دوشنبه 6 شهریور 1385

سکس و دمکراسی (۲)، اکبر کرمی

[email protected]
[email protected]

[بخش نخست مقاله]


حق حاکميت بر کالبد خويش

به باور من هر گونه مبارزه و تلاش برای گسترش و استقرار دمکراسی و نيز نهادينه شدن حقوق بشر در ايران، در گرو، و از راه آسيب شناسی و بازسازی حق حاکميت و تسلط آدمی بر بدن خويش است. به عبارت روشن تر آزادی های اجتماعی به ويژه آزادی جنسی مقدمه ی ناگزير آزادی سياسی اند، البته و صد البته آزادی جنسی نيز همانند آزادی در پهنه ی اقتصاد هم ضروری است و هم نيازمند نوعی دخالت و نظارت دمکراتيک اجتماعی.

در واقع بايد کليدی ترين و اساسی ترين سوال منتهی به دمکراسی را يک گام عقب تر ببريم.

چرا دمکراسی؟ زيرا اصلی ترين و موجه ترين فردی که می تواند برای سعادت و سرنوشت خويش تصيم بگيرد، خود فرد است.

به عبارت ديگر دمکراسی می گويد: آدمی اصلی ترين فرد و موجه ترين فرد برای تصميم گيری در مورد اصلی ترين مساله ی زندگی يعنی "چگونگی توزيع قدرت" است، از اين روست که اعلاميه ی جهانی حقوق بشر، اين حق روشن و کليدی را در تارک رواق بلند بنای خود قرار داده است.

اگر دمکراسی يعنی من هستم، اگر دمکراسی يعنی من بايد بر سرنوشت خويش حاکم باشم و اگر دمکراسی يعنی حقوق بشر حق من است، صد البته دمکراسی يعنی من مناسب ترين فرد برای تصميم گيری در مورد خصوصی ترين مسايل خويش هستم!

چگونه ممکن است به کسی که شايستگی تصميم گيری در مورد پوشش خويش را نداده اند، حق تصميم گيری در سرنوشت سازترين مسايل سياسی، فرهنگی و اجتماعی را داد؟ چگونه ممکن است، کسی که شايستگی تصميم گيری در مورد روابط شخصی خويش را ندارد، بخواهد و بتواند در مساله ی توزيع قدرت و آزادی، مشارکت داشته باشد؟ چگونه ممکن است از کسی که "حاکم بر کالبد" خويش نيست، بخواهيم حاکم بر کالبد جامعه ی خويش باشد؟

"حق حاکميت بر خويش" کليدی ترين حقی است که در اعلاميه ی جهانی حقوق بشر به چشم می خورد. حقوقی چون: آزادی بيان، آزادی عقيده، آزادی انتخاب نظام سياسی و ... ترجمان ديگر اين حقند.

به باور من راز مخالفت سنتی برخی از اسلام گراها با حقوق بشر از همين نکته برمی خيزد. به عبارت ديگر، اسلام گراها با هرچه بتوانند آشتی کنند، با "حق حاکميت آدمی بر خويش" نمی توانند آشتی کنند. اگر در ادبيات اسلام گراها با گزاره ها و آموزه هايی روبرو می شويم که مخالف اين برداشت است، نبايد در اين نتيجه گيری ترديد کنيم، زيرا به دلايلی که خواهم آورد، اين نکته خود از عمق "خود ستيزی" اسلام گراها آب می خورد!

اسلام گراها به هر فرقه و گروهی که متعلق باشند، در نهانی ترين تمايلات خود "خود ستيزند" و به ناچار به دريافت های خود بی اعتماد. اين بی اعتمادی و خودناباوری است که به صورت نفی خود يا عقل ستيزی در تاريخ اسلام بيش از هر چيز ديگر به چشم می خورد. عجيب نيست اگر برای مثال پهنه ی تفکر شيعی که می بايست اعتزالی و اصولی باشد در عمل در چمبره ی شيوخ اشعری مسلک و اخباری کيش باشد. اين وارونگی جلوه ی غالب تاريخ اسلام گراهای شيعی است که از خودستيزی و مازوخويسم آب می خورد و به همين دليل ساده، همه ی آموزه های موافق با حق حاکميت بر کالبد و سرنوشت خويش در ادبيات اسلامی، در دستان اسلام گراهای خود ستيزی که برای ورز دادن کلمه ها، واژه ها، عبارت ها و آموزه ها و تبديل کردن آن ها به ضد خود ورزيده هستند، به راحتی و به آسودگی می تواند فراموش شود.

اسلام گراها تا بيرون از قدرتند از آزادی، برابری و عدالت ستايش می کنند، اما وقتی بر توسن قدرت چيره می شوند، با بکار انداختن سازوکارهای ورز کلمه ها، عبارت ها، آموزه ها و تاريخ ها، اسلام های آزادی کش را که با روحيه ی خود ستيز آنان موافقت بيشتری دارد، غالب می کنند. محروميت از تاريخ و بی تاريخ بودن (۱۲) ، فقدان تاريخ انديشه، توسعه نايافتگی زبان(۱۳) ، چيره گی تمايلات خودستيزانه و مرگ پرست و فقر فلسفه و انديشه از دلايل اصلی توفيق آنان است.

حق حاکميت بر خويش، چهارچوب اصلی و پيش نياز جدی قراردادگرايی و قرارداد گرايی اصلی ترين بستر بسط و گسترش دمکراسی است. آزادی و برابری، بيش و پيش از هر اصل و برهانی جان مايه ی حق حاکميت آدمی بر کالبد و سرنوشت خويشند. آن چه جوامع مختلف انسانی را و نيز دوره های تاريخی مختلف را از يکديگر جدا می کند، در واقع چگونگی کم وکيف درک آدميان از اين حق و نيز سازو کارهای اعمال آن است (۱۴) .


مثالی در چگونگی نقض ظريف حق حاکميت بر کالبد خويش

در زمانه ی افول مذاهب و اديان بزرگ، ظريف ترين و در همان حال پيچيده ترين و جديدترين توجيه برای نقض حاکميت فرد بر کالبد خويش را برخی از کيش ها و جريان های معنوی و منادی ايمان - که در واقع چهره های لاغر شده ی همان مذاهبند – به عهده گرفته اند، که تلاش می کنند، راه را برای اسب تروای خشونت – هرچند در دوزهای اندک- باز کنند. می گويم در دوزهای اندک، زيرا به نظر می رسد، بانيان اين انگاره ها از سرشت و ديناميزم خود پيش رونده ی خشونت، بی اطلاع اند و بر همين اساس بر واژه ی اندک تاکيد ويژه ای می گذارند.

نمونه ی اين پادانديشه، در گفتمان معاصر، "خشونت عشق" است که جناب ملکيان آن را بازيابی و احيا کرده است (۱۵) . وی در استدلال اين تجويز، ابتدا به روانشناسی (بدون ذکر مرجع) استناد می کند و خشونت را بر دو نوع تقسيم می کند: خشونت عشق و خشونت نفرت.

در ادامه توضيح می دهد:

اول: غايت زندگی آدمی آرامش و شادی است و جامعه ای مطلوب تر است که توليد و توزيع شادی در آن، آسان تر و در دسترس تر باشد.

دوم: برای رسيدن به يک جامعه ی مطلوب، بايد آهسته آهسته، نوعی عشق ناخودگرايانه و فعالانه را نسبت به هم نوعانمان در درون خودمان بپرورانيم.

