سه شنبه 16 بهمن 1386

اسـلامِ مصـادره (بخش دوم)، محمد ملکی

[بخش اول مقاله را با کليک اينجا بخوانيد]

ويژگيهای اسلامِ بنيادگرا
برای هر پژوهش‌گر تاريخی و اجتماعی در شرايط فعلی لازم است با ريشه‌ها و انديشه‌های بنيادگرايان اسلامی آشنا گردد، يک افغانی دردآشنا می‌نويسد.
سَلَفی‌ها (کسانيکه از اسلام اَسلاف يعنی ياران پيامبر پيروی می‌کنند) که امروز با نام بنيادگرايان اسلامی شناخته می‌شوند عمری به درازای عمر اسلام دارند، طالبان افغانی يادآور المحدثيهای مراکش در سده‌های ميانه هستند در هر دو جريان ــ‌پشتون در افغانستان و بَربَر در مراکش ــ پشت سرِ يک شخصيت کاريزماتيک با هم متحد می‌شوند تا اسلامی متعصب مبتنی بر شريعتِ صرف را بر مردم تحميل کنند. حال اين پرسش مطرح می‌گردد که چرا امروز اين جنبش‌ها در ميانِ مردمانی که به زندگی نوين کنونی روی آورده‌اند (مسلمانان ساکن غرب) رشد می‌کنند؟ وسيله انتقالِ اين نوع تفکر و برداشت از اسلام، مدارسِ مذهبی مانند مدارس مذهبی پاکستان يا رشته مؤسساتی اسلامی در عربستان سعودی يا کشورهای حوزة خليج فارس هستند. در اين مدارس و مؤسسه‌ها امامان و واعظانی تربيت می‌شوند که به غرب رفته و در آنجا مسجد تأسيس می‌کنند يا از سوی مسلمانان محلی برای ايراد وعظ و خطابه دعوت می‌شوند، اين نوع تبليغ جنبشی است که بيشتر از هر جنبش و کار گروهیِ ديگر دعوت يا وعظ را به صورتی منظم درآورده است و گروههای بين‌المللی به درِ خانه‌های مسلمانان رفته به وعظ می‌پردازند «وهابی شدنِ» بخشی از تعاليم مذهبی در پاکستان مشهود است سعوديها نقش کليدی در گسترش بنيادگرايی نو ايفا کرده‌اند، سعوديها تمام قدرت مالی خود را در خدمتِ نشر و گسترش اين جريان قرار داده‌اند و بر شمار سازمانها و مؤسسه‌های اسلامی، بورسی و آموزشی مانند رابطه (اتحاديه اسلامی جهانی) يا الدعوه افزوده‌اند سيد قطب از يک منظر بنيانگذار تئوريک جريان بنيادگرايی نو به شمار می‌رود. اين انديشه که جامعة بشری در شکل کنونی‌اش جاهلی است و حتا کشورهای اسلامی در حاکميتِ طاغوت قرار دارند، اساساً از جانب سیّد قطب (۱۹۶۶ـ۱۹۰۶) و مودودی عرضه شده است. گروههای تندرو و بنيادگرايان مصری در دهة ۷۰ تا ۹۰ همگی پيرو سیّدقطب بوده‌اند، اين بنيادگرايی نو می‌خواهد فقط شريعت را به عنوانِ معيار سنجش تمام رفتارهای انسانی و اجتماعی بقبولاند، بنابراين کاملاً طبيعی است که اصالتِ هر فرهنگی را که بخواهد در کنار يا فراتر از اصولِ مسلم دينی رشد کند مردود بشمارد.
هنرهای تجسمی، موسيقی، فلسفه، ادبيات، سنن ملی، وام‌گيری از فرهنگهای ديگر (مانند برپايی جشن سالِ نو، درست کردن درخت نوبل) هم که جای خود دارد با دانش‌ها نيز صرفاً رابطه‌ای ابزاری دارد (کامپيوتر آری، عقلانيت علمی نه) دغدغه بنيادگرايی نو، کشيدن خط قرمز ميان دين و کفر است که اين خط از درون خود جامعه مسلمانان عبور می‌کند. به اين ترتيب اين جريان هر گونه سازشِ مذهبی يا فرهنگی با فرهنگِ جهانی غالب را که امروزه همان فرهنگ غرب است به باد انتقاد و نکوهش می‌گيرد. همه چيز در مجموعه‌ای از احکامِ حلال و حرام، حتا در جزئيات پيش پا افتاده مانند اصلاح ريش (طالبان افغانستان) يا طرز مسواک زدن خلاصه می‌شود. فتوا (تعين ميزان مشروعيت اعمال هر فرد) از استفادة کارت بانکی گرفته تا دادن عضو پيوندی، کار اصلی علما يا واعظانِ خود خوانده است.
