در اين يادداشت نشان خواهم داد که دغدغه اصلی سکولاريسم لزوما پيشگيری از مذهب يا ايدئولوژی های مذهبی نيست بلکه پيشگيری از "انحصار قدرت" يا "قدرت انحصاری" است! چرا که مذهب و ايدئولوژی های مذهبی يکی از ابزارهای انحصاری کردن قدرت هستند، ابزارهای ديگر و اصلی تری نيز موجود است، بهتر است چاره ای برای آنها انديشيده شود.
به نظر نمی رسد که "انديشه سکولاريسم" در تضاد و تقابل با "انديشه های مقدس" شکل گرفته باشد، بلکه به نظر می رسد تضاد با "قدرت مقدس" موجب ظهور انديشه سکولاريسم شده است. ويژگی اصلی قدرت های مقدس نيز "مطلقه" و "انحصاری بودن" آنهاست. بدين ترتيب مسئله و هدف اصلی "سکولاريسم" پيشگيری از "انحصار قدرت" بوده است، نه تضاد و تقابل با مذهب! به همين دليل است که سکولاريسم از مذهب جلوگيری نمی کند، بلکه فقط بر "جدايی مذهب از حکومت" اصرار دارد! چرا که متوليان مذهب به بهانه "قداست"، قدرت را، "مادام العمر" به انحصار خود در می آورند!
حال بايد ببينيم جز "مذهب" چه عناصر ديگری هستند که می توانند قدرت را به انحصار خود درآورده و آن را دائمی کنند؟ لازم است مشخص کنيم که اين عناصر توسط چه ابزارهايی می توانند قدرت را انحصاری کنند؟
قطعا هر "ايده" و "عقيده ای" در صدد است تا قدرت را به انحصار خود درآورد، اما بايد ديد که "ابزار" اين ايده ها و عقيده ها چيست؟ و توانايی اين ابزارها تا چه حد است و چقدر کاربرد دارد؟ آنچه که به يک "قدرت"، تصلب و استحکام می بخشد، مصالح و ابزارهايی است که در ايجاد آن به کار رفته است.
ثروت، آگاهی، قداست و زور(زور به مفهوم جنگجويی و شواليه ای)، ابزارهايی هستند که می توانند "قدرت" را به انحصار خود درآورند، همانطور که يک "مذهب" می تواند از طريق قداست، قدرت انحصاری خويش را مشروعيت و توانايی ببخشد! به همين ترتيب هر "ايدئولوژی" نيز می تواند با انحصار آگاهی و انحصار ثروت! قدرت خويش را مشروع و توانا کند!
نقش "ثروت" و "آگاهی" در انحصاری کردن قدرت به حدی است که امروزه توانسته، قدرت ناشی از "قداست مذهبی" و يا "زور جنگجويی" را به عنوان ابزار خود تبديل کند. به همين خاطر است که حکومت های دينی و کودتايی در نيمه دوم قرن بيستم بيشتر به نمايش های کمدی شبيه هستند تا واقعيت های جدی!
در گذشته، ايدئولوژی هايی که از پشتوانه ثروت، آگاهی يا قداست برخوردار نبودند تنها می توانستند از طريق "زور" اعمال حاکميت کنند، "زور" پشتوانه مستمری برای اعمال حاکميت نبوده و نيست و نمی توان با توسل به "زور" دوران بيشتر و تضمين شده تری را برای بقاء حکومت ها ايجاد نمود. بی ترديد عصر "فرمانروايی" جنگجويان و شواليه ها گذشته است، سرنوشت " جنگجويان دلاور" به افسانه تبديل شده و "جنايتکاران جنگجو" نيز به استخدام " بارگاه ثروت و آگاهی" درآمده اند! اکنون سنگدلانی نظير چنگيز و آغامحمد خان! تنها در کسوت "فرمانبری" انجام وظيفه می کنند!
زور امروز به "زره" تبديل شده و قداست به قصه خواب آور! برای بهبودی وضع بشريت از "زره" و "قصه خواب آور"هيچگونه اميدی نيست! اما از "آگاهی" و "ثروت" کماکان می توان انتظار بهبودی بيشتری برای وضع بشريت داشت، چرا که حتی رونق روزافزون "آگاهی" و "ثروت" نيز نياز به امنيت، آزادی و دموکراسی دارد.
