سه شنبه 21 فروردین 1386

دين و حقوق بشر، سخنرانی اکبر گنجی در دانشگاه جورج تاون

اکبر گنجی
بسياری از مؤلفه هايی که به تحقق و تضمين حقوق بشر کمک می کنند در اصل از دل اديان و مذهب برآمده اند، اما امروزه چندان در فرهنگ جديد جذب و حل شده اند که بسياری افراد ريشه های دينی آنها را از ياد برده اند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

واشنگتن، دانشگاه جورج تاون، پنج شنبه ۱۵ مارچ ۲۰۰۷

وقتی که درباره‌ی "حقوق بشر" گفت‌وگو می‌شود گاه منظور همان حق‌هايی است که در اعلاميه‌ی جهانی حقوق بشر ذکر شده‌اند و در سال ۱۹۴۸ به امضای ۴۸ کشور رسيد و از آن پس کشورهای ديگر نيز، يکی پس از ديگری، آن را امضاء کردند، و گاه منظور مجموعه‌ی حقوقی است که برای انسان‌ها قائليم، خواه مصاديق آن بيشتر يا کمتر يا برابر با همان مصاديقی باشد که در اعلاميه‌ی جهانی حقوق بشر آمده است. من، در اين گفتار، با حقوق بشر به معنای دوم سروکار دارم.

اول. پرسش هايی درباره حقوق بشر: درباره‌ی حقوق بشر، به همين معنايی که با آن سروکار داريم، سئوالات فلسفی بسيار مهمی قابل طرح‌اند، از جمله اينکه:
۱) حقوق بشر با حقوق طبيعی (natural rights) چه ربط و نسبتی دارد؟ آيا حقوق بشر همان حقوق طبيعی است يا نه؛ و در صورتی که اين دو عين هم نيستند دايره‌ی کداميک فراخ‌تر و دايره‌ی کداميک تنگ‌تر است و کداميک از آنها در دل ديگری جای می‌گيرد؟
۲) آيا حقوق بشر جهانشمول (universal) داريم، يعنی حقوقی که فرازمان، فرامکان، و فراتر از هرگونه اوضاع و احوال خاص باشند و شامل حال هر انسانی، بلااستثناء بشوند؟
۳) حقوق بشر جهانشمول، اگر وجود دارند، کدامند؟ يعنی اين مفهوم دارای چه مصاديقی است؟
۴) حقوق بشر جهانشمول را چگونه می‌توان تبيين کرد؟ به عبارت ديگر، چرا انسان‌ها دارای اين حقوق‌اند؟ چه ويژگی يا ويژگی‌هايی در همه‌ی انسان‌ها هست که سبب می‌شود که انسان‌ها دارای اين حقوق شوند؟
۵) آيا حقوق بشر همه با هم سازگار و هماهنگ‌اند يا امکان تعارض ميان اين حقوق وجود دارد، به طوری که اگر بخواهيم يکی از آنها را دريافت کنيم از دريافت حق ديگری محروم بمانيم؟
۶) آيا حقوق بشر اصلند و تکاليف بشر فرع بر آنهايند يا، بالعکس، تکاليف بشر اصلند و حقوق بشر متفرع بر آنها می‌شوند؟ به تعبير ديگر، حقوق بشر متقدمند و تکاليف بشر مؤخّر يا تقدم از آنِ تکاليف بشر است و حقوق بشر متأخّر بر تکاليف بشراند؟
۷) حقوق بشر با اخلاق چه ربط و نسبتی دارند؟ آيا حقوق بشر از اخلاق استنتاج می‌شوند يا اخلاق قابل استخراج از حقوق است؟
۸) حقوق بشر چه ارتباطی با نيازهای بشر دارد؟
۹) حقوق بشر جهانشمول با کثرت‌گرايی فرهنگی (cultural pluralism) چگونه سازگاری می‌تواند داشت؟
۱۰) آيا حقوق بشر حقوق افراد بشری است يا جوامع، نهادها، و سازمان‌ها نيز حقوقی دارند؟

