به مناسبت سی و هشتمین سال تشکیل دولت ملی بختیار
دیدارهای دکتر عبدالرحمن برومند با خمینی و گزارش های وی به سران جبهه ملی ایران
پیش از این در مقاله هایی به تفصیل از دیدارهای دکتر عبدالرحمن برومند، عضو علی البدل هیأت اجرایی جبهه ملی ایران در سال۱۳۵۷سخن گفته با خمینی در نوفل لوشاتو، نقل قول هایی برگرفته از خاطرات آن زنده یاد که به اهتمام ضیاءِ صدقی و برای دانشگاه هاروارد ضبط شده بود، آورده و دیده بودیم که چگونه وی در نخستین این دیدار ها نتیجه می گیرد که آن مرد نه عرق ملی دارد و نه مرد خداست (می گوید کار او جنبه ی الهی نداشت) و بطور کلی ریاکار و «سالوس» نیز هست١.
دکتر برومند که، ضمن داشتن دکترای حقوق بین المللی از دانشگاه ژنو، یک ایرانی فرهیخته و هوادار سرسخت مصدق بود، و در مبارزات انتخاباتی پس از ۲۸ مرداد، چند بار نیز از طرف جبهه ملی به نامزدی برای نمایندگی مجلس شورای ملی از زادگاه خود اصفهان معرفی شده بود، در پاریس نزدیک ترین دوست شاپور بختیار بشمار میرفت. وی در ۱۸ آوریل ۱۹۹۱، چهارماه پیش از شاپور بختیار در سرسرای خانه مسکونی اش در پاریس به دست مأموران جمهوری اسلامی به قتل رسید.
او در ادامه ی مصاحبه ی بالا با ضیاء صدقی و در پاسخ به دیگر پرسش های مصاحبه کننده می افراید:
«این دلائلی بود که [بر اساس آنها] من بطور کلی خمینی را شناختم. دیگر از هر نوع پرداخت سهم امام به ایشان خودداری کردم[اشاره به سهم امام های خانوادگی است که از چند سال پیش تر به این سو به خمینی پرداخت می شده]. و سوم از همان زمان به همه ی دوستان جبهه ملی، چه گزارش این ملاقات، چه ملاقات های دیگری که همه اش از طرف جبهه ملی بود، [و] با ایشان کردم، هشدار دادم، تذکر دادم که این دشمن ماست؛ این دشمن ملی گرایی است...٢»
ضیاء صدقی به پرسش های خود ادامه داه می گوید:
ـ«من الان می خواستم از حضورتان سؤال کنم که آیا شما این مطالب و این برداشتهای خودتان را به اطلاع آقای صالح، آقای دکتر سنجابی...
ج ـ آقای صالح؟
س ـ آقای حق شناس، آقای داریوش فروهر...
ج ـ آقای صالح که به هیچوجه، چون فعالیتی نمی کرد.
س ـ بله
ج ـ حضوری نداشت. ولی در هیأت اجرائیه ی جبهه ملی بنده این مطالب را مطرح کردم. بخصوص وقتی که [هیأت اجرائی] جبهه ملی یکی از اعضایش که دکتر مبشری بود...
س ـ بله
ج ـ جزو هیأت اجرائی اش[بود] و غالباً غایب بود، من به جای ایشان در خود هیأت اجرائیه شرکت می کردم. تمام این مطالب را، نه این دفعه، دفعات بعد[هم] تمام چیزهایی...
حتی آن وقتی که پیغام آقای دکتر سنجابی را به ایشان رسانده بودم[در ضبط زنده یاد صدقی "بودند" آمده؛ اما متن نشان می دهد که "بودم صحیح است] ـ بعد از آن "سه ماده[ای]" بود: «که خوب؛ ما آن سه ماده را هم شما فرمودید و امضاء کردیم؛ "شما می فرمایید این برود و این نمی رود، و مملکت هم درب و داغون است؛ و این حلقه ی مفقوده [را]". ـ عین عبارتش[عبارت دکتر سنجابی] است ـ کجا پیدا کنیم؟ و چه می فرمایید؛ چه باید کرد؟" و من اول که وارد شدم گفت "آقا من خودِ شما را به اسمِ خودت می پذیرم. در اطاق هم باز است؛ اما جبهه، مبهه، سرم نمیشود ها !"»