سوم: عشق ناخودگرايانه و فعالانه نسبت به هم نوعان، محتاج فداکاری و صرف نظر کردن از اميالی هم چون خواهش ثروت، قدرت، مقام، شهرت، محبوبيت و حتی علم است.

چهارم: بدين ترتيب وقتی عاشق انسان های ديگريم، زندگی برای ما خشن می شود (هم به واسطه ی فداکاری هايی که می کنيم و هم به واسطه ی ان که در برخی از پهنه ها کاری از ما ساخته نيست). اين نوع از خشونت، خشونت معطوف به عاشق است.

پنجم: اگر انسانی، انسان آرمانی باشد (همه ی اطلاعات لازم برای تصميم گيری را داشته باشد)، آنگاه، خوش آيندهای او مصلحت ناميده می شود. چنين انسانی می تواند، در شرايطی (عاشق يقين آفاقی و نه انفسی داشته باشد، يعنی اطلاعات او برآمده از تحقيقات متولوژيک باشد. و در شرايطی خشونت بورزد که رغبت يا عدم رغبت فرد برای انجام کار تاثيری در نتيجه کار نداشته باشد) ديگران را به انجام کارهايی که خويش صلاح می داند وابدارد. اين نوع از خشونت، خشونت معطوف به معشوق است.

چه راه طولانی و عجيبی پيموده می شود برای نقض حاکميت فرد بر کالبد خويش. اين همه صغرا کبرا برای آن بود که جناب ملکيان - که از دستگاه متافيزيک دين، تعبدی بودن، قدسی بودن و غيرعقلانی بودن آن ها شکايت ها دارد و تلاش می کند در پروژه ی "عقلانيت و معنويت" از تاريخ عبور کند، تقدس زدايی کند و به عقلانيت برسد و سکولاريزم، اومانيسم و برابری طلبی را پرورش دهد(۱۶) – همان کاری را بکند که اديان آشکارا می کنند! البته با اين تفاوت اندک و قابل اغماض. اديان و مذاهب خشونت دينی را لازم و مقدس می دانند، زيرا فرمان آن از سوی دانای کل صادر شده است، در حالی که "خشونت عشق" بايد تحمل شود، زيرا، فرمان آن به وسيله ی انسانی آرمانی صادر شده است!

چه دعوت آشکاری به کيش گرايی و جادو گری مدرن!

با همه ی احترامی که برای ملکيان قايلم نمی توانم، تعجب عميق خود را از ادای اين گزاره ها عجيب و غريب نشان ندهم.

اول: آموزه های مورد استناد به شدت پارادکسيکال و باطل نمايند. برای مثال، اگر غايت زندگی رسيدن به شادی، آرامش و اميد بيشتر باشد، عشق - ناخودگرايانه و فعالانه - آن گونه که ملکيان توصيف می کند، نمی تواند آدميان را به شادی، آرامش و اميد رهنمون گردد. و می گذريم از اين که در واقع، عشق هيچ گاه ناخودگرا نمی تواند باشد. تفکيک خشونت معطوف به عاشق با مازوخيسم در فرهنگ ايرانی به قيمت غيبت طولانی دانش انتقادی روانکاوی ممکن شده است.

دوم: توجيه خشونت معطوف به معشوق و تفکيک آن از ساديسم ناباورانه تر و عجيب تر است. زيرا، مبنای آن، دو پيش فرض دست نايافتنی و نيز، دو شرط ناشدنی است. گام نخست در توجيه خشونت معطوف به معشوق، پيش فرض تحقق انسان آرمانی و دانش يعقينی است، که هيچ يک در پرتو شناخت شناسی جديد قابل دفاع نيستند. نه انسان آرمانی وجود دارد، و نه دانش می تواند يقينی باشد! رويای دست يافتن به يقين آفاقی در برخی از انتخاب های زندگی، اگرچه به مدد دستاوردهای علمی و انفجار اطلاعات، ممکن به نظر می رسد، اما در واقع، تحليل های دقيق شناخت شناسانه، روش شناسانه و متکی بر تاريخ انديشه، به روشنی نشان می دهد که از اين دريای خروشان، آنتروپيک و پر جزرو مد، هرچه بتوان صيد کرد، مرواريد يقين نمی توان صيد کرد. علم با همه ی دبدبه و کب کبه ای که دارد، محصول حدس ها و ابطال های ماست. هر آموزه، گزاره و دستاورد انسانی ای در بهترين حالت، انگاره ای بيش نيست. تاريخ دانش تاريخ تنازع انگاره هاست.

همه ی هم بشر، در اين دريای خروشان، نه به چنگ آوردن يقين و صيد ايمان که رها کردن يقين ها و ايمان هاست. دانش حتی در پهنه ی آفاقی خود، آن چنان سيال و گريزپاست، که هر اميدی را برای يافتن يک مبدا محور مختصات ابدی به ياس می کشاند. اين که بنای دانش خود را کجا قرار دهيم؟ يک انتخاب است، که در پهنه های مختلف، گفتمان های مختلف و پارادايم های مختلف و جمع های مختلف، متفاوت خواهد بود. در اين معنا، دانستن، هم چون گفت و گويی بی پايان است.

و نيز تصور کنيد در زمانه ی انفجار اطلاعات، در جهان عارضی، در جامعه ی مجازی و در سيطره ی عدم قطعيت، انسان آرمانی ملکيان چه محلی از اعراب خواهد داشت؟

اما خشونت معطوف به معشوق دو شرط ناشدنی نيز دارد، زيرا، مرجع داوری هميشه خود عاشق است، يعنی عاشق است که بايد - در مورد يقين آفاقی و نيز شرايط تاثير خشونت - داوری کند! با اين شرايط، نبايد از خود بپرسيم، خب، چه چيز تغيير کرده است؟ بخش عظيمی از خشونتی که در طول تاريخ بر آدميان رفته است، به وسيله ی کسانی انجام شده است، که هم خود را انسان آرمانی می دانسته اند، و هم خشونت خويش را برآمده از عشق می دانستند. شايد دلايل اصلی همه گيری خشونت (هم در اعمال آن و هم در پذيرشش) را بتوان در سويه های پنهان همين پاداندشه جستجو کرد.

تجويز خشونت برآمده از عشق، تجويز نقض حق حاکميت آدميان بر خويش، حتی اگر نه به دو شرط، که به هزار شرط مقيد گردد، نمی تواند به توليد و توزيع بيشتر آرامش، شادی و اميد بينجامد.

اگر طالب دولت مدرنيم، اگر طالب توسعه ايم، اگر دمکراسی و حقوق بشر می خواهيم، بايد بی هيچ اما و اگری از اساسی ترين و اصلی ترين حق خود، يعی، حق حاکميت بر کالبد خويش صيانت کنيم و نگذاريم هيچ کس و به هيچ قيمتی اين حق را از ما بستاند.


آسيب شناسی سکس

آسيب شناسی و سروسامان بخشيدن به مساله ی سکس، چنانچه بخواهد از چمبره ی عوام زدگی و باتلاق عادت و سنت دور شود و بر مدار خرد و فرزانگی درآيد، تا حد بسياری مربوط و مرهون شناسايی و به رسميت شناختن پهنه های مختلف مطالعه ی پديده ی سکس خواهد بود. پهنه های مختلفی که نه تنها از پهنه های ديگر دانش و جامعه متمايزند، که هر يک به تنهايی مهم، مستقل و موثرند.