امامان مساجد کوچکِ محلی در اروپا اصرار دارند که دختران به کلاسهای ورزشی نروند و از مردانِ مسلمان می‌خواهند که با زنان دست ندهند يا به کارت تبريک سالِ نو پاسخ ندهند در لندن واعظانی چون ابوحمزه و عمربکری مدام تکفير می‌کنند و مسلمانان را به جهاد فرا می‌خوانند گروههای بنيادگر اگرچه با هم اختلاف نظر دارند ولی همگی در يک عقيده مشترکند و ان برداشتی خاص از اسلام است که بر پایة اجرای بی‌قيد و شرط شريعت، نفی هر گونه فضای فرهنگی مستقل و فراخوانی همة مسلمانان به اجرای دقيق دستورات مذهبی که در يک سلسله احکام ناظر بر حلال و حرام خلاصه می‌شود استوار است.
بنيادگرايی نو با تبديل اسلام به سيستمی از هنجارهای رفتاری و با نفی آنچه ماهيت فرهنگی دارد و هواداری از يک اسلامِ دستوری که با تمام موقعيت‌ها، از کويرهای افغانستان گرفته تا دانشگاههای آمريکا قابل تطبيق است در حقيقت به يک اندازه هم معلول و هم عاملِ فرهنگ‌زدايی مدرن است، اسلامِ طالبان و همينطور وهابيگری سعودی يا راديکاليسم بن لادن با هر آنچه از جنس فرهنگ است ولو فرهنگ مردمِ مسلمان، خصومت می‌ورزد. از تخريب مدفن پيامبر به دستِ وهابيون گرفته تا انهدام تنديس‌های بودا در باميان و برجهای نيويورک، همه جا نفی هر گونه مفهومِ تمدن و فرهنگ به چشم می‌خوردو افرادی اين اعمال را با داوری شتابزده «نيهيليسم» می‌خوانند. ليکن بايد گفت که آنها نيهيليست نيستند، بنيادگرا هستند و می‌خواهند به پاکی اسلامِ اوليه بازگردند که آفريده‌های بشری پرده بر آن کشيده است، با تأکيد و پافشاری بر «امت» درواقع می‌خواهند يگانگی گذشتة مسلمانان را تداعی کنند که با هيچ سرزمين يا ملتِ معينی تطبيق نمی‌کند. امتِ ذهنی نو بنيادگرايان، نمونه عينی دارد و آن جهان يک پارچه‌ايست که در آن يکسان‌سازی رفتارها يا از روی الگوی غالب آمريکايی (زبان انگليسی و مک دونالد) صورت می‌پذيرد يا در پرتو بازسازی يک الگوی مغلوب پنداری. در رفتار نوبنيادگرايان اسلامی، بسياری از خصوصيات فرقه‌های بنيادگرای پروتستان ديده می‌شود.
کتاب ظهور و سقوط بنيادگرايی (افغانستان) ص ۴۶ تا ۵۳ ناشر قصيده‌سرا
نويسنده کتاب (محمد قراگوزلو) در تحقيقات وسيع خود برای جمع‌آوری مدارک به نکات جالبی نيز برخورد کرده است آنجا که از نقش آمريکا در بوجود آوردنِ طالبان سخن می‌گويد. بخوانيد:
پذيرش اين موضوع که سه کشور هم‌پيمان آمريکا (عربستان، پاکستان و امارات) بدون هماهنگی و کسب اجازه از ايالاتِ متحده اقدام به تشکيل و تقويت و گسيل طالبان به افغانستان کرده باشند فاقد دلايل منطقی است. دولت ايالات متحده در افغانستان منافع اقتصادی و سياسی فراوانی دارد که چشم‌پوشی از اين کشور را عملاً ناممکن می‌سازد.
