advertisement@gooya.com |
|
سایه شوم جنگ دارد لحظه به لحظه به ایران نزدیک تر می شود. شگفتا که نه ایرانیان و نه نیروهای صلح دوست جهان هیچ کدام به اندازه کافی برای ممانعت ازجنگی که نه فقط ایران و ایرانیان، بلکه امنیت، صلح و دموکراسی را در همه جهان تهدید می کند، بسیج نشده اند.
یادداشت زیر را با ترس و نگرانی عمیق از خطربسیار بزرگی که ایران را تهدید می کند و می تواند کشور را به سراشیب تجزیه و تلاشی درغلتاند نوشته ام تا به مسوولیت های انسانی و ایرانی ام عمل کرده باشم.
بنیاد گرائی مذهبی و ناسیونالیسم افراطی که در شرایط معین از مسخ و به انحراف کشانده شدن میهن پرستی پدید می آید سرچشمه جنگ، خشونت و خود کامگی هستند. این دو کژفکری که ریشه در فقر و تبعیض و مناسبات ناعادلانه جهان معاصر دارند همواره مایه جنگ ها، ویرانی ها ، و فجایع بزرگ بوده اند و امروزه هنوز در قرن بیست و یکم هم چنان امنیت، صلح و دموکراسی را به شدت تهدید می کنند.
در ایران در بیست وهشت سال گذشته میهن دوستی و ناسیونالیسم ایرانی در برابر بنیاد گرائی مذهبی قرارداشته است. بنیاد گرائی مذهبی ایدئولوژی حاکمیت، وسیله ای برای بسیج اقشار عقب مانده و واپس گرائی جامعه، تحکیم جمهوری اسلامی، سرکوب آزادی وحقوق بشر، مذهبی کردن شئونات جامعه و توسعه انقلاب اسلامی در کشورهای مسلمان به ویژه درمیان شیعیان بوده است. این در حالی است که ناسیونالیسم و میهن پرستی ایرانی تا به امروز کم و بیش وسیله ای بوده است در دست مخالفان جمهوری اسلامی که با توسل به منافع و آرزوهای ملی و حتی ارزش ها وسنت های باستانی و بیدار کردن حس ناسیونالیستی ایرانیان در دو دهه اخیر کوشیده اند بنیاد گرائی دینی را خلع سلاح کنند. با این همه برخی از سران جمهوری اسلامی در مقاطع مختلف خواسته اند جمهوری اسلامی را با ناسیو نالیسم و میهن پرستی ایرانی آشتی دهند، بدون آن که دراین عرصه موفقیت چندانی کسب کنند.
اما اگر غرب بر سر مسا له ی هسته ای با ایران هم چنان به گفتمان تهدید و مداخله نظامی ادامه دهد، و یا از آن بد تر به مداخله نظامی درایران توسل جوید، آن وقت از ترکیب بنیاد گرائی اسلامی و ناسیو نالیسم ایرانی ملقمه ای پدید می آید که از بمب هسته ای هم خطرناک تر است. جمهوری اسلامی هنوز سال ها با بمب اتمی فاصله دارد و اگر هم روزی به آن دست یابد، بسیار بعید است که بتواند و یا جرات کند آن را علیه دیگران به کار برد. اما ترکیب بنیاد گرائی و ناسیونالیسم از آن چنان قدرت مخرب و در عین حال غیر قابل کنترلی بر خوردار است که می تواند ایران و سراسر منطقه خاور میانه را در آتش خود بسوزاند، و اثرات مخرب آن زندگی مردم منطقه خاور میانه و فراتر از آن را در تمام قرن بیست و یکم دستخوش جنگ و خونریزی و نگون بختی کند.
موضع تهدید آمیز وزیر امور خارجه فرانسه علیه ایران نمونه خوبی است برای نشان دادن اثرات فوری تهدید نظامی در نزدیک کردن بنیاد گرائی و ناسیونالیسم در ایران. پس از اظهار نظر برنارد کوشنر درباره احتمال حمله نظامی به ایران بسیاری از مخالفان سرسخت جمهوری اسلامی در داخل و گوشه و کنار جهان هم سو با رژیم ایران به فرانسه اعتراض کردند. حتی برخی از مقامات بلند پایه رژیم پیش از انقلاب و از مخالفان شناخته شده رژیم جمهوری اسلامی در اعتراض به سخنان برنارد کوشنر اعلام کردند که « در صورت حمله به ایران موقتا در کناررژیم جمهوری اسلامی قرار خواهند گرفت». نظیر این گونه اظهار نظر ها در اکثر محافل و جریانات داخلی و خارجی ایران علیه تهدید نظامی، فراوان است.
