جمعه 16 فروردین 1387

"ايدئولوژی" و توجيه جنايت، اشرف دهقانی

مسلماً بر کسی پوشيده نيست که شرايطی که رژيم تازه‌ استقرار يافته جمهوری اسلامی در سال‌های۶۰ در زندان‌های خود برقرار نمود از وضعيت جاری در زندان‌های رژيم شاه در دهه ۵۰ خشونت‌بارتر بود.(۱) اما در پاسخ به اين سئوال که چرا چنين بود نظر واحدی وجود ندارد و با تفسيرهای گوناگونی به آن جواب داده می‌شود. رايج ترين پاسخ که البته با سطحی نگری کامل همراه است، اين پرسش را با تکيه بر اعتقادات ايدئولوژيک گردانندگان رژيم حاکم توضيح می‌دهد. مطابق اين نظر گويا دست اندرکاران رژيم جمهوری اسلامی در امور زندان‌ها، از لاجوردی‌ گرفته تا کجوئی‌ها ،حاج‌داوودها، موسوی‌ها (موسوی تبريزی و موسوی اردبيلی)، خلخالی‌ها، گيلانی‌ها و ديگر همپالگی‌های ريز و درشت آنان با ارتکاب به آنهمه جنايت و وحشی‌گری در حق عزيزان در بند ما، در آن زمان مشغول اجرای فرامين "آسمانی" در زمين و انجام فرايض دينی خود بودند. البته اين همان برخوردی است که در مورد کل سردمداران و گردانندگان رژيم جمهوری اسلامی ابراز می‌شود و مثلاً بدون توجه به شرايط اقتصادی- اجتماعی حاکم بر جامعه ايران و بدون ديدن نياز و الزامات خاص طبقات استثمارگر برای حفظ منافع خود در مقطع دهه ۶۰، ادعای آنان را ملاک برخورد خود قرار می‌دهند و براين اساس مطرح می‌کنند که گويا پياده کردن " اسلام ناب محمدی" دليل همه جنايتها و اعمال ظالـمانه‌ای است که رژيم جمهوری اسلامی درحق مردم ما بکار برده و می‌برد. در اين برخورد به واقع واقعيات به طور وارونه جلوه داده می‌شوند و به جای اينکه اسلام به عنوان يک پوشش ايدئولوژيکی برای حفظ سيستم سرمايه‌داری وابسته به امپرياليسم در ايران به حساب آيد که سرمايه‌داران و مرتجعين برای تأمين منافع خود از آن استفاده نمودند، خود هدفی تلقی می‌شود که گويا همه کارها به خاطر آن صورت گرفته و می‌گيرد. اما واقعيت اين است که چنين برخوردی از تجزيه و تحليل علمی شرايط مادی جامعه نشأت نگرفته و در مورد برخی روشنفکران که موضوع را به اين شکل مطرح می‌کنند اين برخورد در بهترين حالت، حاصل نفرت آنان از رژيم جمهوری اسلامی و به تبع از آن نفرت برحق از هر رژيم مذهبی ديگر و يا به طور کلی از مذهب و مشخصاً از اسلام می‌باشد.
دراينجا بايد به اين امر توجه داشت که خيلی از نيروهای روشنفکر ما اگر چه به درستی ماهيت دين را شناخته و هر گونه مذهبی را تبلور جهل و نادانی بشر می‌دانند، اما در همين جا توقف نموده و نمی‌توانند تشخيص دهند که وقتی گفته می‌شود که دين ابزاری در دست طبقات استثمارگر برای تسهيل استثمار توده‌هاست، در رابطه با بحث فوق اين حکم، بايد مارا به شناخت واقعيت آن نيروی اجتماعی استثمارگر در جامعه ايران رهنمون سازد که اسلام را به وسيله‌ای جهت برقراری نظمی ضد خلقی در جامعه ما قرار داده، نظمی که درست جهت استثمار توده‌ها به نفع آن نيروی اجتماعی بوجود آمده است. با مد نظر داشتن چنين واقعيتی است که می‌توان احکامی چون "دين افيون توده‌هاست" را نيز به طور هر چه عميق تری درک نمود.(۲) بر اين اساس در رابطه با سوالی که در فوق مطرح شد کافی است اندکی با ديدی مادی (ديدی غير مذهبی که عينيت، و نه مسائل ذهنی برای آن در درجه اول اهميت، قرار دارد) همه فاکتورهای موجود در شرايط جامعه پس از قيام بهمن را مورد توجه و بررسی قرار دهيم. در اين صورت معلوم خواهد شد که صرفنظر از اينکه انگيزه سردمداران و مبلغين و دست اندر کاران زندان‌ها در رژيم جمهوری اسلامی از اعمال همه آن رذالت‌ها و جنايت‌ها اخذ ثواب آخرت برای خودشان بود يا نبود (يعنی، اين که آن‌ها جنايات خود در حق عزيزان ما را انجام فرايض دينی خود نسبت به خدای آسمانی‌شان تلقی می‌نمودند يا نمی‌نمودند)، عملکردهای آنان در واقعيت امر (خارج از اينکه خود چگونه می‌انديشيدند و انگيزه‌شان چه بود) ناشی از الزامات مبارزه طبقاتی در مقطع خاصی بوده و در خدمت يک امر کاملاً زمينی و مادی منافع طبقه خاصی را در جامعه تامين می‌نمود. اين حقيقت