یکشنبه 15 مهر 1386

نوبت عاشقی‌ست یک چندی! در حاشیه جمعه‌گردی اخیر آقای اسماعیل نوری‌علا؛ فرهاد جعفری

[email protected]
www.goftamgoft.com

مقدمه:
پرسش‌های اخیری که جناب آقای «اسماعیل نوری‌علا» در جمعه‌گردی اخیر خود مطرح کرده اند؛ بهانه‌ی خوبی‌ست تا درباره ی «ما» و «آنها» و رابطه‌ای که میان‌مان حکمفرماست بیشتر بیاندیشم.

1)
از این که تعابیر«ما» و «آنها» اکنون تعابیری تقریبا جا افتاده اند، خوشحالم. چرا که تا پیش از این، هر گاه که یک دموکراسی‌خواه می‌خواست به رقیب سیاسی‌مان اشاره کند؛ ناچار بود تا از تعابیری سود برد که:

اولا: محتوایی ارزشی داشتند. یعنی متضمن همه‌ی خوبی‌ها برای«ما» و همه‌ی بدی‌ها برای «آنها» بودند (تعابیری چون "استبدادیان حاکم"، "واپسگرایان" ، "اقتدارگرایان" و متقابلا "آزادیخواهان"، "تجددطلبان" ).

ثانیا: «همه‌ی ما» را در یک ظرف و «همه‌ی آنها» را در یک ظرف دیگر نمی‌گنجاندند. بلکه آنچنان تعابیری؛ «ما» را پاره پاره و متفرق و «آنها» را نیز نایکدست و ناهمگون نشان می‌دادند (تعابیری چون " ما لیبرال دموکرات‌ها" ، "ما سوسیال دموکرات‌ها" ، "ما مشروطه‌طلبان" و متقابلا "اصلاح‌طلبان" ، "اصول‌گرایان"، "تکنوکرات‌ها"، "میانه‌روها" ).

ثالثا: تعابیر مورد استفاده در اشاره به هر کدام از «ما» یا «آنها» بر نسبت هر کدام از ما یا آنها با «دموکراسی» نظارت نداشت. بلکه هر بار؛ بر یک خصیصه یا خصوصیت ما یا آنها دلالت می‌کرد (همه موارد قبل).

اما از آنگاهی که تعابیر«ما» و «آنها» توسط «نویسندگان و تحلیلگران دموکراسی‌خواه» پسندیده و رفته‌رفته به کار گرفته شدند؛ اکنون چنین تعابیری:

اولا: به خودی خود، فاقد یک محتوای ارزشی‌اند. همه‌ی خوبی‌ها نزد ما نیست و همه‌ی بدی‌ها به آنها تعلق ندارد و اکنون دیگر؛ تعابیرمان در هنگام اشاره به آنها توهین‌آمیز هم نیست.
ثانیا: همه‌ی ما را فارغ از نگره‌ای که به آن باور داریم (و چپ و راست و میانه بودن مان یا سکولار و مذهبی بودن مان، یا داخل و خارج بودن مان) در یک سمت و همه‌ی آنها را فارغ از تعلقات جریانی‌شان؛ در سمت دیگر متمرکز کرده است.
ثالثا: چیزی که «ما» را از «آنها» متمایز می‌کند؛ باور و تعهدمان به «آموزه‌های دموکراتیک» است. نه هر معیار و ملاک دیگری که فاقد «ظرفیت سازنده برای انسجام‌بخشی و یکپارچه‌سازی ما»ست (و این فارغ از آن است که به راستی هر یک از «ما» تا چه حد به این آموزه‌ها وفاداریم).