اکنون فقط "ثروت" و "آگاهی" هستند که می توانند "قدرت" را به طور انحصاری و مداوم در اختيار گروهی خاص قرار دهند. يعنی انحصار ثروت و آگاهی می تواند انحصار قدرت را نيز به ارمغان آورد! اما انحصار مذهب و ايدئولوژی لزوما در بر گيرنده انحصار قدرت نيست! کما اينکه در غرب، "کليسا" و "احزاب کمونيست" با آنکه متولی مذهب و ايدئولوژی هستند اما آنچنان نقشی در قدرت ندارند، بلکه قدرت در دست کسانی است که آگاهی و ثروت را در انحصار خود دارند.
بی ترديد کسب ثروت و آگاهی بر خلاف "کسب مذهب"(يا مذهب کسب!) امری رقابتی است، محو "رقابت" از عرصه های "کسب ثروت" و "کسب آگاهی" قطعا به رکود در توليد ثروت و توليد آگاهی خواهد انجاميد! همينطور محو "رقابت" از عرصه های "کسب قدرت" نيز فاجعه به بار خواهد آورد!
دموکراسی سازو کار مناسبی را برای "رقابت" در "کسب قدرت" بوجود آورده است. دموکراسی بدون آنکه مقوله "رقابت" را از عرصه "کسب قدرت" حذف کند، اما آن را به قيد محکمی استوار نموده که رقابت را از حالت مطلق به حالت نسبی کشانده است. اين "قيد" همان "انتخابات آزاد" و تلاش برای کسب اکثريت آراء شهروندان است.
ضرورت هايی که موجب شده تا دموکراسی، "رقابت مطلق"* را در عرصه "کسب قدرت" به رقابت نسبی مبدل کند، آن ضرورت ها پيرامون شيوه های کسب ثروت و کسب آگاهی نيز صادق است. پس ضرورت دارد که شيوه های کسب ثروت و کسب آگاهی را نيز، از حالت "رقابت مطلق" به حالت "رقابت نسبی" درآوريم. البته نمی توان کسب ثروت را مانند کسب قدرت "انتخاباتی" نمود، اما قطعا می توان در عين احترام به آزادی و حفظ حق مالکيت انسان، مکانيسم هايی را فراهم آورد تا ثروت و آگاهی به عنوان ابزارهايی بر ضد دموکراسی و ضد تکثر تبديل نشوند.
البته ممکن است گفته شود:
«چون قدرت مقوله ای اجتماعی است و به سرنوشت همه شهروندان مربوط می شود، در نتيجه با "انتخابی" شدن "کسب قدرت" در نظام های دموکراتيک، دخالت شهروندان ضروری به نظر می رسد.»
اما با توضيحاتی که در بالا گفته شد "ثروت" و "آگاهی" نيز مقولاتی هستند که ارتباط مستقيمی با سرنوشت شهروندان دارند، يعنی نمی توان رقابت بر سر "کسب ثروت" و "کسب آگاهی" را رقابتی مطلق و افسارگسيخته تلقی نمود، و در عين حال انتظار داشت که "قدرت" افسارگسيخته نباشد! چرا که "ثروت" و "آگاهی" همواره نقش تعيين کننده ای در ايجاد و امتداد "قدرت انحصاری" داشته و دارند، حتی قدرت هايی که بر اساس "قداست" و "کاريزما" شکل می گيرند، فقط هنگام فروپاشی جامعه است که از "قدرت قدسی و کاريزماتيک" خود بهره می برند، آنگاه که بخواهند جامعه مورد نظر خود را برپا کنند و به مديريتش بپردازند تنها با انحصار ثروت و آگاهی، توان انجام چنين کاری را دارند!
حکومت آخوندها در ايران از فردای فروپاشی رژيم گذشته، با راه اندازی بگير و ببند و کشت و کشتار! هم قداست خود را از دست داد و هم کاريزمای خود را! آنچه که حکومت اسلامی را تا کنون( ۲۸ سال) بر سرنوشت ايرانيان مسلط گردانيده، انحصاراتی است که عوامل اصلی آن توانسته اند در حوزه های "ثروت" و "آگاهی" ايجاد کنند، وگرنه هيچگونه قداست و کاريزمايی برای آنان باقی نمانده است. منشاء "زور" عريانی که امروزه برای سرکوب جامعه به کار می بندند همه از انحصاراتی است که در حوزه ثروت و آگاهی بوجود آورده اند! با "ثروت انحصاری" مزدور استخدام می کنند و با "اطلاعات انحصاری" موقعيت مزدوران خود را نسبت به مخالفان داخلی خود برتری می بخشند!