اين پهنه ها به اختصار عبارتند از:

سکس و زيست شناسی
سکس و روانشناسی
سکس و روانکاوی
سکس و جامعه شناسی
سکس (سکسولوژی)
سکس و اخلاق
سکس و دين
سکس و تاريخ
نشانه شناسی سکس
سکس و تجارت
سکس و آموزش
اقتصاد سکس
سکس و خانواده
سکس و حقوق
آسيب شناسی سکس (سکس سياه)
سکس و سياست
و ...

گستردگی پهنه های مختلف پديده ی سکس و نيز مباحث پيرامونی آن ها، هر گونه تلاش علمی فلسفی صادقانه برای نظريه پردازی و تنوير اين پديده را تا حد بسياری با مشکل روبرو می کند. و نبايد فراموش کرد که اين مشکلات، تنها مشکلات شناخت شناسانه يا روش شناسانه نيستند، بلکه و به طور عمده اين مشکلات به پهنه ی مطالعات فرهنگی، دين شناسی، جامعه شناسی و سياست مربوط می گردند، که گاهی، حتا هر گونه گفت و گو و مطالعه در مورد سکس را غير ممکن می کنند.

چه بپسنديم و چه نپسنديم، واقعيت آن است که مساله ی سکس و ناهنجاری های آن در جامعه ی ايرانی به شدت با آزادی و حقوق بشر گره خورده اند. اما آنچه اين دو را به هم پيوند داده است، تنها واقعيت های غيرقابل انکار خارجی يا تحليل های دقيق کارشناسانه نيست، بلکه ايديولوژی غيرانسانی ايست که خرج خود را از سکس و ناهنجاری های آن می گيرد. ايديولوژی ای که هم بستر سکس سياه را فراهم می آورد، وهم با اشاره رندانه به آن ها، برای ادامه ی راه، سوخت گيری می کند. بدون تاسيس و تدوين يک گفتمان انسانی، سالم و شکوفا از سکس، عبور از ورطه ی سکس سياه و در افتادن با ايديولوژی بانی آن ممکن نخواهد بود.

برای مثال، حجاب يکی از اصلی ترين انگاره های سنتی – دينی اسلام گراهاست که هم از انگاره های سکسی آن ها آب می خورد و هم به طور مداوم انگاره های سکسی آنان را سيراب می کند. بدون رمز گشايی پديده ی حجاب در پهنه های مختلف دانش، هم چون تاريخ، دين شناسی، روانکاوی، نشانه شناسی و ... در افتادن با انگاره های سکسی اسلام گراها سخت و کم نتيجه خواهد بود. حجاب – فارغ از ريشه و انديشه های مربوط به آن – به زبان نشانه شناسانه نوعی نشانه است. حجاب "شکل" ويژ ای از پوشش است و به "معنای" ای خاص (صاحب اين پوشش مذهبی است) اشاره دارد. در اين سطح، انتخاب نشانه ی حجاب دلبخواهی، عرفی، آزادانه و مومنانه است. اما حجاب در کشورهايی که نهاد دين و نهاد دولت در هم آميخته است (ايران)، در کشورهايی که به نوعی از دکان دو دهنه ی دين تغذيه می شوند و برای تراشيدن مشروعيت کاذب به نهادهای دينی و ژشت های مذهبی وابسته اند (ايران، عربستان) و در جريان های بنياد گرای اسلامی چندين دلالت اسطوره ای تازه نيز يافته است که رمزگشايی آن و اسطوره زدايی از آن لازم است. اين نشانه، در اين جوامع و جريان ها، در دستگاه اسطوره شناسی رولان بارت (۱۷) در واقع در مرتبه ی دوم زنجيره ی نشانه شناسی قرار گرفته است و از نوعی دلالت اسطوره ای خبر می دهد. اين دلالت های اسطوره ای می توانند اين گونه باشند: کشورهايی که در آن ها رعايت هنجارهای حجاب قانونی و اجباری است، اسلاميند. رعايت هنجارهای حجاب، به طرفداری از حکومت مذهبی و جريان های بنياد گرا دلالت دارد و ...

دلالت اسطوره ای حجاب، برای مثال به جمهوری اسلامی ايران، اين امکان را می دهد که هم از حجاب به عنوان امری ضروری، بديهی و طبيعی دفاع کند (برشی از تاريخ را به مدد ايديولوژی به جای طبيعت و واقعيت جا بزند) و هم حجاب را به پرچم طرفداری از اسلام و جمهوری اسلامی تبديل کند.

دلالت اسطوره ای حجاب، از يک طرف به مخالفان اين کشورها و جريان ها امکان می دهد که از عبور کردن از حجاب به عنوان ابزاری برای مخالفت مسالمت آميز با آنان سود ببرند، و از طرف ديگر به اين کشورها و جريان های تمامت خواه نيز اين امکان را می دهد که با بالا بردن هزينه ی بی حجابی، به صورت قانونی (اجباری کردن هنجارهای حجاب) و غير قانونی (از طريق گروهای فشار) ظاهر جامعه را به گونه ای بيارايند که بر اسلامی بودن و نيز مشروع بودن مستبد دلالت داشته باشد. دلالت اسطوره ای حجاب، طرفداران آن را وا می دارد تا از حجاب به عنوان يک انتخاب به حجاب به عنوان يک ضرورت برسند و اين چنين است که رعايت حجاب و اسطوره سازی از آن يا ديگر هنجارهای سکسی، در اين کشورها و جريان ها به گونه ای آشکار انعطاف ناپذير، غيرقابل نقد و غيرقابل تغيير است و با تهديد و ترور پيوند خورده است (۱۸) .

سکس به لحاظ ديگری نيز در جامعه ی ما با ايديولوژی پيوند خورده است و دانش نشانه شناسی می تواند با تحليل های خود آن را اشکار کند. ايديولوژی حاکم بر پهنه ی سکس تلاش می کند باورها، رفتارها و هنجارهای سکسی را نه به عنوان پديده هايی تاريخ مند، قابل نقد و تغييرپذير، که به عنوان واقعيت هايی طبيعی و تغييرناپذير جابزند.

آن چه مهم است اين که، بدون بررسی موشکافانه ی اين مباحث و ايجاد يک گفتمان علمی و فلسفی غنی، قابل اعتنا و موثر امکان عبور از گردنه ی پر پيچ و خم و صعب العبور سکس ممکن نخواهد بود و نبايد فراموش کرد، کسانی که به هر دليل از درآمدن به اين آوردگاه پرهيز می کنند، يا از نشستن در کنار اين دريچه برای گفت و شنود، احتراز می ورزند، بيش از ديگران به خانه تکانی ذهنی و فکری محتاجند.