ایرانیان از نزدیک شاهد فجایعی که از رهگذر مداخله نظامی امریکا در عراق می گذرد هستند. آنها می دانند که مداخله نظامی، عراق را به ویرانه تبدیل کرده ، میلیونها عراقی از خانه و کاشانه خویش آواره شده اند ، اکثریت عظیم مردم عراق به روز سیاه نشسته اند وعراق به مرکز زور آزمائی جریانات سیاسی رقیب و به میدان خشونت و تروریسم تبدیل شده است. عراق در آستانه تجزیه و تلاشی قرار گرفته است...
در زمان صدام، عراقی ها صاحب کشور، شغل، رفاه نسبی، آموزش و پرورش و بهداشت بودند. اما آزادی های سیاسی نداشتند. حالا عراقی ها نه آنچه قبلا داشتند دارند و نه آزادی سیاسی و نه حتی امید چندانی به آینده. عراق و اوضاع دردناک آن اینک مستقیما بسترساز رشد بنیاد گرائی و به حاشیه رانده شدن تحولات دموکراتیک در کشورهای منطقه شده است. بدیهی است که هر ایرانی صاحب وجدان و میهن دوستی با مداخله نظامی خارجی درایران مخالف باشد.
وضعیت کنونی عراق و افغانستان برای مخالفان جمهوری اسلامی و مردم مشتاق آزادی در ایران درسی شده است که بدانند خطرناک تر ازاستبداد داخلی ، مداخله نظامی خارجی است ، که آزادی را نه ارتش مداخله گر خارجی که اراده ملی به ارمغان می آورد. برای جمهوری اسلامی هیچ موفقیتی بالاتر از آن نیست که جامعه جهانی به جای مخالفت با نقض فاحش حقوق بشر و سرکوب آزادی های فردی و سیاسی و حمایت از تحولات دموکراتیک در ایران همه هم و غم خود را صرف مساله ی هسته ای نماید. چرا که اگر فشارها و مخالفت ها علیه حکومت ایران به دلیل نقض حقوق بشر و سرکوب آزادی اعمال می شد، آنگاه بنیاد گرایان نه فقط فرصت نمی یافتند با توسل به تبلیغ پیرامون مخالفت قدرت های بزرگ با حق ایران در زمینه ی انرژی هسته ای احساسات ناسیو نالیستی را به خدمت بگیرند، بلکه میهن پرستی و ناسیونالیسم ایرانی جذب جنبش دموکراسی خواهی و مبارزه علیه استبداد مذهبی می شد. و در نتیجه بنیاد گرایان حاکم بر نظام اسلامی منزوی می شدند و شرایط برای تحولات دموکراتیک در ایران نه بدتر از آن که هست بلکه مناسب تر می شد. رهبر جمهوری اسلامی و مشاوران وی با آگاهی از همین امر، رندانه کوشیده اند که عرصه در گیری جمهوری اسلامی با غرب و سازمان ملل به مساله ی هسته ای محدود شود و نقض فاحش حقوق بشر در ایران تحت الشعاع جنجال هسته ای قرار گیرد و شگفتا که در این امر موفق هم بوده اند! عمده شدن مسا له ی هسته ای از یک سو به رژیم فرصت داده است تا آن را به امری ملی تبدیل کند و از سوی دیگر جنبش دموکراسی خواهی را به حاشیه براند و صدای آن را خفه کند.
موثرترین راه منزوی کردن و خلع سلاح بنیاد گرایان نظام اسلامی ، حمایت وسیع جامعه جهانی و سازمان ملل از حقوق بشر و دموکراسی در ایران است که اتفاقا حل مساله ی هسته ای ایران نیز تنها با رشد جنبش دموکراسی خواهی و جلب میهن پرستی ایرانی به این جنبش و انزوای بنیاد گرائی ممکن است. متاسفانه، هم بنیاد گرایان ایران و هم نو محافظه کاران حکومت امریکا فقط منافع سیاسی آنی خود را در نظر دارند و بر این اساس ترجیح می دهند که با عمده کردن مسا له ی هسته ای و افزایش تنش در مناسبات ایران و غرب بستر مقاصد سیاسی خویش را هموار سازند.
