در سالهای اخير در نشريات دانشجوئی و در وبلاگهائی که توسط جوانان راه اندازی ميشود، مطالبی پيرامون بيژن جزنی مشاهده ميشود. بنظر شما اين موضوع از چه ابعادی برخوردار است؟
سهيل آصفی: خب، نام بيژن جزنی و سخن گفتن از بيژن، اين تئوريسين خلاق و سازمانده برجسته جنبش چپ ايران در کنار نام پيشگامانی چون حيدرعموغلی و زنده ياد دکتر تقی ارانی، همواره برای من نوستالژی خاص خود را داشته است. حال چرا نوستالژی برای کسی که تازه چهار پنج سال بعد از مقطع تاريخی انقلاب بهمن، انقلاب ۵۷، قيام بهمن، دگرگونی يا هر آنچه نيروهای سياسی مختلف بر حسب تعريف خود از واقعه بر آن نام می گذارند، زاده شده است، دقيقا باز می گردد به مسيری که برای شناخت تاريخ سياسی و اجتماعی ميهنم در راستای غنای حرفه خود، ژورناليسم، سعی در پيمودنش دارم. و اما اينکه چرا بيژن در ميان بخش بزرگی از نسل جوانی که تازه به ميدان شده اند هواخواه پيدا کرده است. به گمان من باز به مساله ضرورت های آن شناخت تاريخی باز می گردد. اگر از تب تند و موج زودگذر چپ بازی های متداول و آوانتوريستی که در همه ادوار تاريخی در جهان و ميهن ما سابقه خاص خود داشته و دارد بگذريم، گمان می کنم که لزوم رجوع به انديشه بيژن و واکاوی راهی که او به عنوان يکی از پيشگامان و تئوريسين های جنبش چپ ايران در دهه ۵۰ خورشيدی پرچمدارش بود، برای بخشی از نيروهای چپ و دموکرات ما در شرايط کنونی جهان و بويژه ميهن ضرور افتاده است.
اينجا تنها مساله جوان يا ميانسال و کهنسال مطرح نيست. سخن از جنبش چپ ايران است و تک و تاز افرادی که من می بينم اتفاقا بخشی که از دل همه آنچه به "چپ سنتی" آنها را مشهور کرده اند، بر آمده اند. پويا و با شناخت امروزی از پديده ها. افرادی متعلق به پويشگران احزاب و سازمانهای سياسی شناسنامه دار ميهن ما که به راستی پوست انداخته اند و با اذعان به همه آنچه "خطاهای فاحش تاريخی" ، حال بخشی گزير و بخشی ناگزير، با توجه به ظرف زمان و مکان و تعاريف جديدی که از مفاهيم اساسی بدون خوانش استالينيستی آن دوران عرضه شده است، سعی در ترسيم افقی جديد برای بهروزی انسان و همواری مسير مبارزه با توجه به کوله بار تجارب سترگ خود دارند. اين تعداد البته متاسفانه در ميان آن نسل به شدت قليل است وشوربختانه بخشی از جنبش چپ ايران، هنوز که هنوز است يا پای دعواهايی ايستاده است که واکاوی در آنها هيچ گرهی را از معضلات مختلف امروز ما نمی گشايد و يا ابزار" توجيه به هر قيمت" را بهترين وسيله برای شدن به ميدان می داند. بخشی از اين جريانات هنوز ما را به داستانهايی ارجاع می دهند که ديگر روند عينی وقايع در طول اين نزديک به سه دهه تماشايی در ميهن ، کم سو ترين چشم ها را نيز در مورد آن مسائل باز کرده است. اما همين حضور قليل افراد و جريانهايی از جنس "امروز" نشان دهنده پويايی بيژن واری است که در ميان پويشگران چپ ، جوان، ميانسال و بعضا کهنسال ديده می شود. آنچه امروز شما در فضای وبلاگستان فارسی از تکاپوی جان های تازه نفس می بينيد که گاه بارقه های اميد را نيز به دل باز می تابانند درست به دليل وقوف به اهميت موضوع، يعنی شناخت گذشته و به کام ها و ناکام هايی است که ما را وا داشته تا در نقطه اکنون خود بايستيم. در اينکه چپ ايران چون هر موجود بالنده ديگری به عوامل بيرونی و در واقع محيطی خود واکنش لازم را نشان می دهد. ترديدی ره نمی برد اما به هر حال تجربه نشان داده است که اين عوامل محيطی نيستند که حرف آخر را می زنند بلکه اين نوع تعامل و واکنش ما نسبت به آنهاست که روند و سمت و سوی وقايع را رقم می زند. اگر از دريچه ديالکتيک حساس موجود ميان عوامل عينی و نمودهای ذهنی منتج از آن به موضوع نگاه کنيم، گمان می کنم که دست انداختن به نوعی از نگاه سياسی و ديدگاهی که ذهنيت را صرفا" انعکاس منفعل واقعيت می داند، قادر نيست که پاسخگوی تضادها و دردهای کنونی بی شماره ما باشد. مقصود، همانطور که اشاره شد به سياست مشهور برخی جريانها و توجيه خطاهايی است که با چشم بستن بر يافته های امروز از وقايع منتج به انقلاب و دلايل روندهای وقوع يافته پس از آن، هنوز و به هر شکل ممکن سعی در حفظ صورت مساله کهنه ی خود دارند.