س ـ «آقای خمینی فرمودند؟»
ج ـ «بله. بعد هم، گفت ـ، به ایشان پیغام هایش[پیغام آقای سنجابی] را دادم ـ گفت "به ایشان بگویید این کارها به شما مربوط نیست. من هر وقت هرچه مصلحت باشد خودم اعلام می کنم". که من رفتم به تهران و گفتم.»
س ـ «بله؛ قبل از آنکه آقای سنجابی مسافرت کنند به پاریس آن اعلامیه ی سه ماده ای را امضاء بکنند، شما گزارش این برداشتتان را دادید به آقای دکتر سنجابی؟»
ج ـ «بله؛ عیناً، عرض کنم، در همین جلسه، قبل از اینکه بروم آقای خمینی...»
س ـ « بله؛ قبل از امضاءِ آن سه ماده ای.»
ج ـ «... قبل از آنکه بروم آقای خمینی را ببینم، با آقای دکتر سنجابی صحبت کردم که "من دارم می روم ایشان را ببینم". ایشان گفت "اگر ملاقات خصوصی داشتی ـ با او ـ و صحبت کردی، یک «سوُنداژ»[نظر سنجی] بکن. چون من قرار است بروم برای بین الملل سوسیالیست ها؛ می روم کانادا".»
س ـ «بله؛»
ج ـ «" اگر ایشان مرا می پذیرد من از طریق پاریس بیایم بروم".»
س ـ «این صحبت در ایران شد با آقای دکتر سنجابی؟»
ج ـ « با تلفنِ آقای سنجابی به پاریس؛[او] به من گفت.»
س ـ «بله.»
ج ـ«گفت:"و اگر نمی پذیرد به من اطلاع بده که من اصلاً به پاریس نیایم. می روم به لندن و از آنجا می روم به کانادا". ...که من در همین جلسه ی ملاقات همین حرف را زدم، به ایشان. گفتم "آقای سنجابی احتمالاً برای مسافرت به کانادا از پاریس رد می شود. اگر آمد اینجا خواست شما را ملاقات کند شما موافقت دارید یا نه؟" گفت البته در اطاق من به روی امثال شما باز است". حالا در آنجا هم ـ این را هم به شما بگویم که ـ چندین دفعه گفت که"من که غرضی ندارم؛ من می خواهم این پسره برود که شما بتوانید حکومت کنید. من هم بروم قم دعاگوی شما باشم". این را هم چندین دفعه گفت؛ کاملاً آن را هم من می فهمیدم. من تنها کسی هستم ـ شاید ـ که بعد از اولین ملاقات با خمینی، دیگر تشخیص دادم، دیگر برای من روشن بود. بنا بر این بر آنچه که در تهران گذشت، از عاشورا، از تاسوعا، از آن چیزها، من با یک نگاه پر سوءِ ظنی نگاه می کردم؛ و چنان وحشت داشتم و به همه شان می گفتم ـ به رفقایم ـ که نهایت ندارد.»
س ـ « شما وقتی که این مطالب را به آقای دکتر سنجابی گفتید...؟»
ج ـ «اجازه بدهید؛ اجازه بدهید آقا؛ این را هم، آمدم بنده، فوری رفتم تهران؛ هم گزارش این جلسه را دادم، و هم اینکه [گفتم] آقای خمینی موافق است و آقای سنجابی را می پذیرد.»
س ـ « شما وقتی که این برداشت های خودتان را به آقای دکتر سنجابی گفتید، عکس العمل ایشان چه بود؟ نظر ایشان چه بود؟»
ج ـ « عکس العمل(...)، در طول چندین گزارشی که من در این زمینه ها می دادم، یک جور بود. عکس العمل آقای بختیار تأیید شدید نظر من بود، و امتناعش با[از] هر نوع همکاری با خمینی(...).