نويسنده کتاب در مورد بن لادن مطالب بسيار جالبی دارد، وقتی شوروی‌ها افغانستان را اشغال کرده بودند، در جريان مبارزات مجاهدان افغان با ارتش شوروی بن لادن از جانب آمريکايی‌ها لقب «قهرمان» گرفت امّا پس از تسلط طالبان بر افغانستان و ورود بن لادن به اين کشور و هدايت چند عمل تروريستی در کنيا، تانزانيا و آرژانتين و به دست آمدن سرنخ‌هايی از دخالت عناصر سرسپرده به بن‌لادن، به دنبال اخراج اين تروريست سعودی تبار از کشور خود و ورود او به افغانستان، آمريکا خواستار استرداد او می‌شود امّا ملا محمد عمر در تاريخ ۲۹/۵/۱۳۷۷ به آمريکايی‌ها می‌گويد:
«آمريکا دشمن اسلام است و اسامه بن لادن پناهندة مسلمان است که امارت اسلامی نمی‌تواند او را تحويل کفر دهد ولو اينکه تمامِ دنيا در مقابلش صف‌آرايی کند.»
اين موضع‌گيری ملا محمد عمر در برابر آمريکايی‌ها در حالی صورت می‌گيرد که پيش از آن هنگام ورود بن لادن به خاک افغانستان يکی از فرماندهان ارشد افغانستان با اين جملات از او استقبال می‌کند:
«ای شيخ! سرزمين ما، سرزمين افغانها نيست، بلکه سرزمين الله است و جهاد ما نيز جهاد افغان نبوده، بلکه جهاد مسلمانان است، شهدای تو در هر ناحيه افغانستان حضور دارند و قبرهای آنان به اين امر گواهی می‌دهد. تو اکنون ميان خانواده و قوم و قبيلة خودت هستی و ما خاکی را که تو روی آن قدم می‌زنی متبرک می‌دانيم»
منبع فوق ص ۴۸ـ۷۹

بنيادگرايی وهابی و بنيادگرايی شيعی
دقت روی آنچه در مورد انديشه‌ها و ريشه‌های بنيادگرايی مسلمانان سنی مذهب (بويژه وهابی) خوانديد. ما را در اين فکر فرو می‌برد که آنچه پس از پيروزی انقلاب در ايران شيعی مذهب اتفاق افتاد چه نسبتی با بنيادگرايی طالبانی دارد؟ اگر آن فرمانده طالبی می‌گويد «سرزمين ما، سرزمين افغانها نيست بلکه سرزمين الله است» بعضی از کارگزاران نظام ولائی هم ايران را «ام القرای اسلامی» ميدانند و آقای محمدجواد لاريجانی يکی از سردمداران حکومت می‌گويد «ما موقعيت بسيار بزرگی در جهان اسلام داريم. هيچ کشوری جز ايران نمی‌تواند جهان اسلام را رهبری کند. اين يک موقعيت تاريخی است» (روزنامه رسالت ۱۶ مرداد ۱۳۶۸)
اگر بنيادگرايان وهابی می‌گويند: ما خاک زير پای بن لادن را متبرک می‌دانيم مگر ما پس از انقلاب چه کرديم؟ متبرک کردن لباس و سر و روی افراد با دست کشيدن به آنها را چگونه از نظر اسلامی بايد توجيه کرد؟ مگر ما خود را شيعة علی (ع) نميدانيم؟ مگر پيش از انقلاب به ما نگفتيد وقتی علی وارد محلی شد و مردم هلهله کردند و دنبال او حرکت نمودند خطاب به آنها گفت با من کاری را که با قيصر و کسری می‌کنند نکنيد. مگر ما دنبال «حکومت عدل علی» نبوديم؟ هرگز نه خوانديم و نه شنيديم که مردم به دنبال علی بدوند و بر يال و دم و زين اسبی که علی بر آن سوار شده بوسه بزنند يا خاکی را که هنگامِ کندنِ چاه با دستهای خود بيرون می‌ريخت متبرک بدانند يا باقيمانده چای و آبی را که او می‌نوشيد، بنوشند و بگويند متبرک است. به رفتار بنيادگرايان آنگاه که بر افغانستان مسلط شدند بنگريد تا روشن شود اين تفکر در هر جا قدرت را به دست گيرد يکسان عمل می‌کند، چه افغانستان، چه ايران و چه در هر جای کره زمين. اگر بنيادگرايان طالبانی مجسمه‌های بودا را در باميان تخريب می‌کنند از اوّلِ تسلط بنيادگرايان بر ايران و مصادرة اسلام و انقلاب چه بلائی بر سرِ آثار تاريخی اين سرزمين نياوردند، با تخت‌جمشيد با کتيبه‌ها و نوشته‌های ايران باستان چه کردند؟ مگر اخيراً با وجود اعتراضهای داخلی و جهانی با آبگيری سد سيوند به همه دنيا دهن کجی نکردند. در مورد اعمال بنيادگرايان شيعی از چه و از کجا بگويم؟ از تخريب، از انفجار، از کشتار، از شکنجه و آزار، از رفتار با زنان، کارگران، معلمان، دانشجويان، قوميت‌ها، سنی‌ها، دراويش، دگرانديشان، روزنامه‌نگاران، سنديکاخواهان، حزب و گروه و سازمان‌طلبان از چه بگويم. از کجا بگويم؟ از عراق که بنيادگرايان آنرا به اين روز انداخته‌اند. از لبنان و فلسطين راستی از کجا بگويم؟ از وضع دانشگاههای ايران، از وضع دانشجويان، از قتل‌هايی که در زندانها روی می‌دهد از به دار کشيدن جوانان در خيابانها، از حمله به جوانان با اتهام اراذل و اوباش بودن و...