را به زبانی ديگر اينگونه می‌توان بيان کرد که "اسلام"، تنها يک پوشش‌ ايدئولوژيکی برای آن عملکردهای خونبار بود. عملکردهائی که هدفش ايجاد و حفظ نظمی در جامعه به نفع يک طبقه استثمارگر (سرمايه‌داران وابسته به امپرياليست‌ها) بود. در واقع نظم ارتجاعی جديدی که در قالب مذهب و در پوشش اعتقاد به اسلام و پياده کردن قوانين اسلام در جامعه ايران عرضه شد بدون آن عملکردها امکان پذير نبود. از نظر دور داشتن اين واقعيت و وارونه کردن آن (در بحث ما يعنی اينکه در بوجود آمدن واقعيتهای خونبار دهه ۶۰ صرفاً نقش ايدئولوژيکی اسلام را ديدن و آن را اصل شمردن) به معنی غلطيدن به ايده‌‌آليسم بوده و باعث گمراهی در شناخت عامل اصلـی پديده مورد نظر و پرده کشيدن بر چهره دشمنان طبقاتی و اصلـی کارگران و همه خلقهای ايران خواهد شد. اين موضوع بسيار مهمی است که بخصوص مارکسيستها که مبين و معرف ديد مادی و علمی می‌باشند، بايد نهايت توجه را به آن مبذول دارند. اساسا کسی که معتقد به مارکسيسم می‌باشد و کمتر از آن کسی که فقط دارای ديد ماترياليستی است، پديده‌های اجتماعی را با صرف تکيه بر عوامل ذهنی و روبنايی توضيح نمی‌دهد. بايد بدانيم که اشتباه در جابجائی عامل عينی و ذهنی در قضاوت در مورد علت به وجود آمدن چنان واقعيت‌های جنايتکارانه‌ای و اصل شمردن عامل ذهنی برای توضيح چرائی برقراری شرايط آنچنانی در زندان‌ها (نقش اسلام به عنوان يک عامل ذهنی را در درجه اول اهميت قرار دادن)، در عمل و در جريان زندگی واقعی، خواهی ‌نخواهی اين نتيجه را در بر دارد که امپرياليست‌ها و سرمايه‌داران وابسته به عنوان عاملين واقعی همه آن جنايتها که از طريق دستگاه دولتی خود يعنی رژيم جمهوری اسلامی بر جامعه ما حکم می‌رانند، به پس صحنه بُرده شده و از آماج کينه و نفرت توده‌ها در امان بمانند. در همين رابطه، هستند کسانی که بدليل توضيح پديده‌ها صرفا با تکيه بر يک عامل روبنايی و در اين بحث مشخص صرفا با "اسلام"، بجای آن که قادر به توضيح اين امر باشند که رژيم جمهوری اسلامی عملکردهای خود را در جهت پايه ريزی "نظم" دلخواهش در جامعه، با ايدئولوژی اسلامی توجيه نمود و آن "نظم" را در يک قالب اسلامی شکل داد، به نادرست اينطور جلوه می‌دهند که گويا در دهه ۶۰ مسئله بر سر به اصطلاح مسلمان کردن فرد فرد جامعه و نفوذ در درون آدمها بود تا همه به اسلام روی آورند. تازه اين را هم به عنوان فاکتی مبنی بر "دولت ايدئولوژيک" بودن جمهوری اسلامی ذکر نموده و مطرح می‌کنند که گويا گردانندگان جمهوری اسلامی به دليل اعتقاد شديدشان به اسلام، "فکر يکسان" می‌خواستند و منظور از همه عملکردهای جنايت کارانه‌شان نيز گويا آن بود که مردم را وادار کنند که درست به همانگونه بيانديشند که تازه به قدرت رسيده‌های جمهوری اسلامی می‌انديشيدند!! البته و همانطور که روشن است، اين بحث را نبايد با کوشش اين رژيم درحاکم کردن ايدئولوژی خود در جامعه که در مورد همه رژيم‌ها صادق است، اشتباه گرفت. بحث در اينجا تشخيص علت اصلی عملکردهای جنايت کارانه رژيم جمهوری اسلامی مشخصاً در دهه ۶۰ می‌باشد که ديد و نگرش فوق آن را صرفاً با تکيه بر ايده و فکر و اولويت قايل شدن برای آن‌ها توضيح می‌دهد. به همين خاطر نيز دقيقاً مبين ديد و نگرشی غير مادی و مذهبی نسبت به واقعيت می‌باشد که خود از ايده‌آليسم نشأت گرفته شده است. اين را همه می‌دانند که برای ايده‌آليست‌ها ايده و فکر و به طور کلی ذهنيات در درجه اول اهميت قرار دارد، در حالی که ماترياليست‌ها بر عکس قبل از هر چيز بر واقعيات عينی تکيه نموده و آن را اصل می‌شمارند.
در رابطه با اصطلاح دولت ايدئولوژيک که در فوق از آن نام برده شد و اين که برخی برای توضيح چرائی جنايات جمهوری اسلامی به آن متوسل می‌شوند، هرچند بحث کامل در مورد آن در اين کتاب نمی‌گنجد، اما از آنجا که اندکی تأمل روی اين اصطلاح می‌تواند به شفاف کردن هر چه بيشتر تجزيه و تحليل شرايط زندان‌ها در رژيم جمهوری اسلامی کمک نمايد، لذا در اينجا بطور مختصر به آن می‌پردازم.