فارغ از عملکرد دولت ها و جريان های اسلامی، بسياری از گرايش های ضد سکس و لفاظی های سکس هراسانه، از سنت نخبه گرايی و برج عاج نشينی آب می خورد، زيرا، نخبه سالاری و مخاطبين کالاهای فرهنگی آن، آشکارا در مواضع ضد مردم سالارانه ی خود، به توليد و توزيع انبوه آزادی، حق انتخاب، لذت و کالاهای مصرفی انتقاد می کنند. مقايسه کنيد گرايشات اين سنت فکری را در برابر توليد و توزيع انبوه موسيقی پاپ، تلويزيون، ويديو، ماهواره، اتومبيل، کتاب و حتی روزنامه. اينان از اين که تکنولوژی و سبک زندگی مدرن توده های مردم را نيز در لذت بردن از پديده هايی که به باور شان ويژه ی گروه های برجسته و خاص است، سهيم کرده است، به شدت هراسناکند. مخالفت اينان در بسياری از موارد با پديده های مدرن، ترجمان مخالفت آنان با حق حاکميت بر کالبد خويش، برابری و دمکراسی است. زيرا دمکراسی تنها پاسخ شناخته شده ی مناسب برای اين سوال است که: چگونه می توان آزادی و حق انتخاب را به نفع عموم مردم به حداکثر رساند، بدون آن که به آزادی و حق انتخاب ديگران خدشه ای وارد شود؟ (۱۹)


موضع گيری اسلام گراها

در پهنه ی انديشه، اصلی ترين گزينه مربوط به سکس به اين پرسش بر می گردد که: آيا آدمی حق تسلط بر بدن و کالبد و سرنوشت خويش را دارد؟ يا نه؟ يا به عبارت ديگر: آيا آدمی صلاحيت حاکميت بر سرنوشت خويش را دارد يا نه؟

اين دست سوال ها، فارغ از آن که چه موضع گيری در برابر پديده های چون دين، اخلاق، علم و سکس داشته باشيم با معنا و پرسيدنی اند. زيرا، هم چنان که تاريخ انديشه نشان داده است، هرنتيجه ای که در اين پهنه ها حاصل شود، نتيجه ای شخصی و فردی است و نمی تواند به اجبار و اکراه به ديکران تحميل گردد. گاهی زيستن و مفاهمه در برش مشترکی از تاريخ انديشه، گذشتن از اسطوره ی وحدت (۱۸) و رسيدن به خصلت شخصی، تاريخی، فردی و دمکراتيک داستان دانش را - هم چون گفت و گويی بی پايان - سخت و دست نايافتنی می کند، اما چه باک، شهرزاد قصه گوی تاريخ به هزار زبان بر اين معنا اشاره دارد.

تا آن جا که به ما و جامعه ی ما مربوط می گردد، به باور من، غالب اسلام گراها در مواجهه با اين سوال، اگرچه در ابتدا به راحتی خواهند گفت: آری، اما در انتهايی ترين پاسخ خود به ناچار خواهند گفت نه! آدمی حق حاکميت بر سرنوشت خود را ندارد! آدمی بر کالبد خويش مسلط نيست!.

اين در حالی است که در مقدمه ی قانون اساسی جمهوری اسلامی به صراحت می خوانيم: "حاکميت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او، انسان را بر سرنوشت خويش حاکم ساخته است ..." . اسلام گراها به سرعت به ما خواهند گفت: آدمی بر سرنوشت خويش حاکم است، اما در چهارچوب اسلام، و از همين روست که در جای جای قانون اساسی جمهوری اسلامی اين قيد به انحای مختلف ذکر شده است.

مطابق با اين برداشت در هر نظامی، انسان ها می توانند بر سرنوشت خويس حاکم باشند، زيرا کافی است بتوانيم تصور کنيم که قلمرو اين حاکميت، چهارچوب فکری، فرهنگی يا سياسی حاکم (مستبد) است و نه بيشتر. در اين صورت سوال اول را بايد بازسازی کنيم: قلمرو تسلط آدمی بر بدن خويش، يا قلمرو حاکميت آدمی بر سرنوشت خويش در اسلام چه اندازه است؟ برای شنيدن پاسخ اسلام گراها بايد در دو سطح نظر و عمل، گوش های خود را تيز کنيم.

الف) در سطح نظر با طيفی روبرو هستيم که در يک طرف آن اسلام گراهای سنتی قرار دارند که به آسانی و به گونه ای تکان دهنده خواهند گفت: اندازه ی اين قلمرو صفر است. آنان استدلال خواهند کرد که خداوند از آن رو که دانا و رحيم است تکليف آدمی را در هر زمينه ای روشن کرده است، بنابر اين، جايی برای ترک تازی آدمی باقی نمی ماند. هر مساله ای حکمی دارد و آدميان می توانند با مراجعه به مراجع تقليد، که کارشان کشف اين احکام از منابع فقهی است حکم آن مساله را دريابند. در اين خوانش از دين، برای مثال هيچ گونه مساله ی سکسی بی پاسخی در جامعه وجود ندارد، ناهنجاری سکسی، رفتاری است در حوزه ی سکس، که با قوايد فقهی ناخوانا باشد و همه ی ناهنجاريهای سکسی از عدم کاربست قوايد فقهی ريشه می گيرند. در سر ديگر طيف اسلام گراهای مدرند، که برآنند نشان دهند هر چه عقلانيت جديد و دانش بشری حکم کند دين بدان گردن می گذارد و بايد بگذارد. اين ادعای سهمگين و تکان دهنده آن چنان در تاريخ اسلام غريب و ناخواناست که بسياری از اسلام گراها و منتقدان آن را جدی نگرفته اند. با اين وجود بايد اذعان کرد که خوانشی اين گونه از اسلام، اگرچه از نظر تاريخی ناموجه و کم مايه است، اما به لحاظ نظری و در پارادايم پلوراليزم معرفت شناختی و دين تاريخی، قابل توجيه و قابل قبول است. اين اسلام گراها - حداقل در پهنه ی نظر- می بايست قلمرو حاکميت آدمی بر سرنوشت خويش، و نيز حق تسلط وی را بر بدن خويش، مطلق تلقی و تصور کنند. در اين خوانش از دين، برای مثال در پهنه ی سکس مسايل و هنجارهای سکس مشترک و جهان شمولند و حل و فصل آن ها منوط به تلاش آدميان در درک سويه های پنهان آن می باشد. بومی گرايی صادقانه ای که در آثار برخی از اين انديشمندان به چشم می خورد، نبايد با بومی گرايی ابزارانگارنه ی برخی از جريان های خرد ستيزر، ضد تجدد و زن ستيز به يک چوب رانده شود.

ب) در عمل اما اسلام گراها اشتراک های بيشتری دارند و اسلام گراهای مدرن نيز به واسطه ی گرايشات پاک دامنانه ی شديدی که دارند، جرات نزديک شدن به پهنه ی سکس را به خود نداده اند و عرصه را برای سنت گراها به کلی خالی کرده اند.

چنانچه پيشتر آمد، اصلی ترين گزينه مربوط به سکس به اين پرسش بر می گردد که: آيا آدمی حق تسلط بر بدن و کالبد خويش را دارد يا نه؟ يا به عبارت ديگر: آيا آدمی صلاحيت حاکميت بر سرنوشت خويش را دارد يا نه؟

آری گفتن به اين پرسش، به معنای آن خواهد بود، که جامعه می بايست در مداری دمکراتيک حق تصميم گيری در روابط انسانی و سکسی را برای شهروندان خود به رسميت بشناسد، و برای مثال به آزادی جنسی و آزادی سقط جنين گردن بگذارد. وقتی سوال شفاف پرسيده شود، غالب اسلام گراها، شفاف و يک صدا خواهد گفت: نه!


اسطوره زدايی از سکس

در بررسی مساله ی سکس، نبايد فراموش کرد که سکس يک مساله ی جهانی است، با ابعادی کاملن جهانی. با اين تفاوت، که در مناطق توسعه يافته، پهنه ی سکس در گستره ای مستقل گشوده بر هرگونه مطالعه، تحقيق، گفت و گو و آمار زير کنترل، مديريت و سامان دهی است، درحالی که در مناطق کمتر توسعه ی يافته جهان، اين مشکل زير نفوذ و تاثير ساير پهنه ها از هر گونه مطالعه، تحقيق، آمار و مديريت مستقل بی بهره است و همه چيز در تب و تاب تابوها قرار دارد و کسی را يارای نزديک شدن به آن نيست.

