جامعه را روندی پويا و بالنده است. اين پويايی و با لندگی الزام حيات اجتماعی می باشد؛ و استمرار و شتاب اين فرايند نيازمند درک و شنا خت واقع بينانه از (هستی اجتماعی)(۱) است. تحجر،تعصب و دگم انديشی از موانع اصلی اين فرايند متحول می باشند.درک غلط از روند گذر تاريخی جامعه، اختلاط مفاهيم و در هم ريزی قواعد و مبانی ايدئولوژيکی از مبرماتی هستند که جهت گيريها و اشکال مبارزاتی را به چالش می کشند. بر اين اساس است که بسياری از جمله آقای آنتونی گيدنز(۲) مرگ سوسياليسم را اعلام می دارند و بسياری ديگر از جمله آقای ارنست مند ل(۳) برای جبران بی اعتباری و هويت خدشه پذيرفتۀ سوسياليسم؛ تمامی نا کامی ها و شکست اردوگاه سوسياليسم را به استالين و ديگر مستبدين کشورهای سوسياليستی سابق نسبت می دهند.
اختلاط مفاهيم بحران جدی را برای ارایۀ تئوريهای نوين ايجاد کرده و بسترهای مستعدی را برای توسعه تئوری های پنداری فراهم نموده است. گرفتار آمدن در تکرار مکررات و اتکا بر تئوريها و قواعد گذشته برای برونرفت از بحران و حل معضلات از نشانه های بارز تداخل مفا هيم در فرايند تبا دل و تبديلات اجتماعی می باشند. در اختلاط مفاهيم قدرت جهت گيری صحيح از آدمی سلب شده و ظرفيتش برای ارایۀ برنامه ها و تئوريهای راهبردی بشد ت کاهش می يابد. اين امر روند تکرار و تاکيد بر داشته ها را فزونی می بخشد و قدرت عکس العمل آدمی را در برابر عملکرد محيطی بدليل عدم درک و شناخت آن بشدت کاهش می دهد. اين فرايند منجر به پريشانی و پراکندگی آرا و عقايد، گرايشات متناقض و همچنين ناتوانی در مرز بندی شفاف بين نيرو های مرتجع و مترقی می شود.
منظور از اختلاط مفاهيم يعنی در هم ريزی مفاهيم گو يا و زندۀ حيات اجتماعی است که در بعد بسته و محدود می توانند پاسخگو ی الزامات و نيازها باشند. مفاهيمی چون (پرنسيب)،(قاعده) و(قانون) و يا (زندگی اجتماعی) و (هستی اجتماعی)، همچنين (زندگی اجتماعی) و (نظا م اجتماعی) و بسياری از اين مفاهيم که به کارگيری اصو لی و بجای آن می تواند مرز بندی مخدوش کنونی بين نيروهای چپ و نظام سرمايه داری را ترميم کند. نا گفته نماند که اين اختلاط مفاهيم در گذ شته نيز وجود داشته، ولی تحت الشعاع مرزبندی شفا ف والتها بات و تحولات مداوم محيطی قرار داشته است. اکنون مرزبندی بين ارتجاع و نيروهای مترقی بويژه نيروهای چپ بسيار باريک و غير شفا ف گرديده که درک و تشخيص آن برای تودۀ مردم نا ممکن شده است. زيرا بورژوازی امروز از همان واژه های ماً نوس توده ها برای فريب و متوهم نمودن اذها نشان بهره می گيرد که نيرو های مترقی بدان پا يه و ما يه بخشده ا ند. واژه هايی چون آزادی،برابری، دموکراسی، مشارکت عمومی، پلوراليسم و غيره.
