ظاهرا همه به فکر چاره عليه حمله نظامی آمريکا و بمب اتمی جمهوری اسلامی هستند. با اينکه مفسران اروپايی با ديد و فرهنگ سياسی غرب مسائل را ارزيابی میکنند، و گاه واقعا از درک آنچه در جمهوری اسلامی میگذرد عاجزند، با اين همه تحليل و راهحلهای آنها که با حسن نيت ارائه میشود خواندنی است، اگر چه منطق و خرد نهفته در آنها با دنيای بیمنطق و بیخرد جمهوری اسلامی بسيار فاصله دارد. مقاله تيموتی گارتن اش Timothy Garton Ash استاد مطالعات اروپا را در دانشگاه آکسفورد میخوانيد که در روزنامه فرانکفورتر آلگماينه (۵ نوامبر) منتشر شد.
اروپا به سوی يک مصيبت ديگر در سياست خارجی میلغزد. مصيبتی که با مسئله عراق هيچ شباهتی ندارد. نام اين فاجعه ايران است. دو سناريو را میتوان فرض کرد: سناريوی نخست اين است که ايالات متحده پيش از آنکه جرج بوش در سال ۲۰۰۹ کاخ سفيد را ترک کند، ايران را بمباران میکند. سناريوی دوم اين است که رژيم ايران صاحب بمب میشود. بيشتر اروپاييان در مورد خطرات سناريوی نخست تيزبينی به خرج میدهند در حالی که در مورد سناريوی دوم کور شدهاند.
يک ربع قرن پيش ميليونها نفر در بن، لندن و رم به خيابانها رفتند تا عليه استقرار پايگاههای اتمی آمريکا اعتراض کنند. حالا اما يک رژيم اسلاميست بیثبات که بطور فزاينده به نظامیگری روی میآورد و علاوه بر آن رييس جمهوریاش همگان را به محو اسراييل از نقشه جهان فرا خوانده است، با برنامهريزی و هدفمند بيش از پيش به مرحلهای نزديک میشود که يک گام کوتاه تا دستيابی به سلاح هستهای فاصله دارد. يکی از احتمالات چنين روندی میتواند مسابقه تسليحاتی در خاورميانه باشد چرا که قدرتهای سنّی مانند عربستان سعودی نيز فکر خواهند کرد که آنها نيز بايد بمب خودشان را داشته باشند.
يک بام و دو هوا
کجا هستند آن همه فعالان جنبش صلح اروپا تا درباره خطرات هم جنگ و هم سلاح هستهای هشدار بدهند؟ گسترش توانمندیهای هستهای اين امکان را نسبت به آخرين سالهای جنگ سرد به مراتب افزايش داده است که از آنها واقعا استفاده شود. میتوان بهانه آورد که اسراييل و پاکستان و هند نيز هم اکنون بمب اتمی دارند. درست است. و اين به اندازه کافی بد است. و يا غرب در رابطه با هند و اسراييل سياست يک بام و دو هوا را پيش میبرد. ليکن اين دليل نمیشود که به ديگر کشورها نيز اجازه داد که ابزاری را به دست بياورند که بتوانند کشتارهای جمعی راه بيندازند.
اگر اروپا نمیخواهد به ارزشها و منافع خويش خيانت کند، بايد تلاش کنيم با هر دو تهديد، چه حمله نظامی از سوی آمريکا و چه بمب اتمی ايران، برخورد کنيم. (اين نکته که آمريکا در ده سال گذشته فرصتهای زيادی را در يک مسئوليتپذيری سازنده از دست داد، درست است. ولی طرح آن امروز به ما کمکی نمیکند).
چشماندازی نيست
آلمان، فرانسه، انگليس و سولانا نماينده سياست خارجی اتحاديه اروپا هدايت مذاکره با ايران را در سالهای گذشته بر عهده گرفتند. سازمان بينالمللی انرژی اتمی با اين گفتگوها همراهی کرد. هم چنين ايالات متحده آمريکا، روسيه و چين نيز کم و بيش (اغلب کمتر) آن را حمايت کردند. دو قطعنامه شورای امنيت سازمان ملل متحد فشار را بر تهران افزايش داد. هيچ چشم اندازی برای تغيير مسير وجود ندارد. رژيم ايران همچنان کار بر روی سانتريفوژهای خود را ادامه میدهد در حاليکه آمريکا بدون آنکه صبر کند مرحلهای ديگری از تحريمها را به ويژه عليه سپاه پاسداران تصويب کرده است.
به پايان رسيدن فرصت بستگی به زمان انتخابات دارد: رييس جمهوری آمريکا در نوامبر ۲۰۰۸ میرود و در ايران رأیگيری مجلس در مارس ۲۰۰۸ در پيش است و يک سال بعد رييس جمهوری ديگری تعيين خواهد شد. هر دو انتخابات در ايران بر مسيری که کشور در سالهای آينده در پيش خواهد گرفت، تأثير خواهند نهاد حتی اگر اين تأثير تعيين کننده نباشد. همه تلاشی که اروپا میکند بايد در اين جهت باشد که چه تأثيری بر مجموعه تحرک سياسی و اجتماعی ايران و هم چنين بر تغييرات آتی در آمريکا خواهد گذاشت.