هر چند آخوندها "جنگ آوران" خوبی بودند و توانستند با آوردن جنگ خانمانسوزی برای کشور، پايه های "قدرت" خود را محکم کنند، اما هيچيک از آنان جنگنجو، دلاور و شواليه نبوده و نيستند تا بتوانند بجنگند و "قدرت" بدست آمده را حراست کنند، آنها جنگجويان** زيادی را برای سرکوب مردم به استخدام خود درآوردند، اما همه اين استخدامات را با "آگاهی" و "ثروتی" انجام داده اند که قبلا در انحصار خود گرفته بودند! من می گويم انحصار "قدرت" و "آگاهی" توسط آخوندها ناشی از هوش و ذکاوت آنها نبوده! بلکه معتقدم آنها با دوپينگ اطلاعاتی! بيگانگان توانستند بر سرنوشت کشور حاکم شوند!
پس "ثروت" و "آگاهی" مادر "قدرت" است و تا ثروت و آگاهی نباشد نمی توان قدرتی را مسلط گردانيد، بدين ترتيب می توان گفت اگر دموکراسی شيوه های کسب قدرت را به ضوابط مشخصی مقيد کرده، پيش از آن بهتر است ثروت و آگاهی را نيز به ضوابط مشخصی مقيد کند! و گرنه دور تسلسل استبداد و استعمار و تسلط عده ای بر عده ديگر، همواره ادامه خواهد داشت و هرگز "تکثر قدرت" يا "دموکراسی تام" شکل نخواهد گرفت.
قطعا برای کنترل ثروت و آگاهی نمی توان مکانيسمی انتخابی ايجاد کرد، اما برای کنترل قدرت و عدم افسارگسيختگی آن لازم است تمهيداتی انديشيده شود. "قدرت انتخابی" موجود در نظام های دموکراتيک امری لازم است، اما کافی نيست، چون ابزارهايی که می توانند "قدرت" را به انحصار خود درآورند کماکان ابزارهای قوی هستند! چگونه می توان ابزارهايی نظير زور، ثروت، آگاهی و مذهب را در کسب قدرت، متکثر يا ناکارآمد نمود؟ در ميان اين ابزارهای چهارگانه "زور" و "مذهب" ابزارهای جانبی هستند، کارآمدترين و اصلی ترين ابزارها همان ثروت و آگاهی هستند. چگونه می توان کارآمدی ابزارهای فوق را برای کسب قدرت از ميان برد يا آنها را متکثر نمود؟ آيا اين موضوع امکان پذير خواهد بود؟
من می گويم "انحصار" قدرت، ثروت و آگاهی در يک صورت شکسته خواهد شد، و يا به عبارت ديگر، اين ابزارها در يک صورت متکثر خواهد شد و در دست همه بشريت قرار خواهد گرفت که "بشر" در سراسر جهان دارای ارزش و اهميت واحدی باشد. حقوق همه بشر يکسان شناخته شود و تفاوتی بين بشر آمريکايی، اروپايی، آسيايی و آفريقايی وجود نداشته باشد، نه آنکه منافع بشر اروپايی يا آمريکايی را از طريق ناديده گرفتن حقوق بشر آسيايی يا آفريقايی تامين کنيم. بشر، بشر است و حقوق عمومی او نيز يکی است. نبايد به صرف تامين منافع عده ای، حقوق عده ای ديگر را پايمال نمود.
دولت های ملی نبايد دولت های اقتصادی و اطلاعاتی باشند، دولت ها صرفا بايد کارگزارانی برای حفظ تنوع و تعادل مناسبات ميان شهروندان باشند. شهروندان بايد بتوانند آزادانه مناسبات و مبادلاتی با شهروندان ساير نقاط جهان داشته باشند و هر کجا که بخواهند بروند و در هر کجا که بخواهند سرمايه گذاری کنند. دولت های ملی نبايد اختلافات و تفاوت های ملت ها را نمايندگی کنند، بلکه بايد نماينده "تکثر" و "تنوع" ملت ها باشند. انحصار ثروت و آگاهی به اختلافات و تفاوت ها بين شهروندان جامعه ملل دامن می زند، حال آنکه انتشار آگاهی، گسترش سرمايه گذاری و توزيع ثروت در جهان به تکثر و تنوع شهروندان منجر خواهد شد.