هر يک از مفاهيم فوق الذکر نيازمند بحث تفصيلی است که از حوصلۀ اين مقاله خارج می باشد. ولی بطور اجمال بحث پرنسيب و قاعده را پی می گيرم. هر ايدئو لوژی تشکيل شده از (پرنسيب) و(قاعده) که پرنسيب ها يا اصول نقش پايه را بازی می کنند و قاعده يا قواعد بر اسا س پرنسيب ها شکل می گيرند.پرنسيب ها ثا بت ، پايدار و يا متغييرند؛ ولی قواعد عموماً متناسب با زمان تغيير می کنند.قوانين نيز بر اساس قواعد مبتنی بر پرنسيب ها شکل می گيرند. بعنوان مثال در ايدئولوژی مارکسيسم (حرکت،تز، آنتی تزو سنتز) اصول محسوب می شوند و(ديکتاتوری پرولتاريا،سنديکاهای کارگری،شوراهای کارگری، اشکا ل مبارزاتی و غيره) از قواعد مبتنی بر پرنسيب ها هستند که متناسب با ويژگی های محيطی و اجتماعی قابل تغيير می با شند.و يا در نظام سرمايه داری (مالکيت، استثمار، استعمار، سود و سيادت انسان بر انسان) پرنسيب هستند و (قانون اساسی،پارلمان،نظامهای حقوقی و قضايی،نهادهای مدنی و غيره) قواعد محسوب می شوند.
با يک نگاه واقع بينا نه وبدور از تعصب مشخص است که مبا نی مارکسيسم ثا بت، تغيير نا پذير و جاودانه هستند. زيرا تمامی پديد ه های اجتماعی و طبيعی را در بر می گير ند؛ هيچ پديده ای را از دايره حرکت و دگرگونی و تحول گريزی نيست. در حالی که مبا نی سرمايه داری اکتسابی هستند، يعنی محصول مقطعی از تحولات اجتماعی تاريخی می با شند و با تغيير ويژگی های محيطی دگرگونی می پذيرند و يا محو می شوند. پس بر خلاف نظربسياری از نظريه پردازان ليبراليسم و نئوليبراليسم سرمايه داری يک فرماسيون مسلط و دائمی نيست؛ بلکه همراه با تحولات و دگرگونيهای اجتماعی تاريخی الزاماً تغيير يا فته و به اشکا ل متکامل تر نمود می يابد.
غفلت از مبانی و توقف بر قواعد مبتنی بر مبانی، دگم انديشی و کجروی را اشا عه می بخشد. آنچه که امروز بسياری از احزاب و سازمان های چپ با تاکيد برقواعد کهنه و ناکارآمد از جمله انقلابات کارگری و ديکتا توری پرولتاريا، مارکسيسم را به مضحکه ای مبدل ساخته اند که جنبش چپ را از محتوای اصيل و اصولی اش خارج کرده است. و يا برخی د يگر با پذيرش مالکيت خصو صی و تضمين اشکال مالکيت ، به يک راست روی مهلک سو ق يافته اند. چگونه می توان مارکسيست بود و تمايز طبقاتی را پذير فت؟! آنچه که حزب کمو نيست فرانسه بدان مبادرت کرده است(۴). مگر مالکيت خصو صی محصول تمايزات طبقاتی در مقطعی از تحولات اجتماعی تاريخی نيست؟ چگونه می توان مارکسيست بود و بر يکی از نا هنجار ترين پديدۀ اجتماعی مهر تاًئيد زد؟! پذيرش مالکيت توسط احزاب چپ مبين به بن بست رسيدن آنها و ناتوانی در يافتن راهی برای خروج از آن می با شد.اکنون تمام تحليلهای احزاب و سازمانهای چپ بر اساس قواعد مبتنی بر پرنسيب های مارکسيسم قرار دارد، و به همين دليل منتج به نتيجه نمی شود. زيرا زمانی که پرنسيب ها از نظر دور شوند؛ آدمی در يک دور باطل و تسلسل گرفتار آمده و قدرت تبيين فرايند پيش روی از وی سلب می گردد.
از ديگر عوارض سوء اختلاط مفاهيم نا توانی در درک و شناخت صحيح فرايند تکا ملی می با شد. اين ويژ گی از اتخاذ تاکتيک و استراتژی لازم و درست برای دستيابی به اهداف جلوگيری می کند. زيرا زمانی که ندانيم در چه شرايط و ويژگی تکامل تاريخی زندگی می کنيم، يا از اتخا ذ اشکال مبارزاتی و تاکتيک های مناسب عا جز خواهيم بود و يا با توقف در گذ شته و بکار گيری قواعد و قوانين کهنه و نا مناسب برای رفع موانع بهره می گيريم که عمو ماً به بن بست رسيده و ره به جايی نمی برند. نا توانی در شناخت مراحل گذر تاريخی هر دورۀ تکامل اجتماعی ، توان مبارزاتی را بشدت تحليل می برد و تصميمات غلط و نا کارآمد را بر جنبش مردمی تحميل می سازد. جنبش چپ امروز از يک پريشانی و آشفتگی در ايده و عمل رنج می برد. ناتوانی در تبيين و تحليل فرآيند پيش روی، تصادف و روزمره گی در اتخاذ اشکال مبارزاتی را بر وی تحميل ساخته است.