محروميت از تاريخ، فقر مطالعه و فقرانديشه در پهنه ی سکس و دخالت ساير پهنه ها (مثل پهنه ی قدرت، مذهب، اقتصاد و ...) قانون عرضه و تقاضا را در پهنه ی سکس به شدت مخدوش می کند و به گسترش سکس سياه می انجامد. برای روشن شدن اين مطلب، کافی است بتوانيم منحنی های توزيع نرمال رانه های سکسی را در جوامع مختلف با هم مقايسه کنيم. اين مقايسه ها به روشنی نشان می دهد که در جوامع توسعه نايافته، ناهنجاری های سکسی (در اشکال متفاوت) فراوانترند. از اين منظر، رقت بار ترين اشکال سکس سياه را در جوامعی همچون کوبا، چين، برخی از کشورهای آسيای شرقی، کشورهای حاشيه ی خليج فارس، ايران، افغانستان و ... بايد ديد. با اين تفاوت که در کشورهای نخست، ناهنجاری ها آشکار و عريانند، در حالی که در کشورهای دسته ی دوم همه چيز در زير پوست شهر قرار دارد. به ويژه وقتی اين کشورها ايديولوژيک باشند و سرنوشت خود را به نحوی، به سرنوشت انگاره های از سکس گره زده باشند.

گذشتن از اين وضعيت رقت بار در ايران، بيش و پيش از هر اقدامی در گرو دست شستن از اسطوره هايی است که بر اين پهنه مستوليند و با پمپاژ اطلاعات مخدوش به جامعه، سرمايه های اجتماعی ما را به مرز ورشکستگی کامل کشانده اند. ايديولوژی حاکم بر مناسبات سکس در ايران برآنست که تاريخ را به جای واقعيت و طبيعت بنشاند و با صرف هزينه های فراون و کنترل صداهای مخالف تلاش می کند، مردم بپذيرند مناسبات تبعيض آميز، غيرانسانی و تحميلی حاکم بر اين پهنه کاملن بديهی و طبيعی است.

اسطوره های مستولی بر پهنه ی سکس بر دو گونه اند: اسطوره های عام و اسطوره های ويژه. اسطوره های عام در و بر پهنه ی سکس هم موثرند، درحالی که اسطوره های ويژه، ويژه ی پهنه ی سکسند.

مهمترين اسطوره ی عام در ايران امروز که بر پهنه ی سکس هم تاثير غيرقابل اغماضی دارد، اسطوره ای است برآمده از ايديولوژی ای که تلاش دارد باورها، رفتارها و هنجارهای موجود را نه به عنوان پديده هايی تاريخمند، قابل نقد و تغييرپذير، که به عنوان واقعيت هايی طبيعی، تغييرناپذير و بديهی جابزند. برای پرده برداری از اين اطلاعات مخدوش لازم است به بازی ظريقی که اديان و ايديولوژی ها با تاريخ می کنند پی ببريم.

گزاره های دينی و ايديولوژيک با همه ی دک و پزی که ممکن است برای خود به هم بزنند، در نهانی ترين و نهايی ترين استدلال های خود گزاره هايی برآمده از تاريخند و معنای خويش را از تاريخ می ستانند. اما تاريخ با همه دبدبه و کبکبه ای که دارد (هم چون ديگر پهنه های دانش بشری و حتی بيشتر) دانشی ظنی و تاريخمند است. از اين رو تاريخ، اگر چه نيای مشترک و بزرگ اديان و ايديولوژی هاست، اما برای اخلاف ناخلفی که ادعای جاودانگی و قطعيت بافته اند، نمی تواند پدر ايدآل، قابل قبول و رضايت بخشی به حساب آيد. بنابراين فرزندان دست به کار می شوند، پدرکشی می کنند و تصوير پدر را آن چنان که خود می پسندند و خوش می دارند تصوير می کنند و تاريخ را بازسازی می کنند.

تاريخ، دانشی به شدت ظنی است. جستجوی قطعيت در پهنه ديروزها، چونان جستجوی آب در برهوت است. دستاوردهای تاريخی (از جمله نشانه ها، زبان ها، خرافه ها، جادوها، اسطوره ها، اديان، ارزش ها و دانش ها) هرچه که باشند و از هر کجا آمده باشند، برآمده از زبانند و در زنجيره ای از نشانه های زبان شناسانه که به غايت نرم و انعطاف پذيرند، بازنمايی می شوند. از اين چشم انداز، گزاره های تاريخی از جمله گزاره های دينی و ايديولوژيک به شدت فقير و تهی اند. اما سوال اين جاست که چه چيزی اين دک و پز را برای آن ها فراهم آورده است؟ بازسازی تاريخ يا بازيافت تاريخ.

اديان و ايديولوژی ها در نهايت هنرمندی و غفلت، شرايط موجود يا مطلوب خود را به مرتبه ی واقعيت بديهی و انکارناپذير و طبيعی برمی کشانند و تاريخ را از روی آن بازسازی می کنند. اين بازی با تاريخ و بازسازی تاريخ – که در خوانش های بنياد گرا از دين به اوج خود می رسد - آن چنان آرام و بطيی پيش می رود، که مخاطبين، کمتر جرات می کنند در بداهت و واقعيت آن شک برند (۲۰) . برای مثال به پديده ی حجاب نگاه کنيد. بسياری از اسلام گراها وقتی از حجاب و ضرورت آن صحبت می کنند، گويی از واقعيتی صحبت می کنند که در برابر آن ها حی و حاضر است و البته دست يافتن به پيامدهای آن نيز احتياج به هيچ پژوهش و مطالعه ای ندارد. آن چنان از حجاب صحبت می کنند که گويی زنان را در محضر حضرت محمد(ص) به صورت حی و حاضر می بينند و پوشش آن ها را ملاحظه می کنند. آن چنان از حجاب صحبت می کنند که گويی حضرت محمد در گوش آن ها نجوا کرده است، حجاب يعنی اين. و ما گاهی فراموش می کنيم که پديده ی حجاب، پديده ای تاريخی است و اگر بخواهد خود را به تاريخ صدر اسلام پيوند بزند، با چه مشکلات عظيم شناخت شناسانه و روش شناسانه ای بايد دست و پنجه نرم کند. تصويری که اسلام گراها از پديده ی حجاب ارايه می دهند، آن چنان شفاف و دقيق است که گاهی ما فراموش می کنيم اين تصوير از دل تاريخی برآمده است که نزديک ترين روايت کتبی از آن، حدود چند قرن با آن فاصله دارد. گاهی ما فراموش می کنيم که چنين تصويری حتا اگر خود را به قرآن نسبت دهد، از متنی برآمده است، که حداقل در مقام دلالت ظنی است (۲۱) .

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

دستاورد مطالعات تاريخی و حتی فقهی مربوط به پديده ی حجاب، چنانچه با معيارهای شناخته شده ی مطالعه ی يک متن همراه گردد، آن چنان اندک، رقيق و متکثر است که به هيچ روی نمی تواند با الگوهايی که اسلام گراهای بنيادگرا ارايه می دهند، هماهنگی و همسويی داشته باشد. بنياد گراها بدون توجه به اين دستاوردهای اندک، با جابه جايی که در شرايط موجود و واقعيت انجام می دهند، می توانند تصويری از حجاب ارايه دهند، که انعطاف ناپذير و حيثيتی است و جای هيچگونه اما و اگری را برای هيچکس نمی گذارد.