دوم. ملاحظاتی درباره دين: و وقتی که سخن از ارتباط حقوق بشر و دين می‌رود، در باب دين نيز به چند مسأله‌ی بسيار مهم توجه بايد کرد، از جمله:
۱) تقريباً همه‌ی اديان در دورانی ظهور کرده‌اند که ما آن را دوران پيشامدرن (premodern) و دوران سنت می‌ناميم (و حال آنکه مفهوم حقوق بشر مفهومی مدرن (modern) است).
۲) اديان بزرگ جهان، در عين اينکه آموزه‌های مشترک و همانند دارند، اختلاف‌ها و ناهمانندی‌هايی نيز دارند (و می‌شود پيش‌بينی کرد که اين موارد افتراق و ناهمانندی در تلقی‌شان از حقوق بشر نيز تأثير داشته باشد)
۳) پيروان يک دين واحد نيز از دين خود تلقی و برداشت واحدی ندارند. لااقل سه نوع برداشت بنيادگرايانه (fundamentalistic)، سنتگرايانه (traditionalistic) و تجددگرايانه (modernistic) در درون هر دينی قابل تصور است.
۴) در عين حال، پيروان هر دين، هر تلقی‌ای که از دين خود داشته باشند، نمی‌توانند از پاره ای از آموزه‌های خود دست بردارند و بنابراين، انعطاف‌پذيری آنان از حدی فراتر نمی رود، اگرچه اين حد بسته به نوع تلقی ای که از دين دارند (يعنی بسته به آنکه بنيادگرا باشند يا سنتگرا يا تجددگرا) می تواند بسيار متفاوت باشد.
۵) اديان، علاوه بر حقوقی (و تکاليفی) که برای بشر قائلند برای خدا يا عالم بالا يا امور مقدس يا امر مطلق يا... نيز حقوقی غيرقابل انفکاک قائلند و اين حقوق را حاکم بر حقوق بشر می‌دانند، اگرچه در چند و چون حقوق الاهی کمابيش تفاوت‌هايی با هم دارند.
۶) همه‌ی اديان، با اختلاف مراتب، بر کرامت انسان تأکيد دارند.