«آقای سنجابی هم با خیلی بزرگواری و بزرگ منشی عکس العمل اولیه اش این بود که: "نه؛ شما اشتباه می کنید. یک پیرمرد روحانی است و اینها درست می شود. آخرین عکس العملی هم ـ که وقتی به او گفتم:"گفت به سنجابی مربوط نیست و خودم تصمیم می گیرم"... یک لبخند[بود]... و گفت نگران نباش..."»
بعد از سفر دکتر سنجابی به پاریس هم که دکتر برومند بار دیگر به پاریس رفته و پیغامی از دکتر سنجابی درباره ی دیدارش با شاه برده بود، و سپس به ایران بازگشته بود سران جبهه ملی را می بیند.
در این دیدارها وی باز می کوشد تا دکتر سنجابی را آگاه کند که این تصور که می توان ترتیب این مشکل را داد، از واقعیت بسیار دور است، و به او گوشزد می کند که:
«[از] شما که [دیگر] گذشته! سه ماده ای را هم امضاء کردید.»[ت. ا.] و با گفتن اینکه «شما با این کارتان کار جبهه ملی را هم که یکسره کردید» کوشش می کند به وی بگوید وقتی که دیر شد ترتیب این کار غیرممکن می شود، و سعی دارد او را بیدار کند؛ اما بی نتیجه؛ وی اضافه می کند:
« از آن اول اگر ما می ایستادیم و می گفتیم "آخوند یعنی چه؟ اصلاً ما با آخوند نمی توانیم در یک راه برویم؛ و اینها..."، شاید می توانستیم [وضع] را نجات بدهیم. ولی حالا دیگر دیر است.٣»
(...)
آنگاه، ضیاء صدقی درباره ی مصاحبه ی مطبوعاتی دکتر سنجابی در تهران، پس از بازگشت وی از پاریس، از دکتر برومند پرسش می کند.
س ـ «وقتی آقای دکتر سنجابی بعد از امضاءِ اعلامیه ی سه ماده ای برگشتند به ایران، عرض کنم خدمت شما، مصاحبه ی مطبوعاتی داشتند...»
ج ـ بله.
س ـ «آقای دکتر شاپور بختیار هم در آن مصاحبه ی مطبوعاتی شرکت داشتند که بعد...»
ج ـ «مأمورین ریختند و آقای سنجابی را با آقای فروهر بردند. بنده هم آنجا بودم.»
س ـ «بله؛ وقتی که آقای دکتر سنجابی را بعداً بردند پیش شاه.»
ج ـ «نه؛ نبردند.»
س ـ «و آنجا مذاکراتی صورت گرفت.»
ج ـ« نبردند پیش شاه.»
س ـ«بعد از اینکه اول بردند زندان.»
ج ـ«بردند زندان؛ زندانشان هم برخلاف دفعات قبل در یک قصر بسیار مجللی بود، در نزدیکی سعدآباد؛ که یک روز هم بنده رفتم آنجا به دیدنشان؛ دیدن آقای دکتر سنجابی و آقای فروهر.»
س ـ«بله.»
ج ـ«و آنجا آقای مقدم هم آمد؛ و به این بهانه هم آمد که...»
س ـ «ارتشبد ناصر مقدم؟»
ج ـ«بله؛ رییس ساواک.»
