طولانی شدن گذار به دموکراسی در ايران ، داستان يک قرن تلاش و تکاپوی نافرجام برای مشروط کردن قدرت سياسی به قانون برآمده از اراده ملت و منطبق با موازين حقوق بشر است. تلاشی که از طلوع انقلاب مشروطه و نهضت بيداری ايرانيان که به نوعی مرز بين ايران قديم و جديد است ، آغاز می شود و در روندی پر فراز و پر نشيب تا به امروز تداوم می يابد.
بی ترديد پايان دادن به مناسبات آمرانه و خود کامگی و شکل گيری مردم سالاری محتاج وا کاوی دلايل ناکامی اين پويش تاريخی است. تا بدين سئوال پاسخ داده شود که چرا علی رغم وجود زمينه های مساعد ، هنوز در ايران دموکراسی وجود ندارد ؟ و چرا هنوز منشا قدرت از آسمان ها و فرهمندی و برتری جويی فرد يا گروه و طبقه ای خاص به زمين و اراده جمهور ملت منتقل نشده است ؟ چرا با وجود تلاش ها و فداکاری های گسترده ، باز شعله ويرانگر استبداد و اقتدارگرايی آتش به خرمن هستی ايران و ايرانی می زند و در معدود فراز های تارخ معاصر نيز که لهيب خانمانسوز آن به خاموشی گراييده است ، ديری نگذشته که مجددا چون سمندری از خاکستر بر خاسته است؟
دلايل متعددی را می توان در ديرپايی ساخت مطلقه قدرت و نحوه حکمرانی غير دموکراتيک بر شمرد .منتها توجه من در اين سخنرانی بر سيطره ايدئولوژی گرايی در بين نيروهای تحول خواه است که چون سدی مانع شکل گيری نيروهای سياسی – اجتماعی مورد نياز برای برقراری دموکراسی و غلبه بر مقاومت های پيش روی آن شده است.
البته لازم به ذکر می دانم که اين عامل تنها يک بخش از معادله چند وجهی ناکامی تلاش های دموکراسی خواهانه است و به تنهايی و به صورت مستقل نمی تواند در رسيدن به دموکراسی کارگشا باشد بلکه حصول بدين منظور مستلزم ارائه راه حل همه جانبه و هماهنگ برای تمامی جوانب مسئله است . بنده با توجه به بضاعت ناچيز خود فقط به طرح بحث می پردازم تا گفتگويی در اين باب در گيرد و نهايتا پيامد برآمده از تضارب آراء در باب اين عامل مهم ، تسهيل گر غلبه بر موانع فرايند دموکراتيزاسيون در ايران شود.
در باب ايدئولوژی تعاريف گوناگونی وجود دارد ولی در تعريفی عام ،ايدئولوژی سيستمی از باورها ، افکار ، سنت ها ، اصول و ايده آل های به هم وابسته است. که خواسته ها و رفتار های نهادينه شده اجتماعی ، اخلاقی ، مذهبی ، سياسی و اقتصادی يک گروه يا جامعه را منعکس و سعی در توجيه عقلانی آنها می کند.
به عبارت ديگر ايدئولوژی سيستمی از ايده ها و قضاوت های روشن و صريح و عموما سازمان يافته ای است که موقعيت يک گروه و يا يک جامعه را توجيه و تفسير می کند. اين سيستم با الهام پذيری شديد از ارزش ها ، جهت يابی معين و مشخصی را برای کنش های اجتماعی گروه و يا جامعه مورد نظر پيشنهاد و ارائه می دهد.
ايدئولوژی نوعی ابزار ساده ساز و تسهيل گر است که به افراد يک جامعه امکان می دهد شرايط خود و محيط پيرامون را درک کنند و بهتر تعريف نمايند .