سوم. نگاه عملگرايانه معطوف به کاهش درد و رنج آدميان: من معتقدم که به هيچيک از ده سؤال فلسفی مهمی که در ابتدا طرح کردم جواب قانع‌کننده‌ و خدشه‌ناپذيری نمی‌توان داد. يعنی مبانی نظری قاطع و چون و چراناپذيری وجود ندارند که براساس آنها بتوان حقوق بشر را از حيث نظری (theoretical) و معرفتی (epistemic) توجيه کرد. به هر يک از آن ده سؤال بيش از يک جواب می‌توان داد و برای هر يک از آن جواب‌ها هم می‌توان استدلال يا استدلالهايی آورد ولی هيچيک از آن استدلالات چنان قوی و قاطع نيست که مدعای خود را بر کرسی بنشاند و مدعيات مخالف را به کلی از ميدان به در کند. از اين رو، من به هيچيک از آن سؤالات نمی‌پردازم، بلکه می کوشم نشان دهم که ما بايد بنا به دلايل عملگرايانه (pragmatistic)، هم تفسيری از حقوق بشر داشته باشيم که دين را، به طور کلی، انکار نکند و هم تفسيری از دين داشته باشيم که حقوق بشر را، به طور کلی، نفی ننمايد. به عبارت ديگر، به اعتقاد من اگر بخواهيم از درد و رنج انسانها بکاهيم چاره ای نداريم جز آنکه همچون فيلسوفان پراگماتيست امريکايی‌ نظير ويليام جيمز (William James) و جان ديويی (John Dewey) تفسيری عملگرايانه از دين به دست دهيم که حقوق بشر را بپذيرد و نيز موازين حقوق بشر را چنان بفهميم که دين را به طور کلی طرد و نفی و حذف نکند. اين رويکرد نفياً و اثباتاً به مبانی نظری توجيه‌گرانه حقوق بشر و نيز به مبانی نظری اثبات کننده‌ی حقانيت دين، به طور کلی، هيچ کاری ندارد. من فقط به کاستن از درد و رنج‌های بشر می‌انديشم و سخنم اين است که برای آنکه از درد و رنج‌های بشربکاهيم لاجرم بايد تفسير خاصی از دين و تفسير خاصی از حقوق بشر به دست دهيم.
چهارم. نياز دين به حقوق بشر: تفسير ما از دين نبايد نافی حقوق بشر باشد. چرا که:
۱) تجربه، اعم از تجربه‌ی نوع بشر در طول تاريخ و تجربه‌ی فرد بشری در طول عمر خود، نشان داده است که برخورداری از اين حقوق شرط لازم (هرچند، نه کافی) داشتن يک زندگی سالم و لذتبخش است. هم تجربه‌ی مثبت، يعنی تجربه‌ی کسانی که از اين حقوق برخوردار بوده‌اند، و هم تجربه‌ی منفی، يعنی تجربه‌ی کسانی که از اين حقوق محروم مانده‌اند، نشانگر آن است که بدون اين حقوق زندگی مطلوب ما آدميان امکان تحقق ندارد. دين نمی‌تواند به چيزی که حداقل شرط لازم برای يک زندگی مطلوب، لذتبخش و سالم است روی خوش نشان ندهد و آن را طرد و نفی کند.
۲) در سلسله مراتب نيازهای آدمی (مثلاً در هرم نيازهای ابراهام مزلو، روانشناس امريکايی (۱۹۷۰-۱۹۰۸))، هميشه حقوق بشر تأمين‌کننده‌ی آن دسته از نيازهايی بوده است که در سلسله مراتب نيازها جزو نيازهای پايين‌تر و طبعاً بسيار نيرومندترند (مثل نيازهای جسمانی و فيزيولوژيک و نيازهای مربوط به ايمنی و امنيت خاطر) و دين تأمين‌کننده‌ی آن دسته از نيازهايی است که جزو نيازهای بالاتر و به تبع متأخرترند (مثل نياز به خود-شکوفايی). از اين رو، حقوق بشر، خواه حقوق بشر اقتصادی ـ اجتماعی، و خواه حقوق بشر سياسی ـ بين‌المللی بر دين تقدم دارند، يعنی تا نيازهايی که حقوق بشر ضامن تأمين آنهاست برآورده نشوند نيازهايی که دين ناظر به آنها است پديد نمی‌آيند. بنابراين، دين نمی‌تواند به حقوق بشر بی‌توجهی کند، چرا که با اين کار مانع از آن می شود که نيازهای عالی‌تر بشر که او را نيازمند به دين می کند شکوفا شود.
۳) حقوق بشر تنها ملاک و ميزانی است که همه‌ی انسان‌ها، علی‌رغم تنوع و اختلاف فراوانی که قلمرو دين دارند، در مورد آن توافق نظر دارند. عدم توجه به حقوق بشر به معنای محروم کردن انسان‌ها از تنها چيزی است که می‌تواند جلوی اعمال ظلم و ستم بر آنان را بگيرد. دين که به کرامت ذاتی انسان‌ها تأکيد می‌ورزد نمی‌تواند يگانه محکمه‌ای را که در آن می‌توان از تضييع حقوق انسانی و هتک حرمت آدميان جلوگيری کرد. تعطيل چنين محکمه و دادگاهی به قيمت نفی کرامت انسانها تمام می‌شود.