همه ما می دانيم که وقتی بيژن جزنی مشهورترين اثر خود، "تاريخ سی ساله"را می نوشت، هدف اصلی او از اين کار صرفا تاريخ نگاری آکادميک به شيوه ی رايج آن نبود. در واقع جزنی با اقدام به نگارش اين کتاب، سعی بر کاوش در اوراق مبارزاتی گذشته و جستن راهی بسوی آينده بود و به نوعی خلق هويتی جديد برای جنبش مسلحانه. بيژن جزنی، خود بر " اثر سازنده شکست" انگشت گذاشته و صريحا می گويد: "در هر شکست ضمن اينکه جنبش آسيب های جدی می بيند، اين جنبه ديالکتيکی شکست نيز ظاهر می شود که زمينه برای تکامل مبارزه و تصفيه ی مادی و ذهنی حزب - سازمان آماده می شود." به گمان من همين موضوع "اثر سازنده شکست" را می توان دليل موجهی برای علت يابی جلب بخشی از جنبش چپ امروز ايران به آرا و انديشه های جزنی دانست که شما تنها بارقه هايی از آن را درفضای وبلاگستان فارسی و نشريات دانشجويی می بينيد. ضمن آنکه جان باختن غريبانه - و من آگاهانه واژه زمينی و به گمان دقيق "جانباختن" را بجای واژه ی مرسوم و آسمانی "شهادت" برای بيژن و بيژن ها به کار می برم - جانباختن جزنی و يارانش به آن شکل، با وجود اينکه ضايعه ای جبران ناپذير در آن مقطع حساس مبارزه برای جنبش بود اما خود، حکايت همان "سرود سپيد" بود که از آن چسان شراره ها بر آمد و به قطع در روندهای آتی پيش رو بار ديگر در آسمان فراخ ميهن ما آن ستاره ها خواهند درخشيد. سرنوشتی که آدمی را به ياد پيغام آن بشارت خوفناکی که مانی در واپسين دم خود به شاپور داد می اندازد : "در ويرانی تن من آبادانی جهانی است". بيژن جزنی، برخلاف تفکر مسلط چپ در آن مقطع که بيشتر تحت تاثير انديشه های مائو و جهان سومی ها قرار داشت، تا حد زيادی در ارائه انديشه ای مدرن از چپ کوشش می کرد . بحث های فراوانی که او نسبت به راه و انديشه ی احمد زاده داشت هنوز در بايگانی اسناد تاريخی و آثار بيژن موجود است و می تواند مورد بررسی های بيشتری از سوی محققين و پژوهشگران تاريخی قرار گيرد. آثار قلمی گوناگون جزنی که بسياری از آنها را در زندان نوشته بود هنوز از مهم ترين آثار در حوزه انديشه های چپ در جامعه ما محسوب می شود تا جايی که بعضا حضور و انديشه جزنی را در ايران با آنتونيوگرامشی متفکر و مبارز بزرگ ايتاليايی قياس کرده اند. به گمان من،همه اين مسائل می تواند دليل کافی و وافی برای رجوع دوباره نسل جديد چپ ايران به بيژن و انديشه های او باشد. سيراب شدن از چشمه وجود او و گذار تاريخی از آنچه پيشگامان جنبش چپ ايران گفتند و تجاربی که اگر اين تجارب به رغم همه تاوان های سنگين آن نمی بود، تاريخ تکامل بشر، گامی به پيش نمی رفت و شناخت امروزين ما از روند حرکت جنبش و افق های پيش روی ميسر نمی بود. اگر امروز از چپ مدرن و نو در گستره وسيع "سوسياليسم علمی" سخن گفته می شود، بی شک، مقصود، پيمودن راهی سنگلاخ در مسير آرشی است که به قول روزنامه نگار روزنامه نگاران ايران، زنده ياد رحمان هاتفی در ياداشتی که درباره "آرش کمانگير" سياوش کسرايی نوشته است در افق های ذهن ما اسب می تازد، زوبين می اندازد و برق شمشيرش چشم ها را ذوب می کند، باری بدون هيچ ترديدی تکاپوی ديگر بار جنبش چپ راديکال و پويای امروز ايران، از جنس "امروز" است ، افق نگاهش خيره به فردا و با درس گرفتن از تجارب سترگ پشت سر، به واقع در چهارچوب های تنگ و دگم يک تابوت تاريخی نمی گنجد.