به زبان ساده ايدئولوژی را می توان شبکه ای از ديدگاه های سياسی و معرفتی به شمار می رود که توسط آن به زندگی اجتماعی و سياسی خود معنا می دهند و با توجه به محوری بودن ايده های سيستماتيک و منسجم و قضاوت در جوهره آن ، ايدئولوژی با منافع و علائق اشخاص در ارتباط قرار می گيرد يعنی کسانی که می خواهند از پايگاه و موقعيت خود محافظت و نگهداری کنند و يا کسانی که می خواهند موقعيت خود را بهتر سازند
.بنا براين ايدئولوژی بر حسب منافع و مطلوبيتی که برای افراد در بر دارد ، موقعيت های موجود را تاييد می نمايد و يا مورد انتقاد قرار می دهد و می تواند به عنوان ابزاری برای ايجاد تغييرات يا تحولات در جامعه گردد .
علی رغم اينکه ايدئولوژی ها بر حسب تغييرات فرهنگی و اجتماعی جوامع تغيير می کنند ، عناصر تشکيل دهنده آنها به مثابه حقيقت و حکمی جزمی و نه به مثابه فلسفه يا نظريه ای محتمل و قابل آزمون مورد قبول واقع می شوند.
اين مفهوم برای اولين بار توسط فيلسوف فرانسوی دستوت دوتريسی در آغز قرن نوزدهم ميلادی به کار برده شد اما بعد ها در نوشته های کارل مارکس برجسته شد که در برخوردی منفی ، ايدئولوژی را شعور و يا آگاهی کاذب ناميد که توجيه کننده خواسته های طبقات اجتماعی است و از نظر او ايدئولوژی مسلط هر جامعه در اصل ايدئولوژی طبقه حاکم است.
البته او بعد ها با طرح ايدئولوژی رهايی بخش و انقلابی طبقه پرولتاريا از برخورد کل گرايانه منفی با ايدئولوژی دست برداشت..
از نظر تاريخی ايدئولوژی محصول صنعتی شدن و گسيختگی جوامع مدرن در دو قرن اخير است.
اما بحث پيرامون ايدئولوژی در ايران به دليل وسعت گستره معنايی دشوار است و مرز روشنی بين ايدئولوژی ، هويت ،آرمان ، دستگاه معرفتی ، شناخت شناسی و نوع ديدگاه سياسی ، اقتصادی و اجتماعی وجود ندارد.
تاکيد من در اين سخنرانی بر تعريفی از ايدئولوژی قرار دارد که سلسله آراء کلی و هماهنگ را به مثابه دگم های تغيير ناپذير برای تبيين رفتار انسان در زندگی سياسی و اجتماعی خود تعيين می کند و تنها از زاويه اين شبکه ديدگاه ها به قضاوت و مشارکت در امور می پردازد و به زبان ساده تر يک برنامه و مرامنامه حزبی و سياسی است که بر اساس آن دوست و دشمن و خودی – غير خودی تعريف می شود.
حال با اين تعريف ايدئولوژی گرا فرد و يا جريانی است که به دنبال بسيج توده ها و افکار عمومی در راستای تحقق ايدئولوژی خود است توجه او به ايدئولوژی در هيئت زرهی از باورهای مشترک خدشه ناپذير است که فقط آن به صورت انحصاری می تواند به نياز های جامعه پاسخ گويد و بايد نسبت به آن ايمان داشت .
او زندگی نيک فرجام و دستيابی به حقيقت مطلق را در تحقق و تحکيم انگاره های ايدئولوژيکش جستجو می کند و در اين راستا دستيابی به قدرت سياسی را ابزاری موثر می داند و برای حکومت رسالتی ايدئولوژيک تعريف می کند که بايد مردم را به سمت سعادت و نيک بختی هدايت کند.