مارکس و انگلس دوره های تاريخی تکامل اجتماعی(جامعه اشتراکی اوليه،برده داری،فئوداليسم،کاپيتاليسم و سوسيا ليسم) را خوب تبيين کرده اند، ولی از مراحل گذر تاريخی سخنی نگفته اند.سرمايه داری چه مراحلی را تا رسيد ن به سوسيا ليسم واقعی بايستی طی کند؟ سرمايه داری اکنون در کدام مرحله از گذر تاريخی قرار دارد؟ آيا با يستی تز لنين مبنی بر امپريا ليسم بمثا به بالاترين مرحله سرمايه داری را مرحله تکامل تاريخی کنونی سرمايه داری و آخرين مرحلۀ آن محسوب داشت و براساس آن به اتخاذ تاکتيک ها و مشی مبارزاتی مبادرت کرد؟ آيا بر اساس گفتۀ لنين امپريا ليسم مرحله گنديدکی و اضمحلال نظا م سرمايه داری است؟ آيا اعلام استقرار نظام سوسيا ليستی توسط لنين در اتحاد جماهير شوروی سا بق يک اعلام زود هنگام و شتابزده نبود؟ من معتقدم که اعلام زود هنگام سوسيا ليسم توسط لنين و تحميل اتوريته حزبی توسط وی، بسترهای لازم را برای ديکتاتوری استالين ود يگر مستبدين اردوگاه سوسيا ليسم فرا هم سا خت. و همچنين براين اعتقادم که اين اقدام شتابزده روند مرحلۀ گذر تاريخی را کند و بسترهای لازم را برای يورش بورژوازی به دستاوردهای مبارزاتی ساليان دراز نيروهای مترقی بويژه مارکسيستها فراهم ساخته است. آنچه که امروز بوضوح شاهد آن هستيم. اگر چه در آن مقطع تاريخی شاهد موفقيت های چشمگير و زود گذر بوديم. مقطعی که لنين انقلاب سوسيا ليستی را اعلام داشت، مرحلۀ انقلا بات دموکراتيک خلقها بود؛ مرحله ای که خلقها با کمک يکد يگر می بايست استبداد و استعمار را بزودايند و فرايند دمکراتيزه کردن جامعه را در پيش گيرند. عدم تحقق اين مرحله از تحول تاريخی سبب شد که عمٌا ل سرمايه داری اين دشمنان واقعی آزادی و دمکراسی خود را مناديان و طلايه داران رهايی خلقها از يوغ استبداد و استعمار معرفی کنند.
مشکل اساسی مارکسيست ها اين است که نمی دانند کجا هستند و در کدام مرحله از گذر تاريخی سرمايه داری قرار گرفته اند. و بر اين اسا س از اتخاذ تاکتيکها و استراتژی لازم برای پيشبرد اهداف ناتوانند. عدم تبيين مراحل گذر تاريخی دورۀتاريخی سرمايه داری عوارض سوء بسياری را در روند توسعه و پيشرفت ابعاد اجتماعی انسانی داشته است. شکست انقلابات سوسياليستی،بی اعتباری روز افزون مکتب مارکسيسم،نا اميدی بسياری از پيروان راستين سوسيا ليسم و در غلتيدن به دامان ليبراليسم ، همچنين ناتوانی در ارائه تئوريها و راه حلهای مورد لزوم برای خروج از بن بست های کنونی و تاکيد و اتکا بر دگم های ايدئولوژيک و تئوريک گذشته به نظر من از ره آوردهای درک غلط و عدم تشخيص مرحله گذر تاريخی در مرحله کنونی است.