از قراین چنین بر می آید که هر دو سوی منازعه خود را برای در گیری نظامی آماده می کنند. سران حکومت ایران به رهبری علی خامنه ای چنان که راقم این سطور بارها گوشزد کرده بر آن هستند که:
١ـ با توجه به در گیری نظامی امریکا و متحدان آن درعراق و افغانستان، اشغال نظامی ایران نمی تواند در دستور کار آنان باشد.
٢ـ حمله موشکی و هوائی به ایران به هر شدت و وسعتی که باشد موجودیت رژیم حاکم را در معرض نابودی قرار نمی دهد، بلکه موقعیت آنان را در نظام حاکم تحکیم میکند و در میان ملت های مسلمان نیز مقبولیت آنان افزایش می یابد، پس می با یست بر سر مساله ی هسته ای محکم ایستاد و از تهدیدات نظامی غرب نترسید.
در حکومت امریکا و برخی حکومت های اروپائی نیز به تدریج این تحلیل نو محافظه کاران امریکائی که برای توجیه جنگ با ایران ساخته شده جا می افتد که:
١ـ جمهوری اسلامی به سرعت مشغول تدارک بمب هسته ای است.
٢ـ جمهوری اسلامی هسته ای به حدی برای جهان خطرناک است که عواقب جنگ با ایران را هر چه باشد باید پذیرفت و آماده حمله به ایران شد چرا که به هر حال خطر جنگ کمتر از خطر ایران هسته ای است!
٣ـ ایجاد ثبات سیاسی در عراق و برقراری آرامش در لبنان و حتی مساله ی صلح اسرائیل و فلسطین مشروط است به نابودی ماشین نظامی اقتصادی جمهوری اسلامی و از میان بردن قدرت مداخله آن در این سرزمین ها.
دولت اسرائیل نیز همه نفوذ سیاسی و رسانه ای خود در جهان غرب را در خدمت تبلیغ همین تحلیل قرار داده و حمله نظامی به ایران را به مثابه پیش شرط حل مسائل خاور میانه ترویج می کند.
به این نکته نیز باید توجه داشت که نو محافظه کاران حکومت امریکا فقط تا پایان دوره جورج بوش وقت دارند که با حمله نظامی به ایران یکبار دیگر شانس سیاست نظامی گرایانه خود را بیازمایند و مثلا با نابودی تاسیسات نظامی وهسته ای و زیر ساخت های اقتصادی ایران به افکار عمومی امریکائیان وانمود کنند که منشاء بی ثباتی و خشونت درعراق، لبنان و فلسطین را از بین برده اند و به این ترتیب برای دوره کوتاه چند ماهه مبارزات انتخاباتی وسیله ای برای جلب مجدد افکار عمومی امریکائیان به خود پیدا کنند.
خلاصه آنکه شبح شوم جنگ در بالای سر ایران به پرواز در آمده و اگر هر چه زودتر محافل صلح طلب جهان و جناح های معتدل تر در ایران و امریکا ابتکار عمل را به دست نگیرند حمله نظامی امریکا و متحدان آن به ایران حتمی است.
اما اگر جنگ در گرفت آن وقت قطعا عواقب آن، هم دامن مداخله گران را برای دهها سال رها نخواهد کرد و هم ایران را به سوی تجزیه و تلاشی سوق خواهد داد. به هر حال پیامد های آن به هیچ وجه مطابق تحلیل ها و آرزوهای کسانی که امروز در شیپور جنگ می دمند نخواهد بود.
اگرامریکا و متحدان آن به ایران حمله کنند فقط به تاسیسات هسته ای حمله ور نخواهند شد تا آن گونه که فرماندهان سپاه پاسداران و رهبر آنان آقای خامنه ای این روزها به جامعه القا می کنند به نیروهای نظامی ایران فرصت انتقام جوئی داده شود. بر خلاف تصور رهبران جمهوری اسلامی، نیروی هوائی امریکا مرکب از موشکها و هواپیماها ی جنگی از چنان نیروی تخریبی مهیبی بر خوردار است که ظرف ٤٨ ساعت می تواند عمده تاسیسات نظامی و زیر ساخت های مهم اقتصادی ایران را ویران کند و منطقا نخست به مراکز ی حمله خواهد کرد که احتمال می رود رژیم بخواهد از آنها برای مقابله و انتقام گیری نظامی استفاده کند. فرماندهان نظامی امریکا و متحدان آن هم اکنون بنا به گزارش های رسا نه های غربی یازده هزار هدف را در ایران مشخص کرده اند. آنها نخست همه تاسیسات نظامی دریائی ، هوائی و زمینی سپاه و ارتش را منهدم می کنند و پس از آن که توان تحرک و مقابله نظامی جمهوری اسلامی را از میان بردند به سراغ تاسیسات هسته ای و هدف های دیگر می روند. چنین حمله ای علاوه بر خسارت های جانی، خسارت های اقتصادی عظیم و جبران ناپذیری به ایران وارد خواهد کرد که بدترین آنها تجزیه و نابودی ایران است.