گراميداشت بيژن جزنی از چه زاويه ای برای نسل جوان چپ مطرح است؟ بين انديشه های بيژن و نسل جوان امروز چه پيوندهائی می بينيد؟
سهيل آصفی: ببينيد، مساله بر سر تمام حوادثی است که در جريان و بعد از فروپاشی آنچه به "سوسياليسم واقعا موجود" شهره شده است، بشريت را در پاره ای موارد به شگفت وا داشت و يا در ياسی چنان جانکاه فرو برد که حتی احساس مرگزای بی اميدی و "غبن" افراد و جريانهايی را چندان مبتلا کرد که موجب شد بعضا هر يک به شيوه ای پا در راههای بيراهی نيز بگذارند که روزبه ها، سيامک ها، مبشری ها، حکمت جوها، جزنی ها، ضيا ظريفی ها، اشرف ها، زيبرم ها، احمدی اسکويی ها، حنيف نژاد ها، رضايی ها، صمدها ،گلسرخی ها، دانشيان ها ، توماج ها، هاتفی ها ، سلطان پورها، پاکنژادها، لطفی ها، دانش ها، جوانشير ها، سيمين ها و... برای پيمودن مسير سنگلاخ آن هزينه های آنچنانی پرداخت کردند و نيز آنها که در سياه ترين ادوار تاريخ ميهن ما گاليله وار بر گردش زمين شهادت دادند. هر چند معتقدم زمينه های اين سردرگمی و بحران هويت از سالها قبل از فروپاشی در ميان بخش وسيعی از جنبش چپ ايران وجود داشت که ما نشانه های بارز آن را در مقاطع حساسی چون روزهای پيروزی بهمنی يا مقطع به اصطلاح"بهار آزادی" و حتی در داستان ها، خاطرات و روايات مستندی که جسته گريخته از سوی آن بخش از نيروهای چپ که در دهه شصت خورشيدی ناگزير به جلای وطن و عزيمت به اتحاد شوروی و برخی کشورهای بلوک شرق سابق شدند در قالب کتاب منتشر می شود، به وضوح ديده ايم. به هر حال اين نابسامانی انديشگی در ميان بخش بزرگی از پويشگران چپ در مقطع تاريخی بعد از فروپاشی به اوج خود رسيد و هنوز آثار آن تکانه ی مهيب را به روشنی در بسياری از نمودهای رفتار سياسی و موضعگيری های گاه حيرت آور برخی چهره ها و جريان های سياسی می توان رديابی کرد. البته همانطور که می دانيد اين مساله، مساله جهانی است و تنها مختص به ميهن ما نيست و هم اکنون بار ديگر سو سويی از اميد و حرکت تدريجی بخش بزرگی از پويشگران آگاه چپ و دمکرات در جهان و ايران را بسوی انديشه های سامان يافته بعد از گذر از بحران و مشاهده ظهور تدريجی عينيات کوبش بر طبل "پايان تاريخ" می توان ديد. به هر روی، آن بخش از نسل جوان آگاهی که امروز به ميدان شده است، با همه اندکی خود در شماره، همه تجارب به کام و ناکام پدران و مادران خود را در کوله بار دارد و دسترسی به تازه ترين اطلاعات روز، دريچه های تازه ای را رو به افقهای انديشگی او گشوده است و جز اين راهی نيست که بگشايد!
