بنابر شهادت ادبیات، مردمانی که در خطهی فرهنگی ما میزیستهاند، بهینگی عرصهی قدرت را در آن میدیدهاند که پادشاهی دادگر و شجاع بر تخت فرمانروایی بنشیند. دینپناهی پادشاه را در درجهی نخست در ترس او از عواقب کردارش میدیدهاند. مشکل در جایی بروز میکرده است که سلطان، عقوبتکننده به نام دین میشده است. آنچه شاه را از آن میترساندند، آنگاه که خود به وسیلهای ترسآور در دست سلطان تبدیل میشد، نظام فکری را به هم میریخت و چارهای نمیماند جز این که تمام ماجرا به ریاکاری نسبت داده شود.
ظاهر و باطن
فرق گذاشتن میان ظاهر و باطن شگردی است برای درآوردن سلاح دین از دست قدرت، خودکامه خواندن آن و گذاشتن دین حقیقی در برابر آن دینی که قدرت بدان متکی است. از دست خدایی که پشتیبان قدرت است میتوان به خدایی پناه برد که قدرتی برتر دارد و دادگر است. در چارچوب باور به وحدانیت نیز توسل به این خدا علیه آن خدا ممکن است.
شاه آرمانی
در شاهنامهی فردوسی از شاه آرمانی ایرانیان این توصیف به دست داده شده است:
نباشند شاهان ما دین فروش
به فرمان دارنده دارند گوش
به دینار و گوهر نباشند شاد
نجویند نام و نشان جز به داد
به بخشیدن کاخهای بلند
دگر، شاد کردن دل مستمند
سه دیگر، کسی کو به روز نبرد
بپوشد رخِ شیدِ گردان به گرد
بر و بوم دارد ز دشمن نگاه
چز این را نخواند خردمند شاه
پس از این توصیف این بیت میآید:
جز از راستی هر که جوید ز دین
بر او باد نفرین بی آفرین
دینفروش
برپایهی این بیت به نظر میرسد که منظور از دینفروش کسی باشد که از دین چیزی جز راستی طلب میکند. این تفاوتگذاری میان ارزش واقعی دین و دین به مثابه مجاز و ظاهر، سنتی طولانی دارد و نشاندهندهی تواناییای در دین است برای این که از واقعیت خود فراتر رود. اگر دینی با قدرت یکی شود، امکان و انگیزهی فرقگذاری میان حقیقت و مجاز از آن گرفته میشود. مؤمن ظاهراً دیگر نمیتواند از دست آن به خود آن پناه برد. تاریخ نشان داده است که در این حالت نیز راه حلی دینی وجود دار.د: پناه بردن به تفسیری تازه یا کلاً به دینی تازه.
خصلت مبادلهای دین
در سنت دینی فرقگذار میان دین حقیقی و دین ظاهری میتوان برای دین ارزش مصرفی تصور کرد که در سخن فردوسی پیجویی راستی است و آن گاه که پای ظاهر در میان میآید، آن را کالایی تصور کرد که به فروش گذاشته میشود. (البته کیفیت این کالا به گونهای است، که چون بفروشیمش، از دستش نمیدهیم و بعید نیست هر چه بیشتر بفروشیمش، بر حجم و مقدار موجودی آن در نزد ما افزروده شود. این موضوع را در بخشهای آینده بررسی خواهیم رسید) بر این قرار اگر ما بیاییم و دین را دارای دو بعد مصرفی و مبادلهای بدانیم، چیزی نگفتهایم که مؤمن نتواند با آن همراهی کند. ولی تفاوتی در کار است: دین در تمایزش با اخلاق ناب از یکسو و از سوی دیگر با چیزی چون حکمت، دین است. دین امر اجتماعی است و امر اجتماعی امر باطن نیست. دین به خاطر ارزش مبادلهای آن دین است، و این چیزی است که در آموزهی دینی تصریح نمیشود. در مبادله است که دینی خاص دینی خاص میشود. به خاطر وجود مبادلهای آن است که کسی آن را بیشتر و کسی کمتر دارد. دین اگر فقط مصرف شخصی داشت، میشد شخصا آن را تولید کرد. این کار در دوران ما میسر شده است، تاریخ دینهای رسمی اما تاریخ مقابلهی حاد با تولیدهای معنویِ شخصی و خانگی است.
مبادله و معامله
سنت دینی، همچنان که از زبان فردوسی شنیدیم، وجود پدیدهی دینفروشی را پنهان نمیکند. اشکال تفکر انتقادی سنتی این است که نمیبیند که دینفروشی فقط علامت فساد نیست. دینفروشی پدیدهای عادی است و از خصلت مبادلهای دین برمیخیزد. دین یک سرمایه است، در معصومانهترین شکل خود یک سرمایهی عادی فرهنگی است. با این سرمایه کالایی تولید میکنیم و آن را میفروشیم. هر چه جامعهای دینیتر باشد و هر چه دینی اجتماعیتر و سیاسیتر باشد، ارزش مبادلهای دین در آن جامعه بارزتر است. دینی را داشتن، به معنای جواز شرکت در معاملات است. ناصرخسرو در این مورد گفته است:
سخن از مردم دیندار شنو و آن را
که ندارد دین، منگر سوی دینارش
در بخشهای آینده موضوع ارزش مصرفی و مبادلهای دین را پی خواهیم گرفت.