س ـ « بله»
ج ـ « گفت "من غالباً خدمت آقایان اینجا می رسم. ولی چون امروز شما می آمدید و مدتی هم بود که شما را ندیده بودم، خواستم شما را هم زیارت کنم". و آمد آنجا نشست؛ یک قدری همآنجا نشست. بعد گفت اگر شما صحبتی دارید بکنید با آقایان، که من نباید باشم از اطاق بروم بیرون".خندیدم؛ گفتم تیمسار؛ لابد اطراف اینجا از آن وسائلی که دارید هست، و ما هیچوقت در جبهه ملی چیز محرمانه ای نداشتیم که این دفعه داشته باشیم. حالا هم همان حرف هاست. و بعد راجع به سه ماده ای صحبت شد، همانجا؛ که من گفتم: تیمسار؛ آقای سنجابی یک کار فوق العاده خوبی کرده؛ برخلاف اینکه خیال می کنند بد کرده". خوب؛ من مجبور بودم که در مقابل غیر، بخصوص دشمن، دفاع کنم. گفتم" ایشان گفته[مقام]سلطنت چون این کارها را کرده مشروعیتش را از دست داده. معنایش این است که اگر دست از این تجاوزات قانونی بردارد، مشروع می شود ـ دوباره". و تا این حرف را زدم آقای سنجابی خیلی خوشحال شد، گفت" می بینید، تیمسار، این است قضیه؛ شما این چیزها، اینها را به عرض اعلیحضرت برسانید".»(...)[ت. ا.]
«بعد از اینکه از زندان آزاد شد، بعد از آن ایشان را بردند حضور اعلیحضرت که پیشنهاد نخست وزیری به ایشان شد. و این هم پیام آخری که از سنجابی من برای خمینی بردم، همین بود که گفت "بنده را بردند آنجا و من به اعلیحضرت عرض کردم که شما باید موقتاً از مملکت بروید بیرون، و وزارت جنگ را هم حاضرم که خود شما تعیین کنید ولی وزارت خارجه را باید خود من تعیین کنم، که ایشان موافقت نکرد، و من هم قبول نکردم.»
س ـ «این پیغام را دکتر سنجابی داد؟»
ج ـ «این پیغام را آقای سنجابی داد.»
س ـ«به شما داد که ببرید برای آقای خمینی؟»
ج ـ«بله.»
س ـ«شما بردید، آقا...؟»
ج ـ«بله؛ بله.»
س ـ«پاسخ آقای خمینی چه بود؟»
ج ـ «اجازه بدهید. اولاً، من تصحیح کردم آقای سنجابی را، گفتم"اگر من بگویم که شما گفتید که موقتاً ایشان برود که ایشان دیوانه می شود". گفت "خوب، راست می گویی؛ پس بگو که من گفتم بروید." بعد گفتم شما چطور وزارت جنگ را قبول کردید که آن [او؟]تعیین [کند]"؟ حالا بعد از سه ماده ای، ها (!)، اصلاً من تعجب می کردم چرا ایشان وارد مذاکره شده برای اینکه نخست وزیر بشود: "وزارت جنگ مهم تر از همه چیز است؛ چرا این را قبول کردید که او خودش بگذارد"؟ گفت " آن طوری نیست؛ مصلحت نیست؛ بالأخره نظامی ها که زیر بار ما نمی روند".»
«من آمدم این مطالب را گفتم به خمینی. سرش همین طور زیر بود. بنی صدر هم آنجا بود؛ که، به من گفت "سید ابوالحسن بماند؟ برود؟ یا می تواند بماند"؟ گفتم" ایشان می تواند بماند، چرا برود؟"بنی صدر نشسته بود آنجا من این پیغام ها را دادم. خوب گوش داد و بعد گفت این دو سه تا کلمه حرف یک ساعت طول کشید"؟ چون [در] اعلامیه ی جبهه ملی بود که رییس ساواک ایشان را برد به پیش شاه و دیدار [آنان] یک ساعت طول کشید.»
در این زمان آیت الله خمینی با پرسش های سرشار از سوء ظن خود روحیه ی توطئه گری را نشان می دهد که به همه کس و همه چیز بدگمان است و به همه ی مردمان دیگر نیز به مثابه ی توطئه گران دیگری که در پی فریب او هستند می نگرد و، بنا به قولی معروف «همه را به کیش خود پندارد».
