سه شنبه 16 بهمن 1386

دموکراتيزاسيون در برابر سلطانيزاسيون، نگاه نادرست به ساختار سياسی ايران (۱)، اکبر گنجی

اکبر گنجی
هر گونه تحليلی از وضعيت کشور که فاقد نقش رهبر در مسائل کشور باشد، تحليلی نادرست و بی اعتبار است. ناديده گرفتن قدرت اصلی و ذکر نکردن نقش کسی که بيشترين قدرت را در نظام حقوقی و حقيقی دارد، هر علت يا انگيزه ای داشته باشد، تحليل را غير واقعی و استراتژی سياسی را بی محتوا و بی اثر خواهد کرد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

در آستانه انتخابات مجلس شورای اسلامی، بسياری از نگاه ها به انتخابات آينده معطوف شده است. در اين ارتباط، پرسش های بسياری ذهن ها را به خود مشغول کرده است. نوستالژی گذشته آنچنان تأثيرگذار است که برخی را به طرح اين مدعا کشانده که : اگر در انتخابات گذشته ی رياست جمهوری به جای احمدی نژاد يکی از اصلاح طلبان انتخاب شده بود، اينک کشور تا اين حد گرفتار سيه روزی و در معرض سقوط به نيستی نبود.دوران پيشا احمدی نژاد، همان چيزی بود که می خواستيم و در اثر بلاهت تحريم کنندگان انتخابات از دست رفت. در اينجا دو مدعا وجود دارد، يکی آنکه،اصلاح طلبان قدرت را از دست دادند، چون کسانی انتخابات رياست جمهوری را تحريم کردند(فروکاستن شکست اصلاح طلبان به تحريم انتخابات)[۱]، و ديگری آنکه ،احمدی نژاد عامل تمام سيه روزی هاست(تحويل همه ی قدرت ها به قدرت احمدی نژاد). بحث و گفت و گو در خصوص انتخابات آينده، بسيار مهم است، اما تا آن حد که من می فهمم ، نياز به بحثی مقدماتی در خصوص نقش و وزن احمدی نژاد در نظام سياسی ايران دارد ، که در اتخاذ تصميم در خصوص انتخابات بسيار تأثير گذار است.
تصويری که به وسيله ی بسياری از فعالين سياسی ايرانی از ساختار سياسی ايران ارائه می شود، تصويری ايدئولوژيک( شعور کاذب در معنای مارکسی کلمه) است. مطابق اين تصوير ،اولاً :"شرايط فعلی بدترين وضعيت ايران در نيم قرن اخير است"[۲]،ثانياً: احمدی نژاد عامل و منشأ اين وضعيت (تمام سياهی ها ، فساد ها ، بدبختی ها ،تبعيض ها، ناروايی ها، حبس ها ، دهان بستن ها، نزاع ها و کشاندن ايران به ورطه نيستی و نابودی و جنگ) است. از دل اين تصوير وارونه ، يک راه حل روشن برای حل همه ی مسائل زاده می شود: يک ائتلاف وسيع نجات بخش از تمام جناح ها( اصول گرايان و اصلاح طلبان و...) بايد تشکيل شود تا با طرد احمدی نژاد کشور را از مغاک نيستی نجات دهد[۳]. اين تصوير کاذب(غير منطبق با واقع)، تا حدودی باعث فريب رسانه ها و سياستمداران غربی هم شده است.اين تحليل نادرست است،برای اينکه "سلطان" در اين تحليل مطلقاً حضور ندارد. وقتی تيمی برنده يا بازنده می شود، نمی توان با حذف مربی و بدون تعيين ميزان نقش او ، شکست و پيروزی تيم را تحليل کرد.اگر فيلمی خوب از کار در آيد، کارگردان نقش مهمی در ساخت آن داشته، و اگر هم بد در آيد باز هم کارگردان نقش مهمی در آن داشته است.تحليل،ارزيابی و نقد دوران پيش از انقلاب، با حذف شاه، اگر هم شدنی باشد، به تحليل و داوری نادرست منتهی خواهد شد. در تحليل های ارائه شده در دو سال گذشته از وضعيت نابسامان کنونی ايران، سلطان(آقای خامنه ای) در صحنه حضور ندارد.اگر تنها تحليل درست تحليل ساختاری باشد، در آن صورت تمام مشکلات و مسائل ساختاری را به گردن کارگزاری ( agent) چون احمدی نژاد انداختن چه اعتباری دارد؟ اما اگر بدون توجه به نقش عاملان و کارگزاران نمی توان به تحليل درست نائل شد( بر اساس فردگرايی هستی شناختی، در دنيای خارج، جز افراد چيز ديگری "وجود" ندارد و هويت های جمعی و ساختاری صرفاً برساخته های بشری برای تبيين و تحليل اند، برای اينکه نمی توان علم جامعه شناسی را به علم روان شناسی تحويل کرد)، در آن صورت، مطابق رژيم حقوقی(قانون اساسی)، قدرت اصلی در دست رهبر و نهادهای تحت امر اوست، و مطابق رژيم حقيقی،قدرت رهبر بسيار بيش از قدرتی است که رژيم حقوقی به او داده است.در ميان زمامداران فعلی جمهوری اسلامی، تنها خامنه ای و هاشمی رفسنجانی هميشه در قدرت بوده و نقش کليدی داشته اند.پس از آنها هم آنقدر نام وجود دارد که شايد نتوان نام احمدی نژاد را در ميان يکصدتن چهره های اصلی نظام در سه دهه ی گذشته قرار داد. روشن است که محدوده ی بحث فعلی، تحليل نظام سياسی و ميزان نقش زمامداران مختلف در آن است، نه چگونگی ساختن رژيمی دموکراتيک، که بحثی از بنياد متفاوت است.