با از میان رفتن قدرت تحرک و توان نظام جمهوری اسلامی، پروژه تجزیه ایران از طریق دامن زدن به شورش های قومی درخوزستان و بلوچستان، کردستان و آذربایجان آغاز می شود و مداخله گران ممکن است از مطامع همسایگان برای جدا کردن مناطق نفت خیز کشور نیز بهره برداری کنند.
به محض حمله نظامی به ایران مخالفان جنگ خواه ناخواه با بنیاد گرایان حاکم در مخالفت با جنگ و مقاومت در برابر مداخله گران و تجزیه طلبان هم سو می شوند و مساله مقابله با مداخله خارجی و حفظ تمامیت ارضی ایران همه مسائل از جمله خواسته های دموکراتیک را تحت الشعاع قرار خواهد داد. بنیاد گرایان آسان تر از امروز مخالفان خود را سرکوب می کنند و ایران با جنگ داخلی، رشد بنیاد گرائی و تجزیه و تلاشی مواجه خواهد شد. اوضاع و احوال خطرناکی که ممکن است وضع ایران را از آنچه امروز در عراق می بینیم بد تر کند.
عواقب مخرب حمله نظامی به ایران در خارج از مرزهای کشور فراوان است که مهمترین آن رشد بنیاد گرائی شیعه و سنی در همه کشورها ی منطقه و غلبه این دو در همه کشورهای منطقه و حتی اتحاد این دو جریان رقیب علیه مداخله گران است. می شود پیش بینی کرد که حمله به ایران اوضاع را در عراق و افغانستان وخیم تر می کند و امریکاو متحدان آن را در جنگی بی سابقه در گیر می نماید که از لبنان تا افغانستان و پاکستان را در بر خواهد گرفت، جنگی که پایان آن معلوم نیست و می تواند تروریسم و جنگ را در سراسر جهان در یک دوران طولانی گسترش دهد و تحولات دموکراتیک را نه فقط در کشور های خاور میانه نابود کند ، بلکه دموکراسی را در کشورهای غربی نیز محدود کند.
بنا براین مداخله نظامی امریکا و متحدان آن به سود هیچ یک از دو کشور و هیچ یک از ملت های منطقه نیست. جنگ آن چنان که برخی گروهها و افراد قدرت پرست ایرانی می پندارند به سود هیچ یک از گروههای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی نیست. چرا که در جهنمی که از رهگذر آن ایجاد می شود همه امیدها و آرزوها در آتش کینه و نفرت می سوزد و خاکستر می شوند.
تا زمانی که در ایران زمام امور در دست علی خامنه ای و در امریکا در دست نو محافظه کاران است، ایران هر لحظه در معرض جنگ و ویرانی است.
مخالفان ایرانی و جهانی جنگ می بایست پیش ازآنکه جنگ در گیرد یعنی پیش از آنکه مخالفت با مداخله نظامی بیهوده و بی معنا شود، علیه جنگ وعواقب شوم آن فریاد بزنند و به هر وسیله ای که می توانند با آن به مخالفت برخیزند .
به گمان من سکوت در قبال خطر جنگ آنهم سکوت جریانها و کسانی که معمولا در هر مساله ای ابراز نظرمی کنند خیانت به خود وخیانت به کشوروملت خویش است( مقصودم جریانات و فعالان سیاسی ایرانی است).
مخالفان دموکراتیک ومیهن دوست جمهوری اسلامی در داخل و خارج از کشور باید تا دیر نشده صدای مخالفت خود را با هر گونه مداخله نظامی در ایران به گوش رهبران کاخ سفید و نیز افکار عمومی امریکا و جهان برسانند.