سپس از قول دکتر برومند چنین می خوانیم:
«پرسید:"ایشان[سنجابی]را برد پیش شاه"؟
[و] این جور نگاه کرد: که" ایشان را برد پیش شاه"؟، "که جبهه ملی اعلامیه می دهد که ایشان را برد پیش شاه"؟
گفتم : "خوب، بله؛ رفته دنبالش و برده". گفت این دو سه تا کلمه حرفی که شما زدید یک ساعت طول کشید"؟
گفتم وَالله، من که نبودم، آنجا. من یک پیغامی از طرف آقای سنجابی برای شما می آورم؛ من چه می دانم چقدر توی راه بودند، چقدر آنجا معطل شده، چه حرف های دیگری زده شده، این پیغام ایشان را من به شما می دهم". که بعد از این پیغام، آن [پیغام دیگر]هم بود که: " پس ما چه کنیم؟ شما می گویید این برود؛ این هم نمی رود". بلند شد؛ گفت فضولی به شما مربوط نیست. من خودم به موقع تصمیم می گیرم" !»
«این آخرین ملاقات من با ایشان بود. و بعد هم البته یک سری در رابطه با اینکه نیاید به ایران، با بنی صدر دائم در ارتباط بودم، که "ایشان اگر بیاید ممکن است بکشندش؛ فلان است؛ نیاید؛ مملکت فلان است. بختیار، البته، آنوقت [دیگر] نخست وزیر بود، که آقای بنی صدر یک روز به من گفت "به آقای بختیار بگویید که ایشان می گویند ،،اگر شما استعفا بدهید درخشان ترین جا را در انقلاب ایران خواهید داشت،،".»
«من رفتم به نخست وزیری و این پیام را به ایشان رساندم. ایشان گفت: همین جا، شما در اطاق من آقای بنی صدر را بگیرید و بگویید به آقا بگویند که آقا... من استعفا نمی دهم". من هم عین عبارت را ابلاغ کردم، به آقای بنی صدر. بعد ها بنی صدر به من گفت که ـ پیغام داد برایم ـ که من نگذاشتم ملاقات بین بختیار و خمینی رخ بدهد. علتش این بود که ممکن بود خمینی خر بختیار بشود". گفتم، آقا آن که ـ چیز بودـ ایده آل بود برای ما !". گفت نه ! پس تکلیف من چه بود"؟٤»
آنگاه ضیاءِ صدقی مصاحبه ی خود را، در مورد پی آمدهای نخست وزیری شاپور بختیار در جبهه ملی، دنبال می کند و می پرسد:
س ـ «... در این جریان نخست وزیری آقای دکتر بختیار و اعلام اخراج ایشان از جبهه ملی بوسیله ی گروه آقای دکتر سنجابی و فروهر، شما در کجای این قضیه قرار داشتید.»
ج ـ « بنده، آنوقت [که] ایشان را ...»
س ـ « ... و چه نظری داشتید.»
ج ـ « ایشان را اخراج کردند از جبهه ملی من در فرانسه بودم...»
س ـ «بله.»
ج ـ «و دو روز یا سه روز بعدش رفتم به ایران؛ که به همین مناسبت خود من هم دیگر هرگز در آن شورا شرکت نکردم.»
پس از پاسخ منفی به این پرسش که آیا طرح نامه ی نخست وزیر خطاب به آیت الله خمینی در جایی، مانند جبهه ملی، مطرح شده، دکتر برومند اضافه می کند که آن متن در هیئت دولت مطرح شده بوده است. و در پاسخ به این سؤال که «شما که عضو هیأت دولت نبودید؟» می گوید:«نه؛ نبودم.»(...)«ولی اطلاع داشتم.» و به ضیاء صدقی که می پرسد آیا با جبهه ملی هنوز همکاری داشته است پاسخ می دهد:
«با جبهه ملی، دیگر نه؛ یعنی دیگر به شورا نرفتم... و ارتباطی دیگر، به عنوان ارگانیک و چیز، با جبهه ملی نداشتم؛ چندین دفعه هم به من تلفن شد که" چرا نمی آیید شورا"؟ گفتم شورایی که بختیار را از عضویت جبهه ملی اخراج می کند من دیگر نمی آیم تویش". »
در پاسخ به این سؤال درباره ی منشیان طرح نامه:
س ـ « من شنیدم که، یعنی بعضی از آقایان در مصاحبه هایشان گفتند که در انشای آن نامه آقای احمد صدر حاج سید جوادی هم دخالتی داشتند...»