درست به همين دليل است که شما می بينيد به سراغ بيژن می رود و با کاوش در خط اصلی انديشه او که بايد به خاطر داشت در اوج دوران تسلط آنچه به "چپ اردوگاهی" مشهور شده است و ضرورت های بعضا تاريخی که " احزاب برادر" را به گرد آمدن حول محور اتحاد جماهير شوروی وا داشته بود، بيژن از چپی سخن می گفت که دل به دو اردوگاه مسکو و پکن نبسته است و در بستر جامعه ای ريشه می دواند که در مقطع مشخصی از تکاپوی خود، پراتيک زمان و مکان، او را به دست بردن به اسلحه در برابر قدرت قاهر مسلط وا داشته اما در زمينه اصلی مبارزه، کار توده ای و زمان بر مد نظر اوست. راهی توده ای و مستمر بر پايه آن آموزه مشهور " بياموزيم، تبليغ کنيم و سازمان دهيم." راهی که شايد بتواند ميوه های سرخوشانه پيروزی را برای آن خلق بی شمار که بيژن و يارانش به خاطر بهروزی آنان جان خود، اين عزيزترين داراييشان را غريبانه باختند به ارمغان بياورد. جزنی ضمن صحه گذاشتن بر ضرورت به کار گرفتن "قهر انقلابی" در مقطعی از مبارزه، بر اين مهم نيز آگاه بود که نمی توان جستن راه انقلاب را پيش از بسترسازی وضع انقلابی و صرفا بر اساس عوامل ذهنی و انتزاعی تعيين کرد. بيژن جزنی، معتقد بود انقلاب فرايندی سياسی، اقتصادی، اجتماعی و ذهنی است و آنچه در اين مقطع مبارزه مسلحانه را ايجاب می کند، ديکتاتوری شاه است که راه را بر مبارزه مسالمت آميز بسته است، اگرنه مبارزه مسلحانه نه شروع انقلاب است ونه به خودی خود به انقلاب منجر می شود. بيژن بر آن بود که مبارزه ابعاد گسترده ای دارد و نبايد به شيوه ای خاص محدود شود. خب، حالا بخشی از پويشگران چپ و دمکرات امروز ما که پس از وقايع مشهور سياسی در دهه شصت خورشيدی و در ميانه بمباردمان انديشگی حاکم در طول اين بيست و هفت هشت سال و پس از پايان آنچه به "چپ اردوگاهی" مشهور شده است پا به ميدان گذاردند وراتر از دلبستگی های سياسی خود، به عين می بينند که سياست های جاری نئوليبرالی چه بر سر جهان که ميهن آنها تنها بخش کوچکی از آن است دارد می آورد، اصلا تلاش زياد يا دلبستگی خاص به انديشه يا مرام خاص سياسی هم لازم نيست، تنها کمی باز کردن بيشتر چشم کافيست تا وجدان بيدار انسانی به فجايع پيرامون و حرکت بسوی "بربريت" به جای "انسانيت" در قرن بيست و يکم با همه اميدهايی که بشريت به آن داشت و دارد پی ببرد و حالا اينکه در حلاجی های خود تا چه حد شانس دست يافتن به تحليل علمی آبشخور و دلائل وقوع و بحرانی تر شدن اين فجايع غير انسانی را بيابد و بتواند انديشه خود را به طور علمی و سامان مند برای مبارزه با تبعيض و نابرابری های پيرامون و حرکت بسوی امکان "جهانی ديگر" مهيا کند، خود بحث ديگری است.
