ف. م. سخن - خبرنامه گویا
بگذاريد آن چه را كه بايد آخر بگويم، همين اول بگويم تا مقدارى از هيجان گفتار من كم شود: آفرين بر سردار سعيد قاسمى!
بعد از شنيدن سخنان درخشان ايشان در گفت و گو با تلويزيون «آرمان تى وى» كه متعلق به افسران جنگ نرم است، صدها آفرين و احسنتم و مرحبا به ايشان گفتم، و اين قدر براى نوشتن اين يادداشت دستپاچه بودم كه تصور مى كنم ركورد تايپ كردن فارسى را هم شكستم! از بس كه حرف براى گفتن دارم و ترس از اين كه حرف ها يادم برود و شما خواننده ى عزيز از رشحات قلم من بى بهره بمانيد!
به نظر من، سعيد قاسمى، نمونه و تبلور اسلام واقعى ست! اسلامى كه آيت الله مصباح يزدى و آيت الله جنتى و آيت الله احمد خاتمى و امثال اين ها مروج اش هستند و يك عده اسلام نشناس پر مدعا، خواهان تضعيف آن مى باشند.
من به سردار سعيد قاسمى درودها مى فرستم و سلام ها مى كنم و از اين كه در مقابل كنش دشمنان اسلام واقعى، واكنش جدى و مردانه نشان مى دهد بسيار خوشحالم. شايد اين سخن ام را حمل بر گزافه گويى كنيد، ولى هر چه هم كه بگوييد باز حرفم را مى زنم و آن اين كه اگر حضرت محمد (ص) به عنوان آورنده ى دين اسلام، و حضرت على (ع) به عنوان بانى مذهب شيعه زنده بودند، به ايشان مقامى گرامى مى دادند و او را بغل دست خود مى نشاندند.
من به كسانى كه براى درك اسلام، به دنبال امثال سروش و عبدالعلى بازرگان و بازماندگان شريعتى و سحابى و امثال اين ها مى روند انتقاد شديد دارم. اين كار مثل اين است كه آدم، سر چشمه ى چيزى را رها كند، و برود در دور دست ها، آب آلوده به هزار آشغال و پاشغال را آب زمزم و كوثر بپندارد. آقا! چشمه ى جوشان و خروشان اسلام همين جاست! شما آب را گذاشته ايد، به دنبال سراب به راه افتاده ايد! انسان بايد كور باشد كه قُل قُل اين چشمه ى جوشان را جلوى چشمان اش نبيند بعد برود اسلام را در تئورى قبض و بسط و چه مى دانم منطق كوفت و زهرِ مار فلان فيلسوف نما بجويد!
سعيد قاسمى با ما به زبان آدميزاد حرف مى زند، و ما خودمان را به نشنيدن مى زنيم! او فرياد مى كشد و مى خروشد و ما گوش هاى مان را مى گيريم كه نخير! در اين جا كسى حرف نمى زند و صدايى به گوش نمى رسد!
شما اين از جان گذشته ى اسلام را جلوى چشم تان نمى بينيد كه با صداى رسا حرف اش را مى زند و منتظر به به و چه چه شما نمى ماند! او به قول خودش هزار كيلومتر در خط عملياتى، از رهبر معظم انقلاب جلوتر است و دارد خودش را به خاطر ايشان جر واجر مى كند.
او كلمه اى به نام «خطر» و فعلى به نام «خطر كردن» نمى شناسد! او يك سربازِ «بالاتر از خطر» است! او مى گويد حقيقت را، به هر قيمتى كه هست، و مى نماياند واقعيت را، به هر شيوه اى كه هست! حيف است او را نبينيم و بر او چشم بر بنديم! نديدن او، مساوى است با -با عرض معذرت- خر ماندن ما و ملت! او را كه ببينيم، تجسم اسلام واقعى را مى بينيم!
ببينيد! در هيچ جاى جهان، تاكيد مى كنم در هيچ جاى جهان، و در هيچ كشور مثلا اسلامى، شما نمونه ى مبارزاتى از اين قبيل مشاهده نمى كنيد كه ايشان آن را با لذت زائدالوصفى شرح مى دهد:
حجت الاسلامى به نام كروبى، با هر سابقه اى كه داشته و دارد، گيرم معتمد امام قبلى بوده و رييس مجلس امام بعدى، مى رود به قزوين، بعد جوانان پر شور آن جا، كه پيرو مشى و عقيده ى سردار سعيد قاسمى هستند، با كفش و دمپايی، مى كوبند به «كپل» ايشان، تا اسلام پايدار و جاودان بماند!
هزاران نكته ى باريكتر از مو، در جريان زدن كفش به كپل اين طلحه زمان و اين زبير دوران، در شهر قزوين هست. شما هر يك از اِلِمان هاى اين ساختار شگرف را كه بر داريد، اين واقعه، معناى خود را از دست مى دهد: كپل مبارك آقاى كروبى را كه برداريد، اصلا جمله بى معنى مى شود، قزوين را كه برداريد، كپل مبارك از معنا تهى مى شود، لبخند سردار در اثناى تعريف اين ماجرا را كه حذف كنيد، كل عبارت، تبديل به عبارتى بى مزه و بى اثر مى شود.
سردار با تعريف اين واقعه، از حركتى «تاكتيكال» سخن مى گويد كه مى توان به واسطه ى آن زنده ماندن اسلام واقعى را براى ابد تضمين كرد. يعنى اين اتفاق خجسته كه در قزوين افتاده و سردار با لذت به توضيح و تفسير آن مى پردازد، اتفاقى ست در حد جنگ صفين! اتفاقى است همچون گشودن معبر احد! و سردار اين واقعه را بى پروا تعريف مى كند تا هم ميراثى باشد براى اسلام عزيز و آيندگان، و هم مشت محكمى به كپل ضد انقلابيون نامسلمان و شبه مسلمان!
من، به نوبه ى خود، اعتراف مى كنم، كه با شنيدن سخنان غيورانه ى سردار سعيد قاسمى، پايه هاى اسلام را كه در من به سستى گراييده بود محكم كردم، و آموختم كه راه هاى رسيدن به خدا و اسلام تمامى ندارد و مى تواند از هر مسيرى، حتى از مسير كپل حجت الاسلام كروبى بگذرد!
سردار متشكريم!
ويدئو از ساعت يك و ده دقيقه و پنجاه ثانيه به بعد