اين جريان دارای سيستم ارزشی دوست- دشمن است که جامعه را به دوگانه دوست و دشمن تقسيم می کند .شرايط و شناخت دگرگونی ها برای او مهم نيست و فقط از يک سری مقوله ها و نظريه ها پيروی می کند که به مانند دگم ، غير قابل تغيير هستند .برای آن واقعيت مهم نيست بلکه واقعيت ها بايد خود را با ديدگاه های آن تطبيق دهند و واقعيت مادی و عينيت مادی و تجسم يافته در عالم خارج در تفسير خاص منطبق با يافته های ايدئولوژيک آن تقليل می يابد . او همه وقايع عالم را از دريچه ايدئولوژی می نگرد و چه بسا که در مواردی اين دريچه چون حجابی مانع شناخت حقيقت می شود و به قول مولانا :
پيش چشمت داشتی شيشه کبود
زين سبب ، عالم کبودت می نمود
.از منظر يک ايدئولوژی گرا ، جامعه مطلوب ، جامعه تک صدا و يک دست است که بايد گوناگونی و تکثر جامعه در شکل واحد و منسجم ايدئولوژی مورد نظر ادغام و منهدم شود. گوناگونی منافع ، خواسته ها ، ارزش ها و اهداف مورد قبول نيست.
اما مروری بر سير تحولات در کشور های دموکراتيک نشان می دهد که حکومت غير ايدئولوژيک از مؤلفه های اصلی دموکراسی است.
حکومت های غير دموکراتيک محصول مدرن شدن ساختار حکومت در جهان جديد هستند. يکی از ويژگی های دموکراسی های مدرن تقدس زدايی از نهاد حکومت و برگرداندن آن به همان ضرورت های اجتماعی علت وجوديش است که بيگانگی ميان حکومت شوندگان و حکومت کنندگان را از بين برد.
در دموکراسی ، حکومت تبديل به ارگان اداره امور عمومی جامعه می شود .نهادی که قدرت و مشروعيت آن ناشی از ملت و برای خدمت به مردم است.در دموکراسی تمامی آحاد جامعه حق دارند که در سرنوشت خود فعالانه مشارکت بجويند و هيچ فرد ، گروه ، طبقه و نگرشی را نمی توان محروم کرد .
در دموکراسی حقيقت مطلق امری صرفا شخصی است . هر کس اجازه دارد و می تواند بپندارد که ذهنيت او " حقيقت محض" است و برای آن تبليغ نيز کند. اما برای دستگاه حکومت به عنوان نهاد متولی اداره جامعه و تنظيم روابط آن و همچنين کارگزاران آن ، حقيقت مطلق وجود خارجی نخواهد داشت .حکومت به لحاظ ارزشی بی طرف است و در ارزش های موجود در جامعه دخالت نمی کند . از نظر حکومت حقيقت مطلق در اداره جامعه همان عينيت موجود است که در نظر و اراده اکثريت جامعه با لحاظ حقوق اقليت تجلی می يابد.اما اين عينيت موجود را هر کس بگونه ای ديگر می بيند و تفسير می کند.
در نتيجه دستگاه حکومت موظف به ايجاد شرايطی است که در آن بتوان به باور مشترکی که کم و بيش مورد پذيرش جمع است برای مدت زمانی خاص دست يافت. اين امر يعنی پذيرش پلوراليسم و يا کثرت گرايی.
در پلوراليسم ، بيان همه ذهنيت ها يا حقايق مطلق فردی و گروهی آزاد است.از راه برخورد انديشه ها و ايدئولوژی های گوناگون می توان به حقيقتی دست يافت که شايد از همه به واقعيت نزديک تر باشد و يا دست کم معرف مخرج مشترکی از مجموعه ديدگاه ها باشد.از اين رو کثرت گرايی در جامعه از ويژگی های اساسی نظام های دموکراتيک است.
دانيل بيل ايدئولوژی زدايی از حکومت را از پايه های اصلی گسترش دموکراسی در غرب می داند .