برخی تحليل‌ها که برای ايدئولوژی در شکل گيری اين يا آن شرايط اجتماعی و سير رويداد‌ها نقش درجه اول قائلند، از جمهوری اسلامی به عنوان يک "دولت ايدئولوژيک" نام می‌برند. صاحبان چنان تحليل‌هائی در حالی که اين طور جلوه می‌دهند که گويا دولتی هم می‌تواند وجود داشته باشد که از هيچ ايدئولوژی‌ای پيروی نکند، با بکار گيری اين اصطلاح در واقع نه پايگاه طبقاتی رژيم جمهوری اسلامی يعنی غارتگران واستثمارگران خارجی و داخلی بلکه صرف ايدئولوژی اسلامی گردانندگان اين رژيم را عامل ادبار مردم ما معرفی می‌کنند. البته آن‌ها اصطلاح "دولت ايدئولوژيک" را تنها برای دولت‌های مذهبی بکار نمی‌برند بلکه هر رژيم ديگری را هم که رسما بر ايدئولوژی مشخصی تأکيد نمايد در اين مقوله جای می‌دهند. بر اين اساس آن‌ها، هم دولت‌های مذهبی نظير رژيم مذهبی جمهوری اسلامی در ايران و هم دولت‌های کمونيستی – صرفنظر از اين که کمونيسم آن‌ها واقعی باشد و يا قلابی- "دولتهای ايدئولوژيک" می‌خوانند. به زعم آن‌ها، "دولت ايدئولوژيک" دولتی است که اعمال و کردار خود را رسماً و علناً با اتکا به يک ايدئولوژی اعلام‌شده به پيش می‌برد. با چنين تعريفی است که آن‌ها بين رژيم جمهوری اسلامی و يک رژيم کمونيستی شباهتی برقرار نموده و می‌کوشند با اطلاق نام "دولت ايدئولوژيک" به رژيم مرتجع و ضد کارگری جمهوری اسلامی، آنرا با يک دولت واقعاً کمونيستی به مثابه نماينده و مدافع واقعی کارگران، هم ‌رديف و همسان جلوه دهند. در واقعيت امر نيز هر چند که همه تکرار کنندگان اين عبارت الزاماً ضد کمونيست نيستند اما ابداع کنندگان و مروجين اصلی عبارت فوق متعلق به نيروهای ضد کمونيست می‌باشند و مصرف اصلی اين عبارت پردازی در رابطه با جامعه ما برای آنان نيز قبل از هر چيز همانا کوبيدن کمونيسم، اين سرسخت‌ترين دشمن هر گونه استثمار انسان از انسان با تکيه بر نفرت به حق مردم ما از رژيم جمهوری اسلامی می‌باشد. آن‌ها با ياد کردن از دولتهای کمونيستی به همراه دولتهای مذهبی به عنوان "دولتهای ايدئولوژيک" و با ادعای رد هر گونه "آرمان گرائی" و برخورد ايدئولوژيکی با مسايل(!!) در واقع کمونيسم زدائی می‌کنند(۳) و به همين دليل نيز "دولت ايدئولوژيک" را عامل بدترين شکنجه‌ها می‌خوانند که مثال بارزشان نيز همانا خود رژيم جمهوری اسلامی می‌باشد. اما در واقعيت امر، اگر پديده‌ها را با نام واقعی شان بخوانيم و اگرجمهوری اسلامی همانطور که در واقعيت مطرح است يک رژيم مذهبی ناميده شود، در اين صورت درمورد دولت‌هايی که مذهب را به عنوان ايدئولوژی خود قرار می‌دهند می‌توانيم بگوئيم که تا آنجا که تجارب تاريخی نشان داده‌اند (و حکومت‌های مذهبی متکی به کليسا در کشورهای اروپائی در قرون وسطی نيز شاهد و مؤيد برجسته آن تجارب تاريخی می‌باشند) آن‌ها، يعنی حکومتهای مذهبی يکی از بدترين نوع حکومتها در تحميل زجر، عذاب و شکنجه به مردم هستند. واقعيتی که ما امروز آن را در جامعه خود، در ايران در وجود رژيم مذهبی جمهوری اسلامی تجربه می‌کنيم.
"دولت ايدئولوژيک" در واقع در مقابل "دولت غير ايدئولوژيک" مطرح می‌شود که در اين نگرش هر دو مفاهيم ساخته ذهن بوده و هيچيک در واقعيت امر ما به ازای عينی نداشته و نمی‌توانند داشته باشند. اين امر ثابت شده‌ای است که دولت (هر دولتی) اساساً چيزی جز "ارگان سيادت طبقاتی" نمی‌باشد. ارگان طبقه‌ای که با توجه به قدرت اقتصادی خويش و برای حفظ آن، "نظمی" را در جامعه سازمان داده و همه تلاش خود را برای "قانونی و استوار" ساختن آن نظم به کار می‌گيرد. به واقع، دولت يعنی طبقه حاکمه متشکل‌شده که برای سرکوب طبقات ديگر در جهت تامين منافع خود نه فقط نيازمند "دسته‌های خاص افراد مسلح" يعنی "ارتش دائمی و پليس" که "زندان‌ها و غيره را در اختيار خود دارند" می‌باشد بلکه برای پيشبرد اهداف و مقاصد خود و توجيه رفتار و عملکردهايش، نيازمند يک پوشش ايدئولوژيکی نيز می‌باشد. بدون يک پوشش ايدئولوژيکی که در هر بُرهه، مناسب و مقتضی مصالح آن دولت بوده و توجيه‌گر و توضيح‌ دهنده اعمال آن برای عموم باشد، هيچ دولتی قادر به حفظ "نظم" دلخواه خود در جامعه نخواهد بود (شکی نيست که کارگران نيزبه دولت يعنی به قول مارکس و انگلس در مانيفست کمونيست، به "پرولتاريائی که به صورت طبقه حاکمه متشکل شده است" نيازمندند.....و به قول لنين، زحمتکشان دولت را فقط برای درهم شکستن مقاومت استثمارگران لازم دارند..."