بخش بزرگی از نسل جوان چپ ايران امروز بدرستی درک می کند که بايد بيژن را نوشيد با تمام ذره ذره هستی او و در امتداد بيژن از بيژن گذر کرد. از بيژن و بيژن ها. و من البته معتقدم اين جز با شناخت دقيق از تاريخ پر فراز و نشيب جنبش چپ ايران ميسر نخواهد بود. رجوع به جزنی را، در چهارچوبهای رجوع به اوراق بعضا ناخوانده تاريخی می دانم که تجربه عينی وقايع بعد از پيروزی انقلاب بهمن و حوادثی که متعاقب آن مقطع تاريخی بر ميهن ما رفت درس های آموختنی فروانی را برای همه پويشگران سياسی و به خصوص پويشگران جنبش چپ ايران به جا گذاشته است. اينکه بيژن در اوج دوران مبارزه و در آن هنگام که بسياری را اصلا گمان اين نبود که روند حوادث بگونه ای رقم خورد که در چشم اندازی با آن مدت زمانی، تومار رژيم سلطنتی با آن شتاب پيچيده شود و در پی آن نه نقش رويا ها و اميدها و دلخواسته های پاک يک نسل و يکصد سال خواست ناکام تحول و "عدالت خانه" در بستر تاريخی خونين، که وقايعی متفاوت با آن همه در ميهن ما رو بنمايد، نشان از تيزبينی و نگاه ژرف بيژن جزنی به ماهيت نيروهای سياسی و ضرورت های شيوه های مبارزاتی در بستر جامعه ای با ويژگی های خاص جامعه ما دارد. کاوش در انديشه جزنی و آنچه بيژن سالها پيش از اين همه، صريحا نسبت به آن هشدار داده بود که اگر در شرايط انقلابی نيروهای انقلابی ضعيف باشند، نيرويی با ماهيت مشهور خود، به علل مختلف می تواند از اين موقعيت بهره برداری کرده و در راس جنبش قرار بگيرد با شکافتن عينيات موجود و رصد روند وقايع تا به امروز، تنها نشان از تيزبينی و افق بلند نگاه بيژن همراه با شناخت سياسی که در آن مقطع حساس از چشم بسياری از نيروهای صادق انقلابی دور مانده بود دارد. بر اين باورم که بخشی ازنسل جوان آگاه ما به مدد انقلاب اطلاعاتی که معجزه قرن خوانده شده است با ارتباط گرفتن و کاوش در اين پهنه وسيع مجازی به آرا و انديشه هايی دست پيدا کرده که مطالعات هدفمند تاريخی را هم اگر بتوانيم به آنها اضافه کنيم هيچ جای شگفتی نيست که در بازخورد دست نوشته ها و حرف و سخن او که تنها بخشی از نمودهای آن را در پهنه فضای مجازی و وبلاگستان فارسی و نشريات دانشجويی شما امروز می بينيد چنين کورسوهايی از اميد و نويد نو ديده شود. اين بارقه ها تنها نشان از پويايی و عطش دانستن در ميانه همه آدرس های غلط و خبرها و نظرها و تحليل ها و تفسيرهايی است که در فضای خلا پس از فروپاشی و در هنگامه ای که جماعتی هنوز به سودای پايکوبی در دوران "پايان تاريخ" نشسته اند، روز و شب از بنگاه های بزرگ خبر پراکنی داخلی و خارجی بر سر ما می بارند. بايد به خاطر داشت که گراميداشت بيژن جزنی از سوی نسل جوان چپ، بيش از آنکه به فرد او مربوط شود ، به راه و انديشه ی پويايی مربوط می شود که بيژن و بيژن ها در زمانه ی خود پيشتاز آن بودند و با سرخی خون خود سند تحول خواهی ناکام يکصدساله معاصر در ميهن ما را آذين کردند.
