پنجشنبه 7 دی 1385

چه کسانی از بحث در باره "سکوت" نگرانند؟ رضا معينی، بيداران

رضا معينی
با صراحت بايد گفت فقط حاکميت نيست که بعنوان "سهام دار" اصلی از سکوت و فراموشی بهره می برد! در اين سوی و در اردوی قربانيان نيز هستند کسانی که حقيقت را و به ويژه مباحث جدی در اين باره را بر نمی تابند. به همين دليل در اين سوی نيز تلاشی جدی برای بازسازی بخش هايی از حقيقت، آن بخش که ما می دانيم و می توانيم "روايت" کنيم، نمی شود. روشن شدن حقيقت اين سوی را نيز نگران می کند!

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

به نقل از سايت [بيداران]
عکس از سايت [ره آورد]

بحث اصلی بر سر ارتکاب جنايات و محکوم کردن آن است. و نه فقط سرکوب "ما" ! اين محکوم کردن هم بدون قيد و شرط است. اولين بحث سکوت به محکوم کردن بدون "قيد و شرط" ارتباط دارد وسپس چرايی سکوت در اينباره. برای همين هم تلاش برای گفتن ناگفته ها، تلاشی برای دستيابی به حقيقت است. از اين سکوت فقط جلادان بهره می برند تا مرز ميان قربانی و خود را مخدوش کنند.
مقاله آقای فرج سرکوهی با عنوان "سکوت روشنفکران داخل کشور در برابر کشتار۶۷" واکنش های بسياری را دامن زد. اما به بحث جدی پيرامون مسئله اصلی طرح شده در مقاله يعنی سکوت بخشی از جامعه و به ويژه روشنفکران ما به هنگام و پس از کشتار ۶۷، نيانجاميد. بحثی که ما را نه به پاسخ هايی مشخص، که دست کم، به چراها و پرسش هايی اساسی راهنما شود. به جای آن بحث جدی، جدل بر سر شخصيت اين و آن، نويسنده و مخاطب در گرفت. يکی از عواقب همان "سکوت" ، بيماری ست که امروز گريبانگير جامعه ما شده است : فراموشی !
راست اين است که جامعه ما در مرحله ای بسر می برد که می توان آنرا "تعليق تاريخی حافظه" ناميد. بخشی از "حافظه جمعی" ما ديگر جمعی نيست ! جامعه به گروه هايی هر کدام با تاريخ و حافظه خود تقسيم شده است. هر بخش تاريخ و حضور ديگری را آگاهانه و يا نادانسته حذف کرده و سعی می کند اين حذف را رسميت ببخشد. در يک سو اکثريت جوانی که جز "روايت رسمی قدرت" از تاريخ معاصر و به ويژه ۲۸ سال اخير چيز زيادی نمی داند ! و در آنسوی فعالان قربانی سياست سرکوب ۲۸ ساله، که امروز در درون و بيرون از کشور، نيمه سالخوردگانی هستند و از حافظه اين نسل در حال زدوده شدن. از نسل گذشته ايران، همان نسل انقلاب و در اصل مخالفان ِ حاکميت اسلامی، در ذهن اين نسل يادی و اثری که بتوان بر آن تکيه کرد، نمانده است. اهميت حضور اين نسل- نه حضوری فردی آنها- بعنوان حاملان بخشی از حافظه و روايت تاريخی، در تلاش ِ بازسازی "حافظه تاريخی" ست. حافظه ای که بتواند به ياری بازسازی تاريخ رود و در برابر "روايت رسمی" قد علم کند، اين غيبت برای نسل امروز به مانعی تبديل شده است. اما علت اين "نبود" فقط وجود سرکوب نيست. نسل گذشته فقط سرکوب نشد که از درون و از خود نيز شکست خورد. امروز متاسفانه نه فقط از تجارب سرکوب آن، که اثری از بازنگری جدی در تجارب شکست اش نيز نمی يابيم. با صراحت بايد گفت فقط حاکميت نيست که بعنوان "سهام دار" اصلی از سکوت و فراموشی بهره می برد ! در اين سوی و در اردوی قربانيان نيز هستند کسانی که حقيقت را و به ويژه مباحث جدی در اين باره را بر نمی تابند. به همين دليل در اين سوی نيز تلاشی جدی برای بازسازی بخش هايی از حقيقت، آن بخش که ما می دانيم و می توانيم " روايت" کنيم، نمی شود. روشن شدن حقيقت اين سوی را نيز نگران می کند !