از سوی ديگر،تمام مسائل و مشکلات را به گردن احمدی نژاد انداختن اين پيامد ناخواسته ی منفی را به دنبال دارد که اگر مردم اين تحليل را بپذيرند، انتظار خواهند داشت که با رفتن احمدی نژاد تمام مسائل و مشکلات حل و رفع شوند.اما روشن است که با رفتن احمدی نژاد بسياری از مسائل و مشکلات کشور و نظام سياسی حل و رفع نخواهند شد.آنچه به طور فشرده در بالا آمد نياز به شرحی دارد که در پی خواهد آمد.
۱- نه تنها بر اساس رژيم حقوقی ( اصل پنجاه و سوم قانون اساسی)، قوای سه گانه تحت امر ولايت مطلقه فقيه قرار دارد، بلکه بر اساس رژيم حقيقی، تمام ارکان قدرت تحت سلطه ی آقای خامنه ای قرارگرفته است. بيشترين قدرت در نظام سياسی ايران در اختيار رهبر است. قدرت واقعی خامنه ای و نهاد های تحت امر وی به حدی است که خاتمی در دوران رياست جمهوری اش، به صراحت اعلام کرد که رئيس جمهور تا سطح تدارکاتچی تنزل کرده است. اگر احمدی نژاد قدرتمند احساس می شود، دليل آن حمايت بی دريغ رهبر از وی و حلقه به گوشی اوست. کار او عمل به منويات رهبر است.احمدی نژاد فردی با عرضه، برای پيگيری مقاصد رهبر است. دفاع بی دريغ آقای خامنه ای از وی، به هيچ وجه قابل مقايسه با دفاع از هاشمی رفسنجانی و خاتمی نيست. وقتی هاشمی رفسنجانی به رياست مجلس خبرگان انتخاب گرديد و خبرگان به حضور رهبر شرفياب شدند، خامنه ای به جای تبريک به هاشمی يا دفاع از وی، به دفاع از احمدی نژاد پرداخت.
مهدی کروبی رئيس مجلس ششم اخيراً طی يک مصاحبه ی مطبوعاتی به خوبی توضيح داده است که محل نزاع با مجلس ششم اين بود که آقای خامنه ای مجلس تابع می خواست . کروبی می گويد آقا نگران بود که مجلس اهل اطاعت نباشد، ولی من به او اطمينان دادم که مجلس اهل اطاعت است. وقتی اصلاح قانون مطبوعات در دستور کار مجلس ششم قرار گرفت، حجازی از بيت با کروبی تماس گرفته و نارضايتی رهبر را اعلام می دارد.اما نمايندگان به کار خود ادامه می دهند.کروبی می گويد:"اخبار اين ماجرا به مقام معظم رهبری می رسد،از دفترشان تماس می گيرند پيامی برای من و نفر دوم مجلس می آورند ، پيام دوستانه بود، در آن اين بود که شما می خواهيد قانون مطبوعات را اصلاح کنيد ، خوب اجازه دهيد مجلس يک مقدار جلو برود...بعد آمدند دو فوريت را به يک فوريت تبديل کردند و با دفتر رهبری تماس گرفتند و گفتند تعديل کرده ايم و اصلاح شده است.از دفتر گفتند که آقا خواسته فعلاً طرح مطرح نشود، اما آقايان آمدند طرح را در مجلس مطرح کردند و فوريت آن مطرح و بررسی شد، رفته رفته ماجرا وارد فاز ديگری شد، کم کم با خبر شديم،مقام معظم رهبری يک نامه ای برای مجلس نوشته اند،ما نمی خواستيم به آنجا برسد،از آقای هاشمی در يک جلسه پرسيدم ايشان گفت بله،نبايست نامه ای نوشته شود. يک بار خدمت مقام معظم رهبری رفتم و در اين مورد صحبت کردم،سابقه مصوبه را دادم و در باره ی طرح صحبت کردم و بعد گفتم نامه نيايد به نظر ما بهتر است،ايشان احساس کرده بودند که مجلس نمی خواهد اطاعت کند ، توضيح دادم که اين طور نيست، مجلس اهل اطاعت است. از نکات تلخ اين بود همان روز که با مقام معظم رهبری ملاقات داشتيم هم طرح تصويب شد و هم نامه ای به قوه قضائيه نوشته شد که نکات تندی داشت... طرح آمد تو دست دستور، آقای حجازی از دفتر رهبری خبر داد که اول وقت نامه ای از مقام معظم رهبری می آيد ، ما صبح در هيات رئيسه بوديم که نامه رسيد، نامه را يکی از آقايان خواند، در نامه آمده بود که به صراحت نوشته شود اين طرح نه مصلحت است و نه مشروع که در دستور کار قرار گيرد و طرح را از دستور کار خارج کنيم ، پس طرح را از دستور کار خارج کرديم"[۴].