نسل جوان چپ در مبارزات امروز تا چه حدی از تجربيات بيژن و نسل متعلق به او بهره ميگيرد؟
سهيل آصفی : خب همانطور که در پيوند با پرسش های مشابه قبل اشاره شد،همه ی ما، جوان و ميانسال و کهنسال، امروز در معرض سيگنال های ظريف، پيچيده و البته هدفمند "امپرياليسم رسانه ای" حاکم قرار گرفته ايم. بری بودن از اين امواج و ميزان تاثير گذاری روی افراد مختلف البته درجات متفاوتی دارد. حالا تاثير اين همه بر روی طيف وسيعی از همسالان من که در چنين شوره زاری از سرکوب "آگاهی" سر باليدن و رشد و نمو دارند ديگر مشخص است. با اين همه من می بينم که باز بخشی از چشم های جستجوگر و تشنه ی اين نسل با سلاح برنده ی آگاهی، از اين امواج هم به سلامت عبور کرده و با نگاه انتقادی و پرداختن به علل تجارب تلخ پشت سر، با شناخت از وقايعی که بعد از فروپاشی، آب شدن فاجعه بار اما شايد محتوم آن کوه يخ آب شدنی برای آنها بوجود آمده است، يک راست می رود به سراغ شناسنامه خود، به سراغ بيژن جزنی ها و به سراغ تاريخ تحول خواهی يکصدساله ميهن ما که بخشی بزرگی از آن با همه خطاهای گزير و ناگزير پشت سر که توسط احزاب و سازمانهای جريان سازی مانند حزب توده ايران و سازمان چريک های فدايی خلق ايران رقم خورد تنها نشانه ی حرکت و پرداخت هزينه هايی آنچنانی در بستر جامعه ای به شدت سنتی و مدرنيسم گريز بوده است و بر ماست که امروز بدون پرداختن به حاشيه های مشهور که ديگر گرهی از کار ما نمی گشايند، برآيند تکاپوی جريان ها را در ترازوی محک خود آوريم.
احزاب و سازمانهای سياسی مهم و جريان ساز ما در مقطعی تاريخی، آن برشان رفت که رفت و به گمانم امروز وارد شدن به قضيه با آن "نگاه مشهور بسته" که من عامدانه آن را "نگاه بسته ی ايدئولوژيک" نام نمی گذارم بلکه به "نگاه بسته" بسنده می کنم زيرا که ايدئولوژی را نه مترادف هر نوعی از "دگماتيسم" و "استالينيسم" که تنها به عنوان متد و کارپايه ای مدون در راستای پويايی انسان آگاه امروز ترجمه می کنم، کار امروز ما نيست. شما وقتی صرفا از دريچه خاص هر حزب و سازمان سياسی مورد علاقه خود سعی داريد به صورت مساله های پيچيده امروز نگاه کنيد، به دليل فراز و نشيب های پر شماره و خطاهای گزير و ناگزير هر يک از آنها ، تک تک آنها، قادر به تعامل درست ، پاسخگويی به دريافت های جديد و به روز از مفاهيم اصلی و تاريخی و نيز رسيدن به اشتراکات حداقلی در ميان نيروها نخواهيد بود. تنها در سيکل معيوبی دور خود چرخ خواهيد زد. يعنی مسائلی به ميدان می آيند که شايد بهتر باشد اگر هنوز برای ما لاينحل باقی مانده اند، حل شدن آنها را ديگر به گذر زمان واگذاريم . شايد بهتر و منطقی باشد که اگر سمپاتی نسبت به سازمان و حزب سياسی چپ تحول خواهی در ميان افراد مختلف وجود دارد، با حفظ سمپاتی نسبت به اين جريانات سياسی شناسنامه دار، از جدال ها و حاشيه های رايج در مقطع حساس حال حاظر سر برون آوريم و کارپايه های نوينی را برای گذار از اين پيچ و حرکت بسوی "فردا" پی ريزی کنيم. به هر حال واضح است که بيژن جزنی و نسل او محصول تفکری است که به گمان من ريشه ها و تاريخ آن را بايد در تمام فراز و نشيب های از همان آغاز تاسيس حزب کمونيست و حزب توده ايران و حوادثی که متعاقب کودتای بيست و هشتم مردادماه سال سی و دو بر ميهن ما گذشت جستجو کرد. تاريخی که در مسير تکاملی خود