سرکوب و جنايات بی سابقه در تاريخ معاصر اين کشور که به نسل کشی می ماند، فقط خفقان نيافريده است که وحشت از حقيقت را دائمی کرده است. اين حاکم شدن فرهنگ شکست است که از ما امکان نگاه رودرو به خود را گرفته است. اين واقعيتی ست که سبعيت جنايت در جامعه می تواند منشا پناه بردن به فراموشی شود، برای نديدن آن بخش از حافظه که با حقيقت "ما" سرو کار دارد. و آگاهانه و ناآگاهانه ما از آن فرار می کنيم. اين نسيان خود خواسته است. يکی از عوارض آن تکرار توجيهات و شعار های آبکی در رسای "من آنم که رستم بود پهلوان"! و گاه دستکاری حقيقت و حافظه و روايت و يا سکوت است. برای پنهان کردن حقيقت و از جمله حقيقت شکست خود. فرهنگ شکست يعنی همين.
تلاش برای دستيابی به حقيقت، تلاش مشترکی ست که همه ی قربانيان با هم بايد انجام دهند. اين تلاش به معنای الزام در پذيرش حقيقت "ديگران" نيست. ما وقتی به شکل جمعی از قربانيان سخن می گوييم، از کسانی می گوييم که در جامعه "حقوق شان خودسرانه و با استفاده از ابزار زور و قدرت نقض شده است." اين "همه" تجربه و تصويری مشترکی و طبعا روايت مشترکی از رويدادها ندارند. پس روايت ها مختلف و متفاوتند. در ميان گروه قربانيان چه بخواهيم و چه نه تفاوت وجود دارد. در جامعه ی قربانی رژيمی پر سابقه در جنايات سياسی، آنهم با مشخصه ی جمهوری اسلامی، تعريف قربانی دشوار است، در يک معناهمه قربانی اند ، اما اين " همه" مفهومی کلی ست که بايد مشخص شود. قربانی مستقيم تعريفی مشخص و حقوقی دارد. که مشخصه اصلی آن متضرر شدن مادی، جسمی و يا روحی ست در شرايط بی حقی مطلق از حقوق انسانی و شهروندی اش. همه قربانيان اما به تلاش برای احقاق حقوق خود آگاه نيستند ويا هنوز آمادگی لازم برای تلاش در اين راه را نيافته اند. در همه جوامع اينگونه است و دست کم در شروع دادخواهی فقط بخشی در تلاش برای احقاق حقوق تضيع شده خود هستند. اين تلاش پيش از هر امری تلاش در شناسايی و رسميت بخشيدن به شناخته شدن خود به عنوان قربانی است. برای همين قربانی روايت می کند ، و روايتش با ديگران متفاوت است. روايت او روايت "همه" نيست. هيچ اصراری هم به پذيرش يک روايت به عنوان حقيقت تاريخی نيست. تاريخ از اين و آن روايت و شهادت می تواند بهره گيرد، آنچه اهميت دارد نزديکی هر روايت با واقعيات تاريخی ست، که بحثی واقعی و جدی ست. وظيفه قربانی علاوه بر بازگويی روايت اصرار بر صحت آن است، به همين دليل بايد بيش و پيش ازهر امری روايت مستند و مستدلل باشد. تلاش برای روشن شدن حقيقت، برای قربانی فقط شرکت در يک جدل سياسی با اين ناظر و آن تحليل گر نيست. قربانی در پی شناخته شدن حقوق خود و برای دادخواهی فقط شاهد روايتگر نيست که هم شاهد و هم شاکی تاريخ ساز است. مسئله قربانی فقط حرف و بحث نيست، دادخواهی و عمل است. احقاق حقوق رابطه ای مستقيم با ديروز جامعه، امروز آن و به ويژه فردا دارد.