رژيم ايران ديکتاتوری نظامی نيست، بلکه رژيم سلطانی است.حتی اگر کسانی اين رژيم را از سنخ رژيم های فاشيستی و کمونيستی توتاليتر بدانند، در رژيم های توتاليتر رهبر خدايی می کند. برخی، صحنه ی سياسی ايران را چنان تحليل می کنند که گويی احمدی نژاد جانشين خامنه ای شده و زمام مملکت در دست گرفته و کشور را فاشيستی کرده يا خواهد کرد.اما نه نظام جمهوری اسلامی ، نظام فاشيستی و توتاليتر است، ونه ساختن نظام فاشيستی و توتاليتر ديگر امکان پذير است. اين نظام توتاليتر نيست، برای اينکه:
يک- نظام توتاليتر و فاشيستی با سرکوب کامل جامعه ی مدنی، جامعه ی تک صدايی و تک ساحتی می سازد. جامعه ی ايران تک صدايی نيست و صداهای مخالف بسياری از آن به کوش جهانيان می رسد. طرح سرکوب کامل جامعه ی مدنی، طرحی شکست خورده است. صدای زندانيان سياسی – عقيدتی اين رژيم به گوش جهانيان می رسد و رهبر رژيم مجبور می شود در نماز جمعه ی تهران رسماً قتل های زنجيره ای رژيم را به گردن عناصر خود سر وزارت اطلاعات بيندازد. در کدام جامعه ی توتاليتر و فاشيستی، مخالفانش از داخل کشور ، همه روزه با راديو و تلويزيون های دشمنانش(راديو فردا، تلويزيون آمريکا، راديو فرانسه، راديو بی.بی. سی، آلمان و...) مصاحبه می کردند و از طريق رسانه های دشمن، برای مردم در بند خويش پيام می فرستادند؟
دو- در نظام های فاشيستی و توتاليتر، يک حزب واحد فراگير به رهبری پيشوا وجود دارد که سازماندهی کل جامعه در دست آن است. ايران فاقد چنين حزبی است. در ايران دهها حزب وجود دارد که به معنای واقعی کلمه حزب نيستند، ولی به هر حال، وجود همين شبه احزاب نشان می دهد که نظام سياسی فاشيستی و توتاليتر نيست. رهبر هم برخی از همين احزاب را مزدور و مورد حمايت آمريکا می خواند.
سه - در جوامع فاشيستی و توتاليتر، فقط يک ايدئولوژی واحد وجود دارد که حزب يک تفسير واحد رسمی از آن ارائه می کند و همه موظفند آن را بپذيرند.در نظام توتاليتر شوروی، جز مارکسيسم و تفسير رسمی حزب بلشويک از آن ، چيز ديگری وجود نداشت. اما در ايران، اولا: ليبراليسم و سوسياليسم و فمينيسم و... به عنوان ايدئولوژی های رقيب و بديل ايدئولوژی حاکم رسماً تبليغ و ترويج می شوند. کتاب هايی( با مجوز رسمی وزارت ارشاد، و با کاغذ و فيلم و زينک دولتی) که ايدئولوژی های رقيب و بديل را نشر می دهند، متنوع تر و پر خواننده تر از کتاب های ايدئولوژی حاکم است. بسياری از افراد رسماً و به طور علنی خود را ليبرال و سوسياليست و فمينيست و ... می نامند.ثانياً: نه تنها بنيادگرايان حاکم تلقی واحدی از اسلام ندارند، بلکه در ايران به طور همزمان، سه نوع اسلام بنيادگرايانه، سنت گرايانه و تجدد گرايانه وجود دارد که در حال رقابت اند. به تعبير درست تر، با اينکه زمامداران حاکم مدافع و مبلغ اسلام بنيادگرايانه اند، با اين همه شمار زيادی از دينداران، با قرائت های سنت گرايانه و مدرنيستی از اسلام رو آورده اند.