هدف تعيينکننده: مذاکرات مستقيم
ما اروپاييان بايد در يک توافق تنگاتگ با ايالات متحده و تا جايی که ممکن است با روسيه و چين، يک مأموريت دوگانه را پيش ببريم. برای انجام اين مأموريت بايد شيرينی بيشتر و شلاق محکمتری تهيه ديد. از يک سو بايد به رژيم ايران بدون پيش شرط و درباره هر موضوعی که جمهوری اسلامی میخواهد دربارهاش حرف بزند، پيشنهاد گفتگو کرد: از تفسير کتب مقدس (اين يکی از موضوعاتی بود که احمدی نژاد در نامهاش به بوش مطرح کرد) و کنفرانس منطقهای درباره عراق تا توافق درباره نيروی اتمی، تجارت، سرمايهگذاری و عادیسازی همه جانبه رابطه با واشنگتن.
هدف تعيين کننده اين است که ما بايد آمريکا و ايران را قانع کنيم با يکديگر به گفتگوی مستقيم بنشينند. شرط آن اين است که هم واشنگتن و هم تهران از تنگنايی که خودشان را در آن گرفتار کردهاند به در آيند. آمريکا میگويد تا زمانی که ايران غنیسازی اورانيوم را متوقف نکند، ما گفتگو نخواهيم کرد و رژيم ايران میگويد غنیسازی اورانيوم را متوقف نخواهد کرد تا زمانی که آمريکا حاضر به گفتگو نباشد. برای رسيدن به اين هدف، به توانايی بسيار برای رسيدن به توافق، تحرک و تغيير نياز است.
علاوه بر اين اما لازم است فشار را بر ايران بطور مؤثرتری وارد آورد. اگر قرار باشد اين فشار از نوع نظامی نباشد، آنگاه فقط فشار اقتصادی باقی میماند. تا جايی که به فشار اقتصادی مربوط میشود، آمريکاييان آنچه در توان داشتند به کار گرفتند. آنها حتی بانکهای اروپايی را نيز ترساندند تا جايی که آنها معاملات خود را با ايران متوقف ساختند. روابط اقتصادی خود آمريکا با ايران اما برای جمهوری اسلامی آنقدر بیاهميت است که رژيم ملايان بدون آنکه ککش بگزد از آن چشم میپوشد. ولی روابط اقتصادی با اروپا بسيار مهم است. بنا به گزارش کميسيون اروپا نزديک ۲۸ درصد از بازرگانی ايران در سال گذشته با اتحاديه اروپا به مثابه مهمترين شريک تجاری ايران بوده است.
شلاق اروپا
يک سوم از واردات ايران از اتحاديه اروپا است. در سال گذشته ايتاليا مهمترين شريک تجاری اروپايی ايران بود. آلمان همچنان مهمترين صادرکننده کالا به ايران است. بسياری از اين صادرات بيمه شدهاند که در صورت عدم معامله بانکهای خصوصی اروپا، به شدت اهميت میيابد. برای مثال سهم بيمه آلمان تقريبا پنج ميليارد يورو است. سهم بيمه ايتاليا نيز بسيار بالاست. اين همان شلاق اروپاست که میتوانيم همراه با شيرينی به رژيم ايران نشان دهيم.
در راهروهای دولتی پايتختهای اروپايی بحث داغی در مورد اين استراتژی وجود دارد. انگليس و فرانسه بطور اصولی آمادهاند هيچ ضمانت جديدی را در زمينه بيمه نپذيرند. ايتاليا و آلمان و بقيه کشورهای اروپايی که زيان بيشتری خواهند ديد، هنوز مخالفت میکنند. ولی در ميان اين کشورها مانند اغلب موارد نقش آلمان به مثابه قدرت مرکزی اروپا تعيين کننده است. محدود کردن بيمه صادرات دردناک است. شرکتهای بسياری زيان خواهند ديد. بسياری شغل خود را در کشورهايی که نااميدانه تلاش میکنند آن را حفظ کنند، از دست خواهند داد. اين استراتژی با تمامی سنت سياست خارجی جمهوری فدرال آلمان که به بازرگانی خارجی به خودی خود تقريبا به مثابه يک ارزش مینگرد، تناقض دارد.
دلايل جدی ديگری عليه اين نوع تحريم وجود دارد. آيا روسيه و چين منتظر همين نيستند تا با کمال ميل جای اروپا را [در اقتصاد ايران] بگيرند؟ آيا اين تدابير واقعا زمامداران رژيم ايران را به مثابه مخاطب اصلی هدف قرار خواهد داد و يا مخاطبانی اشتباه را زير فشار خواهد نهاد؟ آيا اين تحريمها درست مانند حمله نظامی مردم ايران را به پشت رژيم نخواهد کشاند؟ من نيز در اين ترديدها شريک هستم. ولی چه بديل بهتری وجود دارد؟ آيا بايد هم چنين يک روز اين حرف را بزنيم و روز بعد حرفی ديگر را تا يا آمريکا ايران را بمباران کند و يا ايران بمب به دست آورد؟ اين البته يک راه حل تيپيک اروپايی هست ولی يک راه حل اشتباه. اروپا برای اينکه تهران و واشنگتن و نهايتا شهروندان خودش آن را باور کنند، بايد چند تصميم دردناک، آن هم به زودی، بگيرد.