براستی سرمايه داری در کدام مرحله از تکامل تاريخی قرار گرفته است، و چه رسا لت و تعهدی نيروهای مترقی در برابرآن دارند. من معتقدم که سرمايه داری بايستی مراحل ذيل را تا رسيدن به سوسيا ليسم واقعی طی کند.
۱-سرمايه داری تهاجمی ( حمله به سرزمينهای جديد برای کسب ثروت و بازار برای فروش کالا)
۲-سرمايه داری تقابلی (تقسيم جهان بين قدرتهای بزرگ اقتصادی در فاصله بين دو جنگ جهانی)
۳-سرمايه داری تعادلی (مرحله ای که سرمايه داری برای استمرار حيات خويش الزاماً بايستی يک تعادل نسبی از طريق باز توزيع ثروت های اجتماعی ايجاد کند. مرحله ای که اکنون در آن قرار داريم)
۴-سرمايه داری انتقالی (مرحله ای که بسياری از فاکتورهای فردی نمودی جمعی يافته و جامعه به يک آگاهی و درک متقابل بهبود يافته دست می يازد)
۵-سرمايه داری انفعا لی (مرحله ای که هنوز برخی از رسوبات فکری نظام سرمايه داری در برابر واقعيتهای محيطی مقاومت می ورزند)
۶-سوسيا ليسم واقعی (مرحله ای که جامعه به يک خود آگاهی کامل ودرک متقابل تعميم يافته د ست می يازد)
هر يک از موارد فوق الذکرنيازبه يک مطا لعه و بررسی عميق و همه جانبه دارد تا با اتکا بر آن بتوان بهترين شيوۀ اشکا ل مبارزاتی را اتخاذ کرد. نقد گذشته و واقع نگری حا ل روند حرکت بسوی آينده را تسهيل می کند. ولی متا سفانه جنبش چپ يا در گذشته متوقف شده است؛ حال را در نمی يابد و آينده را با ابهام می نگرد. اين روند آنها را زمينگير کرده که به چپ روی مضحک و يا راست روی مهلک سوق يافته اند. جنبش چپ اکنون بيش ار هر زمانی نيازمند يک خانه تکانی جدی بدور از هر گونه پيشداوری، تعصب و دگم انديشی است. در اين صورت قادر خواهد بود به درک مبرمترين وظايف خويش در برابر جامعه و انسان نايل آيد.
بنابراين سرمايه داری تا کنون دو مرحلۀ "تهاجمی" و "تقابلی" را پشت سر گذاشته است و وارد سومين فاز خود يعنی "تعادلی" شده است. شاخصه عام اين مرحله از تحولا ت تاريخی ارتبا طات توسعه يافته و اطلاعا ت متراکم، و شاخصه خا ص آن عدم تعا د ل عميق و شکننده در جامعه و طبيعت است که الزاماً نيازمند يک تعاد ل نسبی می باشد. بورژوازی در يک حمله و گريز مداوم مانند هماره تاريخ تلاش سختی را آغاز کرده تا هزينه اين تعاد ل را به قيمت فقر و نيستی ديگران بر جامعه انسانی تحميل کند. من فکر می کنم که يکی از مبرمترين وظيفه جنبش چپ در اين مقطع از تحولات تاريخی خاتمه دادن به تجاوز آشکار بورژوازی به منافع عمومی می باشد.
با ايجاد يک تعادل نسبی در سطح جامعه و جهان،يک تغيير اساسی در شيوه های توليد، توزيع و مصرف ايجاد می شود. ارزش های انسانی شفاف تر و گويا تر از گذشته نمود می يابند؛ و بسياری از ارزشهای مجازی(۵) مسلط بر جامعه و انسان ، جايگاهشان را به ارزشهای واقعی خواهند سپرد. انسانها، عصر "روشنگری" را پشت سر گذاشته و وارد عصر "روشن بينی" خواهند شد. عصری که بسياری از روابط و مناسبات مجازی وکاذب جای خود را به روابط و مناسبات واقعی تر و حقيقی تر سپرده، و همکاری و تعاون جای قدرتمداری و سلطه گری را خواهند گرفت. عصری که آدمی با روابط و مناسباتی شفاف تر وآگاهانه تر بسوی يک همبستگی وهمگرايی درونی و عميق سوق می يابد.