(۴). می‌بينيم که تقسيم بندی دولت‌ها به ايدئولوژيک و غير ايدئولوژيک، در درک پديده دولت و رابطه ايدئولوژی با آن نيز خلط بحث ايجاد کرده و آن را مخدوش می‌سازد. از آنجا که هر دولتی متکی به يک ايدئولوژی است، بنابراين اگر اصطلاح "دولت ايدئولوژيک"، اصطلاح درستی باشد، آنرا بايد در مورد همه دولتها به کار برد، چه آن دولت ايدئولوژی مورد قبول خود را رسماً و به طور آشکار اعلام بکند و چه نکند. آيا دولتهای سکولار (غيرمذهبی) در کشورهای متروپل که ظاهراً "دولتهای غيرايدئولوژيک" جلوه داده می‌شوند، برای تحکيم سلطه سرمايه‌داری انحصاری در کشورهای خود و در سطح جهان پيرو ايدئولوژی خاصی نبوده و در پوشش آن، امورات خويش را پيش نمی‌برند؟ ايدئولوژی حاکم بر جهان سرمايه‌داری که اساسش بر پايه احترام به مالکيت خصوصی و مقدس دانستن آن قرار دارد، امروز توسط دولتهای مزبور اغلب تحت عنوان "دفاع از دمکراسی" و گسترش آن به کار گرفته می‌شود. اين همان پوشش ايدئولوژيکی برای مثلاً دولت به ظاهر غير ايدئولوژيک بوش در آمريکا است که تحت پوشش و در لوای آن، اشغال افغانستان و عراق توجيه شده و همه کشت ‌و‌ کشتارها و جنايات جاری در اين کشورها توسط نيروهای نظامی آمريکا و مويدينشان به طور "معقول" توضيح داده می‌شود. بايد توجه کرد که اساساً ايدئولوژی طبقات حاکم و به عبارت ديگر ايدئولوژی‌ای که دولت آن طبقات برای حفظ "نظم"شان در جامعه از آن پيروی می‌نمايند بسته به شرايط و اوضاع و احوال خاص و زمينه‌های تاريخی متفاوت، در هر نقطه از جهان می‌تواند اشکال و عناوين مختلفی به خود بگيرد. اين ايدئولوژی می‌تواند خود را در شکل دمکراسی بورژوائی و پيروی از سکولاريسم نشان دهد. در شرايطی، می‌تواند خود را در قالب فاشيسم بورژوائی عرضه کند. می‌تواند با مداحی‌های جلال و جبروت يک رژيم شاهنشاهی درآميخته و ظاهر شود. می‌تواند در ردای يک امپراطوری، در قالب فرمان‌های يک حکومت نظامی و غيره خود نمائی کند؛ و يا در ناسيوناليسم آميخته به مذهب ديکتاتوری روسای جمهور مادام‌الـعمر!! (تناقض در لفظ، هم رئيس‌جمهور و هم مادام‌العمر!)، خود را نشان دهد. می‌تواند در هيبت اسلام رژيم‌های حاکم در کشورهائی چون عربستان سعودی و ايران تجلـی يابد. به اين اعتبار "دولت غيرايدئولوژيک" در هيچ جای دنيا و در هيچ زمان و عصر تاريخی وجود نداشته و ندارد. در نتيجه نمی‌توان بر حسب اينکه دولتی پيروی خود از يک ايدئولوژی خاص را رسماً در جامعه اعلام بکند يا نکند، آن دولت را ايدئولوژيک و يا غيرايدئولوژيک ناميد.
در اينجا به نکته مهمی نيز بايد توجه نمود. با پذيرش اين امر که هر ايده و ايدئولوژی بر يک پايه مادی استوار است که موجوديتش با آن پايه می‌تواند مطرح باشد بايد ديد که عملکرد و تأثير گذاری يک ايده و يا ايدئولوژی در روند قضايا را به طور مشخص چگونه بايد توضيح داد! اين بحث از آنجا اهميت دارد که در واقعيت امر ايده‌ها و هر ايدئولوژی از طريق انسان‌هائی که حامل آن‌ها هستند (چه خود به آن آگاه باشند و يا نباشند) عملکرد کاملاً بارز خود را داشته و در چگونگی پيشبرد امور نقش بسيار مهمی ايفاء می‌کنند. در اين رابطه بايد به اين واقعيت توجه داشت که هر طبقه‌ای در جامعه دارای منافع طبقاتی خاص خود است که آن را با زبان ايدئولوژيکی مخصوص به خود بيان می‌کند. به زبانی ديگر می‌توان گفت که هر طبقه‌ای از ايدئولوژی معينی پيروی می‌کند که آن را در جهت تأمين منافع خود در جامعه به کار می‌گيرد. به همين خاطر نيز هر طبقه‌ای می‌کوشد با نفوذ ايدئولوژی خود در کل آحاد جامعه و همراه کردن آن‌ها با خود قدرت خويش را افزايش داده و در نهايت قدرت سياسی را در جامعه به کف آورده و يا آن را حفظ نمايد. ما اين را به طور آشکار در عمکرد نمايندگان سياسی هر يک از طبقات و اقشار اجتماعی شاهديم که همواره می‌کوشند ايدئولوژی و يا درواقع نظرات و افق‌های ديد ناشی از ايدئولوژی خود را در بين مردم تبليغ نموده و اشاعه دهند. مسلم است که برای پيشاهنگان انقلابی طبقه کارگر نيز ضرورت تبليغ و ترويج ايده‌های کمونيستی و کوشش در ارتقای سطح آگاهی انقلابی توده‌ها از همين زاويه مطرح است. مثلاً وقتی رفيق مسعود احمدزاده در قسمتی از کتاب خود از ضرورت "نقب زدن به قدرت تاريخی توده‌ها" و از کشيدن توده‌ها به طور هرچه وسيعتر" به ميدان مبارزه واقعی و تعيين کننده" صحبت می‌کند و در همين رابطه با الهام از گفته‌ای از مارکس می‌گويد: "هرگاه آگاهی انقلابی توده‌ها را فرا گيرد بر زمينه شرايط مادی توده‌ها، به يک نيروی مادی عظيم تبديل