روشن است که در ميان زمامداران جمهوری اسلامی، هم آدم های فاشيست وجود دارد، هم قرائت فاشيستی از دين. اما وجود آدم های فاشيست و قرائت فاشيستی از دين،به "نظام فاشيستی" نينجاميده و نخواهد انجاميد.ميان "خواستن" و "توانستن" فاصله ی بسيار وجود دارد. جهان واقع چنان نيست که هر کس هر خواستی را بتواند محقق کند. اپوزيسيون ايران سه دهه است که "می خواهد" جمهوری اسلامی را سرنگون کند، اما "نتوانسته" است خواست خود را محقق کند. بوش "می خواست" در عراق و افغانستان و خاورميانه کارهايی صورت دهد، اما "نتوانست" و خواست پيروزی به خواست عدم شکست مبدل شده است.تحليل سياسی ناظر به واقعيت است ، نه نيت و خاص اين و آن.افغانستان و عراق مطابق خواست آمريکا پيش نرفت. تعيين نوع رژيم ايران، ربطی به نيات و مقاصد بنيادگران حاکم ندارد، بلکه به واقعيت نظام موجود نگريسته و براساس معيارهای شناخته شده ی جامعه شناسی سياسی نوع ديکتاتوری آن معين خواهد شد. جامعه ی کنونی ايران، جامعه ای نيست که نظامی توتاليتر و فاشيستی بر آن حاکم باشد. در عين حال اگر کسی بتواند اثبات کند که نظام جمهوری اسلامی يک نظام فاشيستی و توتاليتر است، در آن صورت سخن گفتن از قدرت احمدی نژاد به طورکلی منتفی خواهد شد، چون رهبر، در رژيم های توتاليتر، خدای مجسم زمينی است..
۲-شورای نگهبان( که تمام فقهای آن بوسيله ی رهبر منصوب می شوند)، يکی از مهمترين ارکان مبارزه با مردم سالاری در نظام سلطانی است.هر گونه تحول سياسی قانونی در بالا، منوط به اصلاح قوانين و ورود افراد دموکرات به حوزه ی دولت است.شورای نگهبان هر دو مسير را مسدود کرده است. رد صلاحيت کانديداهای اصلاح طلب با شورای نگهبان است ، نه رئيس جمهور.هر فردی را که رهبر بخواهد، شورای نگهبان رد صلاحيت می کند(تعبير فتنه گران درباره ی خط امامی های مجلس سوم و تعبير گردن گلفت ها در باره ی اصلاح طلبان مجلس ششم از آقای خامنه ای بود، نه احمدی نژاد) و هر کس را که او فرمان دهد، تأئيد صلاحيت خواهد کرد(مانند تأئيد صلاحيت دکتر معين برای انتخابات رياست جمهوری گذشته). آقای خامنه ای به خاتمی گفته بود صلاحيت هفت الی هشت تن از نمايندگان مجلس ششم رد خواهد شد، اما در عمل به وعده ی خود عمل نکرد و دستور داد گردن کلفت ها را از مجلس بيرون برانند. بهزاد نبوی در اين خصوص می گويد:"در دوره ی هفتم به آقايان خاتمی و کروبی اعلام شده بود که هفت الی هشت نفر از مجلس ششم رد صلاحيت خواهند شد و با بقيه کسی کاری ندارد، ولی در عمل بيش از ۳۵۰۰ نفر رد صلاحيت شدند که در بين آنها بيش از ۸۰ نماينده مجلس ششم بود"[۵].در خصوص انتخابات مجلس هشتم نيز، آقای خامنه ای از مدتها قبل دستور داده است که صلاحيت کليه ی تحصن کنندگان در مجلس ششم رد شود.در خصوص بقيه اصلاح طلبان هم اخيراً طی يک سخنرانی عمومی اعلام کرد:" در خدمت دشمن هستند و اعلام حمايت رئيس جمهور آمريکا مايه ی ننگ آنان است".
از سوی ديگر،اگر افراد نسبتاً مستقلی از فيلتر شورای نگهبان عبور کرده و به مجلس راه يابند و قوانينی در مجلس به تصويب رسانند که منتهی به تحول يا اصلاح شود،آن قوانين ، از سوی شورای نگهبان منصوب رهبر رد خواهد شد.قوانين مصوب يک مجلس صددر صد اصلاح طلب را هم شورای نگهبان رد خواهد کرد،نه احمدی نژاد.همگان به ياد دارند که شورای نگهبان به مجلس ششم حتی اجازه نداد بودجه صدا و سيما را کاهش دهد.خزعلی هم در همان دوره اعلام کرد اگر ۶۰ ميليون ايرانی به چيزی صحه بگذارند، اما ۴ تن از اعضای فقهای شورای نگهبان آن را رد کنند، کار تمام است.