بورژوازی با ايجاد يک عدم تعادل عميق و گسترده در جامعه و طبيعت، يک بحران جدی را در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی فراهم کرده است. و بد ليل نا باوری به قدرت مردم روز به روز اين روند را تشديد می کند. توسعه و تعميق بحران کنونی، بورژوازی را به حادثه آفرينی و ماجراجويی در سطح ملی و بين المللی سوق داده است تا افکار عمومی را از واقعيت های موجود دور ساخته و از طريق التها بات مداوم جنبشهای مردمی را از رسا لت و محتوای انقلا بی و اصيل اش دور سازد. در اين بحران رو به تزايد، جنبش چپ می تواند با اتخاذ اشکال مبارزاتی متناسب با روند کنونی تحولات تاريخی به بازيابی و ترميم اعتبار و هويت خدشه پذيرفتۀ خويش نايل آيد.
بورژوازی اکنون به يک نقطۀ بی باز گشت برای ايجاد تغيير و تحول در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی رسيده است و در ضعيف ترين حلقۀ تعاملات اجتماعی قرار دارد.ضمن اينکه مقاومت صعب و سختی را در برابر اين فرايند الزامی آغاز کرده است. با دخالت های قيم مآبانه در سرنوشت ديگران، ايجاد اغتشا شات فکری با دامن زدن به حرکتهای تجاوز کارانه به حريم انسانی و مرعوب ساختن جامعه از طريق توسعۀ نا امنی های اجتماعی، تبليغات مسموم و غيره تلاش می ورزد از ايجاد ساختارهای نوين و قواعد الزامی آن ممانعت به عمل آورد. بورژوازی سنتی عقب نشينی خود را آغاز کرده و عنان امور را برای خروج از بحران بدست بورژوازی نوين سپرده است. امری که به تعميق بحران انجاميده، و جبهۀ ارتجاح را به رودر رويی مرگبار سوق داده است. اين فرصت مناسبی است که جنبش چپ با اتخاذ مشی مناسب و بدو از تا ثير پذيری سوء ازعملکرد جبهۀ ارتجاع ، به جبران گذشته پرداخته،وخود را به آلترناتيو قوی مبدل سازد.
در مرحلۀ سرمايه داری تعادلی با يک تغيير اساسی در روابط و مناسبات کار مواجه خواهيم بود. ارزشهای جديد و تقسيم کار نوين متناسب با آن نمود يافته و رقابت کور ومخرب کنونی جای خود را هر چه بيشتر به همبستگی و همياری تنگا تنگ برای بهبود روابط و مناسبات انسانی خواهد سپرد. اگر چه جنبه فردی کار توسعه می يابد، ولی بدليل شناخت و آگاهی بهبود يافتۀ نتيجه توسعه تکنيکهای ارتباطی؛ همبستگی و وابستگی کار افزايش می يابد. جايگاه کار اجتماعی مفيد تقويت شده،و کار معيشتی(۶) مسلط کنونی تضعيف می شود.وحدت ايده وعمل جايگزين عملکرد نامطلوب و تخريبی کنونی خواهد شد. اين فرآيند بسترهای يک تعادل الزامی بين انسان،جامعه وطبيعت راممکن می سازد.
بنابراين ما وارد عصری شده ايم که به يک تغيير بنيادی و ساختاری در روابط و مناسبات اجتماعی انسانی نيازمنديم. بسياری از مفاهيمی چون آزادی، دموکراسی، عدالت، مشارکت و غيره با معيارها و مقياسهای نوين نمود خواهند يافت. دموکراسی کنونی با مبنای طبقاتی جايگاه خود را تدريجاً به "دموکراسی انسانی"(۷) خواهد سپرد؛ و مشارکت ارادی جای روند اعطايی کنونی را خواهد گرفت. انسانها با درک بهبود يافته، بسوی باز سازی و بازيابی هويت واقعی "هستی اجتماعی" هدايت می شوند. مقاومت ها و دگمهای ائولوژيک در برابر واقعيتها و الزامات عصردر هم خواهند شکست؛ و پروسۀ نوين روابط و مناسبات اجتماعی اقتصادی با درک متقابل مطلوب تر و همبستگی و وابستگی ارادی و بی واسطه نمود خواهند يافت.