اسطوره سازی از هنجارهای سکسی در اين معنا، نوعی سرقت رندانه از زبان دين است که به باور من در نهايت بيش از همه به زيان دين خواهد بود و از اين منظر، مومنان بايد در صف نخست مبارزه با چنين اقداماتی باشند و از دين، هم چون گفت و گويی بی پايان دفاع کنند.

اسلام گراهای بنياد گرا يا اصول گرا، خود را طالب بازگشت به گذشته ی تاريخی اسلام، يا به تعبير دقيق تر، طالبان بازگشت به سنت سلف پيامبران قلمداد می کند. اين اتوبيوگرافی البته آلوده به اسطوره ای است که شرح آن آمد. بنياد گرايان در پهنه ی شناخت شناسی به طور ساده لوحانه ای مطلق انگارند. محروميت از تاريخ، فقرتاريخی و فقر انديشه اين امکان را به آن ها می دهد، که بتوانند از تاريخ انديشه بگذرند و محدويت های دريافت های آدمی و داوری اش را بر آن ها (فارغ از منابع معرفتی که در گرداوری دانش بر می گزينند) نديده بگيرند. اينان در برکه ی کوچک اطلاعات مخدوشی که فراهم آورده اند، با ملات ايديولوژی، تاريخی را گرته برداری و بازيافت می کنند، که بعد، از کشف آن ذوق زده می شوند و برهرچه ديگری است می شورند. در اين چشم انداز، بنيادگرايی بازگشت به آغاز تاريخ، يا تاريخ آغاز اديان نيست، بلکه بنيادگرايی بازگشت به جهان اسطوره است يا بازگشت اسطوره است. وهمين تاريخ اسطوره ای است که ملات و مناط بنيادگرايی دينی را فراهم می آورد. و تنها اسطوره است که می تواند با اين لجاجت و سبعيت، در زير بيرق شکل های کهنه به جنگ جهان مدرن، زندگی نو و شکل های جديد برخيزد.

اسطوره ها اما به گونه ی ويژه نيز بر پهنه ی سکس تاثيرگذارند. برای مثال می توان به اسطوره های بکارت، غيرت، ناموس، خانواده و ... اشاره داشت. گاهی ادبيات مذهبی تلاش می کند هر آنچه را که مذهب، حلال يا حرام اعلام کرده است با نتايج مادی و پی آمدهايی پيوند بزند، که در هيچ تحقيق خردپسند يا مستقلی تاييد نشده اند. مومنان از اين طريق تلاش می کنند مخاطبين خود را تخدير کنند و هرگونه امکان شکی را از آنان بستانند. برای مثال می توان به اين اسطوره ها اشاره کرد: آدم های مذهبی کمتر دچار اختلالات روانی اند. آدم های مذهبی زندگی خانوادگی موفق تری دارند. آزادی جنسی به آزارهای جنسی و تباهی نسل بشر می رسد. حجاب محدوديت نيست. حجاب برای زنان امنيت می آورد. انحراف های جنسی و سکس سياه کمتر در آدم های مذهبی ديده می شود و ...

اگر کسی جرات کند و در يک مطالعه ی آماری عکس قضيه را نشان دهد، طرفی نمی بندد. زيرا اسطوره ها، ايديولوژی ها و اطلاعات مخدوش به داد بنيادگراها می رسند و آن ها خيلی ساده و راحت به شما می گويند: آنان مذهبی و مومن نبوده اند! جمله ی معروف منصوب به سيد جمال الدين اسدآبادی که در توصيف اروپا در مقايسه با کشورهای اسلامی آورده است، اوج استفاده ی خلاقانه از اين تکنيک را نشان می دهد. وی می گويد: اينجا (اروپا) اسلام هست، اما مسلمان نيست، اما آنجا (کشورهای اسلامی) مسلمان هست، اما اسلام نيست. و کسی از خود نمی پرسد: مگر فراتر از تک تک مسلمانان و تاريخ شان، چيزی به نام اسلام وجود دارد؟ (۲۲)

و نيز بنيادگراها ی مدرن (که تلاش می کنند خود را اصلاح طلب نشان دهند) وقتی در دام نقدهای درون دينی يا برون دينی جدی به دام می افتند، خيلی راحت به شما خواهند گفت اصلن مذهب اين نيست! زيرا بنياد گرايی با آن که خود را به تاريخ گره می زند، اما هيچ اعتنايی به تاريخ ندارد و هيچ احترامی به تاريخ نمی ورزد. ورد اينان اسلام ذاتی است که در برابر اسلام تاريخی قرار می دهند. (۲۳)

بنيادگرايان از دل تاريخ اسطوره ای که بازيافته اند، به جنگ سبک های تازه زندگی و شکل های مدرن حيات دست می زنند و به اين دليل ساده، بنيادگرايان هيچ گاه نمی توانند در دراز مدت، به انگاره های وحدت بخش و انسجام آفرين برسند و هميشه در حال جدال و شقه شقه شدند. زيرا بنيادگرايی و اعتياد به تخدير اسطوره با تحميل شکل های ثابت و راکد به قامت تاريخ و زندگی به فاصله ها دامن می زند. بنيادگرايی از اين منظر، صدای فاصله هاست.

بنياد گراها تا آن جا که از صندوق های رای هم آوايی و هم صدايی با خود را بشنود، می توانند با دمکراسی و انتخابات کنار بيايند، اما اگر دمکراسی و انتخابات بخواهد خود را با حقوق بشر و حق حاکميت بر کالبد و سرنوشت خويش همراه و بيمه کند، بنيادگرايان برنمی تابند و از خير دمکراسی و انتخابات می گذرند.

در اين چشم انداز، توسعه، استقرار دمکراسی و نهادينه شدن حقوق بشر در ايران، بيش و پيش از هرچيز در گرو اسطوره زدايی از تاريخ فاربی و فرهنگ ايرامی (ايرانی – اسلامی) است و صد البته اسطوره زدايی از پهنه ی سکس در ايران ضرورتی دوچندان دارد.

[بازگشت به بخش نخست مقاله]