بدین ترتیب و ذیل مرزبندی «ما / آنها»: «همه‌ی دموکراسی‌خواهان» در یک سو و «همه‌ی نادموکرات‌ها» در سوی دیگر ایستاده اند و کسی در فاصله ی میان آنان؛ فرصت‌طلبانه جا خوش نکرده است.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

2)
اما به گمانم؛ پیشنهادمان برای این مرزبندی و تلاش‌مان برای جا افتادن این تعابیر؛ هرگز به این منظور صورت نگرفته است که یک «مرز واقعی، مستحکم و ازلی» میان «ما» و «آنها» بکشیم.
بلکه بیشتر به این منظور صورت گرفت که پس از ایجاد یک «مرزبندی موقت» و حول محور «دموکراسی‌خواهی»؛ به سهم خود روشن ساخته باشیم که:

اولا: هر چند که «ما» متفرق و پراکنده به نظر می‌رسیم؛ اما شمار«ما» از شمار «آنها» بسیار بیشتر است.
ثانیا: هرچند که «آنها» نایکدست و ناهمگون به نظر می‌رسند؛ اما تا هنگامی که تکلیف خود را با موضوع «دموکراسی اصیل و بی غل و غش» روشن نکرده باشند، از دیدِ «ما دموکراسی‌خواهان سکولار» همه‌ی آنها جزئی از یک پیکره و عضوی از یک مجموعه خواهند بود.
ثالثا: «ما» یک واقعیت بزرگ و یکپارچه و متمرکز بر خصیصه‌ی دموکراسی‌خواهی هستیم که تنها چنین هدفی را تعقیب می‌کنیم.

اما در حقیقت:
این مرزبندی صورت گرفت و باید صورت می‌گرفت تا در موقع خود شکسته شود و در نتیجه‌ی تحمیل «واقعیتِ "ما"» به «آنها» ؛ مرزبندی تازه‌ای بر محور «تابعیت و ملیت» شکل بگیرد. تنها مرزبندی صحیح و منصفانه‌ای که می‌تواند واتابنده‌ی همگرایی ملی برای ساختن و تدارک آینده‌ای بهتر برای فرزندان‌مان باشد.

در این باره، این نکته لازم به یادآوری‌ست که:
در همه‌ی سه دهه گذشته؛ حاکمان نیز به ایجاد نوعی «مرزبندی میان شهروندان» مشغول بوده اند. اما بر اساس نگره‌ی ظالمانه‌ای چون «خودی_غیر‌خودی» و بر اساس ملاک‌ها و مبناهایی نابرابری‌بخش که فقر و فساد و تبعیض حاکم بر جامعه، محصول چنین مرزبندی غیرعادلانه‌ای‌ست.

مرزبندی «ما/آنها» و تمرکز دموکراسی‌خواهان تنها بر یک محور (دموکراسی‌خواهی و برابری‌طلبی) کمک می‌کرد و همچنان می‌کند تا آنها را با این حقیقت تلخ و عریان روبرو سازد که دسته بندی ناروای‌شان تا چه اندازه شمار پرشماری از ایرانیان را در «طرف دیگر» قرار داده و تا چه اندازه بر شکاف میان شهروندان با حاکمیت افزوده است.

3)
اما در پاسخ به پرسش‌های جناب نوری‌علا؛ باید اضافه کنم که:
هر بار که می‌گوئیم یا می‌نویسم «ما»، در دایره‌ای خاص ایستاده و می‌گوئیم یا می‌نویسم «ما». بدین ترتیب و بر اساس موقعیتی که در آن ایستاده ایم؛ دست کم چهار نوع «ما» داریم.

«مای اول» یا «ما به مثابه یک انسان»:
آنکه در چنین دایره‌ای ایستاده و می‌گوید ما؛ مرادش و خطاب اش و اشاره اش به یکایک انسان‌ها اعم از ملیت و قومیت و دین و نگره و نژاد و زبان اوست.

«مای دوم» یا «ما به مثابه یک ملت»:
گوینده‌ی چنین مایی؛ شهروند کشوری‌ست که فقط از طریق معیارهای «خاک» یا «خون» تعریف می‌شود و در مجموعه‌ای می‌گنجد که مرزهای جغرافیایی آن را مشخص می‌سازند.

«مای سوم» یا «ما به مثابه باورمندان یک نگره»:
آنکه در این دایره‌ی کوچکتر ایستاده و می‌گوید ما؛ مرادش، اشاره به هر کسی‌ست که چون خودش به یک نظام یا نگره‌ی فکری و یا آرمانی انسانی باور دارد.