خواهد شد، تنها نيروئی که قادر است جامعه را دگرگون کند"(۵) همين امر را در نظر دارد. سخن فوق، سخنی بسيار داهيانه و دارای مفهوم بسيار عميقی است. از يک طرف می‌دانيم که ايده‌های انقلابی منعکس کننده منافع اقشار و طبقات پيشرو جامعه می‌باشند (به همين خاطر از آن‌ها با لفظ "انقلابی" - در مقابل ارتجاعی- ياد می‌شود) و از طرف ديگر می‌بينيم که اين ايده‌ها - که بدون وجود طبقات انقلابی در جامعه نمی‌توانستند وجود داشته باشند- خود عملکرد داشته و با نفوذ در توده‌ها می‌توانند آن‌ها را به حرکت در آورده و به جنبش انقلابی بکشانند ، يعنی از اين طريق خود به واقع به نيروی مادی تبديل می‌شوند. بر اين اساس می‌توان از مارکسيسم - لنينيسم به عنوان يک ايدئولوژی سخن گفت. ايدئولوژی‌ای که موجوديتش را از طبقه کارگر اخذ نموده و منافع اين طبقه را منعکس می‌کند. مارکسيسم- لنينيسم ايدئولوژی‌ای است که اشاعه‌ آن در جامعه و نفوذش در ميان کارگران و زحمتکشان باعث عملکردهای انقلابی از طرف آنان در جهت تامين منافعشان خواهد شد و از آنجا که طبقه کارگر طبقه‌ای است که پيشرفت و تعالـی کل جامعه و اساساً رهائی بشريت از شرايط نکبت‌بار کنونی به قدرت‌يابی او بستگی دارد، منافع اين طبقه در حقيقت منافع کل بشريت است. آگاهی به اين امر و اشاعه آن در جامعه خود می‌تواند توده‌های هر چه بيشتری را به سوی طبقه کارگر و قبول رهبری او در جنبش بکشاند. درست به همين خاطر است که تبليغ و ترويج ايده‌های کمونيستی يک وظيفه انقلابی را در جامعه تشکيل می‌دهد.... در وجهی ديگر، اگر با چنان منطق و آگاهی به عملکردهای رژيم جمهوری اسلامی توجه کنيم، خواهيم ديد که اين رژيم نيز با کوشش در نفوذ دادن ايدئولوژی اسلامی خود در بين توده‌ها، در جهت تحکيم سلطه خويش و تامين منافع طبقه مرتجعی که نمايندگی سياسی آن را به عهده گرفته است، حرکت می‌کند. درست از اين منظر می‌توان و بايد بر نقش ارتجاعی ايدئولوژی اسلامی رژيم حاکم در استقرار نظم کنونی در جامعه ايران تاکيد ورزيد و متوجه بود که اين ايدئولوژی نيز به مثابه يک عامل روبنايی در چگونگی پيشبرد امور و عملکردهای جمهوری اسلامی چه در زندان‌ها و چه در کل جامعه کاملاً تاثير گذار بوده و حتی در شکل و شمايل و به طور کلی در چگونگی آرايش "نظم" حاکم بر جامعه نقش کاملاً بارزی داشته است . نقش ايدئولوژی، درست در اين چارچوب در رابطه با حفظ و تامين منافع طبقاتی مطرح می‌باشد.
از بحث فوق به چه نتايجی می‌توان رسيد. همانطور که ملاحظه شد کمونيسم علمی با طبقه کارگر و ايدئولوژی‌های ديگر با تعلقات اجتماعيشان موجوديت دارند و بر اين اساس می‌توانند نقش و عملکرد خاص خود را داشته و بر روندهای اجتماعی تأثير بگذارند. چنين است که اگر فردی با جذب ايدئولوژی کمونيستی و پذيرش نظرات کمونيستی به عملکردهای انقلابی می پردازد، به همان ترتيب و به گونه‌ای که مثلاً در دهه ۶۰ شاهد بوديم عکس آن نيز صادق است. در اين دهه ديديم که افرادی که در شرايط معينی شديداً در معرض تبليغات ايدئولوژيکی رژيم جمهوری اسلامی قرار داشتند چگونه در محضر همين رژيم به جلادان و جنايت کاران حرفه‌ای تبديل شدند؛ به گونه‌ای که ارتکاب به اعمال شديداً وحشيانه در حق توده‌های مردم – از زن و مرد گرفته تا پير و جوان و کودک - را به عنوان "فريضه دينی" خود پذيرفته و آن اعمال را با اسلام مورد قبول خود توجيه می‌نمودند. يا ديدم که آن‌ها به کسانی تبديل شدند که در جبهه‌های جنگ، پيشبرنده خواست رژيم شده و " کليد بهشت" در دست به سوی نوشيدن شربت "شهادت" شتافتند! از عملکردهای مجريان اوامر رژيم جمهوری اسلامی باز هم مثال‌های کاملاً ملموسی در اين رابطه قابل ذکر می‌باشند. می‌توان حزب الهی‌هائی را مثال زد که در همان ابتدای روی کار آمدن رژيم جمهوری اسلامی توسط آخوندهای دست اندر کار حکومتی برای حمله به نيروهای انقلابی و مردمی بسيج شدند. در اين مورد در حاليکه بايد نقش رژيم در تامين معيشت اينان و چشم اندازی که برای زندگی آينده آنها و يا خانواده‌شان ايجاد کرده بود را در نظر داشت در همان حال بايد آن نيروی معنوی‌ای را شناخت که باعث می‌شد که حزب الهی‌ها با وحشی گری هرچه تمامتر نسبت به نيروهای مبارز عمل نمايند. اين نيروی معنوی همانا نيروی آن ايدئولوژی ارتجاعی بود که افراد مذکور تحت عنوان حزب‌الله در مکتب آخوندهای حکومتی فرا گرفته بودند. ايدئولوژی‌ای که سرکوب هر چه خشونت بارتر توده‌های مبارز را تحت عنوان انجام يک وظيفه دينی