پنجم. نياز حقوق بشر به دين: تفسير ما از حقوق بشر نبايد نافی دين باشد، زيرا:
۱) اين اديان هستند که بسياری از احساسات و عواطف موافق حقوق بشر و مخالف نقض حقوق بشر را در پيروان خود می‌پرورانند. اديان و مذاهب با تأکيد بليغی که بر عدالت، عشق، و شفقت نسبت به انسان‌ها دارند در آدميان احساسات و عواطف ارزشمندی نسبت به همنوعان خود (و حتی نسبت به حيوانات و گياهان) پديد می‌آورند و از اين حيث می‌توانند بهترين ضامن و تأمين‌کننده‌ی رعايت حقوق بشر باشند. در اکثريت قريب به اتفاق اديان و مذاهب متدينان و مؤمنان نگاه مثبتی به رعايت حقوق بشر دارند. از اين رو، نفی و طرد دين به معنای از ميان برداشتن بخش عظيمی از احساسات و عواطفی است که به کارِ حقوق بشر می‌آيد.
۲) اديان و مذاهب يکی از موجه‌ترين و مقبول‌ترين تبيين‌ها را برای حقوق بشر ارائه می‌کنند. البته در جهان سکولار چه بسا هر انسانی صرفاً از آن حيث که به گونه زيست شناختی انسان متعلق است واجد حقوق بشر است. اما، در عين حال، اديان و مذاهب می‌توانند همين حقوق بشر را براساس ديگری تبيين کنند و انسان‌ها را از آن حيث هم که به اعتقاد ايشان مخلوق خالق واحدی هستند و در پيشگاه او با هم برابرند و به يکسان مورد عطوفت او قرار دارند صاحب حقوق واحد و مشترکی بدانند. با توجه به اينکه غالب انسان‌های روی زمين به دينی از اديان اعتقاد و التزام دارند، چرا اين پشتوانه‌ نظری را از حقوق بشر بگيريم؟
۳) اگر حقوق بشر به دين بی‌اعتنايی ورزد، بسياری از دين باوران به آن بدگمان خواهند شد. دليل آنکه حکومت‌های دينی ناقض حقوق بشر مدام از خاستگاه‌های غيردينی و بلکه ضددينی حقوق بشر دم می‌زنند اين است که می‌خواهند مردم دين باور را نسبت به حقوق بشر و مدافعان آن بدگمان کنند و از اين راه از ميزان مخالفتهايی که با رفتارهای ناقض حقوق بشر آنها می شود بکاهند. مدافعان حقوق بشر نبايد اجازه دهند که دفاع از حقوق بشر دفاع از پديده ای غيردينی يا ضددينی تلقی شود. اين کار موجب می شود که افراد و نهادهايی که با ظاهری دينی و مقدس مآبانه به نقض حقوق بشر اقدام می کنند، دست خود را گشوده تر ببينند.

ششم. چه قرائتی از دين با حقوق بشر سازگار است؟
به نظر می رسد که قرائتی از دين با حقوق بشر سازگار است که شرايط زير را داشته باشد:
الف- بپذيرد که آنچه در قران (و احاديث) آمده است ثبت و ضبط يک فرآيند (process) است. اگر قبول کنيم که محتويات قرآن (و احاديث) تصويرگر و گزارش کننده يک فرآيند است دو نتيجه حاصل می شود:
۱- فقراتی از قرآن برای حل مسائل و مشکلات موضعی (local) در مقطع خاصی از تاريخ و جغرافيا بوده است ، نه برای حل مسائل ازلی و ابدی و جهانشمول (universal). مقتضای اين سخن آن است که آن فقرات قرآن فقط به کار زمان و مکان خاصی يا هر شرايطی که عيناً شبيه آن زمان و مکان خاص است می آيد. بسياری از تضادهايی که ميان قرائتهای بنيادگرايانه و حتی سنتگرايانه از دين از يک سو و حقوق بشر از سوی ديگر وجود دارد اين است که اين قرائتها دست به تعميم نابجا زده اند و گمان کرده اند که همه احکام قرآن همه جايی، و هميشگی و جهانشمول است، و در نتيجه به خطا احکام مقطعی و موضعی را به همه زمانها و از جمله زمان حاضر، تسری داده اند. حاصل اين کار پيدايش احکام وجدان ستيز و عقل ستيزی است که با حقوق بشر امروزين سازگاری ندارد.
۲- با تأمل در احکام مذکور در قرآن، می توان بدون جهتگيری (bias) نامطلوب و پيشداوری گمان زد که اگر فرآيندی که احکام قرآن در آن پديد آمده اند ادامه می يافت و به روزگار ما می رسيد احکام قرآن چه تطور و تحوّلی يافت. اجتهاد زنده و پويا، اگر معنايی داشته باشد، جز همين نيست.