می گوید
«...نه خیر؛ نه خیر؛ مطلقا..ً.»
س ـ «حقیقت دارد این موضوع...؟»
ج ـ «نه؛ نه خیر؛ نه، نه، در تحریر آن نامه آقای مهندس بیانی شرکت داشت.»
سپس در پاسخ این سؤال درباره ی خود او
س ـ«آقای دکتر برومند، شما در آن روزهای ٢١ و ٢٢ بهمن کجا تشریف داشتید؟»
می گوید:
«بنده در پاریس بودم.»
و اضافه می کند:
ـ«بنده با همان هواپیمایی که آقای خمینی را به ایران رساند ـ با آن هواپیما ـ بنده (...) از ایران خارج شدم.»(...)
س ـ «آه؛ با آن هواپیما از ایران خارج شدید؟»
ج ـ «بله؛ یعنی آقای خمینی پنجشنبه بود وارد شد و من با همان هواپیما خارج شدم.»
س ـ و از آن تاریخ دیگر ایران نرفتید؟»
ج ـ «و دیگر نتوانستم بروم.»
س ـ «یک هفته بعدش، ده روز بعدش که دولت آقای بختیار ساقط شد.»
ج ـ «بعدش هم دیگر تکلیف من روشن بود اگر می رفتم.۵»
گفته بودیم که در پاریس دکتر سنجابی برای اینکه ملاقات دوم او با خمینی امکان پذیر شود، بجای این سفر کانادا که آن را لغو کرد، آن اعلامیه ی سه ماده ای را به آیت الله خمینی ارائه داد و بعد از تأیید او نیز آن را منتشر کرد. و از یاد نبریم که این اعلامیه هم برخلاف برنامه ی جبهه ملی بود، هم بدون کمترین تماس و مشورتی با شورای جبهه ملی در تهران یا حتی یکی از اعضای آن نوشته و داده شد.
نتیجه ی آن هم سرانجام این شد که دکتر سنجابی یک تنه دست جبهه ملی را در پیروی از برنامه ی همیشگی و دیرین آن که همان اصول نهضت ملی دکتر مصدق بود می بست و اختیار هر ابتکار دیگری را نیز از آن سلب می کرد. تا آنجا که، بخصوص در بازگشت به تهران، هنگامی که، به دنبالِ آزادی از بازداشت چند روزه، و شرکت در راهپیمایی های عاشورا و تاسوعا، با سپهبد ناصر مقدم، رئیس ساواک، به دیدار پادشاه می رود، پس از آن دیدار می گوید :«بنده متوجه بودم که او [پادشاه] انتظار دارد که راجع به اقدامات ما در پاریس و اعلامیه ای که صادر شده توضیحی به ایشان بدهم. من به طور اجمال مذاکراتی [را] که در پاریس با آقای خمینی راجع به حکومت اسلامی و مجاهدات علما و مراجع تقلید برای برقراری مشروطیت شده بود «گزارش دادم و راجع به اعلامیه پاریس گفتم که در این اعلامیه بیان شده که:
«نظام حکومت ایران امروزه، برخلاف قانون اساسی و اصول مشروطیت، از بین رفته، و بنابراین فاقد پایگاه قانونی است»
«و این مطلب تازهای نیست که ما بیان کرده باشیم.»
البته خواهیم دید بر خلاف ادعای دکتر سنجابی مطلب کاملاً تازه بود.
پیش از بحث در مُفاد و مقصود این جمله ای که دکتر سنجابی اینجا از میان گفته های خود به شاه در خاطرات خویش نقل می کند یادآوری چند نکته ضرورت دارد.
