منبع: تقاطع
وقتی داعش و جمهوری اسلامی رژیمهای مشابه هم معرفی میشوند، افرادی به جنایات وحشیانهی داعش در چند سال گذشته اشاره کرده جمهوری اسلامی را رژیمی متفاوت توصیف میکنند. آنها میخواهند از دشمنی داعش و جمهوری اسلامی چنین نتیجه بگیرند که این دو ماهیتا با هم متفاوت هستند. حتی اصلاحطلبانی که خود جمهوری اسلامی و طالبان را در دههی هفتاد مشابه هم میدانستند امروز از اینکه داعش و جمهوری اسلامی با هم مشابه معرفی شوند آزرده خاطر میشوند. این افراد، تصویر روشنی از سالهای ابتدایی رژیم ندارند (یا به عمد مغفول میگذارند) تا آنها را قادر سازد وضعیت جمهوری اسلامی در سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۱ را با سالهای ابتدایی تحکیم قدرت داعش (۲۰۱۲ تا ۲۰۱۶) مقایسه کنند. مقایسهی درست مقایسهی سالهای ابتدایی هر دو رژیم است و نه مقایسهی دو رژیم در دو مقطع بسیار متفاوت.
کسانی که نمیخواهند داعش و جمهوری اسلامی با هم مقایسه شوند جنایات داعش را به یک حکومت کاملا متمرکز و سازمانیافته از بالا به شکل آهنین نسبت میدهند (در حالی که چنین وضعیتی بر این حکومت حاکم نبوده است) اما وقتی به جمهوری اسلامی میرسند جنایات را به گروههای خودسری نسبت میدهند که ربط وثیقی با دولت مرکزی یا روحانیت شیعه نداشتهاند. این دو حکومت در سالهای ابتدایی از حیث سازماندهی بسیار شبیه به هم بودهاند: یک سازماندهی نسبتا تو-در-تو و آشفته اما با ارتباطات وثیق و پیوندهای ایدئولوژیک مستحکم. خود جنایتکاران (مثل حسین شریعتمداری) این جنایات را معمولا به قربانیان (با عنوان خودزنی) نسبت دادهاند. دستگاه قضایی نه تنها به این جنایات رسیدگی نکرده بلکه خود، بخشی از این جنایات را مستقیما مرتکب شده و بر بخشی دیگر نیز روکش انداخته تا کسی نبیند (با دستگیری و محاکمهی راویان؛ به عنوان نمونه نگاه کنید به احکام صادره برای احمد منتظری به اتهام انتشار نوار صوتی پدرش در باب کشتارهای سال ۶۷).
برای دادن تصویری روشن، به سراغ آمار اعدامها و شکنجههای یهودیان، مسیحیان، کمونیستها، مجاهدین خلق، مدیران دوران پهلوی، و بهاییان در این سالها نمیروم چون این آمارها در دسترس هستند و اگر کسی بخواهد به راحتی میتواند آنها را پیدا کند.
در این نوشته در چهار اپیزود، چهار داستان واقعی را که برایم تعریف کردهاند برایتان روایت میکنم. به عنوان روایتکننده نمیتوانم اسامی واقعی این افراد را ذکر کنم (هدفم افشاگری شخصی نیست) اما اگر روزی گروههای حقیقتیابی برای رسیدگی به جنایات رژیم تشکیل شدند، میتوانم با اسم بدانها ارجاع داده موضوع را گزارش دهم. با وجود دستگاه قضایی موجود که بخشی از سازمان سرکوب در ایران است و فساد در آن ریشه دوانیده امیدی به عدالت نیست.
دایی جهرمی
در سالهای تحصیل در دانشگاه شیراز دوستی داشتیم از جهرم که همه وی را "دایی" خطاب میکردند (نام واقعی وی چیز دیگری بود). با هدایت وی یکبار از سروستان تا جهرم کوهپیمایی کردیم. او فردی صمیمی و حزباللهی بود که به راحتی در مورد کارها و فعالیتهایش سخن میگفت. یکی از ماجراهایی که وی برای دانشجویان عضو سازمان دانشجویان مسلمان در شیراز تعریف میکرد (در آن زمان، من عضو این انجمن بودم)، ریختن اعضای فداییان و مجاهدین به چاههای اطراف جهرم بود. دایی و چند تنی از دوستانش افراد مجاهد و فدایی را شناسایی میکردند آنها را در خیابان میدزدیدند و بعد زنده در چاهی در اطراف جهرم میانداختند. افراد زنده-به-گور-شده میتوانستند از بچههای محل یا همدرسهایهای سابق این عناصر حزباللهی باشند. اینها در آن دوره آنقدر هم مقلد و شریعتمدار نبودند که برای جنایاتشان نیازی به گرفتن فتوا ببینند. در قتلهای زنجیرهای دههی هفتاد و قتلهای محفلی کرمان (دو دسته از این قتلهای گروهی که افشا شدند) مرتکبان متشرع بودند و از کسانی مثل مصباح یا دری نجفآبادی یا خوشوقت فتوای قتل میگرفتند.
اگر روزی پس از سقوط رژیم، گروههای حقیقتیاب بخواهند پرده از جنایات حزباللهیها در جهرم بردارند باید چاههای اطراف این شهر را جستجو کنند. دستگاه قضایی و سپاه با این افراد مطمئنا همکاری داشته یا حداقل مطلع بودهاند. حتی در یک مورد هم یکی از اعضای این گروه شناسایی و محاکمه نشده است. برخی از منکران شباهت داعش و جمهوری اسلامی در جلساتی که دایی این داستانها را میگفت حضور داشتند و امروز آنها را فراموش کردهاند. دهها تن از دانشجویان سازمان دانشجویان مسلمان دانشگاه شیراز میتوانند در مورد روایات دایی شهادت دهند.