پاورقی:
۱. ر. ک. به: "دفاع از حقوق زنان دفاع از دمکراسی است."، "سندرم استبداد ايرانی و سرطان اضطراب جنسی"، "سکس و خانواده"، "درنکوهش سکس وحشی" و "دمکراسی و خانواده" از همين قلم.
۲. ر. ک. به: "جهانی شدن، تفاوت ها و حقوق بشر" از همين قلم.
۳. در اين معنا تحديد قلمرو امر مقدس و زوال دين در دو سطح انجام می گيرد.
الف) در سطح نهادی، که فرآيند عرفی شدن نمود آنست و در نتيجه جامعه، دين را به عنوان محور اجتماع پس می زند.
ب) در سطح فرهنگی، که فرآيند دنيايی شدن نمود آنست و در نتيجه جامعه، به انکار معانی دينی دست می يازد.
۴. پهنه های مختلف دانش، علاوه بر آن که برای خود حظی از حقانيت قايلند، خود را مستقل می دانند. البته اين بدان معنا نيست که اين پهنه ها از پيشرفت ها و دستاوردهای ديگر پهنه ها بی نيازند يا نسبت به آن ها التفاتی ندارند، بلکه اين بدان معنا ست که هيچ پهنه ای از دانش نمی تواند خود را متولی و قيم پهنه ی ديگر تلقی کند و از آن رو انديشمندان و محققان آن پهنه را به پيروی از خود بخواند. ارتباط بين پهنه های مختاف دانش چند سويه و آزادانه است و در شرايط موجود به علت اهميت روز افزون برخی از اين ارتباطات، آرام آرام شاهد تولد پهنه های از دانش هستيم که خود را "مطالعات بين رشته ای" تعريف می کنند. ادعاهايی هم چون اسلامی کردن برخی از دانش ها، چنانچه به معنای قرار گرفتن دانش های دينی در نقش برارد بزرگ تر، تلقی شود، با جان مايه ی شناخت شناسی جديد مغايرت دارد. هرچند دانش دينی نيز می تواند مانند ساير منابع معرفتی بکار انديسمندان بيايد اما دانش دينی هيچ گاه نمی تواند و نبايد خود را در جايگاه داوری پهنه های مختلف دانش بنشاند.
۵. ر. ک. به : "در نکوهش سکس وحسی" از همين قلم.
۶. برای مثال در جامعه ی دينی ما سکس، "همچون سکس برای لذت" بردن کلبی مسلکانه از بدن خويش و ديگری همواره در سيطره ی فرآيند توليد مثل بوده است تا آن جا که حرمت از بين بردن عمدی مايع منی از مسلمات فقه شيعی تلقی شده است. شکست جريان های اصيل فقهی در مقابله با انگاره ی کنترل مواليد - که از ضرورت های جهان مدرن است - را نبايد فقط شکست يک خوانش سنتی از دين در برابر يک خوانش مدرن تلقی کرد، بلکه مساله اصلی غلبه ی انگاره ی سکس "همچون سکس برای لذت بردن" است که با تمام هيبت خود طلوع کرده است و از اين چشم انداز، بسياری از آن چه در جامعه ی امروز ايران ناهنجاری های سکسی قلمداد می شود، چهره ديگری از از اين انگاره است که بايد آرام آرام به استقبال و مديريت آن شتافت! اصداهايی که از برخی از کانون های مدرن تر فقهی در توجيه مواردی از سقط جنين به نيت کنترل جمعيت به گوش می رسد نمونه هايی از اين دستند.
۷. تبديل کردن صف بندی های اوليه اجتماعی به نهايی ترين و نهانی ترين شکل خود، اين مزيت شگرف و شگفت را دارد که می تواند ارزيابی واقع بينانه از صف بند ی های اجتماعی را ممکن کند. برای مثال در صف بندی مشروطه خواهی و مشروعه خواهی، با به دار آويختن شيخ فضل الله بايد کفگير مشروعه خواهان به ته ديگ می خورد، اما ادامه ی داستان نشان داد، که کار مشروعه خواهان نه تنها به آخر نرسيد، که يک سال بعد با تصويب متمم قانون اساسی مشروطه، مشروعه خواهی به قوی ترين شکل ممکن خود را آشکار کرد. داستان انقلاب اسلامی تعبير رويای مشروعه خواهی است که با تصويب قانون اساسی جمهوری اسلامی به سقف خواست های خود می چسبد. اين فاصله ی يکصد ساله را به هيچ روی نمی توانستيم در دوگانه ی مشروطه خواهی - مشروعه خواهی ببينيم، اما در دو گانه ی طرفداری از دولت مدرن - طرفداری از دولت پيشا مدرن اين فاصله به راحتی قابل ارزيابی و رصد است. ارزيابی سپاه سياه استبداد در دوگانه ی دوم، واقع بينانه تر انجام می گيرد تا در دو گانه نخست. زيرا بسياری که در ابتدای کار و به اشتباه در صف مشروطه خواهی قرار داشتند، با نزديک شدن به محل اصلی نزاع ، ترجيح می دهند جای خود را عوض کنند. داستان چرايی اين جا به جايی و فرجام مشروطه خواهی را می توانيد در "ملی کردن قدرت و ملی کردن قانون" از همين قلم بخوانيد.
۸. انگاره ی "جامعه ی همگن" انگاره ای بود برآمده از فقه، که اختلاط زنان را با مردان حرام می دانست و بر اين اساس،تلاش داشت،با طراحی سازو کارهای مناسب اجتماعی،از اختلاط زنان و مردان در مواردی که ضروری نيست جلوگيری کند. از اقدامات بر آمده از اين انگاره می توان به جدايی جايگاه زنان و مردان در اتوبوس ها و مينی بوس ها (البته اين اقدام که سال ها در قم ادامه داشت در مورد مينی بوس ها به نتيجه نرسيد) جدايی زنان از مردان در دانشگاه ها (که گاهی با کشيدن پرده در وسط کلاس ها انجام می گرفت)، جدايی مدارس دخترانه از پسرانه، تاسيس دانشگاه ها تک جنسی (که البته برخی از آن ها مانند دانشگاه فاطميه با شکست روبرو شدند)، تخصيص برخی از رشته های دانشگاهی و دبيرستانی به يک جنس خاص، تلاش پارلمانی برای تفکيک سيستم درمانی به دو سيستم زنانه و مردانه، بسته شدن بسياری از ورزشگاه ها به روی زنان و ... اشاره کرد، که اگر با توفيق همراه می شد، چه بسا می توانست تاسيس شهرهای همگن را نيز در دستور کار مخالفان اختلاط زنان با مردان قرار دهد.
۹. نمونه تازه ی اين فرار به جلو، فيلم محمد رضا معتمدی است با عنوان " ديوانه ای از قفس پريد"، که ديدن آن هم جالب و تکان دهنده است و هم نگران کننده و غمبار. جالب و تکان دهنده است، زيرا کارگردان، به روشنی سويه پنهان بسياری از تباهی های ساری در رگ های جامعه ی بيمار ايران را سکس می داند و با محور قرار دادن زنی به نام يلدا بر طولانی بودن اين تاريکی اشاره ای آشکار دارد. اما اين فيلم نگران کننده و غمبار نيز هست، زيرا به روشنی نشان می دهد که اصول گراهای صادق از عملکرد رياکارانه ی نمايندگان و رهبران خود در پهنه ی قدرت به شدت نااميدند و برای حفظ شرافت و باورهای خود راهی جز انتهار نمی بينند. يک هزار چهارصد سال پيش بنا به خوانشی از تاريخ اسلام، برخی از اعراب شبه جزيره، برای رهايی از کابوس بی آبرويی و حفظ ناموس خود به زنده به گور کردن دختران خود اقدام می کردند، يک هزار چهارصد سال بعد اخلاف آن ها، در نااميدی کامل از دستيابی به مدينه ی فاضله ی خود، و در رهايی از هراس دانستن به زنده به گور کردن زنانگی خود اقدام می کنند.
۱۰. فاجعه ای که مديريت سنتی سکس بر جوانان آوار کرده است آن چنان دژخيمانه، عميق، گسترده و غيرانسانی است که يک برآورد دم دستی از آن می تواند هر ايرانی منصفی را با وحشت و درد همراه کند.