حکومت هايی که ايدئولوژی را با حاکميت مردم بر سرنوشت خويش آميختند و برای حکومت رسالت الهی ، طبقاتی و نژادی قائل شدند چون نظام فاشيسم ، شوروی سابق و بلوک شرق ، نظام بعثی در عراق و سوريه و جمهوری اسلامی نه تنها نتوانستند بهشت موعود را محقق سازند بلکه مردم تحت حکومت خويش را به سمت جهنم سوق دادند.
حکومت ايدئولوژيک از آنجايی که صرفا دارای يک ارزش و يک حقيقت مطلق است ، حق فرديت و انتخاب آزاد او را از ميان خواهد برد .در چنين جوامعی انسان بايد آنگونه فکر و زندگی کند که حکومت گران آن را درست می دانند و به مانند نظام ولايت فقيه حدود همه چيز از قبل روشن است و همگان حق دارند فقط در محدوده هايی بينديشند و يا عمل کنند که ولی فقيه آنها را قبلا تعيين کرده و مجاز شمرده است.
از سويی ديگر حکومت ايدئولوژيک با کارآمدی و توانايی حکومت نيز تعارض دارد .چون ملاک گماردن افراد بر مسئوليت ها شايستگی ، صلاحيت تخصصی و يا اقبال عمومی نيست بلکه وفاداری به انگاره های ايدئولوژيک در تحليل آخر، تعيين کننده پست های کليدی است و طبيعی است تداوم چنين روندی منجر به اخلال در فرايند توسعه و پيشرفت می شود.
بنابراين بين دموکراسی و حکومت ايدئولوژيک تعارض و ستيزی مبنايی وجود دارد در سرمشق دموکراسی ، حکومت بايد به لحاظ ايدئولوژيک بی طرف باشد .جايگاه ايدئولوژی ها و مکاتب ارزشی در جامعه است که بايد با پذيرش قواعد بازی و کثرت گرايی به رقابت به پردازند و هر کدام که پيروز شدند ايدئولوژی خود را در پشت در دولت قرار دهند و در آنجا تنها در چهارچوب ملاک های عام مملکت داری عمل کنند.
.ملاک مقبوليت هر ايدئولوژی در نظام سياسی و اجتماعی دموکراتيک نه حقانيت نظری آنها بلکه پاسخ بهتر آنها در مديريت عمومی جامعه ، تامين رفاه همگانی ، کاهش نابرابری و تبعيض ، افزايش نرخ رشد توسعه ، رعايت بهتر حقوق مندرج در اعلاميه جهانی حقوق بشر و جوابگويی به نياز های دستخوش دگرگونی جامعه و مردم است.
در اصل شکل اصولی تر بيان سکولاريزم در ايران به عنوان پيش نياز دموکراسی نه تنها جدايی دين از قدرت و دولت، بلکه تفکيک کليت ايدئولوژی از حکومت است.
اجتناب از آميختگی ايدئولوژی و قدرت سياسی ، شرط لازم برای تحقق حقوق مندرج در اعلاميه جهانی حقوق بشر ، مشارکت همگانی در تعيين سرنوشت جامعه و رعايت آزادی های فردی و اجتماعی است
نهاد های دولتی هيچ آموزه و يا اصل ايدئولوژيک را مورد تاييد و يا تکذيب قرار نمی دهند .هدف از اين بی طرفی دقيقا آن است که افراد در جوامع نسبت به تاييد افکار و يا تعديل ديدگاه های هر يک از آموزه ها و باور های عقيدتی آزاد باشند.
دولت دموکراتيک برای آنکه بتواند ميان آراء و طرح های ايدئولوژيک متعارض وساطت و داوری نمايد ، لازم است تا به طور نسبی از علائق و خواسته های ايدئولوژيک مختلف موجود در جامعه مستقل باشد. اين دولت در ارزش ها و انتخاب آنها دخالت نمی کند و موظف است از حقوق و منافع همگان بدون هرگونه تبعيضی دفاع کند.
.