امروز "حاکمان کوچک و مستبد" در برخی از کشورهای جهان، تنها به دليل معاملات پنهانی مراکز سرمايه و مراکز اطلاعاتی جهان هستند که زيست می کنند و مخالفان خود را از دم تيغ می گذرانند. ادامه اين وضعيت در نهايت به ضرر کل بشريت تمام خواهد شد.
جای بسی تاسف است که امروز "کمال آتاتورک" و چکمه های نظامی او به عنوان الگو و محافظ سکولاريسم مطرح می شوند! حال آنکه شاهد هستيم "ترکيه کماليسم" از يک طرف می رود تا مخاطره انگيزترين حکومت مذهبی را در جوار اتحاديه اروپا سامان دهد! و از طرف ديگر اين انتظار وجود دارد که ارتش آن کشور(چکمه آتاتورک) هر لحظه با مشاهده کوچکترين انحراف معيار از "سکولاريسم آتاتورکی" وارد ميدان شود!
آيا "سکولاريسم نو" نويد سکولاريسم با مشت آهنين را می دهد؟! به نظر من سکولاريسمی که با مشت آهنين فراهم گردد ديری نخواهد پاييد که به افراط گرايی مذهبی می انجامد! در ترکيه کنونی! مذهب اندک اندک به حوزه سياست راه يافته است، حتی کادرهای ارتشی نيز بعد از سالها "فرمان سکولاريسم از بالا" به روزگار وصل خويش نزديک می شوند! چکمه ها را درآورده و به فکر پوشيدن نعلين افتاده اند! امروز "جامعه ترکيه" از "حکومت ايران" خطرناکتر است. حکومت ايران توخالی است، چون مردم ايران را با خود ندارد، اما در ترکيه مردم با حکومت هستند! حال چگونه و با چه منطقی "ترکيه کماليسم" الگو می شود، خدا می داند!
سکولاريسم تنها از طريق دموکراسی تحقق خواهد يافت! آن هم از طريق "دموکراسی تام"! دموکراسی تام به دموکراسی گفته می شود که علاوه بر "قدرت"، ابزارهای کسب قدرت را نيز مقيد و محدود کند. وقتی شيوه های کسب ثروت و کسب آگاهی و انحصار آنها افسارگسيخته و مطلق باشد، هرگز قدرت مقيد و محدود شکل نخواهد گرفت.
در پايان يادآوری يک نکته را نيز ضروری می دانم:
وقتی سخن از "جدايی دين يا مذهب از حکومت" به ميان می آيد، تقريبا همه ما، اديان و مذاهب مورد نظر را می شناسيم و همه می دانيم که منظور همان اديان و مذاهبی هستند که خود را الهی می دانند! اما وقتی از «جدايی ايدئولوژی ها از حکومت» سخن می گوييم! معلوم نيست که منظور کدام ايدئولوژی ها هستند و اصولا چه تفکری مصداق ايدئولوژی است! در اين صورت يک "شورای نگهبان" يا "ارتش ترکيه"ای نياز داريم تا مصداق ايدئولوژی ها را برای ما مشخص کند تا از حضور آنها در قدرت جلوگيری کنيم! آيا در اين صورت ممکن نيست که مانند "شورای نگهبان" تمام "ايده های" دگرانديش را به نفع سرمايه داری دلال عسکراولادی، و شرکاء نابود کنيم؟
الف. ع. خ
-----------------
*منظور از "رقابت مطلق" رقابتی است که هيچ قيدی از جمله قيود اخلاقی را برای کسب قدرت نمی پذيرد! همانطور که ماکياولی در کتاب "شهريار" توضيح می دهد و آنگونه که نيچه در وصف "ابر انسان" می گويد!
** البته جنگجويانی که به استخدام مراکز قدرت درآمده باشند ديگر "دلاور" و "شواليه" نيستند بلکه مزدورانی هستند که نان را به نرخ روز می خورند.