دانشجوی همدانی
در پنج سالی که در دانشکدهی صداوسیما در تهران درس میدادم دانشجویی داشتم که از افسردگی شدید و ناهنجاریهای مابعد صدمات جنگ رنج میبرد. بزرگترین رویدادی که بر ذهن وی سنگینی میکرد، کشتار دهها اسیر عراقی در شرایط تسلیم آنها در سالهای اول جنگ بود. او در دورانی به جنگ رفته بود که نوجوان بود و هنوز رشد عقلانی کافی نداشت. من ساعتها با وی در مورد شرایطش گفتگو داشتم. به او میگفتم نوجوانی که آن کارها را کرده فرد دیگری بوده و "او"ی امروز، کس دیگری است؛ او باید تلاش کند با فاصلهگذاری با فرد گذشته در عین نفی آن اعمال به زندگی تازهاش بپردازد. در آن دوره، روانشاسی را هم نمیشناختم که وی را به او معرفی کنم و در عین حال از این که وی را به رفتن به پیش روانشناس تشویق کنم ابا داشتم چون از تابو بودن این امر در میان آن نسل آگاه بودم. او با جزییات از ماجرای قتل عام دهها نفر از سربازان اسیر عراقی و بعد دفن کردن آنها در یک گودال برای من سخن میگفت.
طلبه آبادانی
در زمانی که در قم مشغول به تحصیل دروس حوزی بودم (در دورهی تعطیلی دانشگاهها در سالهای ۵۹ تا ۶۱) با طلبهای آبادانی آشنا شدم. او فردی بسیار خوشمشرب، بذلهگو و گرم به نظر میآمد. در عین تحصیل، در دادستانی قم نیز کار میکرد. بعدا متوجه شدم که او معاون دادستان انقلاب قم بوده همزمان دروس طلبگیاش را هم ادامه میداد. هم او بود که برای من تعریف کرد هر روز (در بهار سال ۱۳۶۰) تعدادی از اعضای مجاهدین خلق و کمونیستهای شهر قم را در خیابان بازداشت و در عرض چند ساعت با حکم حاکم شرع اعدام کرده در بیابانهای اطراف قم و روستاهای نزدیک دفن میکردند. او آنچنان باورمند بود که همانند "دایی جهرمی" از این جنایات به عنوان کاری افتخارآمیز یاد میکرد و در لحنش هنگام روایت، نوعی احساس غرور به مشام میرسید. لبخندی که در زمان ذکر این ماجراها بر لب داشت دقیقا نشان میداد تا چه حد از این کارها رضایت قلبی دارد. این جنایات که سالها قبل از کشتار زندانیان در زندانها در سال ۶۷ انجام شد، از سال ۱۳۵۹ جریان داشت.
بسیجی شیرازی
بار دومی که به جبهه رفتم به همراه گروهی از بسیجیان شهر شیراز بود. ما را به طلایه فرستادند. در گروه ما بسیجیانی بودند که برای بار چندم به جبهه میآمدند. شبها که تاریک میشد، افراد شروع میکردند به روایت تجربیات خود از دوران انقلاب و جنگ. یکی از این بسیجیها جوانی بسیار لاغراندام و سیهچرده از بچههای مسجد آتشیها بود (مسجدی که علیمحمد دستغیب پیشنمازش بود). او در بیان خاطراتش از دوران انقلاب، یک شب به سراغ کشتن و تخریب خانهی یکی از بهاییان شهر شیراز با همکاری چند تن دیگر از بچههای مسجد رفت. او به تفصیل، ماجرای پیگیری وضعیت مقتول پیش از ترور تا رویدادهای آن شب را با جزییاتش بیان میکرد: از آدرس خانهی وی در نزدیکی مسجد "نو" (مسجد بسیار بزرگی در مجاورت شاهچراغ) تا تعداد اعضای خانوادهی مقتول، از شغل وی تا میزان موجودی حساب بانکیاش، از تعداد چاقوهایی که به بدن وی در کوچهی تاریک زدند تا شنیدن زنجمورهی همسرش در شب حادثه، از زیبایی دخترش تا روابط وی با دیگر بهاییان شهر، و از شکستن شیشههای خانهی وی تا پرتاب کوکتلمولوتف به خانهی او. بعد از تخریب خانههای بهاییان در محل زندگی آنها بلواری به نام دستغیب ساخته شد تا یاد و خاطرهای از محل زندگی بهاییان در شیراز باقی نماند.
***
همهی کسانی که در سالهای دههی شصت به عنوان بسیجی به جبهههای جنگ رفته یا با افراد حزباللهی یا اعضای دادستانیها به نوعی در ارتباط بودهاند حتما از این نوع روایات بسیار شنیدهاند. ممکن است در ارقام گزارششده اغراقهایی وجود داشته باشد (از سوی کسانی که به این جنایات افتخار کرده و میکنند) اما در اصل آن به دلیل تواتر و تکرار، تنفر روحانیت شیعه از غیرشیعیان، و ایدئولوژی جمهوری اسلامی نمیتوان شک کرد. در نسل ما ناظرانی بودند که بدون آنکه خود بخواهند در معرض اخبار و روایاتی باورنکردنی قرار میگرفتند اما در آن دوره، جایی برای بیان آنها وجود نداشت. کسی هم تصور نمیکرد که بتواند با بیان آنها چیزی را تغییر دهد.