۳-از زمانی که آقای خامنه ای توسط مجلس خبرگان به رهبری منصوب شد(شهادت هاشمی رفسنجانی به نفع وی از زبان آقای خمينی ، در اين انتصاب نقش مهمی ايفا کرد) ، وی تمام احکام انتصابی خود را به زمان خاصی محدود کرد. در رژيم های ديکتاتوری ، رهبر خودکامه نمی گذارد هيچ فردی در نهاد يا تشکيلاتی خاص برای مدت طولانی مستقر و برای خود دارو دسته مستقل تشکيل دهد. همه چيز بايد در خدمت رهبر و اراده ی او باشد.عدم اعتماد و بدبينی به همگان، به ترس از همگان تبديل می شود. هر کس هر چه دارد از سلطان دارد. اگر از چشم سلطان بيفتد، به هيچ تبديل می شود. مهدوی کنی و ناطق نوری، دو تن از روحانيون اصول گرايند که زمانی از نفوذ بسيار برخوردار بودند، اما اينک حاشيه نشينی را تجربه می کنند. فرماندهان نظامی(ارتش، سپاه، بسيج)-انتظامی( نيروی انتظامی) نسبت به ديگر مناصب از حساسيت بيشتری برخوردارند. از اينرو، آقای خامنه ای طی سالهای زمامداريش ، به طور مرتب و در زمان های معين و نامعين آنها را تغيير داده و می دهد تا کسی خدای ناکرده فکر بدی به ذهنش خطور نکند.
۴- عجيب تر از همه اين است که دشمنی با احمدی نژاد آنچنان پرده بر چشمان برخی افکنده است که هر يک از اصول گرايان که از پست خود کنار می روند يا کنار گذاشته می شوند، به چهرهای مطلوب و محبوب و عاقل تبديل می شوند. وقتی علی لاريجانی می رود، عده ای فغان سر می دهند که فرد عاقل و مصلحت گرايی چون لاريجانی را برکنار کردند. و از ياد می برند که لاريجانی در صدا و سيما با برنامه هايی چون "هويت" چه بر سر دگرانديشان آورد و پس از دوم خرداد ۷۶ با برنامه های صدا و سيما با اصلاحات و اصلاح طلبان چها کرد(برنامه "چراغ" و "فيلم کنفرانس برلين" دو نمونه از دهها اقدام او بود). وقتی رحيم صفوی تغيير می کند، ناله ها به هوا می رود که جعفری بسيار خطرناک است و رحيم صفوی که در دوره ی اصلاحات(به گفته ی خودش) آب به سوراخ مارها می ريخت، به چهره ای موجه تبديل می شود. قاليباف فرمانده پيشين نيروی انتظامی که در دوره ی فرماندهی اش با بسياری از دگرانديشان بدترين برخوردها صورت گرفت، مقبول اصلاح طلبان قرار می گيرد و به فردی عاقل و توانا تبديل می شود [۶].به نماينده ی رهبر در استان خراسان(طبسی) بنگريد تا فرايند بازسازی چهره ی محافظه کاران را نزد اصلاح طلبان مشاهده نمائيد.مسأله اين است: در نظام سلطانی هر که هر چه دارد، از رهبر دارد. اگر همين امروز رهبر احمدی نژاد را برکنار و خانه نشين کند ، او به هيچ تبديل خواهد شد و اتفاقی هم نخواهد افتاد.مسأله اين نيست که او چنين کاری نخواهد کرد، مسأله اين است که او توان و اختيار چنين کاری را دارد(آقای خمينی همين کار را با بنی صدر انجام داد).برای خامنه ای، احمدی نژاد با سعيد امامی، سعيد مرتضوی، حسين شريعتمداری، نقدی،رحيم صفوی،علی فلاحيان، ذالقدر،محسنی اژه ای،مصطفی پور محمدی، علی لاريجانی،روح الله حسينيان و... فرقی ندارد.همه ی اينان مجری فرامين وی اند.برخی از اين افراد قطعاً ارج و قرب بيشتری نزد خامنه ای دارند.ترديد نبايد کرد که افرادی چون قاليباف و محسن رضايی در هر مسأله ای اگر رهبر نظر روشنی داشته باشد، دنباله رو نظر رهبر خواهند بود.