از خانواده‌هايی که ماه‌ها به دنبال فرزندان دستگير شدة خود می‌گردند، از ده‌ها دانشجويی که امروز در زندانها بسر می‌برند و تنها جرم آنها اظهار عقيده است، از هزاران خانواده‌ای که در اين ۲۸ سال بخاطر از دست دادنِ سرپرست خود متلاشی شده‌اند، از روانی شدنِ ميليونها زن و مرد ايرانی به دليل مشکلاتِ زندگی، از شکنجه شده‌هايی که پس از رهايی از زندانهای مخوف رژيم سلامت خود را از دست داده‌اند و بعلت فشارهايی که به آنها وارده شده با بيماريهای گوناگون دست به گريبانند، از خيل عظيم جوانانِ معتاد، از دختران فراری، از کودکانِ خيابانی، از زندگی فلاکت‌بار مرزنشينان ايرانی، از فقر، فحشا، فساد، اعتياد که بی‌داد می‌کند، از کدام و از چه بگويم؟ از اختلاف طبقاتی وحشتناک و بی‌سابقه، از دزديهای کلانِ ده‌ها و صدها ميلياردی، از رشوه‌خواريها، از فساد ميان تازه به دوران رسيده‌ها، از کدام و از چه بگويم؟ از اختناق، از سرکوب، از مرگِ در زندانها، از شکنجه متهمان سياسی از مثله کردنِ فروهرها، از قتلهای زنجيره‌ای، از تجاوز به زنها در زندانها، از شکستن سنگ قبر هزاران زندانی سياسی اعدام شده، از گورهای دسته‌جمعی، از خاوران تهران و گورهای دسته‌جمعی همة شهرها، از کدام و از چه بگويم؟ از دروغگويی‌ها، از ناآگاه نگه داشتن توده‌ها، از عوام‌فريبی، از گسترش دادنِ کم‌نظير خرافات، از سوء استفاده از اعتقاداتِ مردم، از فريبکاريها، از چاه‌ جمکران، از هالة افتاده بر سر رئيس‌جمهور در سازمان ملل، از ابزار کردن دين، از سوء استفاده از اعتقاد مردم به وجود امام زمان (ع)، از کدام و از چه بگويم؟ از زن‌ستيزی بنيادگرايان و ظلم در حقِ زنان، از وعده‌های تحقق نيافته، از دشمن تراشی‌ها، از شعارهای توخالی، از کدام و از چه بگويم؟ اگر بخواهم از آنچه بنيادگرايان پس از مصادرة انقلاب و اسلام بر سرِ مردم آوردند بگويم مثنوی می‌شود و هفتاد من کاغذ. در اين نوشته تنها از آنچه پس از به قدرت رسيدن، بنيادگرايان بر سرِ دانشگاهيان و زنان آوردند به اختصار چند جمله می‌گويم.