الف) يکی از تظاهرات طبيعی ثانويه ی جنسی، "خودارضايی" است، که به طور گسترده ای به ويژه در جنس مذکر وجود دارد. اين رفتار جنسی که هيچ گونه ضرر جسمانی ای برای آن مطرح نشده است، به ويژه در نوجوانان و جوانان مجرد و محروم از روابط جنسی سالم به وفور ديده می شود. جوانان ايرانی به ويژه جوانان مذهبی يا متولد در خانواده های مذهبی، از قربانيان مستقيم و مظلوم يکی از سياست های غلط جنسی - که با ايجاد چرخه ای معيوب زمينه ی روان پريشی ها يا روان نژندی های نگران کننده ای فراهم می آورد- در اين پهنه اند. اين جوانان از طرفی به واسطه ی رانه های جنسی بيولوژيک، و از طرف ديگر به واسطه ی تفکيک و جداسازی جنسی جامعه به شدت تحريک پذيرند. اما در عين حال زمينه و بستر سالمی برای تخليه ی هيجان های سکسی به کلی
۱۱. فاجعه ای که مسعود ده نمکی با عنوان فقر و فحشا از پديده تن فروشی در ايران امروز به تصوير می کشد، نمونه ی بارزی است از تاکتيک فرار به جلو که زن ستيزان همواره از آن استفاده می کنند. فقر و فحشا چيزی نيست که در پس آسيب شناسی ساده انگارانه و سناريوی بازی گوشانه ی وی فراموش شود و ما به عنوان انسان هايی که در اين زمانه و در اين پهنه از خاک زيسته ايم بتوانيم آسوده از کنارش بگذريم.
الف) آسيب شناسی ساده انگارانه است، زيرا، اول: ده نمکی تصور نمی کند، مخاطبينش ممکن است از خود بپرسند: سهم مسعود و دوستانش - که در بسياری از بگير و ببندهای سکسی دخالت داشته اند - در اين فاجعه چقدر است؟ يا چه ميزان از اين فاجعه سهم اين خوانش از دين است که سکس، حجاب، نوع پوشش، چگونگی اختلاط آدميان مناسب ترين ميزان الحراره ی سنجش اسلامی بودن يک جامعه است؟ خوانشی که از فيلم ده نمکی تراوش می شود. دوم: ده نمکی تصور نمی کند، ممکن است مخاطبينش از خود بپرسند: سهم قدرت و صاحبان آن در اين فاجعه چقدر است؟ يا بهره ای که صاحبان قدرت از اين فاجعه می برند چقدر است؟ و در کجاست؟ و چرا گسترش سکس سياه مثل گسترش بازار سياه به گسترس استبداد کمک می کند. سوم: ده نمکی از خود نمی پرسد، اگر در واقع فقر (آن طور که ده نمکی می خواهد القا کند، و نسل ما آموخته است، هر چه را کسانی چون ده نمکی بخواهند القا کنند، مشکوک است، زيرا آن ها به جبهه ی استبداد متعلقند و جبهه ی استبداد هميشه در اين خاک مشکوک بوده است) عامل فحشا است (يعنی سرويس دهندگان سکس فقير هستند و از سر فقر به اين کار تن داده اند) ، خب اين گزاره و فيلم در مورد سرويس گيرندگان سکس چه قضاوتی دارد؟ و نيز مسعود فکر نمی کند، مخاطبينش از او بپرسند سهم او و همفکرانش در اين فاجعه اقتصادی که بخش بزرگی از ايرانيان را به زير خطا فقر برده است، چقدر است و ...
ب) سناريوی فقر و فحشا بازيگوشانه نيز هست، مثل بازيگوشی های مرگ باری که شکنجه گران هنگام اعتراف های جنسی به آن تن می دهند. اعتراف های جنسی اگرچه برای قربانيان بسيار دردآور و جانسوز است، اما برای شکنجه گر، اعتراف گير و آمرانش بسيار لذت بخش و خشنود کننده است و از همين روست که با وسواسی بيمارگونه تلاش می شود هيچ نکته و حرکتی از قلم نيفتد.
۱۲. ر. ک. به: "ايران در حاشيه، توسعه نايافتگی و پاسخ های ايرانی" از همين قلم.
۱۳. ر. ک. به: "در پرگويی ما ايرانی ها، فرهنگ فاربی و مشکل زبان" از همين قلم.
۱۴. برای مثال در "جوامع طبيعی" درک آدميان از "حق تسلط بر کالبد و سرنوشت خويش" بسيار محدود، غريزی و ابتدايی است و سازوکار اعمال آن در چهارچوب و پيرو الزامات نهاد خانواده و قبيله و ديگر نهاد های ابتدايی است. در "جوامع سياسی" حق تسلط بر کالبد و سرنوشت خويش تا حد بسياری در چهارچوب و پيرو خواست "لوياتان" است و هيچ خواست و حقی فراتر از اراده ی لوياتان قابل تحمل نيست. در فرايند توزيع آزادی و قدرت، کم کم فضاهای خالی از قدرت شکل می گيرد و جامعه سياسی آرام آرام به "جامعه ی مدنی" تبديل می شود. جامعه ی مدنی در بستری از گفتمان های متکثر و متقاطع مانند اومانيسم، ايندويجوآليزم، سکولاريسم، سکسواليزم و ... زمينه های شکل گرفتن "حق حاکميت بر کالبد و سرنوشت خود" را در قالب عنواينی چون قراردادگرايی، دمکراسی و حقوق بشر تثبيت می کند. اوج و پيک اين فرآيند در "جامعه ی مجازی" در راه است، که با ساختارشکنی می رود که به "فراسوی نيک و بد" گام بگذارد و با پروتکل هايی چون "خودفرمانفرمايی" به عنوان الگوهای "روانشناسی کمال" مطلوب همه چيز را برای حاکميت بلامنازع حق حاکميت بر کالبد و سرنوشت خويش فراهم اورد.
۱۵. ملکيان، مصطفی، معنويت : گوهر اديان (۱)، از کتاب سنت و سکولاريسم، ا. صراط. و نيز ملکيان، مصطفی، مجله ی مدرسه، ويژه نامه عشق، ش۳، خشونت عشق.
۱۶. ملکيان در چمبره ی دستاوردهای دنيای مدرن، از الهيات، متافيزيک، خدای کهن و بشر کامل و غير طبيعی می گريزدو تلاش دارد به معنا برسد. معنايی که در لفافه ای از اخلاقيات و ذهن گرايی عاطفی پيچيده شده است. معنويت برای وی دينی اخلاقی و زيبايی شناسانه و لاجرم رقيق و تهی است. آن چه پرسيدنی است، کجايی و چرايی ايستگاهی است که وی در آن پياده شده است.
۱۷. ر. ک. به: بارت، رولان، اسطوره در زمان حاضر، ارغنون، ش ۱۹، ترجمه ی يوسف اباذری.
۱۸. در اين چشم انداز به نظر می رسد سرنوشت جمهوری اسلامی و جريان های بنيادگرای اسلامی با سرنوشت پديده ی حجاب گره خورده است و اين راز هزينه های هنگفتی است که جمهوری اسلامی در داخل و خارج صرف پيشبرد اسطوره ی حجاب می کند.
۱۹. ر. ک. به: ريچاردز، بری، جامعه ی بزرگ اتومبيل، فصلنامه ی ارغنون، ش. ۲۰.
۲۰. پاننبرگ در الهيات تاريخی خود، اگرچه تلاش می کند دين را به تاريخ که موذی ترين و مخرب ترين دشمن اديان است، پيوند بزند، اما حاصل کار او به روشنی نشان می دهد که اين پيوند به قيمت وارد کردن شاخص های شناخت شناسيک و روش شناسيک در دل مطالعات تاريخی است. در واقع پانبرگ با بازگشت به صدر تاريخ مسيحيت، تاريخ اسطوره ای را وا می نهد و از همين روست که دستگاه الهيات او هم چون نيايش، بسيار رقيق و انعطاف پذير است.
۲۱. ر. ک. به: "در کمند عقلانيت"، از همين قلم.
۲۲. ر. ک. به: "اسطوره وحدت" از همين قلم.
۲۳. ر. ک. به: "در دفاع از دين تاريخی".

در همين زمينه:

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'سکس و دمکراسی (۲)، اکبر کرمی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016