فقط احکام عقل نظری اند که اگر صدق داشته باشند صدق ازلی و ابدی دارند، و اگر کذب داشته باشند کذب ازلی و ابدی خواهند داشت. "سقراط استاد افلاطون است" صدق ازلی و ابدی دارد و "افلاطون استاد سقراط است" کذب ازلی و ابدی دارد. اما احکام عقل عملی اولاً- صدق و کذب ندارند، بلکه کارآمدی و ناکارآمدی دارند، و ثانياً- کارآمدی و ناکارآمدی شان ازلی و ابدی نيست، بلکه موقت است، زيرا احکام عقل عملی برای رفع مشکلات صادر می شوند و هر مشکلی، در واقع، مشکل يک وضع (situation) و حال خاص، در يک بافت خاص (context) است و وقتی که آن وضع و حال و بافت از ميان برخيرد حکم عقل عملی کارآمدی خود را از دست خواهد داد. "اين غذا را بخور" يا "آستين دست را بالا بزن" يا "ساکت باش" همه احکام عقل عملی اند و هر کدام در وضع و حال و بافت خاصی کارآمد است و در ساير شرايط کارآمدی ندارد.

ب – همچنين قرائتی از دين که با حقوق بشر سازگار است بايد بپذيرد که اسلام، و اساساً هر دينی، به مراتب بيش از آنکه به اعمال ظاهری اهميت بدهد دغدغه باطن و درون را دارد و بنابراين تفسير درست از قرآن (و روايات) تفسير عرفانی (يا به تعبير بهتر، سير و سلوکی) است، نه تفسير فقهی. در تفسير فقهی، همه اهتمام ها معطوف به اين است که اعمال ظاهری و بدنی چگونه باشد يا نباشد تا با ضوابط و معيارهای شريعت سازگارافتند. گويا تمام هويت انسان و ارزش آن هويت در اعمال جسمانی و درست و نادرست اين اعمال منحصر است. و حال آنکه پيامبر اسلام يگانه هدف بعثت خود را تتميم مکارم خلق و خوی انسان ها دانسته است (انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق) (ميدانيم که در زبان عربی کلاسيک، "اخلاق" جمع "خلق" و به معنای character روانشناختی است، يعنی منش درونی انسانی). بنابراين، برخلاف رأی فقها و فقه زدگان، نبايد برای صورت و ظاهر اعمال ارزش و اهميت و ثبات قائل شد، بلکه بايد بر وفق مشرب عارفان و اهل سير و سلوک، هر عملی را بر مبنای ميزان تأثير مثبتی که بر منش دورنی انسان دارد ارزيابی کرد. تا وقتی که عمل بدنی و ظاهری، به تتميم مکارم اخلاقی ياری می رساند بايد به آن ادامه داد، و وقتی که اين ياری از ميان برخاست جمود بر آن عمل خلاف خرد و نقض غرض است. جمود بر اعمال ظاهری به ثبات احکام می انجامد و ثبات احکام، حقوق بشری امروزين را نقض می کند.
رجوع منصفانه به قرآن نيز نشان می دهد که از منظر قرآنی باطن انسان به مراتب مهمتر از ظاهر اعمال اوست. به اين نمونه های قرآنی که اندکی از بسيارند توجه کنيد: نماز را به پای دار، زيرا نماز از زشتی و ناپاکی باز می دارد و ياد خدا از نماز هم بزرگتر است(عنکبوت،۴۵) (نماز که عملی ظاهری است برای خاطر دوری از زشتی و ناپاکی مورد امر واقع می شود، و از آن مهمتر ياد خدا، که امری درونی و باطنی است، از نماز مهمتر تلقی می شود)، به اين جهت روزه بر شما واجب شده است که اميد می رود پرواپيشه شويد(بقره، ۱۸۳)؛ هرگز گوشت ها و خون های قربانی ها به خدا نمی رسد اما پرواپيشگی شما به ساحت او می رسد(حج،۳۷)؛ تا شما را بيازمايد که کدامتان کار بهتر می کنيد(هود، ۷) ( نه کار بيشتر که به کميت مربوط می شود و ظاهرگرايانه است). قرآن حتی به کميت انفاق هيچ اهميتی نمی دهد (که مقتضای نگرش ظاهرگرايانه اهميت دادن به آن است)، بلکه اهميت انفاق را به اين می داند که از چيزهايی که دوست می داريم انفاق کنيم تا تطهير درونی شده باشيم؛ به نيکی نخواهيد رسيد مگر اينکه از آنچه دوست داريد ببخشيد(آل عمران،۹۲)