«مای چهارم» یا «ما به مثابه یک خانواده»:
آنکه در این کوچکترین واحد انسانی و اجتماعی ایستاده و می‌گوید ما؛ به خودش و دو سه عضو دیگر خانواده اش اشاره دارد که همگی آنان به یک نام خانوادگی شناخته می‌شوند.

4)
این کاملا روشن و بدیهی‌ست که من یا جناب نوری‌علا؛ نه پیامبری هستیم که از آسمان نزول کرده باشیم (یا با آن مرتبط باشیم) و نه دامنه‌ی کلام مان آنچنان فراخ و گسترده است و نه محتوای کلام مان چنان فراگیر که اگر بگوییم «ما»؛ هر کس که بشنود (اعم از آن که چه ملیتی داشته باشد؛ اعم از آنکه چه نگره‌ای داشته باشد و اعم از آنکه عضو کدام خانواده باشد) خود را عضویی از آن مجموعه بیابد یا بداند.

بدین ترتیب هر بار که من یا جناب نوری‌علا می‌نویسیم یا می‌گوییم ما؛ یا به «ملت و ملیت خود و دیگرانی مثل خود» اشاره داریم و یا به «نگره و باور خود و دیگرانی مثل خود» (اگر چه پیش هم می‌آید که گاه و بیگاه به «خانواده‌ی خود و دیگرانی از تبارخود» نیز اشاره داشته باشیم).

بنابراین:
وقتی جناب نوری‌علا در موضع انتقادی‌شان، از کسی که معتقد است [نگره‌ی «خودی _غیر‌خودی» یک نگره ناروا و ظالمانه است] می‌پرسند [پس چگونه است که چنین کسی؛ خود قائل به یک تقسیم بندی «بیگانه_غیربیگانه» است؟!] در حقیقت امر؛ در حال «ماکسیموم کردن دایره»ای هستند که گوینده‌ی گزاره‌ی نخست، از داخل دایره‌ی مربوط به خود در حال بیان چنان گزاره‌ای‌ست.

یعنی که:
گوینده‌ی چنان گزاره‌ای را، از دایره‌ای که در آن قرار دارد (و بنا بر اقتضائات آن دایره هم چنان گزاره‌ای را بیان داشته) به دایره بزرگتری می‌کشانند که اقتضائات و الزامات خاص خود را دارد. که اگر چه همه‌ی اقتضائات و الزامات دایره کوچکتر را نیز در بر دارد و شامل می‌شود؛ در عین حال چیزهایی هم بر آن اضافه دارد.

اگر چنین شیوه‌ای در مباحثات کلامی درست باشد؛ یعنی اگر ایشان بتوانند «دایره‌ی گوینده‌ی "ما" را ماکسیموم کنند» تا چیزی بپرسند، متقابلا من نیز باید اجازه داشته باشم تا با «مینیموم کردن دایره‌ی گوینده‌ی "ما" » به انتقاد ایشان پاسخ دهم.

در چنین حالتی ناچار از بیان این مثال هستم که:
خانواده پنج نفره‌ای را تصور کنید که یک «پدرسالار» بر آن حکم می‌راند و با خطاها و خودخواهی‌ها و خودمحوری‌های خود؛ سرنوشت بیشتر اعضای آن خانواده را از مسیر درست و اصولی خود خارج کرده و آن را به تباهی کشانده است (گمان نمی‌کنم که اغلب ما ایرانیان؛ یا خود یکی از آسیب دیدگان چنین سیستمی نبوده باشیم یا دست کم، شاهد چنین خطاهایی در خانواده‌ی دوستان و آشنایان خود نبوده باشیم. و تقریبا همه‌ی ما ایرانیان؛ می‌توانیم توضیح دهنده‌ی ستم‌هایی بر خود باشیم که «پدرسالار» از طریق اعمال جبارانه‌ی اراده اش بر ما روا داشته است و موجب بیشتر ناکامی‌های ما و خانواده‌ی خود بوده است).