اما جدايی ايدئولوژی از حکومت به معنای محروم کردن پيروان اين مکاتب از شرکت در زندگی سياسی نيست . لازمه اثرگذاری هر فرد در جامعه شرکت در فرايند های سياسی است .پيروان هر ايدئولوژی می توانند افکار خود را در جامعه ترويج کنند منتها اين حق را بايد برای ديگران و ايدئولوژی های متفاوت و بل متعارض نيز قائل شوند نتيجه برخورد انديشه ها و نگرش ها و رقابت در جامعه پويايی بهتر جامعه است که کمک می کند افراد به درک بهتری از حقيقت دست يابند.
پيروان هر ايدئولوژی در نظم دموکراتيک به ميزانی که بتوانند در شرايط آزاد و خود مختاری شهروندان در صد بيشتری از مردم را جذب کنند ، به صورت خود کار از جايگاه قدرتمند تری نيز در حکومت و جامعه برخوردار خواهند بود .بدينترتيب ديگر منابع دولت و بويژه قوای قهريه آن پشتوانه موجوديت نظام عقيدتی نخواهد بود که در اصل سر منشاء فساد هر ايدئولوژی است .
در بازار رقابتی متاع های فکری و عقيدتی هر يک که بهتر بتوانند به تمايلات خريداران پاسخ دهند ، خود به خود به شيوه ای شرافتمندانه و عادلانه ، قدرتی اجتماعی کسب می کنند و از اين رهرو قدرت سياسی را تحت تاثير قرار می دهند و از آنجاييکه هيچ ايدئولوژی ولو ايدئولوژی اکثريت حالت انحصاری پيدا نمی کند و هيچ ايدئولوژی نيز از صحنه خارج نمی شود ، مشابه رقابت های جام جهانی تيم قهرمان برای هميشه در اين موقعيت نمی ماند و همواره تيم های ديگر اين امکان را دارند که برای فتح اين جايگاه با او به رقابت بپردازند و تنها افکار عمومی تعيين می کند که وزن ايدولوژی ها در جامعه چيست و چگونه تحول می يابد.
حال با اين توضيحات نگاهی به تاريخ معاصر می اندازيم .
پس از پايان موج اول روشنفکری ايران که آشکارا صبغه ليبرال داشت و با برخوردی مثبت با مدرنيته خواهان استقرار مبانی تجدد در جامعه ايران بود ،شاهد شکل گيری موج دوم از سقوط رضا شاه تا اواخر دهه شصت هستيم . ويژگی بارز اين دوران ، غرب ستيزی و پر رنگ شدن سايه ايدئولوژی بر گرايش های سياسی است .رويکرد ايدئولوژيک بر سپهر سياسی نيرو های تحول خواه و خواهان دگرگونی مناسبات موجود غلبه کرد .
نيروهای چپ و مذهبی به عنوان دو جريان اصلی اين دوران ، باور ها و ارزش های خود را در قالب ايدئولوژی گرايی مطرح ساختند و با ارائه تصويری واحد و کل گرايانه به تبليغ هويت خود و تلاش برای تحقق آن در قدرت سياسی برخاستند.
جريان چپ مارکسيست در سه شکل لنينيسم ، استالينيسم ، مائوئيسم و الگو برداری از آمريکای لاتين راه در مان مشکلات را در حاکم شدن ايدئولوژی مارکسيستی با قرائت دلخواه جستجو می کرد.
آرمان آنها به عنوان پيشگامان خلق و حزب طراز نوين ، تشويق و زمينه سازی برای عصيان طبقات محروم و زحمتکش بود تا نهايتا در مبارزه طبقاتی ، عامل امپرياليسم در ايران را سرنگون سازند و حاکميت پرولتاريا در سايه جريان جهانی کمونيسم را تحقق بخشند. آنها دموکراسی و حقوق بشر را بورژوازی تلقی می کردند. علم باوری و نوآوری های فرهنگی و معرفتی غرب را دسيسه امپرياليسم معرفی می کردند.آنها گفتگوی انتقادی و حضور مخالف خود را نمی پذيرفتند و حتی آنها را خائن نيز می دانستند. در چنين فضايی معلوم بود که در مدينه فاضله آنان که به معنای حکومت طبقه خاصی بر اکثريت جامعه و محروميت ديگر گروه ها از مشارکت در زندگی سياسی ، بود ، دموکراسی و پلوراليسم جايگاهی نداشت.