برای آنان تعيين کرده بود، ايدئولوژی‌ای که در خدمت تأمين منافع دشمنان توده‌ها قرار داشت و در واقعيت امر ايدئولوژی طبقه حاکم بود. برای چنين نيروهای مجری سياست‌های رژيم، نوحه‌ها، قران خوانی‌ها و به طور کلی آوازهای مذهبی و انواع ديگر تبليغات سياسی- مذهبی رژيم غذای روحی تهيه کرده و مشوق آن‌ها در "کار" خود بودند. اما، اين "کار خود" در واقع چيزی جُز همان پيشبرد سياست‌های رژيم جمهوری اسلامی جهت تأمين منافع امپرياليست‌ها و سرمايه‌داران وابسته نبود که اين افراد چه به آن آگاه بودند وچه نبودند در آن جهت عمل می‌نمودند. اين موضوع را اگر در رابطه با بحث دولت دنبال کنيم متوجه می‌شويم که معمولاً 
کسانی که قادر نيستند رابطه بين زمينه‌ها و الزامات مادی حرکات و برخوردهای يک دولت را با پوشش ايدئولوژيکی‌ای که اين دولت رسماً به خود گرفته است درک کنند، ايدئولوژی را بدون آن زمينه‌ها و الزامات مادی در نظر می‌گيرند. اما ايدئولوژی بدون پايه مادی خود دارای ذاتی مستقل نيست. بنابراين تمام کسانی که همه جنايت‌ها و اعمال خشونت بار رژيم جمهوری اسلامی را با تکيه صرف روی ايدئولوژی اسلامی اين رژيم توضيح می‌دهند و به عبارت ديگر عملکردهای خونبار جمهوری اسلامی را صرفا ناشی از اعتقاد اين حاکمين به "اسلام" قلمداد می‌کنند، در واقع برای "اسلام" جمهوری اسلامی بمثابه ايدئولوژی اين رژيم، بدون در نظر گرفتن پايگاه مادی آن، ذاتی مستقل قائل می‌شوند. به همين خاطر چنين افرادی قادر نيستند توضيح دهند که در دهه ۶۰ چه الزامات معينی و پيشبرد چه اهداف و مقاصد عينی و در خدمت تأمين چه منافعی باعث شد که جمهوری اسلامی "نظمی" را با خشونت و قهر ارتجاعی به مردم ما تحميل نمايد! بر چنين اساسی است که بايد گفت تحليلـی که واقعيتهای زندان‌های دهه ۶۰ را صرفاً با استناد به ايدئولوژی اسلامی رژيم جمهوری اسلامی تئوريزه می‌کند، بر پايه عينی و علمی استوار نيست. چرا که ايدئولوژی اساساً تنها پوشش و لوائی است که عملکردهای يک نيروی سياسی را در خدمت تامين منافع مادی طبقه خاصی توجيه کرده و توضيح می‌دهد و بدون پايه مادی خود موجوديت مستقلـی ندارد که بتوان آنرا علت يا عامل بوجود آمدن اين يا آن پديده اجتماعی ناميد. جلوه دادن "ايده" (در اينجا اسلام) به جای "ماده" (در اينجا استثمارگران به همراه سيستم اقتصادی-اجتماعی ظالمانه‌ای که در ايران حاکم است) به عنوان منشاء و عامل يک "پديده" اجتماعی (در اينجا شکنجه و چگونگی آن در زندان‌های جمهوری اسلامی) به واقع به مفهوم تبليغ بدترين و رسواترين نوع ايده‌آليسم می‌باشد. روی اين موضع می‌توان اندکی بيشتر تأمل نمود، به اين نحو که اگر اين جمعبندی – که آخرين دستاوردهای دانش بشری مؤيد آن است - را ملاک برخورد خود قرار دهيم که "ماده مقدم بر ايده و عين مقدم بر ذهن است"، می‌بينيم که آنوقت ديگر مجاز نيستيم که عملکردهای رژيم جمهوری اسلامی در زندان‌های دهه ۶۰ را از روی اعتقادات و ايده‌هائی که گردانندگان رژيم جمهوری اسلامی مدعی پايبندی به آن‌ها هستند، توضيح دهيم و مجاز نيستيم دليل واقعی سيطره آن شرايط خونبار در زندان‌های دهه ۶۰ را صرفاً در ايدئولوژی اسلامی مورد قبول حکومت جستجو کنيم؛ و به جای آنکه اسلام را ابزاری مناسب در دست حکومتيان برای توجيه اعمال جنايتکارانه‌شان بدانيم، بطور وارونه اعتقاد آن‌ها به اسلام را دليل آن جنايتها جا بزنيم. در حقيقت کسانی که دلايل زمينی را گذاشته و ادعاهای "آسمانی" رژيم جمهوری اسلامی را ملاک تحليلهای خود از عملکردهای اين رژيم قرار می‌دهند، تنها خود را در چنبره اوهام و خيال‌پردازی اسير می‌سازند. در حاليکه در سايه نگرش با ديد ماترياليستی به واقعيتها می‌توان ديد که ايده‌ها و نظراتی که در آن زمان از زبان سردمداران رژيم مطرح می‌شدند و عملکردهای متعاقب آن ايده‌ها و نظرات، تنها در خدمت تأمين منافع مادی معينی قرار داشته و پيشبرد اهداف کاملاً زمينی را تعقيب می‌نمودند. منظور از منافع مادی معين نيز همانطورکه اشاره شد همانا منافع امپرياليست‌ها و سرمايه‌داران وابسته ايران است که رژيم جمهوری اسلامی به مثابه دولت جديد اين نيروهای استثمارگر سعی کرد با برقراری مجدد نظم اقتصادی- اجتماعی سرمايه‌داری وابسته (که در شرايط انقلابی آن زمان از طرف توده‌ها متحمل ضرباتی گشته بود) و تحکيم آن (البته با ادعای رواج "اسلام" و پياده کردن "اسلام ناب محمدی" در جامعه)، منافع امپرياليست‌ها و سرمايه‌داران وابسته را در ايران تأمين نمايد.