۵- قوه قضائيه و نيروهای نظامی و انتظامی: سپاه و بسيج و نيروی انتظامی تحت امر رهبرند و قوه مجريه هيچ کنترلی بر آنها ندارد. قوه ی قضائيه هم مستقل از قوه ی مجريه است. در دوران اصلاحات و پس از آن اين قوه بيشترين نقش را در سرکوب سياسی داشته است. به عنوان نمونه، سعيد مرتضوی که در دستگاه قضايی مشغول به کار است، سالهاست که بی امان حکم بازداشت مخالفان را صادر و آنها را زندانی می کند. محسنی اژه ای طی سالهای گذشته از طريق دادگاه روحانيت و دادگاه کارکنان دولت، مخالفان را بازداشت و زندانی کرده است. دادگاه انقلاب يکی ديگر از ابزارهای سرکوب سياسی است. اقدامات مداوم قوه قضائيه را به گردن احمدی نژاد انداختن نادرست است.قوه قضائيه در دوران اصلاحات با تشکيل پرونده عليه نمايندگان مجلس سوم و محاکمه مداوم نمايندگان، نقش مهمی در شکست اصلاحات ايفأ کرد.توقيف روزنامه ها و محاکمه و زندانی کردن روزنامه نگاران هم به وسيله قوه قضائيه صورت گرفت. در خصوص قوه ی مجريه هم بايد به يک نکته توجه کرد.آقای خامنه ای از ابتدا تاکنون هميشه در تعيين وزرای همه روسای جمهور نقش اساسی داشته است. به عنوان نمونه، هاشمی رفسنجانی وزرای ارشاد(مير سليم)، کشور(علی محمد بشارتی)، اطلاعات(فلاحيان)، آموزش عالی(هاشمی گلپايگانی) و امورخارجه(ولايتی) را به خامنه ای واگذار کرد. در شب انتخابات هشتمين دوره ی رياست جمهوری که هاشمی رفسنجانی با احمدی نژاد در حال رقابت بود، هاشمی در سه مصاحبه مختلف اعلام کرد اگر رئيس جمهور شود، وزرای خود را با مشورت رهبری برخواهد گزيد.رهبری هميشه به چند وزارت خانه (اطلاعات، خارجه، کشور، ارشاد،آموزش عالی)عنايت خاص دارد.دخالت رهبر در کار وزرأ به وظايف قانونی آنها محدود نمی باشد. به عنوان نمونه، عبدالله نوری به عنوان وزير کشور دولت خاتمی در سفر به يکی از استانها، می رود تا در يکی از مساجد اهل سنت سخنرانی کند. در حاليکه وی سوار بر جيپ در بيابان در حال رفتن به مقصد می باشد، از بيت رهبری آقای حجازی با بی سيم با وی تماس می گيرد و به وی می گويد که آقا فرموده اند شما در آن مسجد سخنرانی نکنيد.عبدالله نوری دليل امر را جويا می شود، حجازی می گويد به مصلحت نيست.نوری می گويد به نظر من اين سخنرانی به مصلحت است، من سخنرانی می کنم و بعد دليل آن را در تهران به آقا می گويم. روشن است که پس از اين نوع نافرمانی ها چه بر سر عبدالله نوری آمد.آقای خامنه ای در اولين ديدار کابينه ی خاتمی با وی(پس از کسب رای اعتماد از مجلس)، خطاب به وزرأ می گويد: "آقای مهاجرانی را خود من انتخاب کردم. آقای خاتمی يکی از علما را برای وزارت ارشاد انتخاب کرده بود،آقای خاتمی می گويد آقای مهاجرانی هم يکی از علماست. آقای خامنه ای می گويد بله، اما شما آقای موسوی لاری را برای وزارت ارشاد انتخاب کرده بوديد". از سوی ديگر، هنوز چند صباحی از کار کابينه ی خاتمی نگذشته بود که فشار بيت رهبری به وزير ارشاد برای برکناری احمد بورقانی آغاز می شود. آقای خامنه ای می دانست چه کسی را بايد بزند.عطالله مهاجرانی پس از درگذشت احمد بورقانی با زبان سربسته همين ماجرا را توضيح داد و نوشت:"اصلاً از عمر مديريت او کمتر از دو ماه گذشته بود، که علای استعلا فرمان داد تا بورقانی دچار جر شود و برود... احمد در جلسه ی توديعش گفت : عمر مديريت من مثل عمر چريک بود، متوسط عمر چريک سه تا شش ماه است. من هم در پاسخش گفتم که : الان بيست سال از پيروزی انقلاب گذشته و عرصه فرهنگ عرصه چريک بازی نيست... احمد گفته نمی بايست عبارت مديريت چريکی را به کار ببرد. گفتم من هم بهتر بود چريک بازی نمی گفتم. گاهی بايد برای بستن در دهان کدخدا نکته ای گفت...". اما کدخدای ما سلطانی است که گويی در ملک خويش تصرف می کند. مورد ديگر، برگزاری همايش" بيست سال ادبيات داستانی" به وسيله وزارت ارشاد بود. برخی از داستان نويسان آقای خامنه ای را تحريک کرده بودند که وزارت ارشاد می خواهد به کسانی چون سيمين بهبهانی و هوشنگ گلشيری جايزه بدهد. در آن زمان شايعه بود که مهاجرانی پس از ملاقات و مذاکره با آقای خامنه ای و توضيح مفصل، کل بيست تن(از جمله سيمين دانشور، محمود دولت آبادی و...) را به تأئيد وی می رساند، تا بتواند آن همايش را برگزار کند.
