برای جلوگيری از جنگ جهانی سوم، جامعه جهانی بايد به طور يکپارچه به مقابله ی با ايران برخيزد(جرج بوش ۱۷ اکتبر ۲۰۰۷)
به نظر می رسد که پاره ای از رهبران سياسی جهان در صددند که ايران را در موقعيت و منزلت آلمان هيتلری و ايتاليای موسولينی قرار دهند. برای مثال، ادعا می شود که دولت ايران همانند دولت هيتلر درصدد نابودی يهوديان است. اين ادعا را به سخنان سخيف و نابخردانه احمدی نژاد رئيس جمهوری ايران مبنی بر نفی تراژدی وحشتناک هولوکاست مستند می کنند. بوش در تاريخ ۱۷ اکتبر سال جاری باز هم بر مبنای سخنان نابخردانه احمدی نژاد رئيس جمهوری ايران اعلام می کند که دولت ايران در صدد نابودی اسرئيل است. گويی جهان دوباره با شبح فاشيسم روبرو می شود، اما اين بار از نوع "اسلامی" آن. بوش در تاريخ ۷ و ۱۰ اگوست ۲۰۰۶ صريحاً از "فاشيسم اسلامی" سخن گفت. از سوی ديگر، تونی بلر، نخست وزير سابق انگلستان، در تاريخ ۱۸ اکتبر سال جاری، در سخنرانی ای در نيويورک خطر فاشيسم را گوشزد می کند و در اين فضا از دولت ايران نام می برد. وی می گويد: "جهان با شرايطی مشابه "ظهور فاشيسم در دهه ۱۹۲۰" روبرو است، نبايد به فشارها برای عقب نشينی تن داد... ايدئولوژی افراطی اسلامی در حال حاضر يک دولت دارد: ايران. دولتی که آماده حمايت و پشتيبانی مالی از تروريسم برای بی ثبات کردن کشورهايی است که مردم آنها دوست دارند در صلح و آرامش زندگی کنند .حتی در حال حاضر و حتی در ميان خود ما گرايشی وجود دارد که فکر می کند آنها اين طور شده اند چون ما تحريکشان کرده ايم و اگر آنها را به حال خودشان بگذاريم، آنها هم کاری به کار ما نخواهند داشت.من فکر می کنم که اين طرز فکر اشتباه است. آنها خيال ندارند ما را به حال خودمان بگذارند." وزير دفاع فرانسه هم اعلام کرده است که آن کشور مدارکی دال بر نظامی بودن پروژه ی هسته ای ايران در اختيار دارد.
حساسيت نسبت به ظهور گرايشهای به اصطلاح فاشيستی در جوامع اسلامی البته پديده تازه ای نيست. من خود ۲۱ سال پيش با انتشار مقاله ای در ايران تاکيد کردم که اکنون کسانی در ايران می کوشند تلقی ای فاشيستی از ولايت فقيه عرضه کنند و آن را مبنای عمل سياسی دولت جمهوری اسلامی قرار دهند. ده سال پيش نيز در ضمن سخنرانی ای در يکی از دانشگاههای ايران ويژگيهای تلقی فاشيستی از اسلام را برشمردم و به سهم خود کوشيدم خطرات اين جريان ويرانگر را به جامعه فرهيخته ايرانی گوشزد کنم. البته دادگاه انقلاب اسلامی مرا به دليل ايراد آن سخنرانی بازداشت و به يک سال زندان محکوم نمود. اما توجه عمومی تا حدّ زيادی نسبت به اين خطر جلب شده بود.
اما ميان سخنان بوش و بلر و آنچه من درباره گرايشهای فاشيستی در ايران بيان می داشتم تفاوتهای مهمی وجود دارد. به گمان من تشبيه ايران کنونی به آلمان فاشيستی دوران هيتلر يکسره نادرست و گمراه کننده است. نخست آنکه وضعيت قوای سياسی، اقتصادی، نظامی، تکنولوژيک، و علمی جهان امروز با آنچه در نيمه نخست قرن بيستم جاری بود شباهتی ندارد: ايران از قدرت و موقعيت آلمان آن دوران بی بهره است، و دولتهای غربی هم بسی توانمند تر از دولتهای رقيب آلمان نازی در آن روزگارند. آلمان با تکيه بر توانمندی های نظامی چشمگيرش درصدد سلطه بر جهان و تسخير خاک کشورهای ديگر و نابودی انسانها بود. دولت ايران حتّی اگر چنان سودای محالی را نيز در سر بپروراند مطلقاَ توان علمی و عملی چنان کاری را ندارد. ايران حتّی در خوش بينانه ترين پيش بينی ها، ۵ تا ۸ سال با ساختن يک بمب اتمی فاصله دارد، در حالی که دولت اسرائيل در حال حاضر در حدود ۲۰۰ بمب اتمی در اختيار دارد. عظمت طلبی اتمی رهبر جمهوری اسلامی نخست معطوف به حفظ بقای رژيم حاکم بر ايران، و در مرحله بعدی تبديل نمودن ايران به قدرتی منطقه ای است که پرچم رهبری جهان اسلام را در دست دارد. نظام سياسی ايران يک نظام فاشيستی توتاليتر نيست. البته بنيادگرايان حاکم بر ايران همواره مشتاق و علاقه مند به استقرار نظامی توتاليتر در ايران بوده اند، اما در جهان امروز، و با توجه به انقلاب عظيمی که در صحنه ارتباطات رخ داده است، اين کار، يعنی تأسيس يک نظام توتاليتر (نظام متمرکز و فراگيری که نه تنها کنترل فيزيکی تمام عياری را بر مردم خود اعمال می کند، بلکه با انحصار تبليغات و آموزش عملاً موفق می شود ارزش هايش را از آن مردم کند. شست و شوی مغزی مردم و الوهيت بخشيدن به رهبر بخش مهمی از کارکرد يک نظام توتاليتر است. بنيادگريان می خواستند و می خواهند چنين نظامی درست کنند، ولی شکست خوردند، چون کنترل و دگرگونی انديشه جامعه ممکن نشد و فضای فکری جامعه خارج از کنترل دولت قرار دارد)ناممکن به نظر می رسد.