بنا به گفته ی زنده یاد دکتر سنجابی این جمله مستند به اعلامیه ی پاریس، و بطور اخص ماده ی یکم آن است؛ اما در آن ماده چنین آمده بود:
«١. سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اِعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.»
بطوری که ملاحظه می شود
در این ماده
۱ـ بجای سخن از «نظام حکومت ایران» که در بالا گفته شده بود، سخن از «سلطنت کنونی ایران» در میان است، در حالی که این دو مفهوم به هیچ روی مترادف هم نبوده اند. زیرا در آن زمان نظام حکومت ایران سلطنت مشروطه بوده، که هر چند در آن سلطنت به صورت اسم (به عنوان ذات نظام!) و مشروطه به صورت صفت(امر عرضی برای نظام) آمده، اما، در واقعِ امر، آن نظام بنا به اصل تعلق حاکمیت به مردم و تعریفِ مردم به عنوان منشاءِ «همه ی قوا»ی مملکت، که مشروطه بر پایه ی آن بنا شده بود ، یعنی به این دلیل که در آن حاکمیت از آن مردم بوده نه از آن پادشاه، باید با قاطعیت یادآوری کرد که مشروطیت یا مشروطگی اصل آن نظام و ذاتی آن بوده است، و عنوانِ «سلطنتی» در آن تنها صفتی برای مشروطه، در نسبت به یکی از نهادهای آن.٦
۲ ـ در نظر اول روشن نیست چرا بجای کلمات اصلِ بکار رفته در اعلامیه :«سلطنت کنونی ایران»، کلمات «نظام حکومت ایران» بکار رفته است. شاید بتوان این موضوع را چنین تعبیر کرد که آن اعلامیه که جنبه ی ضدیت با سلطنت در آن برجسته است در پاریس صادر شده بود در حالی که اینجا سخن از اظهاراتی به شخص شاه و در حضور خود اوست و چه بسا گوینده در چنین وضعی، بجای مفهوم سلطنت کنونی ایران، استعمال مفهوم نظام حکومت ایران را به احتیاط نزدیک تر دانسته است. اما این فرض تعبیری بیش نیست و ما بر آن پافشاری نمی کنیم.
در ماده ی ۲ آن نیز چنین آمده بود:
«٢. جنبش ملی اسلامی ایران با وجود بقای نظام سلطنتی غیر قانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد.»
حال بگوییم که جمله ی: « نظام حکومت ایران امروزه، برخلاف قانون اساسی و اصول مشروطیت، از بین رفته، و بنابراین فاقد پایگاه قانونی است»[ت. ا.]، که مفهوم حقوقی آن بسی دامنه دار تر از جمله ی :«سلطنت کنونی ایران...»، بکار رفته در اعلامیه است، جمله ای است شگفت انگیز و شایسته ی یک بررسی دقیق، زیرا علاوه بر اغتشاشاتی که در ساختمان آن دیده می شود، اعتبار کلیت نظام حکومتی ایران، و نه تنها نهاد سلطنت آن را منسوخ ٨ اعلام می کند.
یک بار هم در مقاله ی دیگری نوشته بودم « مشروطه خواهان هنگامی که تهران را از دست قزاقان لیاخوف درآوردند البته محمدعلیشاه را که فرمان به توپ بستن مجلس را داده بود خلع کردند اما قانون اساسی مشروطه را که فتح تهران برای نجات آن بود با مراجعه به آراء مردم به دور نیافکندند!» ٧
در هر دو مورد پادشاه کشور را ترک می کرد؛ محمد علیشاه پس از خلع رسمی، چون عده ای از مدافعان مشروطه را بدون هیچ محاکمه ای به چوبه ی دار آویخته بود و مجلس را هم به توپ بسته عده ای را هم آنجا کشته بود، و تبریز و شماری دیگر از شهر ها را به خاک و خون کشیده سرانجام شکست خورده بود؛ محمدرضا شاه هم کشور را ترک می کرد، چون در ۲۸ مرداد در کودتای استعماری با بیگانگان همدست شده بود، بیست و پنجسال دیکتاتوری کرده بود و در مواردی چون ۱۷ شهریور نیز مردم را به خاک و خون کشیده بود. اما همه ی اینها، چه در مورد نخست و چه در حالت دوم گناهان بزرگی بود چه حقوق مردم و کشور را که در قانون اساسی ضمانت شده بود زیر پا می گذاشت. حال، به قول بختیار، آیا خود قانون اساسی هم گناهکار بود که می بایست کنار گذاشته می شد و برای رژیم جدیدی به آراءِ عمومی که دیدیم معنای آن چه بود، رجوع می شد؟
پایان بخش اول
***
بخش دوم
آیا نظام مشروطه منسوخ شده بود؟
جلوگیری از نخست وزیری صدیقی
و نوبت خطرکردن بختیار
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
١ مجموعه ی تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد، به سرپرستی حبیب لاجوردی، مصاحبه ی ضیاء صدقی با عبدالرحمن برومند، بخش سوم، ص. ٨.