متاسفانه گویا معدود ی از ایرانیانی که به سمت مشاوران نو محافظه کار در امور ایران فعالیت می کنند و یا ایرانیانی که اسیراین توهم هستند که به کمک نظامیان امریکائی در ایران به قدرت می رسند، این روزها به شدت در کنار لابی های جنگ طلب امریکا ئی فعال اند و مداخله نظامی در امور ایران را تشویق می کنند. گفته می شود که آنها به سناتورهای امریکائی و به کمیته های مشورتی پنتاگون، وزارت خارجه و کاخ سفید امریکا توصیه می کنند که در صورت مداخله نظامی در ایران مردم شهر های بزرگ هم زمان علیه رهبران جمهوری اسلامی شورش می کنند و نظام حاکم ظرف چند هفته واژگون می شود. نظیر این گونه مشورت ها را قبلا عراقی ها ئی مثل چلبی به امریکائیان داده بودند که بقیه ماجرا را حالا همه می دانیم. اما مداخله نظامی در ایران به دلایلی که در این یادداشت بر شمردم برای ایران و منطقه و جهان بسیار مصیبت بارتر از قضیه عراق خواهد بود.
در روزهای گذشته هر دو طرف بحران هم حکومت بوش و متحدان آن و هم افراطیون حاکم بر جمهوری اسلامی مواضع تند تر و آشتی ناپذیر تری نسبت به هم اتخاذ کرده اند. به نظر می رسد که منطق جنگ در هر دو سوی دعوا بر اعتدال و عقل سلیم غالب شده است. جورج بوش، ایران و کشورهائی که حاضر به پذیرش پیشنهادات امریکا در قبال ایران نیستند را به جنگ جهانی سوم تهدید کرده است. تونی بلر نخست وزیر پیشین بریتانیا شرایط جهانی را به دوره پیش از جنگ دوم جهانی و ظهور فاشیسم تشبیه کرده و جمهوری اسلامی را کانون اصلی بحران کنونی معرفی کرده است. دولت جدید فرانسه نیز سنت گلیسم را در سیاست خارجی این کشورزیر پا گذاشته و به نومحافظه کاران امریکائی نزدیک تر شده است. تکلیف دولت اسرائیل نیز که از دیر بازخواهان جنگ با ایران بوده وهم اکنون نیز فعالانه تر برای شعله ورشدن آتش جنگ جدیدی درخاورمیانه فعالیت می کند روشن است. اوضاع ایران تا اندازه ای شبیه به وضعیت عراق در ماههای پیش از جنگ شده است. با این تفاوت که این بار فرانسه هم در کنار امریکا قرار گرفته است. درهفته های گذشته حکومت بوش برای آن که بهانه های مختلفی در حمله ایران دستاویز قرار دهد، علاوه بر مساله ی هسته ای تبلیغات هر چه بیشتری در باره دخالت مستقیم نیروهای نظامی ایران در عراق و کشته شدن سربازان امریکائی به دست آنان آغاز کرده است که هدف از آن آماده کردن افکار عمومی امریکائیان و جهانیان برای حمله هوائی گسترده به ایران است. متاسفانه تحولات درونی جمهوری اسلامی نیز دال بر آن است که آقای خامنه ای که انگار در توهمی بیمار گونه گرفتار شده به این خیال باطل که از این جنگ پیروز بیرون می آید و با آن که راهی برای فرار از جنگ وجود ندارد دست به آرایش جنگی زده است. بر کناری سردار رحیم صفوی از فرماندهی سپاه و گماشتن سردار جعفری به جای وی وحالا کنار گذاشتن لاریجانی که در پرونده هسته ای خواستار رسیدن به نوعی توافق موقت با اروپا بود و سپردن مسوولیت مذاکرات به نیروهای تند رو هماهنگ با احمدی نژاد بخشی از این آرایش جنگی است.
گویا لاریجانی خواستار آن بوده است که برای گرفتن بهانه از حکومت بوش در حمله به ایران، جمهوری اسلامی به مدت شش ماه فعالیت های غنی سازی را متوقف سازد. گفته می شود که احتمالا ولادیمیر پوتین نیز به رهبرجمهوری اسلامی هشدار داده است که احتمال حمله گسترده موشکی و هوائی به ایران جدی است و بهتر است تا هنگامی که جورج بوش بر مسند قدرت است غنی سازی اورانیوم را متوقف شود. اگر جریانات معتدل و به اصطلاح « عقلای جمهوری اسلامی » اختیار تصمیم گیری داشتند احتمالا حاضر می شدند تا پایان دوره بوش دست به عصا راه بروند. اما ظاهرا خامنه ای می خواهد با سرنوشت ایران قمار کند!
٣٠مهر ١٣٨٦
علی کشتگر