روايت دادخواهی می خواهد گذشته را لحظه به لحظه برای کشف حقيقت بازسازی کند، اينگونه عملا "روايت رسمی" را نفی می کند، و بديل حقيقت را در برابر جعل تاريخ می نهد، تلاشش برای بازسازی تاريخ است. روايت قربانی از فرد و گذشته اش در همين حال حاضر و امروز آغاز می شود، اما روايت دادخواهی نگاهی عميق و مسئولانه نسبت به آينده دارد. برای فردايی که "هرگز چنين مباد" نه در حرف و شعار که با بازسازی تاريخ و حافظه جمعی، در عمل واقعيت جامعه ما باشد. همه ی اهميت روايت و رودرويی روايات با هم همين است. اثبات صحت يک روايت به خودی خود اگر به آنچه که دادخواهی ناميده می شود ، نيانجامد، صرفا اثری ادبی ست که می تواند جالب هم باشد، اما کارکرد آن در امر دادخواهی اگر نگوييم بی ثمر که ناچپز است. اهميت اين مباحث امر دادخواهی ست و فرجام آن يعنی دست يابی به ابزاری که جامعه را در برابر "فاجعه" تا حد امکان مصون کند، تا سکوت و فراموشی، مصونيت از مجازات را برای هر جنايت سياسی به قاعده تبديل نکند، تا اين جامعه فقط روزشمار جنايات را تاريخ نداند !
فراموشی فقط عدم کارکرد حافظه نيست، طبيعی ست که در دوران حاکميت سکوت و سرکوب و فراموشی، مفاهيم برای همه ما معانی يکسانی نداشته باشند. در دورانی که فراموشی حافظه را می کشد، ناهمزمانی حاکم است و اين خود ناهم زبانی را گسترش می دهد. واژه ها فقط تکرار می شوند، اما کاربرد عملی آنها ناديده انگاشته می شود، در تکرار گنگ و بی معنا ی واژه ها، مفاهيم لوث، مسخ و نامفهوم می شنوند. بيگانگی شکلی از فراموشی ست. "تعليق تاريخی حافظه" همين ناهم زمانی و ناهم زبانی است. همين سکوت است که همه گمان می کنند فرياد می زنند و باور نمی کنند که فرياد هم می تواند نوعی سکوت باشد و نگفتن. سکوت نگقتن نيست که نگفتن گفتنی هاست. نامفهوم کردن مفاهيم است. شکستن سکوت برای دستيابی به حقيقت نيازمند ادبيات مشترکی ست. نيازمند مشخص کردن معانی و مفاهيمی که بکار می گيريم. تعريف کاربرد واقعی و کارکرد حقوقی آنها. بطور مشخص در جامعه ما چرا بايد در باره سکوت بحث کنيم؟ در گسترش خشونت و نقض حقوق بشر در ايران هر نيروی جدا شده از قافله ی انقلاب گروه ديرتر به سرکوب خود معترض را در کنار حاکمان می نشاند ! بدون آنکه به خود نظر کند و باور کند که خود نيز از جمله کسانی ست که "قهر انقلابی" و "اعدام بايد گردد" را برای "دشمنان" خود فرياد می زده است و نيز در آوار شدن بهمن فاجعه مسئول است. شليک گلوله هادی غفاری با حکم رسمی خلخالی هويدا را اعدام کرد، اما کجا روشنفکر و نيروی متعهدی که از جان و دل برای عدالت و آزادی می جنگيد به اعتراض برخاست؟ اعتراض حتا نسبت به نقض حقوق انسانی جلادی شناخته شده ! کجا کسی از حق حيات و حق دادرسی عادلانه امير عباس هويدا ديگر زندانيان پيش از ما دفاع کرد و اگر نکرد چرا؟ راست اين است که اين چرخه می گشت و گاه با حضور ما ! هنوز هم با مغلطه نمی خواهيم بپذيريم که دفاع از حقوق سردمداران رژيم گذشته به معنای دفاع از عملکرد آنها نيست. که دفاعی از حق انسانی و عليه خشونت است. ما با خشونت مخالف بوديم؟ مخالف هستيم؟ سکوت در اين باره، نه گفتن، به طرح بحث جدی در باره ی " حاميان منفعل جلادان" است، يعنی اکثريت ساکت جامعه در هنگام وقوع فاجعه ! حال مردم باشند يا روشنفکران. سکوت پاسخ ندان به اين سوال اساسی ست : چرا در برابر خشونتی چنين وحشيانه و ناعادلانه "خلقی" که چنين قهرمان می دانيمش، عاجزانه سرخم کرد؟ سکوت کرد، و در بسياری از موارد به همياری با رژيم پرداخت. ناآگاهی، ترس و هزار توجيه ديگر را می توان طرح کرد، اما ما به پاسخ های جدی نيازمند هستيم. گر نه به اين می ماند که در تاريکی و از وحشت برای فراموش کردن ترسمان برای خود آواز بخوانيم ! و گمان کنيم نترسيده ايم، سکوت را شکسته و فريادزده ايم. اما بعد مجبوريم برای توجيه اين ترس به فراموشی پناه بريم و سکوت به توجيه سرايی وادارمان کند.