۶- قدرت تخريبی نظام حقيقی قدرت: آقای خامنه ای ابزارهای بسيار ديگری هم در اختيار دارد که در نظام حقوقی وجود ندارد، اما وی از طريق آنها هم قدرت خود را بسط می دهد و با مخالفان برخورد می کند. مساجد سراسر کشور در کنترل اوست. تمام ائمه ی جمعه ی سراسر کشور را او منصوب می کند و هر هفته از مرکز به آنها ديکته می شود که در خطبه های جمعه چه بايد بگويند. روزنامه های اقتدارگرايان، به رهبری روزنامه ی کيهان، سردمدار تخريب تمام مخالفان اند.کيهان نشينان "تک تيراندازان" رهبرند. يک بار سعيد امامی به گروهی از روشنفکران گفته بود، شما بايد خطوط قرمز نظام را در نظر بگيريد.آنها از وی پرسيده بودند، ما از کجا بفهيم که سياست های نظام چيست؟ سيعد امامی به آنها گفته بود، سرمقاله های روزنامه کيهان را بخوانيد، آنها مواضع نظام و رهبری است.
به ياد داريم که جناح راست برای مقابله با اصلاح طلبان ، انجمن روزنامه نگاران مسلمان را به راه انداخت.در ديدار اعضای اين انجمن با آقای خامنه ای، او به آنها می گويد:" من از همه ی شما تشکر می کنم. شما کسانی هستيد که در خط مقدم جبهه ی عليه تهاجم فرهنگی غرب از مرزهای اسلام دفاع می کنيد.همه ی شما مسلسل در دست داريد.اما يک تشکر ويژه هم از روزنامه کيهان دارم. کيهان نه تنها مسلسل به دست دارد، بلکه تک تيرانداز قابلی هم هست".
تمام مخالفانی که روزنامه کيهان را می خوانند، برای دريافت مواضع رهبر از صفحه ی دوم آن روزنامه است. سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی درنامه ی مورخ ۲۷/۱۰/۸۶ به رهبری بر روی همين نکته انگشت نهاده است:"در حالی که هنوز دو ماه به زمان رقابت انتخابی باقی مانده، شاهد موج گسترده و سازمان يافته ای از تخريب و افترأ و اهانت عليه اصلاح طلبان هستيم. تأسف بارتر اين که در رأس اين حرکت، روزنامه کيهان به مديريت نماينده حضرتعالی و تريبون نماز جمعه تهران قرار دارند.در اين حملات تخريبی تلاش می‌شود اصلاح طلبان وابسته و مزدور و عامل آمريکا معرفی شوند...در موج جديد...اصلاح‌طلبان همگی مزدور و توطئه‌گر و برانداز و خائن و اصلاح‌طلبی ما هيتاً تفکری دشمن ساخته معرفی می‌شود... تأسف‌بارتر اين که پرچمداران اين حرکت، محورهای تبليغاتی خود را به سخنان اخير حضرتعالی مستند می‌کنند...اين بد اخلاقی نه از سوی احزاب و تشکل‌های سياسی بلکه از سوی نهادهای وابسته به حاکميت و به ويژه روزنامة تحت مديريت نمايندة حضرتعالی صورت می‌گيرد.... فعاليت و پرچمداری منابر جمعه و رسانة ملی و به ويژه روزنامة کيهان که به وسيله نماينده حضرتعالی اداره می‌شود در تخريب اصلاح طلبان[بارز است]...نهادها و مؤسساتی نظير روزنامة‌ کيهان در جامعه به انعکاس مواضع بيت رهبری مشهورند".
تمام اين مقدمات برای بيان يک اصل مهم بود : هر گونه تحليلی از وضعيت کشور که فاقد نقش رهبر در مسائل کشور باشد ، تحليلی نادرست و بی اعتبار است. ناديده گرفتن قدرت اصلی و ذکر نکردن نقش کسی که بيشترين قدرت را در نظام حقوقی و حقيقی دارد، هر علت يا انگيزه ای داشته باشد، تحليل را غير واقعی و استراتژی سياسی را بی محتوا و بی اثر خواهد کرد.