در اردوگاه مذهبيون نيز دو گرايش غالب سنت گرايی و اسلام گرايی انقلابی بر طبل ايدئولوژی می کوبيدند .سنت گرايان به دنبال بازگشت به دوران صدر اسلام و حاکم کردن مديريت فقهی بر جامعه بودند .حکومت رسالتی الهی داشت تا بر اساس آموزه های فقه شيعه و آميزش دين و قدرت سياسی مردم را به سمت رستگاری راهبری کند . آنان مدرنيته ، حقوق بشر و عقلانيت را رد می کردند و برای حکومت مشروعيت آسمانی قائل بودند که در چهارچوب نظريه ولايت فقيه باعث اعطای امتيازات ويژه به بخشی از روحانيت معتقد به اين نظريه بود . آشکار بود که در اين بينش دموکراسی جايگاهی نداشت بلکه حاکميت فقها در طول حاکميت الله و در ادامه حاکميت ائمه معصومين اهميت داشت .
طيف اسلام گرايان انقلابی که دکتر شريعتی و بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق نمايندگان بر جسته آنها هستند نيز ، تلاش برای ترويج ايدئولوژی اسلامی که با تفسير های انقلابی از متون سنت همراه بود را وحهه همت خويش قرار دادند و در عمل عنايتی به دموکراسی نداشتند .
جامعه مطلوب شريعتی که در کتاب امت و امامت او تشريح شده است ، در صدد ادغام جامعه در ارزش های امام است .اين امت تبلور يکدستی جامعه در ارزش هايی است که امام مبلغ آن است و طبيعی است در اين نگرش جايی برای پلوراليسم وجود ندارد و رهبر سياسی محصول برايند آراء عمومی نيست بلکه او است که در تحليل آخر مسير افکار عمومی را تعيين می کند .مجاهدين نيز کما و بيش شبيه طيف چپ در پی دستيابی به اتوپيای حکومت خلقی بودند که پاسدار و تحکيم بخش ايدئولوژی آنان باشد.
در چنين فضايی انقلاب اسلامی رخ داد و در پی منازعات خونين آن سرانجام سنت گرايان قدرت را تصرف کردند و مخالفين را قلع و قمع کردند و تجربه عملکرد آنان بی نياز از آن است که توضيح داده شود با دموکراسی همخوانی نداشت .
اما هر کدام ديگر از جريانات ايدئولوژی گرای آن دوران که نيروهای مسلط سياسی را تشکيل می دادند نيز اگر می توانست به جای سنت گرايان و طرفداران قرائت فاشيستی از دين، عرصه قدرت سياسی را به دست بياورد ، باز کم و بيش دموکراسی حاصل نمی شد چرا که همه آنان قدرت سياسی را نه برای تحويل به مردم بلکه برای تحقق و گسترش مبانی ايدئولوژيک خود می خواستند .
اين جنگ ايدئولوژی ها که از ناحيه غلبه مناسبات ايلی در فرهنگ سياسی قديم ايران نيز پشتيبانی می شد ، نوعی فرقه گرايی را دامن می زد که مشابه دوران قديم هرگاه که قدرت حاکم تضعيف می شد ، قبايل و ايل های مختلف به رقابت بر می خاستند و هر کدام که پيروز می شد ديگران را سرکوب می کرد و به اداره جامعه بر اساس منافع و بينش ايلی و فرقه ای خود می پرداخت و ديگران نيز منتظر می ماندند تا دوران افول قدرت فرا رسد و باز دوباره روز از نو و روزی از نو و هيچگاه در فکر حاکميت يکپارچه و متعلق به همه قبيله ها نبودند.