" معنای واقعی سکوت چيست. در ادبيات سياسی يکسو مخالفان قرار دارند و سوی ديگر "قدرت". هر دو مشروعيت خود را با تکيه بر نيروی سوم "توده ها" بدست می آورند. در ادبيات امروز حقوق بشر که فرجامش کشف حقيقت است و پيدا کردن راه کارهايی برای جلوگيری از تکرار فاجعه، بررسی وضعيت جامعه و به اصطلاح اين "نيروی سوم" و چگونگی واکنش آن در تکوين و اجرای "جنايت" نقشی عمده دارد. "قدرت" سکوت را با رعب و وحشت خود بيشتر و آنرا حاصل حمايت "جامعه" از سياست خود معرفی می کند. نيروی مخالف اما فقط برای توضيح سکوت بر رعب و وحشت تاکيد دارد به همين دليل در رابطه با سکوت، افکار عمومی جهان را می تواند مورد سوال قرار دهد، اما هيچ گاه به افکار عمومی خود نمی پردازد. سوال در اين باره همان نفی "قهرمان بودن خلق" و مشروعيت خويش است. برای دادخواهی اهميت اين شق سوم که ميان قربانی و سرکوبگر قرار دارد با ترازوی کسب قدرت محاسبه نمی شود به همين دليل از انفعال و يا حتا از همکاری اين شق چه در پذيرا بودن تبليغات قدرت برای بدنامی و متهم کردن قربانی که اولين مرحله از کشتار است و چه همياری اش با سکوت به روشنی سخن گفته می شود. در اين باره تنها مرکز تصميم گيری و سازمانده و مجری جنايت نيستند که بايد نقش و مسئوليتشان در اجرای جنايت مشخص شود، که واکنش لايه های مختلف اجتماعی نيز بايد مورد بررسی قرار گيرد. خطا و اشتباهات ملت و به اصطلاح نکات منفی و نقاط سياه نيز درحافظه ی تاريخی جای دارند و بايد در بازنويسی تاريخ نوشته شوند. اگر نه مجازات "چند جنايتکار" به تنهايی بازنگری و درس گيری از گذشته ی محسوب نمی شود. به همين دليل اهميت دارد که نقش جامعه و مردم نيز در مقاطعی تاريخی بدرستی ارزيابی شود و روشن گردد. هدف اين نوع بررسی نه گناه کار قلمداد کردن "جامعه" به جای سرکوبگر که مشخص کردن اين امر است چه عواملی در انفعال و يا سکوت جامعه نقش داشته است. اينگونه برای تضمين عدم تکرار جنايت می دانيم که "ما" در کليت خود در هنگام ارتکاب جنايت توسط حکومتی که از ما مشروعيت خود را گرفته، چگونه عمل کرده ايم .از سوی ديگر عاملان و آمران جنايت در پشت توجيه رايج "بحران سياسی" پنهان نمی شوند. "
مردم ما هستيم. و بخشی از مردم همان فعالان سياسی هستند که قتل عام شدند. اما آن نيرويی سياسی که برای رهايی مردمش می جنگيد، چگونه ليست رفقای خود را به وزارت کشور رژيم سرکوبگری که به "خودی" هم رحم نمی کرد داد؟ و آيا آنان که با اسلحه به رفيق خود شليک کردند بهتر بودند چون زودتر حاکميت را ميخواستند سرنگون کنند؟ و هزاران چرای که در صف مردم فاجعه آفريده، جرا هايی ديگر که با روايت و سخن گفتن و به ويژه با اسناد تاريکخانه جلادان و همچنين اسناد سازمانی اين سوی بايد پاسخ داده شوند. جالب اينجاست که امروز پس از ٢٧ سال اطلاعات رژيم همه ی حقايق را می داند اما "مردم" از آن محرومند ! چرا مباحث درونی برخی از سازمانهای سياسی منتشر نمی شود؟ اسناد پلنومی که در آن تصميم به لو دادن گرفته شده است و يا تصميم به تصفيه و قتل همراه و رفيق همبند ديروز خودگرفته شده است؟ اين عجيب نيست؟ بحث بر سر عامليت و مسووليت رژيم در ارتکاب جنايات سياسی که امری مشخص و از نظر حقوقی اثبات شده است را نمی توان دليلی بر تبرئه و يا از بار مسووليت شانه خالی کردن بسياری در اين سوی کرد.