ناديده گرفتن حقايق فوق و به طور مشخص عدم توجه به اين امر که ايده‌ها دارای سرمنشاء مادی بوده و خود در واقع انعکاس يک واقعيت عينی می‌باشند می‌تواند باعث آن شود که عملکرد ايده‌ها مستقل از کل واقعياتی که آن‌ها را بوجود آورده اند در نظر گرفته شده و در نهايت اين طور به نظر برسد که گويا اين ايده‌ها هستند که تاريخ را می‌‌سازند. اتفاقاً آنجا که فلاسفه ايده آليست، "ايده" را سازنده جهان تصور می‌کردند درست همين واقعيت را نمی‌توانستند درک کنند که ايده‌ها که خود بازگو کننده و انعکاس دهنده منافع طبقاتی معينی می‌باشند خارج از وجود آن طبقات موجوديت نداشته و نمی‌توانستند و نمی‌توانند دارای ذات مستقل باشند. در اين مورد مارکس با صراحت مطرح می‌کند: " اسلوب ديالکتيکی من نه تنها از بيخ با اسلوب هگلی تفاوت دارد بلکه درست نقطه مقابل آن است. در نظر هگل پروسه تفکر که حتی وی آن را تحت نام ايده (Idea) به شخصيت مستقلی مبدل کرده، دميوژ- يعنی خالق- واقعيت است، و در واقع خود مظهر خارجی پروسه نفس بشمار آمده است. به نظر من بعکس پروسه تفکر بغير از انتقال و استقرار پروسه مادی در دماغ انسان چيز ديگری نيست. (demiurge اشاره است به اصطلاح خاص فلسفه افلاطون برای خداوندی که آفريننده مُثُل است)"(۶)
تنها مارکس و انگلس بودند که ضمن توضيح اين امر که "توليد و تجديد توليد زندگی واقعی"، "عامل تعيين کننده نهائی در تاريخ" می‌باشند، رابطه بين روبنا و زير بنا و ايدئولوژی با پايگاه طبقاتی خود را به طور علمی تشريح نمودند. اين موضوع در بسياری از آثار مارکس و انگلس تشريح و توضيح داده شده است. در مانيفست کمونيست نيز در تقابل با چنان تفکرات ايده آليستی است که به طور اساسی مطرح می‌شود: "...توليد اقتصادی و سازمان اجتماعی هر عصری از اعصار تاريخ که بطور ناگزير از اين توليد ناشی می‌شود بنياد تاريخ سياسی و فکری آن عصر را تشکيل می‌دهد".
در پايان اجازه دهيد سئوالی که در آغاز عنوان شد را مجدداً مطرح کنيم : چرا شرايطی که رژيم تازه‌ استقراريافته جمهوری اسلامی در سال‌های۶۰ در زندان‌های خود برقرار نمود از وضعيت جاری در زندان‌های رژيم شاه در دهه ۵۰ خشونت‌بارتر بود!؟ با توجه به مطالبی که در فوق تشريح شد در يک جمع بندی فشرده دو پاسخ متضاد را می‌توان طرح نمود: ۱) می‌توان گفت که پيروی از ايدئولوژی اسلامی دليل اصلی آن وضعيت در زندان‌های جمهوری اسلامی در دهه ۶۰ بود و " اسلام " را بايد عامل اصلی همه آن جنايت‌ها و شرايط شکنجه بار حاکم بر زندان دانست و يا ۲) می‌توان با توضيح الزامات شرايط خاص مبارزه طبقاتی در دهه ۶۰ در ارتباط با چگونگی تأمين منافع امپرياليست‌ها و سرمايه‌داران وابسته ايران و اصل شمردن اين امر در سيطره شرايط خشونت بار مورد بحث در زندان‌ها، بر نقش ايدئولوژی ارتجاعی اسلامی در ارتباط با منافع آن نيروهای استثمارگرو در خدمت به آن‌ها تأکيد نمود. اگر خوب توجه کنيم اين بحث در واقع مربوط به يک جدال اساسی بين مارکسيست‌ها و غير مارکسيست‌ها است؛ و همچنين مربوط به جدالی است که همواره بين ايده‌آليست‌ها وماترياليست‌ها مطرح بوده است: "ايده يا ماده! کدام مقدم است؟". جدالی که تجلی آن را در تقابل دو جمله مشهور، يکی ايده‌آليستی: "من می انديشم، پس هستم" (دکارت) و ديگری ماترياليستی: "اين هستی اجتماعی انسان‌هاست که شعور اجتماعی آنان را می‌سازد" (مارکس)، می‌شود مشاهده کرد. بدون شک بحث فوق را می‌توان با گستردگی بيشتری دنبال نمود. در اينجا قصد من تنها يادآوری و تاکيد روی اين نکته است که واقعيات را بايد با ديدی ماترياليستی و بالطبع با روش ديالکتيکی مورد تجزيه و تحليل قرار داد تا بتوان نتايج درست از آن‌ها اخذ نمود، امری که بالطبع يک انسان کمونيست بايد معرف آن باشد. در ارتباط با موضوع مورد بحث يعنی شکنجه و زندان نيز تنها با اتکا به اين روش می‌توان واقعيات مربوطه را توضيح داد. اميد وارم که مطالب اين کتاب در خدمت ارتقای آگاهی هر چه بيشتر خوانندگان مبارز از واقعيت‌های جامعه ايران قرار گرفته و در امر مبارزه بر عليه رژيم جمهوری اسلامی و قدرت‌های امپرياليستی در راستای سازندگی دنيای هر چه بهتری برای توده‌های رنجديده ايران، مفيد واقع شود.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

زير نويس ها:

۱. همانطور که ملاحظه شد در سراسر اين کتاب شرايط زندان‌ها تحت سلطه رژيم شاه با جمهوری اسلامی بطور کلی مطرح نگشته‌. بلکه با تکيه بر اصل "تحليل مشخص از شرايط مشخص" که تنها برخورد علمی برای درک واقعيت و درس گيری از آن است، مشخصا دودهه ۵۰ و ۶۰ مورد توجه می‌باشد. طبيعی‌ست که واقعيت‌های زندان در دهه‌های ديگر، چه در دوره شاه و چه در شرايط حاکميت جمهوری اسلامی به گونه‌ای ديگر بوده ( و می‌باشد) که بايد جداگانه، با تحليل مشخص از آن شرايط مشخص، مورد تحليل قرار گيرد.