دومين تفاوت اين است که يهود ستيزی در آلمان آن دوران، بيماريی بود که همه را فراگرفته بود. يهودی نماد سرمايه دار/دلال مالی منفور، مناديان رقابت، خارجی ها و غريبه ها تلقی می شد که به طور ناعادلانه همه چيز را در چنبره ی خود داشتند. اعتقاد بر اين بود که عيسی مسيح را يهوديان کشته اند.يهوديان بچه های مسيحی را قربانی می کنند. چون به يهودی به چشم "شر"نگريسته می شد، فقط با محو کردن يهوديان از دنيا امکان رهايی از اين شر وجود داشت.بيماری يهود ستيزی در ايران وجود ندارد. هم اکنون حدود ۲۵ هزار يهودی در ايران زندگی می کنند.
اما در اينجا پرسش مهمتری وجود دارد که به گمان من در خور توجه ويژه است: آيا بواقع اين اسلام است که در برابر غرب قرار گرفته و در صدد نابود کردن تمدن غربی است؟ کسانی که مدعی اند اين اسلام است که در برابر جهان غرب صف آرايی کرده است، غالباً به انواع عمليات تروريستی، استشهادی، و خشونت باری استناد می کنند که کمابيش در گوشه و کنار دنيا تحت نام اسلام انجام می پذيرد. اما اين افراد فراموش می کنند که عامل اين ستيزگريهای خشونت بار "اسلام" نيست، بلکه پاره ای افراد هستند که خود را "مسلمان" می دانند. بسياری از مسلمانان خشونت را ابزار مناسبی برای تأمين و تحقق اهداف و مقاصد خود نمی دانند. فراموش نکنيم که درک مسلمانان از متون مقدس اسلام (يعنی قرآن و سنت معتبر) يکسان نيست. ما دست کم سه نوع تفسير اساسی از منابع معتبر اسلامی داريم: تفسير مدرن، سنتی، و بنيادگرايانه. قرائتهای مدرن از اسلام به کلی توسل به خشونت را مردود می دانند. قرائت سنت گرايانه از اسلام نيز هيچ نسبتی با خشونت ورزی ندارد. تنها قرائت بنيادگرايانه از اسلام است که توجيه گر و مبلغ خشونت است. حتّی تمام بنيادگرايان هم به خشونت متوسل نمی شوند، و آن دسته از آنها که خشونت را ابزار موّجهی برای پيشبرد اهداف خود می دانند، ضرورتاً اهداف دينی را تعقيب نمی کنند. در عين حال نبايد فراموش کرد که ايده "خشونت مقدّس" به بنيادگرايان مسلمان اختصاص ندارد. بنيادگرايان تمام مذاهب هوادار اين آموزه هستند و به پيروان خود تلقين می کنند که مخالفان را بکشيد که به بهشت خواهيد رفت. با بنيادگرايی در تمام اشکال آن (اعم از يهودی، مسيحی، اسلامی، هندويی، و غيره) بايد مبارزه و مقابله کرد. در عين حال، در مقام مبارزه با موج بنيادگرايی نبايد از ريشه های اجتماعی، سياسی، و اقتصادی اين پديده در سطح محلی، منطقه ای، و بين المللی غفلت ورزيد. ظهور و گسترش پديده تروريسم و بنيادگرايی معلول عوامل ساختاری متعددی است که شناخت و ريشه يابی آنها محتاج پژوهش و تحليل جامعه شناسانه دقيق و کارشناسانه است. برای مثال، صلح عادلانه ميان اسرائيل و فلسطين، دست برداشتن از تحقير اديان و پيروانشان،دست کشيدن از اعمالی که اين احساس را در مسلمانان ايجاد می کند که مورد تهاجم غرب قرار گرفته اند ، از ميان بردن شرايط استيصال و نوميدی محض، و غيره می تواند از جمله پيش شرطهای مبارزه با بنيادگرايی و تروريسم باشد.
برای ما ايرانيان، طرح مسأله "قرائت فاشيستی از دين" و هشدارباش نسبت به جنبش فاشيستی در ايران (و نه وجود نظام فاشيستی و توتاليتر) موجب می شود که حساسيت جامعه ايرانی نسبت به خطر اقليتی سازمان يافته در ساختار سياسی حکومت ايران جلب شود، و اين هوشياری به گذار جامعه ايران به دموکراسی ياری برساند. اما طرح مسأله "فاشيسم اسلامی" از سوی بوش و بلر را بايد نوعی آماده سازی ذهنيت جهانی برای حمله نظامی به ايران تلقی کرد.در دهه ی ۱۹۳۰ اين عبارت ورد زبان مردم بود:" فاشيسم يعنی جنگ". بسيج تمام نيروها بر ضد دشمن مشترک(ايران)، در پرتو مفهوم اسلام فاشيستی و ايران هيتلری صورت می پذيرد. مقابله ی با جنبش فاشيستی ضروری است، ولی با قرائت دموکراتيک از اسلام می توان به مقابله ی با آنان رفت. حمله ی نظامی موجب تقويت بنياد گرايان فاشيست مشرب و تضعيف مسلمانان دموکرات سکولار خواهد شد.
منبع: نيوزويک بين المللی ، نوامبر۲۰۰۷