٢ پیشین.
٣ پیشین، بخش سوم، صص.١١ـ ٨.
٤ همان.
٥ پیشین، بخش سوم، صص. ١٦ـ ١٤.
٦ هر چند دکتر کریم سنجابی به مثابه ی یک استاد حقوق و یک همکار نزدیک مصدق نمی بایست مرتکب چنین خلطی می شد، اما باید پذیرفت که این شبهه به دکتر کریم سنجابی منحصر نبود و جز شمار اندکی از درس خواندگان مابقی بدان گرفتار شدند. سی و هشت سال پس از تأسیس جمهوری اسلامی یادآوری این نکته و تأکید بر آن بسیار مهم است که آن نفرت از دیکتاتوری پهلوی که سبب شده بود بسیاری از مردم و حتی اکثر فرهیختگان جامعه تفاوت میان رژیم مشروطه و شکل خاص سلطنتی آن را، که با نهاد سلطنت همراه بود، فراموش کرده، بجای تمرکز شعارها علیه دیکتاتوری شخص شاه و حتی سلطنت پهلوی، ناخواسته و ندانسته، آنگونه که خمینی و حزب توده می خواستند و در القاء آن به جامعه نیز موفق شدند، یکسره کل نظام مشروطه را هدف بگیرند امروز نیز همچنان اذهان بسیاری را در اسارت همان شبهه ی بزرگ نگهداشته ؛ آنان با خلط میان رژیم مشروطه و شکل خاص سلطنتی آن و در نتیجه با کوشش در سرنگون ساختن تمامیت رژیم، به تصور سرنگونی سلطنت، خود و کشور را از میراث بزرگ و گرانبهای بینانگذاران مشروطه محروم ساخته به اسارت رژیمی در آورند که ماهیت آن بر همه، حتی بر هواداران خمینی، مجهول بود. این شبهه ی عظیم تاریخی سبب شده که هنوز هم در شعارهای بسیاری از مخالفان جمهوری اسلامی از سرنگونی«رژیم سلطنت» که در واقع همانا برانداختن مشروطیت بوده به عنوان یک دستاورد افتخارآمیز ملی و انقلابی سخن گفته شود، در حالی که شرکت در برچیدن مشروطیت و محو دستاوردهای آن کمک به یک ضدانقلاب بدون افتخار، و تماماً به نفع وارثان ضدانقلابیون مرتجع دوران مشروطه بوده است.
در این میان وجود افراد و دستجاتی نیز که زیر پوشش مشروطه خواهی در واقع از دیکتاتوری سابق دفاع می کنند، همه ی جنایات آن را به سکوت گذرانده، با توجیهِ هرآنچه در آن رفته حتی از آن ستایش ها می کنند آب را گل آلودتر و وضع را گمراه کننده تر می سازد. آیا زمان آن نرسیده که خط حیاتی میان مشروطیت و سلطنت پهلوی را برجسته تر و نمایان تر سازیم؟
٧ مجموعه ی تاریخ شفاهی ایران، همان.
٨ - caduc ; null and void