بحث اصلی اين است :
در سالهای دهه شصت در کشور ما ارتکاب جنايت سياسی که از فردای ۲۲ بهمن سازمان يافته و با حمايت و دستور مستقيم دستگاه های حاکم آغاز شده بود، بر بخش بيشتری در جامعه اعمال شد و به شکل سراسری عموميت يافت. هزاران هزار زن و مرد ديگرانديش فقط برای عقايد سياسی خود دستگير، زندانی، شکنجه و اعدام شدند. اوج اين جنايات سياسی ، کشتار زندانيان سياسی در تابستان ۶۷ است. اين جنايت سياسی مصداق بارز جنايت عليه بشريت است. کشتار از پيش طرح ريزی شده و دسته جمعی زندانيان سياسی که محاکمه و محکوم شده بودند با همه ی آنچه که از فردای انقلاب و نه فقط از خرداد ۱۳۶۰ گذشته است، از هر نظر متفاوت است. اينکه تکرار کنيم رژيم جمهوری اسلامی جنايت کرده است و مقطع آن را با نظرات و ديدگاه های سياسی خود تعيين کنيم تغييری در واقعيت نخواهد داد. مگر آنکه آگاهانه برای کتمان بخشی از حقيقت خشونت را نخواهيم محکوم کنيم. بحث اصلی بر سر ارتکاب جنايات و محکوم کردن آن است. و نه فقط سرکوب "ما" ! اين محکوم کردن هم بدون قيد و شرط است. سکوت با محکوم کردن بدون "قيد و شرط" ارتباطی مستقيم دارد و سپس پرسش در باره ی چرايی سکوت در اينباره است. تلاش برای گفتن ناگفته ها، تلاشی برای دستيابی به حقيقت است.از روشن شدن حقيقت و همه حقيقت چه کسانی نگرانند؟ از سکوت فقط جلادان بهره می برند تا مرز ميان قربانی و خود را مخدوش کنند.
بحث در باره سکوت مشخص کردن چگونگی ، هدف و فرجام دادخواهی نيز هست. روايت دادخواهی برای بخشی فقط با مجازات آمران و عاملان که البته بخش مهمی نيز در پروسه دادخواهی ست پايان می يابد، از اين رو اين بخش از قربانيان نگاهی سطحی و در حد راه حل های سياسی "روزمره" به امر دادخواهی دارند. اين نگاه فقط "صورت مساله" را برای پيشبرد "سياست روز خود" طرح می کند. اينگونه هم حکومتيان و هم ناراضيان از حکومت اشتراک نظر می يابند. بحث بخشش و فراموشی چه صريح و چه مبهم با اين نظر به پيش برده می شود و اگر بخشی از حکومت امروز آن را طرح می کند، بخش مخالفان در فردای قدرت گيری و برای معادله ی قدرت سعی خواهد کرد آن را به پيش برد. شيلی و آرژانتين و مواضع بخشی از مخالفان از جمله سوسياليست ها در قبل و بعد از پايان يافتن حکومت نظاميان نمونه های جالبی در اين باره هستند.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'چه کسانی از بحث در باره "سکوت" نگرانند؟ رضا معينی، بيداران' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016