بنيادگرايی و زن‌ستيزی
يادمان نرود سالِ ۱۳۴۱ را که اعتراض به لايحه‌ انجمن‌های ايالتی و ولايتی (نهضت صد روزة روحانيت) را داشتيم که در آن بسياری از مراجع از جمله آيت‌الله خمينی به شدت با شرکتِ زنها در انتخابات مخالفت کردند و اينکار يعنی شرکت (زنان در انتخابات) را مخالف ديانتِ مقدسه و مذهب رسمی کشور اعلام نمودند امّا زنها به اميد پايان يافتن ظلم و ستمی که به آنها وارد می‌شد و به اميد آزادی و برابری که وعده آنرا داده بودند در دامان خود مردان و زنان انقلابی و آزادانديش تربيت نمودند تا به ظلم و استبداد پايان دهند و عدالت و آزادی را شاهد باشند، همين‌ها بودند که در کنار فرزندان خود با شور و هيجان در انقلاب شرکت نمودند و استقلال و آزادی و جمهوريت را فرياد کردند. آن ميلونها زن با حجاب و بی‌حجاب، با چادر و بی‌چادر، با روسری و بی‌روسری در کنار هم در راهپيمايی‌ها و تظاهرات آزادی و برابری را آرزو می‌کردند. امّا چند ماه از برپايی نظامِ ولائی نگذشته بود که عده‌ای با ادعای انقلابی بودن به جان زنها افتادند و با شعار يا روسری يا توسری ستيز با زنها را آغاز کردند و بدين ترتيب زنان نخستين قربانيان بنيادگرايی شدند هر روز که از انقلاب گذشت فشار به زن‌ها بيشتر شد. کم‌کم باقيمانده‌ها و دنباله‌روهای فدائيان اسلام بار ديگر پيشنهادی را که در زمان حکومت دکتر مصدق به او کرده بودند (پيشنهاد حاج مهدی عراقی از طرف نواب صفوی به مصدق ۱ـ نماز جماعت در ادارات و وزارتخانه‌ها اجباری شود. ۲ـ حجاب در سراسر کشور اجباری شود. ۳ـ مشروبات الکلی ممنوع شود. ۴ـ کارمندان زن از ادارات اخراج شوند)[هفته‌نامة شهروند شمارة ۳۴، ص ۴۴] از جمله اخراج زنان از ادارات را ساز کردند بعدها خشونت نسبت به زنان در خيابانها و کوی و برزن تا آنجا رسيد که صدای بسياری از وابستگانِ به حکومت را هم درآورد. وقتی واپسگرايان از جمله لاجوردی و باندش بر دادگاههای انقلاب مسلط شدند و حمله و هجوم به تظاهرات مردم بالا گرفت و دستگيريهای سال ۶۰ با تمام گستردگی‌اش آغاز شد ديديم و شاهد بوديم رفتار اين جماعت را با زنان و دخترانِ اسير، تعداد زنانيکه در دهة شصت به جوخه اعدام سپرده شدند و زير شکنجه قرار گرفتند در طولِ تاريخ جهان بی‌سابقه بوده است تا آنجا که می‌گويند از ده‌ها هزار اعدامی يک سوم آنها را زنها تشکيل می‌دادند. برای بهتر روشن شدن زن‌ستيزی بعد از انقلاب خاطره‌ای را تعريف می‌کنم. ميدانيم يکی از زندانهای بزرگ و معروف تهران (کرج) زندان قزلحصار است لاجوردی يکی از نوچه‌های خود را به نام حاج داود رحمانی در رأس اين زندان قرار داده بود او در مدتِ چند سال تسلط خود بر اين زندان چه‌ها که نکرد، (بايد بعدها با افشا شدن بيشتر جنايات بنيادگرايان روشن گردد.) او برای تنبيه زندانيانی که دورة محکوميت خود را می‌گذرانيدند محلی بنام «گور» يا «قيامت» درست کرده بود که شايد بتوان گفت بی‌سابقه بوده است. من در قصيده‌ای که چند بيت آن را می‌آورم، در وصف «قيامت» گفته بودم:
قزلحصار که از حاجی ز رحمان دور
هزار زخم به جان دارد و تنی بيمار
سه سال ظلم و ستم کرد بر صغير و کبير
بريخت خون ز سر و سينه بر در و ديوار
«قيامتی» که به پا کرد او در اين زندان
نکرده هيچ لعينی به پا به هيچ ديار
گر آفريد خدا دوزخی پر از آتش
به چشم باز گنهکار می‌کشد بر نار
ببست چشم اسيران به روز و هفته و ماه
که در قيامتِ او منع بود هر ديدار
به قهر و زور، رياست نمود بر زن و مرد
شکست پا و سر و دست‌ها هزار هزار
(برای اطلاع بيشتر از «قيامت» بر پا شده بوسيله حاج داود به کتاب خاطراتِ اعظم حاج حيدری که هفت ماه و نيم در زندانِ قزلحصار درونِ «گور» يا «قيامت» به سر برده نظری بيافکنيد)
پس از تعويض حاج داود و آمدن شخصی به نامِ ميثم (اسم مستعار است) روزی او من را که دورانِ زندان را می‌گذراندم خواست و ضمن مظلوم‌نمايی و اظهار تأسف از کارهای حاج داود گفت: ما امروز بين ۳۰۰ تا ۴۰۰ دختر و زنِ روانی در اين زندان داريم که نميدانيم با آنها چه کنيم.