و برای آن که فرض مان عینی‌تر و ملموس‌تر شود؛ تصور کنید که من (فرهاد جعفری) فرزند فرضی چنین خانواده و چنین پدرسالاری هستم. آنگاه تصور کنید که آقای اسماعیل نوری‌علا، در مراسمی رسمی و در برابر جمع کثیری از مردم؛ پدرم را خطاب قرار داده و توهین‌هایی نسبت به او مرتکب شود. و مثلا به پدرم بگوید: «مستبد رذل فرومایه»!

واکنش من که فرزند این «مستبد رذل فرومایه»ی فرضی‌ام چیست؟! (یا چه باید باشد؟!)
آیا باید برای جناب نوری‌علا که حیثیت خانوادگی‌ام را در برابر انظار عمومی لکه دار کرده است کف بزنم و با ایشان همراهی کنم؟! یا معمولا اینگونه است که بر می‌گردم و پیش چشم همه، به ایشان خواهم گفت که لطفا محترمانه سخن بگویند؟!

درست است که در مثال بالا، پدرسالار با اعمال جبارانه و قاهرانه‌ی اراده اش سبب تیره روزی من و خانواده بوده است؛ اما این دلیل نمی‌شود که توهین فرضی ایشان به «ما» (خانواده) را بپذیرم.

بلکه معتقدم اگر کسی جواز بیان چنین تعابیری را داشته باشد؛ آن شخص «فقط من»ام که از طریق رفتارها و اقدامات پدرسالار آسیب دیده‌ام؟! (ضمن اینکه در این خصوص جناب نوری‌علا نمی‌توانند بگویند قیاس، مع الفارق است. چون هم پدرم را طی یک فرایند دموکراتیک انتخاب نکرده‌ام؛ هم رئیس جمهور کشورم را! و هر دو به من تحمیل شده اند!).

می‌بینید که «ماکسیموم کردن» یا «مینیموم کردن» یک دایره که «گوینده‌ی کلمه‌ی ما» در آن قرار دارد؛ امکانات خوبی برای پرسیدن یا پاسخ دادن برای آدمی فراهم می‌کند. اما این امکانات فقط خوب هستند. ولی «منصفانه» نیستند. چون تکلیفی بیش از حق، بر گرده‌ی آدمی می‌نهند.

بنابراین «هم پرسش‌ها» باید مبتنی بر شرایط و الزامات آن حوزه‌ای باشند که در آن گوینده‌ای کلمه‌ی «ما» را به کار می‌برد و «هم پاسخ‌ها» باید بر اساس همان شرایط و الزامات تدارک دیده شوند. تا مباحثه؛ مباحثه‌ای منطقی و اصولی باشد.

از این رو جناب نوری‌علا، پرسشی مبتنی بر «مای ایرانی» مطرح کنند تا من نیز پاسخی مبتنی بر «مای ایرانی» تدارک ببینم. نه اینکه ایشان از «مای انسانی» بپرسند و من ناچار شوم تا برای نشان دادن نادرستی پرسش ایشان؛ از «مای خانواده» جواب‌شان را بدهم.

برای من؛ این یک واقعیت ناگریز است که سرانجام در نقطه‌ای، ناچار از «خودی_غیرخودی» کردن هستم. اما سخن‌ام این است که در حداقلی‌ترین فرض ممکن؛ چنین نقطه‌ای می‌بایست همان خط الراسی باشد که مرزهای سرزمین‌ام با آن تعریف می‌شود. نه دایره‌ای کوچکتر.

و آن چیزی که مرا به این «جبر ناگریز» می‌کشاند، این واقعیت است که هر کشوری (حتی دموکراتیک‌ترین‌شان) چنین می‌کنند و با توسل به فاکتوری تحت عنوان «تابعیت» مرا از شهروندان خود متمایز می‌کنند. وگر نه، بله. در جهانی بدون مرز و با تابعیت واحد؛ ظالمانه‌ترین کار «خودی_غیرخودی کردن آدمیان» است و از پیش، مذموم بودن چنین امری هویداست.