۲. در جامعه سرمايه‌داری، توده‌ها درست به خاطر اينکه دائماً در معرض انواع مصايب ناشی از اين سيستم قرار دارند و در ضمن قادر نيستند رابطه بين مصيبت‌های خود (که ظاهراً به طور ناگهانی بر آن‌ها نازل شده و به همين خاطر هم شخصی تلقی می‌شوند) را با عملکردهای ناشی از قوانين سيستم سرمايه‌داری دريابند، با پناه بردن به دين سعی می‌کنند به گونه‌ای خود را تسکين دهند. نکته قابل تأکيد در اينجا آنست که دليل اصلی و ريشه‌ای پناه بردن توده‌های تحت ستم به خرافات و مذهب شرايط مصيبت بار زندگی آن‌هاست و نبايد به عدم آگاهی و نادانی در اين رابطه نقش برجسته و اصلی قايل شد- که نادانی و عدم آگاهی خود زائيده شرايط مادی معينی است. درست بر اساس چنين امری است که صرف کار آگاه گرانه و فرهنگی نمی‌تواند توده‌ها را از پناه بردن به افيون دين نجات دهد، بلکه علاوه بر اين و به مثابه يک کار ريشه‌ای بايد برای نابودی زمينه اصلی وشرايطی مبارزه کرد که باعث پناه بردن توده‌ها به سوی دين و خرافات مذهبی می‌شود. يعنی به طور مشخص در شرايط کنونی بايد به يک مبارزه سياسی و انقلابی بر عليه سيستم سرمايه‌داری دست زد. مسلماً تأکيد روی اين واقعيت هرگز نبايد منجر به کم بها دادن به کار فرهنگی و آگاه گرانه در رابطه با مذهب شود چرا که چنان کاری به نوبه خود در خدمت مبارزه بر عليه سيستم سرمايه‌داری قرار داشته و بسيار ضروری است. از اين روست که بايد به کار کسانی که به شيوه درست و علمی و نه با روش من درآوردی و به طور هيستريک در اين جهت کوشش می‌کنند ارج نهاد.

۳. کسانی که از مخالفت با هر ايدئولوژی‌ای سخن می‌گويند گاه تا آنجا پيش می‌روند که هر گونه آرمان گرائی و از جمله آرمان گرائی کمونيستی را نفی کرده و به جنگ آن می‌روند. منظور از آرمان‌گرائی کمونيستی در واقعيت امر همانا تلاش برای تحقق آرمان‌های کمونيستی و مبارزه برای تغيير شرايط جهنمی موجود با چشم‌انداز ايجاد جامعه‌ای نوين و بدون طبقات می‌باشد. اما برای آن‌ها آرمان گرائی به طور کلی مترادف با رويا پروری وخوش خيالی خيال‌پردازانه و دويدن به دنبال يک امر بيهوده و دست‌نيافتنی است. در حقيقت اينها تحت پوشش رد "آرمان گرايی"، نقش و وظيفه انسان در ساختن تاريخ خويش را انکار می‌کنند.

۴. "دولت و انقلاب"، لنين فصل دوم، صفحه ۵۲۵

۵. جمله مارکس در اين زمينه چنين است: "سلاح نقد البته نمی‌تواند جانشين نقد با اسلحه شود، قدرت مادی را بايد با قدرت مادی سرنگون کرد؛ اما تئوری نيز هنگامی که توده‌ها را فرا گيرد خود به نيروی مادی تبديل می‌شود. تئوری موقعی می‌تواند توده‌ها را فرا گيرد که به مسايل واقعی آن‌ها بپردازد (پاسخگوی نيازهای واقعی آن‌ها باشد) و موقعی قادر است به مسايل واقعی توده‌ها بپردازد که راديکال باشد. راديکال بودن يعنی به ريشه قضايا چسبيدن..." (سطور فوق توسط نويسنده از "مقدمه در نقد فلسفه حق هگل" کارل مارکس- فوريه۱۸۴۴ ترجمه شده است)

۶. "کاپيتال"، کارل مارکس، جلد اول- صفحه ۶۰- ترجمه ايرج اسکندری
توضيح: اين نوشته، برگرفته از کتاب "در جدال با خاموشی، تحليلی از زندانهای جمهوری اسلامی در دهه ۶۰" می باشد که اخيرا بوسيله نويسنده منتشر گرديده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

توضيح: اين نوشته، برگرفته از کتاب "در جدال با خاموشی، تحليلی از زندانهای جمهوری اسلامی در دهه ۶۰" می باشد که اخيرا بوسيله نويسنده منتشر گرديده است.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به '"ايدئولوژی" و توجيه جنايت، اشرف دهقانی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016