با پی ريزی جنبش فداييان خلق ايران و اهدای زيباترين فرزندان خلق، فضای ياس و سرخوردگی پس از برگريزان سرخ کودتا را مانند تندری در هم شکست و جدا از رقم خوردن فصلی از ناکامی به دلائل گوناگون برای او، در مسير سوزانی راه پوييد و البته کشتی بر موج طوفان نشسته سرانجام در آن لنگری پهلو گرفت که کوچک ترين قرابتی به اميدها،آرزوها، و روياهای آن فرزندان هزار هزار خلق که رفتند و نام خود بر تارک سپيده حک کردند نداشت. و اين درست تاوان تحول در روند تکامل تاريخی است که نگاه وراتر از فرد، شناخت جريان ها و بينش ديالکتيکی و عميق به دور از احساسات يا تعصبات و دگماتيسم ايدئولوژيک رايج برای کاوش آن نياز است. من معتقد نيستم که جنبش جوان چپ ايران، چپی که به حق خود را "راديکال" نام می دهد وامدار گذشته گان خود يا ملزم به پيمودن راههای آزموده شده ای است که تجربه عينی نزديک به سه دهه اخير به ما درس هايی فراوان از برخی از آن شيوه ها و رويکرهای مبارزاتی داده است. اين نسل با شناخت نسل گذشته خود و لحاظ کردن دلائل همه به کام ها و ناکامی های او، بر اساس مقتضيات روز جهان و ايران و برداشت های نو از مفاهيم اصلی انديشگی چپ، راه خود را می پويد. اما بر اين باورم که شناخت تاريخ و به تبع آن درس گرفتن از راه پر هزينه و شوربختانه چنين خونبار جنبش چپ ايران که درست بر دوش خسته او جوانه های جديدی از نسل جديد پويشگران چپ در زير مهميزهای آنچنانی،امروز، پر پرواز گرفته اند سخت ضروری می نمايد. بيژن جزنی در کتاب "نبرد با ديکتاتوری شاه" به جمع بندی اصول عامی پرداخته است که در شکل گيری سازمان چريک های فدائی خلق ايران مورد توجه بودند. بايد به خاطر داشت که جزنی همواره در کنار مبارزه مسلحانه بر روی دو اصل عام ديگر نيز انگشت گذاشته است و آن ضرورت در هم شکستن دو اسطوره ای بود که بر فضای ذهنی جنبش کمونيستی آن زمان جهان، سايه انداخته بود يعنی: " اسطوره حزب" و " اسطوره قطب جهانی". به گمان من همه اين موارد را می توان نشانگانی از چرايی رجوع و پيوند ميان انديشه های بيژن و انديشه ی امروز جنبش چپ راديکال و پويای ايران ارزيابی کرد. يکی از نقاشی های جاودانه ی بيژن، پرده "سياهکل" که در سال ۱۳۵۰ خورشيدی در زندان عشرت آباد کشيده شده است، خود نشانی گوياست از افق انديشه مبارز هنرمند و تئوريسين خلاق ما. فضای اصلی اين پرده "جنگل" است با انبوه درختان و تصويرخورشيدی در سايه روشن. آيا اين خورشيد هست؟ آيا نيست؟ گوزن مشهور، با تاريکی و مسير سنگلاخ پيش رو که در نقاشی جزنی ،علف هايی هرز و خشک و يک لاشه خوار و يک گاو ... نقش شده اند، در حال ستيز است. اين گوزن، جز نشان پويايی، "پويايی" اين واژه ای معادلسازی شده مشهور آموزگار ميهن، زنده ياد دکتر امير حسين آريان پور، چه نشان ديگری بر پيشانی نشانده است؟! جنسيت گوزن مشخص نيست. هم آلت جنسی مردانه دارد و هم سينه هايی زنانه. گوزن با شمشيری که در دست چپ گرفته فرياد زنان صف خفاشها را میدرَد و پيش میتازد با آگاهی کامل از اينکه شاخ های زيبايش عن قريب طعمه شاخه های خشکيده آن جنگل خواهد شد!
دست راست گوزن روی نوری درخشان قرار گرفته و چشمی (عنصر آگاهی) در کف دست و ميان نور نقش شده که نشان میدهد گوزن بیگدار به آب (به جنگل) نمی زند. باز هم عنصر اساسی "شناخت" و آگاهی، آگاهی و آگاهی! آگاهی بيژنوار...