5)
چیزی که مرا نسبت به رفتار آقای بولینگر (یا بالینجر) مشکوک می‌کند این است که:
چرا وجدان دموکراتیک ایشان آن وقتی جریحه دار نشد که اعدام‌های دسته جمعی صورت گرفت؟! چرا دل ایشان آن هنگام که فروهرها و مختاری‌ها و پوینده‌ها به قتل رسیدند به درد نیامد؟! چرا روحیه‌ی دانشگاهی و دموکرات منشانه‌ی ایشان وقتی زنده یاد اکبرمحمدی در زندان به خاطر اعتصاب غذا جان داد، متجلی نشد؟! چرا وقتی عباس امیرانتظام 27 سال از عمرش را بی دلیل در زندان گذراند، صدای آقای بولینگر بلند نشد و چرا مثلا وقتی «مردی با عبای شکلاتی» مهمان کشورش یا دانشگاهی از کشورش بود، لب از لب باز نکرد؟!

اما همین که نوبت به سرباز امریکایی رسید؛ همین که نوبت به بمب هسته‌ای رسید؛ همین که نوبت به اسرائیل رسید؛ لازم دیدند تا از میهمان‌شان با توهین و تحقیر استقبال کنند؟!

من البته به آقای بولینگر حق می‌دهم که از منظر یک شهروند امریکایی نگران منافع ملی کشورش باشد و حق می‌دهم به او که هر وقت که مناسب‌تر می‌بیند تاکتیک‌هایش را در مواجهه با رقیب به کار گیرد. و از این رو، هرگز او را به خاطر رفتاری که مرتکب شد؛ نزد خود مسئول نمی‌دانم. اما رفتار آن دسته از ایرانیانی که در تلویزیون صدای امریکا دیدم که چه قدر لذت بردند از تحقیر شدن یک هموطن‌شان، برایم دردآور بود.
(و البته نوشتم که مسئول واقعی و نخست چنین وضعی؛ قبل از همه آن نگره‌ای‌ست که شهروند ایرانی را به این درجه از بی مقداری و همراهی با بیگانه وادار می‌کند).

6)
و علاوه بر مورد قبل؛ متاسفانه کسی این را هم ندید که آنچه بر آقای احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا رفت، همان بود که نزدیک به سی سال پیش بر محمدرضا پهلوی رفت. فرصت تظاهرات دانشجویان مخالف اش را در وقت سخنرانی اش تدارک دیدند و با پرتاب گاز اشک آور و گریاندن او در پیش دوربین‌های تلویزیونی؛ پهلوی دوم را نیز تحقیر کردند تا او را هم نزد مردم کشورش، خوار و خفیف کرده باشند.

خواری و خفتی که کمتر از چند ماه بعد؛ به ایرانیان جرات و جسارت داد تا هیمنه و اقتدارش را به چالش بکشند و او و نظام اش را (که دست بر قضا او نیز سودای قدرت منطقه‌ای شدن ایران و هسته‌ای شدن اش را در سر داشت) به مبارزه بطلبند.

هر ملتی روانشناسی خاص خود را دارد و نحوه‌ی برانگیختن اش علیه نظم موجود، راهکار ویژه‌ای دارد. و راهکار «برانگیختن ایرانی» علیه هر نظم مستقری؛ خوار و خفیف کردن شخصی و نظامی‌ست که نماد بلندپروازی و توسعه طلبی اش به شمار می‌رود. (آیا این جالب نیست که رویای اسلامگرای ایرانی بر روی همان عمارتی تجدید بنا می‌شود که حاکم قبلی آن را بنا نهاد اما فرصت کامل کردن اش را نیافت؟! و آیا نیمه تمام ماندن رویای حاکم قبلی توسط آلمانی‌ها و نیمه تمام گذاشته شدن همان عمارت در دوران تازه این بار اما توسط روس‌ها؛ پرسش برانگیز نیست؟!)