اسماعيل رضايی
پاريس
۱۵/۵/۲۰۰۸
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱-هستی اجتماعی نمود کاملی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی در برابر نمود ناقص و نامتجانس فرايند تبادل و تبديلات زندگی اجتماعی می باشد.حرکت بسوی هستی اجتماعی ، نيازمند درک واقع بينانه، آگاهانه و مسوًلانه نسبت به محيط، جامعه و انسان ميباشد.کاهش فاصله بين هستی و زندگی اجتماعی، يعنی کاهش فاصلۀ طبقاتی، عدالت اجتماعی، توزيع عادلانۀ ثروت و ديگر مواهب اکتسابی می باشد. اين فرايند يک درک متقابل ويژه ای را طلب می کند که انسانها بسياری از عوامل اکتسابی نا مطلوب محيطی را به عناصر مطلوب وانسانی مبدل سازند.
۲-آنتونی گيدنز "فراسوی چپ و راست" او می گويد: در اين قضيه که سوسيا ليسم رو به مرگ است، حتی در مقايسه با چند سال پيش،بسيار کمتر جای چون و چرا باقی مانده است.
۳-ارنست مندل "سوسيا ليزم و بحران اعتبار" او می گويد: سياست استا لين نتيجه مارکسيزم و سوسيا ليزم و انقلاب نبود. مردم اروپای شرقی و شوروی سا بق و اهالی کشورها يی نظير کامبوج، استا لينيزم و ديکتاتوريهای پی آمد آن را با مارکسيزم و سوسيا ليزم يکی و همسان می پندارند.
۴- ژاک شامبز يکی از رهبران حزب کمونيست فرانسه"واقعيت ها و استراتژی" او می گويد: اقتصادی که (منظور اقتصاد سوسياليستی است) در آن مالکيت خصوصی و ديگر اشکا ل ما لکيت تضمين شود و به توليد ثروت و جلوگيری از تباهی سرمايه بطورمنظم مساعدت گردد. يا می گويد: ما اعلام کرديم که سوسياليسم فرانسه به معنای سلب مالکيت عمومی نيست و تنوع اشکال مالکيت را می پذيرد. ديگر بحثهای آقای شامبز با کمی تفاوت آدم را به ياد بحثهای تئوريک ايدئولوگهای بورژوازی می اندازد.
۵-ارزشهای مجازی، پديده های کاذبی هستند که از رشد و توسعه روابط و مناسبات انسانی درون جامعه جلو گيری می کنند.ارزشهای مجازی با واقعيتهای محيطی همراه نبوده و در مقابل روند طبيعی و حقيقی جامعه قرار دارند. عناصر مجازی عموماً واقع گريز و توهم زا هستند. مانند پول، قدرت و...
۶-کار معيشتی حاوی ارزشهای فردی است. اين ديدگاه جامعه را برای خود و خانواده اش می پندارد، بنابراين برای تامين و حفظ منافع خويش به تخريب محيط و سوءاستفاده از امکانات در اختيار روی می آورد. در کار معيشتی انباشتن به هر قيمتی است و بر اين اساس رقابت کور ومخرب را اشاعه می بخشد. بر عکس ، کار مفيد اجتماعی حاوی ارزشهای جمعی بوده و فرد منافع و رفاه خويش را در جامعه ای مرفه جستجو می کند. شعار کار معيشتی "کار بيشتر برای در آمد بيشتر"می باشد؛ ولی شعار کار مفيد اجتماعی"کار بهتر برای جامعه ای مرفه تر" است.
۷- منظور از دموکراسی انسانی فرايندی است که انسانها فارغ از قيد و بندهای ره آوردهای اکتسابی محيطی و چارچوبهای تنگ و محصورطبقاتی، بسوی يک تعامل و تعادل منطقی، معقول و الزامی درراستای تاًمين اهداف و آرمانهای انسانی سو ق يابند. در دموکراسی انسانی هرکسی می تواندوامکان آنرا دارد که خود رابطورکامل تحقق بخشد.