اين نوشته گنجايش آن را ندارد که بيش از اين از آنچه در زندانها بر زنها گذشته و می‌گذرد بگويم، در اينجا چند جمله از کتاب بنيادگرايی در افغانستان می‌اورم تا روشن گردد حکومت‌های بنيادگرا چه رفتاری با زنها دارند.
«طالبان از ابتدای به قدرت رسيدن زنان را مورد ستم و تحقير قرار دادند و نه تنها امکان تحصيل و کار در خارج از خانه را از آنان سلب کردند بلکه بيرون آمدن از خانه را بدونِ همسر و مَحرم، جرم شمردند. زنان در خارج از خانه بايد پوششی خاص و گشاد و کيسه مانند داشته باشند و حتا چشم‌هايشان پشت روبندة توری قرار بگيرد، چون از کار زنان جلوگيری به عمل آوردند، حق رفتن نزد پزشک مرد نيز هنگام بيماری از آنها سلب شد.
کتاب ظهور و سقوط بنيادگرايی (افغانستان) از انتشارات قصيده‌سرا، ص ۶۰
راستی مگر می‌شود بدون اعتقاد به ضرورت مشارکت برابر و فعال زنان در مسائل اجتماعی با پديدة بنيادگرايی به مقابله پرداخت وقتی می‌بينيم رژيمی می‌کوشد زن و مرد را در مدرسه و دانشگاه و اتوبوس و ورود به ساختمان و... از هم جدا کند. وقتی زنان برای رسيدن به جزئی از حقوقِ خود کمپين يک ميليون امضائی تشکيل می‌دهند و با آنها چنان رفتاری می‌شود، وقتی پليس با زنان در خيابانها آن گونه رفتار می‌کند که پس از اعتراض شديد مردم، هر يک از مقامات، مسئوليت اينکار را به گردنِ ديگری می‌اندازد. وقتی زن... چه بگويم مگر در رژيمی که واپسگرايان اهرمهای قدرت را در دست دارند جز زن‌ستيزی توقع ديگری بايد داشت؟ نظر خانم شادی صدر نويسندة دردآشنا و زيباقلم را بخوانيم.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

بنابراين، ما شهروندان بی‌اطلاع درباره مصوبات شورای عالی امنيت ملی، که البته مقدراتمان را تعيين می‌کنند، تنها قانون مطبوعات را در دست داريم که براساس آن هیأت نظارت بر مطبوعات حق لغو امتياز هيج نشريه‌ای را ندارد و تنها دادگاه مطبوعات با همان عده و عده‌ای که در قانون اساسی آمده صلاحيت صدور حکم مرگ نشريه‌ای را دارد که در اين
و انفسای بی‌صدايی، تک‌صدايی بود؛ هرچند آرام و صبور. تعطيلی مجله زنان، گامی ديگر است در راستای حذف زنان و هر آنچه زنانه است از عرصه عمومی. می‌نشينيم و می‌بينيم کی، زمان حذف همين نفسی که به لطف خدا می‌آيد و می‌رود، می‌رسد!