موج تحولات اخير در جريان روشنفکری و نيروهای تحول خواه که از دهه هفتاد شروع شد با چرخش اساسی در اين زمينه همراه بود که دموکراسی به عنوان خواست اصلی برای اصلاحات و دگرگونی ها مطرح شد .دانشجويان در اين زمينه پيشگام بودند .يکی از تفاوت های اصلی نسل جديد جنبش دانشجويی با اسلاف خود قطع بند ناف ايدئولوژی گرايی بود که البته با موج جهانی نقد ايدئولوژی گرايی در انديشه سياسی نيز همراه بود .
نسل جديد با حفظ چهارچوب هويتی ، خواست اصلی خود را برقراری دموکراسی بر فراز تمامی ديدگاه های گوناگون سياسی ، اجتماعی و اقتصادی تعريف کرد .در اين پارادايم پلوراليسم و پذيرش تکثر در دستگاه معرفتی ، انديشه سياسی و ديدگاه اقتصادی لازمه تکوين دموکراسی پايدار است.
اين نگرش که برخاسته و ملهم از تحولات صورت گرفته در جامعه سياسی و روشنفکری ايران و نقطه نظرات جديد نخبگان بود ، نقشی اساسی در شکل گيری دوران اصلاحات داشت که شعار غالب تقويت جامعه مدنی بود و نه برقراری هويتی و ايدئولوژی خاص .
البته باز در نتيجه مقاومت اقتدارگرايان و عميق بودن خط کشی های مذهبی ، سيد محمد خاتمی بر اين شعار وفادار نماند و با ريشه دار دانستن آن در مدينه النبی ، آشکارا به حرکت خود صفتی ايدئولوژيک بخشيد که اين امر به نوبه خود ، نقشی مهم در فاصله گيری گفتمان او از دموکراسی و نهايتا ناکامی او ايفا کرد.
اين تحول که جايگاه ايدئولوژی گرايی را در جامعه تعريف می کند و حکومت را عاری از هر گونه کارکرد ايدئولوژيک تعريف می کند ، رخداد ارزشمندی است اما هنوز به مرتبه ای نرسيده است که جزيره های پراکنده نيروهای سياسی تحول خواه در ايران را به اقيانوسی پر تلاطم تبديل کند .
هنوز بقايای انگاره های ايدئولوژيک و صف بندی های هويتی اجازه انسجام موثر را نمی دهد . هنوز سيستم ارزشيابی خودی و غير خودی در برخی نگرش ها حاکم است .
خود مفهوم مردم سالاری دينی که باز توليد و باز آفرينی مشروطه مشروعه در قالبی جديد است ، مصداق بارز تهی شدن دموکراسی از معنای واقعی خود و اعطای امتيازات ويژه به دين باوران است که چون حصاری مانع مشارکت غير خودی ها در قدرت سياسی می شود
به عنوان مثال می توان به پيش نويس منشور جبهه دموکراسی و حقوق بشر اشاره کرد که برای افراد سکولار و غير مذهبی حق مشارکت در تصميم گيری ها قائل نشده است ! و طبيعی است چنين نگرشی در صورت پيروزی نيز حقی ويژه را به مذهبی ها می دهد که آشکارا با سرمشق دموکراسی تعارض دارد .
يا کسانی در بين نيروهای عرفی مسلک هر گونه الهام از آموزه های مذهبی در عمل سياسی را خارج از دموکراسی می دانند و برای نيروهای مذهبی و باور های دينی حق مشارکت در زندگی سياسی قائل نيستند .
همچنين به شکاف چپ و راست در حوزه اقتصادی می توان اشاره کرد که هنوز برای عده ای ليبرال بودن و يا دفاع از سرمايه داری ضد ارزش و گناهی نا بخشودنی محسوب می شود و شعار مرگ بر سرمايه داری و اقتصاد بازار آزاد در صدر فعاليت های آنان قرار دارد.