پاورقی:
۱-تا آنجا که من می فهمم، شکست اصلاح طلبان و پيروزی احمدی نژاد در انتخابات رياست جمهوری، معلول دلايل بسيار است.برخی از آن دلايل به قرار زيرند: ۱- نارضايتی آنان که در دوم خرداد ۷۶ (انتخابات رياست جمهوری)و بهمن ۷۸ ( انتخابات مجلس ششم) و انتخابات اولين دوره ی شوراها به اصلاح طلبان رأی دادند، از عملکرد اصلاح طلبان. خوش بين ها، اصلاح طلبان را "بی عرضه" می خواندند، ولی بدبين ها، اصلاح طلبان را "خائن" می ناميدند که با "بالا" سازش کرده اند. نزاع های بی حاصل اعضای شورای شهر اول تهران را هم بر اينها بايد افزود. علاوه براينها،برخی از افراد به جای پيشبرد پروژه ی دموکراسی خواهی، با استفاده از فرصت موجود، از طريق دولت به ثروت های باد آورده دست يافتند. ۲- تحريم انتخابات بوسيله ی عده ای از چهره های سرشناس.در خصوص اهميت نقش اين عامل ، چند نکته قابل ذکر است.اولاً: هميشه درصد مهمی از مردم در انتخابات شرکت نمی کنند.ثانياً: معلوم نيست بقيه ی افرادی که در انتخابات شرکت نکردند، به دليل آنکه عده ای خاص انتخابات را تحريم کردند، در انتخابات شرکت نکرده باشند.ثالثاً: روند شکست اصلاح طلبان، پيش از آن، از انتخابات شوراهای شهر و مجلس هفتم شروع شده بود.کافی است به آرای مصطفی تاج زاده که در آزادترين انتخابات ايران(انتخابات شوراهای دوم که دولت خاتمی بدون نظارت شورای نگهبان برگزار کرد) بالاترين ارای اصلاح طلبان را اخذ کرد، ولی به شوراها راه نيافت، توجه شود. همچنين آرای بسيار پائين نهضت آزادی و ملی – مذهبی ها در اين انتخابات هم حکايت از آن دارد که علت اصلی شکست ، تحريم انتخابات نبود.۳- عدم اجماع اصلاح طلبان بر روی يک کانديدا.با وجود دو علت اول و دوم، اگر تمام گروه های اصلاح طلب بر روی يک فرد(کروبی يا معين) اجماع می کردند، احتمال پيروزی آنها بسيار افزايش می يافت.۴- دخالت سازمان يافته ی سپاه و بسيج در انتخابات.۵- سرمايه گذاری بر روی هاشمی رفسنجانی.درست يا نادرست، اکثريت جامعه، هاشمی را نماد گذشته و بسياری ديگر از چيزها تلقی می کند. هر کس در مقابل هاشمی قرار می گرفت، پيروز انتخابات بود.۶- تقلب در انتخابات.۷- شعارهای پوپوليستی احمدی نژاد و وعده ی آوردن پول نفت بر سر سفره های مردم.۸- فضای ميليتاريستی ای که دولت آمريکا بر منطقه حاکم کرد. حمله ی نظامی آمريکا به عراق، موجب رشد بنيادگرايی در منطقه شد. سيمای جمهوری اسلامی شبانه روز تصاوير دلخراش عراق را به نمايش می گذارد و بنيادگرايان، همچون امروز، دولت بوش را پشتيبان اصلاح طلبان جلوه می دادند.هيچ کس در ايران طالب اين نيست که ايران به سرنوشت عراق گرفتار شود.
۲- سخنرانی عبدالله رمضان زاده در روز ۱۶ آذر ۱۳۸۶ در دانشگاه چمران،
۳- غلامحسين کرباسچی،دبيرکل کارگزاران سازندگی، گفته است:"ما حاضر به ائتلاف با هر شخصی و هر گروهی هستيم تا هر طور شده احمدی نژاد را در انتخابات شکست دهيم". روزنامه اعتماد ملی، اول بهمن ۱۳۸۶.
۴- روزنامه اعتماد ملی، سه شنبه ۲۵ ديماه ۱۳۸۶، ص ۱۰.
۵- روزنامه اعتماد، ۴ بهمن۱۳۸۶.
۶- يک نمونه ی جالب ديگر از اقدامات آقای قاليباف در دوران رياست نيروی انتظامی، اعلام نظر درخصوص بی اعتقادی پاره ای از داوطلبان مجلس هفتم بود، که بر اساس اين اظهار نظر ها صلاحيت پاره ای از آنان رد شد. سايت امروز به نقل از يک مقام آگاه می نويسد:" ماجرا از اين قرار است که در زمان برگزاری انتخابات مجلس هفتم، نيروی انتظامی در پاسخ استعلام‌ها درباره برخی نامزدها نکاتی را مطرح می‌کرد که هيچ ارتباطی با وظيفه قانونی نيروی انتظامی نداشت. به عنوان مثال اين نيرو که براساس قانون فقط بايد گزارش احراز هويت و سوء پيشينه نامزدها راارائه می داد، در استعلام برخی افراد اعلام می‌کرد که گفته می‌شود نامبرده به ولايت فقيه التزام ندارد.وی افزود: حجت‌الاسلام و المسلمين موسوی لاری وزير کشور در آن هنگام ضمن دستور حذف اين گزارش‌ها به شدت به آقای قاليباف فرمانده وقت نيروی انتظامی اعتراض کرد و قاليباف قول داد تا در ارائه گزارش‌ها تجديدنظر کند. اما به رغم قول مساعد قاليباف، نيروی انتظامی در واپسين لحظات مهلت قانونی استعلام‌ها باز هم حجم انبوهی از چنين گزارش‌هايی را به هیأت‌های نظارت ارسال کرد که ظاهراً مبنای برخی تصميم‌گيری‌ها نيز قرار گرفت"(سايت امروز، ۱۳ بهمن ۱۳۸۶).

Copyright: gooya.com 2016