روزنامه اعتماد ملی، سه‌شنبه ۹ بهمن ۸۶ ص ۵

بنيادگرائی و علم‌ستيزی
نمی‌توان منکر اين واقعيت شد که دانشگاهيان در تحولات هفتاد سالِ گذشتة ايران بويژه در پيروزی انقلاب سالِ ۱۳۵۷ نقش کليدی داشته‌اند. امّا پس از تغيير نظام شاهی به نظام ولائی و آنگاه که واپسگرايان برهمة امور مسلط شدند توجه خود را بيشتر متوجه دانشگاهها که سنگر آزادی نام گرفته بود نمودند زيرا بنيادگرايان اسلامی با هر قرائتی جز قرائت خود از اسلام و مسلمانی در ستيزند و هر تفکری را جز انديشه‌های خود منحرف و قابل نابودی می‌پندارند. چنين شد که پس از تشکيل شوراهای هماهنگی که نمايندگان همة طيف‌های فکری در آن حضور داشتند به مخالفت با شوراها برخاستند تا بالاخره موفق شدند با يک کودتا به نام انقلاب فرهنگی درِ دانشگاهها را به روی ده‌ها هزار استاد و دانشجو ببندند با اين بهانه که می‌خواهيم دانشگاهها را اسلامی کنيم آنها انديشه‌ها و افکار واپسگرای خود را زير پوشش «اسلام» پنهان کردند و ديديم پس از تسلط بر دانشگاهها چه بر سرِ استادان و دانشجويانی که انديشه آنها را نمی‌پذيرفتند آوردند، آنها با در اختيار گرفتن اهرمهای قدرت به جان دگرانديشان بويژه دانشگاهيان افتادند، و يک دهه (دهة شصت) کوشيدند دانشگاهها را به يکی از مراکز بنيادگرائی خود تبديل کنند امّا غافل که دانشگاهها همچون دُم شيری بود که نمی‌شد با آن بازی کرد. اگرچه بنيادگرايان توانستند ساقه و برگهای درخت دانشگاه را ببرند امّا اين درخت تنومند ريشه در خاک داشت و توانست در فضا و هوای مناسب جوانه زند و مجدداً بارور گردد تا آن حد که مجدداً واپسگرايانِ بنيادگرا مجبور شوند روز ۱۸ تيرماه سال ۷۸ به دانشگاه تهران و تبريز که اولين و دومين دانشگاه نوينِ ايران بودند حمله کنند تا شايد «سنگر آزادی» را بار ديگر به تيول خود درآورند و شاهد بوديم نيروهای انتظامی و امنيتی چگونه دانشجويان و مردمی را که به دفاع از دانشگاهيان برخاسته بودند با شديدترين وجه تار و مار کردند و تعداد زيادی از دانشجويان و مردم را دستگير و روانه زندانها نمودند که بعضی از آنها هنوز در زندان بسر می‌برند با اين اميد که ترس و وحشت ايجاد کنند تا ديگر دانشجويان جرئت مخالفت با قدرت بدستان را پيدا ننمايند. ولی تظاهراتِ دانشگاه پلی‌تکنيک و دانشگاه تهران و ديگر دانشگاهها (اين روزها باز هم کوی دانشگاه تهران) نشان داد که بنيادگرايان حاکم اگرچه هم انقلاب و هم اسلام را مصادره کرده‌اند ديری نخواهد پائيد که مردم هم انقلاب و هم اسلام را از چنگالِ خونينِ آنها که مخالف علم و عالم و دانش و دانشجويی هستند نجات خواهند داد و پرچم آزادی و برابری را در همه جای ايران به احتزاز در خواهند آورد و عزيزان دانشجو و ديگر اقشار مردم با مقاومت و ايستادگی استبدادگران را مجبور به تسليم خواهند کرد.

سخن آخر
در پايان اين مقال بی‌مناسبت نمی‌دانم به يک نکتة درخور توجه اشارتی داشته باشم، روی سخنم بويژه با جوانان و دانشجويان است که پس از انقلاب متولد شده‌اند، رشد نموده‌اند و پرورش يافته‌اند و به حد تشخيص رسيده‌اند. جوانانيکه سه دهه شاهد بی‌عدالتی‌ها، نابرابريها، ظلم و ستم، فريبکاريها و حق‌کشی‌ها و... از سوی کسانی که به نام دين بر آنها حکومت می‌کنند بوده اند و گزيدگی‌های بسيار بر آنها وارد شده است. اين عزيزان فراموش نکنند که در مقابل اسلام آزادی‌بخش، اسلام بنيادگرا و در برابر شيعة علوی، شيعة صفوی و در پيش روی دينِ توحيد، دين شرک وجود دارد. بايد برای شناخت بهتر و بيشتر هر يک از آنها به تحقيق و تفحص در اين زمينه‌ها پرداخت تا به جای مقلد، محقق باشيم.
پيروز باشيد

[بازگشت به بخش نخست مقاله]

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'اسـلامِ مصـادره (بخش دوم)، محمد ملکی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016