موفقيت گذار به دموکراسی در ايران نيازمند خلق نيروی سياسی و اجتماعی توانمندی است تا بتواند بر اقتدارگرايان غلبه کند . لازمه تشکيل اين نيرو خارج شدن ايدئولوژی گرايی در تکوين ساختار سياسی آينده است تا همه نيروها از هويت های گوناگون از مذهبی تا لائيک، از ليبرال تا سوسياليسم از ملی گرا تا کمونيست همه توافق کنند که به دنبال بی طرفی حکومت و قدرت سياسی از هر گونه ايدئولوژی باشند.
اين امر به معنای آن نيست که آنها هويت و انگاره های ايدئولوژيک خود را فراموش کنند و يا به تعليق در بياورند بلکه آنها را در جامعه دنبال کنند و به دنبال تبليغ و ترويج ايده هايشان در ميان مردم از طريق کارهای تشکيلاتی باشند . اما برای حکومت رسالت و مبنای ايدئولوژيک تعريف نکنند .
ايران آينده متعلق به تمامی ايرانيان است .در اين راستا بايد کوشيد به چرخه جابجايی خشونت بار قدرت و محروم کردن بخشی از مردم از حقوق خود پايان داد .
بايد برای يک بار برای هميشه حضور متکثر تمامی گرايش های موجود در جامعه ايران اعم از سياسی ، فرهنگی ، اجتماعی و قوميتی را به رسميت شناخت و به دنبال راهکاری برای تنظيم قواعد بازی بود تا همه جريان های موجود امکان نقش آفرينی و مشارکت موثر در زندگی سياسی داشته باشند و البته طبيعی است که نهايتا يک شکل حکمرانی مشخص اعم از جمهوری ، مشروطه خواهی و يا سلطنت طلبی با داوری نهايی مردم حاکم خواهد شد اما اين به معنای محروميت و يا حذف هيچ کدام از گرايش های ايدئولوژيک نيست .
بنابراين اگر نيروهای سياسی تحول گرای مدافع دموکراسی ، صرفنظر از تنوع و گوناگونی ايدئولوژی ها ، سوابق تاريخی و بينش ها ، بتوانند در تبيين راهکاری اجرايی برای نظام سياسی دموکراتيک مبتنی بر بی طرفی ايدئولوژيک دولت و احترام به حقوق بشر به توافق برسند و منازعات و چالش های ايدئولوژيک خود را از عرصه حکومت خارج سازند ، آنگاه گامی موثر در تقويت جنبش دموکراسی خواهی برداشته خواهد شد که نقشی بی بديل در نيک فرجامی آن بازی خواهد کرد .
در اين ميان حرکت رفراندوم ، گزينه مناسبی است که گرايش های مختلف در راهکاری شکلی با حفظ تمايزات و استقلال خود ، برای خروج ار بن بست موجود و رسيدن به دموکراسی به وحدت برسند .البته مراد از اين همکاری به هم ريختن مرزبندی ها و يا توافق مکانيکی نيست که به عنوان مثال سلطنت طلب ها و جمهوری خواهان در يک صف قرار گيرند ، همه گرايش های متعارض زير يک سقف جمع شوند و يا حضور هر جريان از محتوی مستقل و مطلوب خود تهی شود . بلکه هر جريان به صورت جداگانه بر روی يک سری اصول کلی که حکومت غير ايدئولوژيک در راس آن قرار دارد با ديگران توافق می کند و سپس در فضای خاص متعلق به خود به تبليغ می پردازد .
در چنين شرايطی می توان به تسريع چشمگير فرايند دموکراتيزاسيون اميد داشت .
این سخنرانی در دانشگاه کالیفرنیا، شهر ارواین به دعوت انجمن مدافع دموکراسی در ایران در جنوب کالیفرنیا ایراد شده است.