ج – قرائتی از دين که با حقوق بشر سازگار است بايد بپذيرد که اسلام اعمال ظاهری را نيز به دو دسته بزرگ تقسيم می کند: اعمال شعائری و مناسکی (ritual) و اعمال اخلاقی (moral). و از اين ميان به دسته دوم اهميت بسيار بيشتری می دهد. حدود و قصاص و ديات که بيشترين مخالفت و تضاد را با حقوق بشر امروزين دارند از اعمال شعائری و مناسکی اند. اگر اعمال و مناسک را در بستر اخلاقی مناسب قرار دهيم خواهيم ديد که بسيار تلطيف می شوند. اما هروقت که صورت خشونت آميز به خود می گيرند بايد حکم کنيم که از بستر اخلاقی خود جدا شده اند.برای مثال، درست است که قصاص عملی خشونت آميز است و قرآن آن را جائز دانسته است، اما در عين حال، قرآن صريحاً تذکر می دهد که اگر عفو کنيد (و قصاص نکنيد) بهتر است. اگر کسی اعمال اخلاقی، مانند عفو و بخشايش، را در قرآن بجد بگيرد،در عين آنکه ممکن است که خود را صاحب حق قصاص بداند، اما از اعمال اين حق صرف نظر می کند: آشتی بهتراست(نساء،۱۲۸. در مورد امور خانوادگی). در آيات بقره،۲۳۷ و نساء،۱۴۹ و تغابن، ۱۴ تأکيد می شود که از ظلم هايی که ديگران در حق شما کرده اند صرف نظر کنيد و در گذريد.