می‌خواهم بگویم:
همین که «ایرانی» دید و دریافت که حاکمش نمی‌تواند به رویای دیرینه‌ی او برای «تجدید حیات تمدنی»اش جامه‌ی عمل بپوشاند و همین که او را تحقیر شده یافت؛ تصمیم می‌گیرد تا شخص تازه‌ای را جایگزین او کند تا بخت اش را این بار با او بیازماید. اما از آنجا که همواره توسط حاکمانش تحت شیوه‌ای نادموکراتیک تربیت شده و رشد یافته و به او فرصت داده نشده است تا در مسیری درست و دموکراتیک بالغ شود؛ راهکارهای او برای جایگزینی هم نادموکراتیک است.

از همین روست که:
از «حاکمان» می‌خواهم از گذشته بیاموزند و با تن دادن به «انتخابات آزاد» اجازه ندهند تا یک سرنوشت تکراری؛ هم «ما» ، هم «آنها» و هم کشورمان را دوباره به «نقطه‌ی صفر» بازگرداند. تا ناچار نشویم همه‌ی راه رفته را بازگردیم و دوباره از نو شروع کنیم!

و از همین روست که:
از «منتقدان مسالمت جوی ساخت سیاسی» نیز می‌خواهم که از طریق «پیشنهاد مذاکره به حاکمان» و ترغیب مجدانه‌ی آنها به «انتخابات آزاد» ؛ این دایره‌ی تکرار شونده‌ی منحوس و بی سرانجام را بشکنند.

برانگیخته شدن 5000 کارگر نیشکر هفت تپه و ابراز بی مهابای نارضایتی‌های‌شان از وضع موجود؛ جزء نخستین نشانه‌های «تحقیر شدگی ملی در یک صحنه‌ی بین المللی»ست. اگر چشمی برای دیدن در میان حاکمان و منتقدان مسالمت جوی‌شان، وجود داشته باشد و اگر هر دو طرف؛ از آینده‌ای بی ثبات و متزلزل بیم داشته باشند و آن را به سود دموکراسی و آینده‌ی کشورشان ارزیابی نکنند. آنان مطمئن باشند که رقم‌ها از این پس، بزرگ و بزرگتر خواهند شد اگر که به سرعت یک «چاره جویی دموکراتیک» اندیشیده و «اعلام» نشود.

چنین چالشی در یک موقعیت جغرافیایی ویژه (به دلیل مجاورت شمالی با کردستان که خود محل تجمع یکی از عمده‌ترین «کانون‌های نارضایتی» و انحراف «گریزاز مرکز» است و مجاورت جنوبی با یک «کانون عمده‌ی دیگر از نارضایتی» و انحراف «گریز از مرکز» دیگر به نام خوزستان است؛ هر ناظری را باید متوجه حساسیت اوضاع بکند و هر تصمیم گیرنده‌ای را در این باره به فکر فرو برد که آیا همچنان راهبرد سرکوب و ارعاب قادر به مهار اوضاع هست و آیا همچنان قادر خواهد بود از سرایت تشنج به نقاط مستعد جلوگیری کند؟!

به گمانم حاکمان؛ حتی نباید منتظر پیشنهاد مذاکره و گفتگوی منتقدان خود بمانند و می‌بایست هر چه سریعتر، نشانه‌هایی از «گشایش سیاسی» را بروز دهند و در باره‌ی اصلاحات سیاسی و اجتماعی «تضمین»‌هایی «معتبر و کافی» به افکار عمومی ایرانیان ارائه دهند.

7)
آقای نوری‌علا در انتهای جمعه گردی اخیر خود می‌نویسند که دل‌شان از دست بعضی منتقدان صادق ساخت سیاسی خون می‌شود که اهانت به آقای احمدی نژاد را اهانت به خودشان می‌گیرند.

به ایشان حق می‌دهم که دل‌شان از بابت این کودکانه گری‌های من و مانند من خون شود. اما واقعیت اش این است که تاکنون نه راهبرد «قهر و غضب و نفرت» مخالفین نظام و نه راهکارهای منتقدینی که می‌گویند سکوت خواهند کرد و از این پس فقط «نظر کارشناسی» خواهند داد؛ به تحقق هیچ رویایی کمک ویژه‌ای نکرده است.