هفتم. چه مؤلفه هايی از اسلام به حقوق بشر کمک می کنند؟
قبل از جوابگويی به اين سوال، توجه به ۳ نکته اهميت بسيار دارد:
الف- بسياری از مؤلفه هايی که در اسلام به حقوق بشر کمک می کنند اختصاص به اسلام ندارند و در ساير اديان و مذاهب نيز وجود دارند. اگر سخن را به مؤلفه هايی که به اسلام اختصاص دارند منحصر کنيم چيز چندانی پيدا نخواهيم کرد. البته چون اين مؤلفه ها علاوه بر اديان ديگر، در اسلام نيز يافت می شود، می توان آنها را به اسلام نيز نسبت داد.
ب- بسياری از مؤلفه هايی که به تحقق و تضمين حقوق بشر کمک می کنند در اصل از دل اديان و مذهب برآمده اند، اما امروزه چندان در فرهنگ جديد جذب و حل شده اند که بسياری افراد ريشه های دينی آنها را از ياد برده اند. مثلاً مفهوم "برادری همه انسان ها" که در انقلاب فرانسه نقش مهمی ايفا کرد در اصل مفهومی دينی است: اگر انسان ها را فرزندان خدای واحدی ندانيم چگونه می توانيم آنها را با يکديگر برادر( و خواهر) بدانيم؟
ج – همچنين اسلام (و بسياری از اديان ديگر) عناصری وجود دارد که به تحقق و تضمين حقوق بشر ياری مؤثری می رساند. مايلم در اينجا به فهرست کوتاهی از اين قبيل عناصر مساعد با حقوق بشر به دست دهم:
۱- اسلام بر عدالت تأکيد بسيار دارد: آيات شوری،۱۵؛ نساء،۳ و ۱۳۵؛ مائده،۸؛ انعام،۱۵۲؛ بقره، ۲۸۲؛ مائده ،۹۵ و ۱۰۶؛ طلاق،۲؛ نساء ۵۸:نحل،۷۶ و ۹۰؛ هجرات،۹ تأکيد اسلام بر عدالت را نشان می دهند.
۲- اسلام بر رحمت تأکيد بسيار دارد: اولاً- اسلام بر "رحمت الهی" بسيار تأکيد می ورزد، و قرآن به مؤمنان می آموزد که خدا رحمت را بر خود واجب ساخته است (انعام،۱۲ و ۵۴). در مهمترين ذکراسلامی يعنی "بسم الله الرحمن الرحيم" دو صفتی که بلافاصله پس از ذکر نام الله برای خداوند برشمرده می شود "رحمن" و "رحيم" است. در بيش از ۳۲۰ موضع قرآن خدا به اين صفت متصف شده است. از سوی ديگر غايت حيات اسلامی تخلق به اخلاق الله يا تشبّه بالله است. يعنی مسلمان بايد بکوشد تا حدّ امکان خلق و خوی الهی بپذيرد. بنابراين، صاحب رحمت شدن از جمله غايات مهم زندگی معنوی يک مسلمان است. روشن است که انسان صاحب رحمت حقوق همنوعان خود را با وسواس پاس می دارد.
۳- در اسلام تنها چيزی که مايه برتری يک انسان برانسان ديگراست فضيلت تقوا است. البته صاحب تقوا شدن نيز آدمی را نزد خداوند گرامی تر می کند(ان اکرمکم عندالله اتقيکم)، نه آنکه پاره ای امتيازات حقوقی برای او فراهم آورد. اين امر می تواند به نوعی برابری گرايی (egalitarianism) حقوقی بينجامد.
۴- اسلام بر رعايت قراردادها تأکيد دارد، و هيچ گونه تخطی از پيمان را برنمی تابد.
۵- اسلام هرگز به چيزی بيش از معامله به مثل رضا نمی دهد. اگر کسی به ديگری ظلمی کرد آن ديگری هرگز حق ندارد سر سوزنی بيش از ظلمی که به او شده است مقابله کند. تازه در تعاليم اسلامی بدون استثنا عفو و بخشش بهتر از انتقام و تقاص جويی دانسته شده است.
۶- اسلام بر مسووليت فردی تأکيد دارد و بنابراين مطلقاً اجازه نمی دهد که کسی را به خاطر جنايتی که ديگری مرتکب شده است، مجازات کنند. در اسلام، هر کسی فقط کيفر کاری را می بييند که خود مرتکب شده است.
۷- اسلام شديداً با تروريسم مخالفت است. پيامبر اسلام فرموده است: لافتک فی الاسلام (در اسلام ترور جايی ندارد).
۸- اسلام به هيچ وجه اجازه کشتن غير نظاميان را نمی دهد.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'دين و حقوق بشر، سخنرانی اکبر گنجی در دانشگاه جورج تاون' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016