از این روست که می‌نویسم و معتقدم: «نوبت عاشقی‌ست یک چندی»!
نوبت به هیچ گرفتن معیارهای سخت و صلب سیاسی‌ست. نوبت به بازی گرفتن مرزهای تصنعی‌ست. نوبت در افتادن با پنجه‌های قدرتمند عرف غلطی‌ست که اغلب تیره روزی‌های ما از آن ناشی می‌شود. نوبت «شکستن تابوها»یی‌ست که فقط بر فاصله‌ها می‌افزاید و هیچ نتیجه‌ی ملموسی در بر نداشته و ندارد. نوبت بی اعتبار اعلام کردن همه‌ی آن مواریث سیاسی دِمُده‌ای‌ست که چپ کلاسیک بنا نهاد و آن را به استاندارد رقابت سیاسی در این سرزمین بدل کرد، آن چنان که رقیب «دشمن» فرض شد. نوبت از «خود» گذشتن به خاطر «دیگری»ست. نوبت کنار نهادن «منطق خودمداری»‌ست که همه‌ی خوبی‌ها را متعلق به «من» و همه‌ی بدی‌ها را در «او» خلاصه می‌یابد. نوبت «گستاخی دموکراتیک» و «حق‌طلبی جسورانه و بی‌پروا»‌ست. نوبت «دل زدن به دریا» و نقد آن اخلاق منحط اجتماعی‌ست که مرا در چهارچوبه‌ای از باید‌ها و نباید‌های بی ثمر، محدود و دست‌و‌پا بسته می‌خواهد و از رنج کشیدن من یا او لذت می‌برد. نوبت کنار زدن همه‌ی «کهنه‌ها» و پیش کشیدن همه‌ی «تازه‌ها»ست. نوبت «گذشتن از گذشته» و «پیوستن به آینده» است. نوبت «عدالت و آزادی»ست. نوبت «انصاف و مدارا»‌ست.

8)
به راستی؛ اگر اجازه نداشته باشم که اهانت به آقای احمدی نزاد را اهانت به خود بدانم:
پس کجا، کِی و چگونه این نگره‌ی ناروا و ظالمانه را رسوا و مفتضح کنم و «او» را درباره‌ی نادرستی رفتارش با خود و با «ما» به فکر وادارم؟!
پس کجا، کِی و چگونه به او تضمین دهم که اگر «ما» سهامی از قدرت را در اختیار داشته باشیم؛ هرگز چون «او» شهروندی را که چون ما نمی‌اندیشد غیر‌خودی نخواهیم دانست و او را از حقوقی که دارد محروم نخواهیم کرد؟!

لطفا کمی از بالاتر به تصویر نگاه کنیم. داستان؛ فقط در رقابت «ما» و «آنها» خلاصه نمی‌شود. پای «ایران» و یکپارچگی اش هم در میان است(آیا لایحه‌ی اخیر کنگره امریکا در باره تقسیم عراق؛ شما را به فکر فرو نمی‌برد؟!).

«ما» به هر قیمت ممکن؛ می‌باید «آنها» را نسبت به عواقب تصمیمات‌شان آگاه کنیم تا نزد آینده و نزد فرزندان مان، مسئول آنچه رخ خواهد داد نباشیم. در این راه؛ من که از هیچ کوشش مسالمت‌آمیزی فروگذار نخواهم کرد. به رغم آن که هرگز دوست ندارم موجب رنجش و ناراحتی جناب نوری‌علا یا هر شخص دیگری را فراهم کنم.

من می‌دانم و مطمئنم که در هر بازی دموکراتیکی که برگزار شود؛ فقط «شایستگان» (چه از ما و چه از آنها) برنده خواهند بود و از این رو «ترغیب و تشویق حاکمان به برگزاری انتخابات آزاد» را با «یک وضعیت نامتعین با خطرپذیری بالا» عوض نمی‌کنم.

و به سهم خود از دیگران هم خواهم خواست که تا برگزاری «انتخابات» یا «انتخاباط» در 24 اسفند؛ پیشاپیش و زودهنگام تصمیم نگیرند


در همين زمينه:

Copyright: gooya.com 2016