جعفر پناهی نوشت:
حال همه ما خوب است. حالمان خوب است از افتخاری که برای حفظ آبروی نه تنها سینما بلکه کشورمان ایجاد شده است. حالمان خوب است از این که سینمای ایران دوباره آبروداری کرده است و همچون دهههای گذشته اعتباری دوباره برای کشورمان آفریده است. درست در روزگاری که تبلیغات علیه مردم ایران صادر شده است سینمای ایران بار دیگر فرصتی خلق کرد تا در یک مراسم جهانی مفاخر کشورمان به رخ دنیا کشیده شود. به واسطه فرهادی و «فروشنده»اش توانستیم آبرو بخریم و نام ایران را برافراشته کنیم. چقدر این حال خوب برای تمام ایرانیان لازم بود؛ برای تمام ایرانیان ساکن نقاط مختلف جهان و چه بسا برای آنهایی که خارج از مرزهای کشورشان هستند خیلی بیشتر؛ تا سر بلند کنند و در کنار دیگر ملیتها به ایرانی بودن خود ببالند. شروع سال آغاز خوبی نبود اما با اسکار و فرهادی پایان خوشی برای آن رقم خورد. در این اتفاق و بلکه در کل سینمای ایران نقش فیلمساز فقید کشورمان که در بخش یادبود مراسم از او یاد شد را نمیتوان نادیده گرفت. نقش کیارستمی فراتر از تمام فیلمسازان است.
او سینمای ایران را به جهان شناساند و کنجکاوی برای سینمای ایران با او شروع شد و حیف که اکنون نیست تا ببیند که حاصل کارهایش به کجا رسیده است. دههها باید بگذرد تا شخصیتی چون عباس کیارستمی بیاید و در سینمای ایران تاثیرگذار شود. کاش بود و این روزهای خوب را میدید. نکته مهمی که از هشتاد و نهمین مراسم اسکار میتواند برای مدیران سینمایی و دیگر مدیریتها سازنده باشد فضای آزادانه برای نقل دغدغه هنرمندان است. همه ما شاهد بودیم در مراسمی که اخبارش به صورت زنده به دنیا مخابره میشد چقدر هنرمندان در یک جمع هنرمندانه اعتراضشان را نسبت به آنچه خواسته جامعه هنری نیست نشان دادند. هنرمند وقتی به مسئلهای واقف میشود وظیفه و رسالت خود میداند که آن را ابلاغ کند. فضای انتقادی که علیه سیاستهای ترامپ در مراسم اسکار شکل گرفت نشان دهنده ظرفیت یک کشور است که پذیرفته است هنرمندان جزو قشر آگاه جامعه هستند و مسئولیت خود میدانند که دغدغههای جمعی را مطرح میکنند. اسکار پیامی برای تمام مدیران دنیاست که خود را مرکز محور جهان ندانند و بسته نگاه کردن را کنار بگذارند اگر نه انباشتگی این دگماندیشی روزی جایی سرریز میشود که جلوی آن را نمیتوان گرفت.
كيميايى به فرهادى: رويايم تعبير شد
مسعود کیمیایی در متنی به مناسبت موفقیت اصغر فرهادی در کسب جایزه اسکار برای او نوشت.
به گزارش انتخاب، در متن این یادداشت آمده است: «ما... عاشقان نوجوان فقیری بودیم که هرآنچه داشتیم رؤیا بود.
پولهای خرد برای ما پول بود.
پولهای فلزی برای سلمانی، حمام. جوراب، لباس که سالانه بود و فقط برای عید بود و آن دستبرد بیگناه از جیب پدر و آن پولهای خرد که میان پاشنهکش و ناخنگیر میان دو انگشت باید ماهرانه و بیصدا گیر میکرد که پدر را از خواب بعدازظهر بیدار نکند، پدر سالهای بعد گفت همه را میدانسته حتی برای سینما.
سه تومان کافی بود.
حالا لالهزار، سینما رکس، ماجرای نیمروز، سینما مایاک که سقفش با دیوارهایش چادر بود.
دوازده تا گری کوپر اسکار برده. مینوشتند سکار الف آن کنار دو میشد دوازه سکار. گری کوپر رفت میان رؤیاها
اسپنسر تریسی دو سال پشت هم ٣٨-٣٩ اسکار برد
دوتاییها خیلی کم بودند.
کاترین هپبورن، چرا فردریک مارچ دواسکاری با بوگارت در فیلم «ساعات ناامیدی» نقش دوم بازی کرد؟
ارنست بورگناین سیاهیلشگر فیلم ورا کروز، یک نقش خوب، ١٩٥٥، مارتی قصاب را بازی کرد اسکار یک گرفت داره میره برای دومیش و حالا خیلیهای دیگر
اما داستان ما ادامه داشت
باز همان لالهزار بود و سینما رکس راهرفتن و راهرفتن و بلیت یک تومان و هشت ریال
اسکار و اسکار
ما بزرگتر شدیم، من دستیاری کردم، به رؤیاها میخواستم نزدیک شوم، جانکندن بود و همان فقر و رؤیا، دو اسکاریها را چندتایی در مولنروژ دیدم.
گری کوپر، ویلیام وایلر، بیلی وایلدر، رؤیاهای من به اندازه یک سلام به آنها به این دنیا میآمد و باز رؤیا میشد.
حالا... اصغر فرهادی دو اسکاره شد
اصغر فرهادی خودمون، خودم، یک دو اسکاری رفیق ما شد.
حالا میفهمم آنهمه رویا و راز در آسمان بیستاره ما، یک جایی، در آستانه پیری من از راز بیرون آمد و شد اصغر فرهادی، من هم همراه دوستانم که ساختیم، جون کندیم تا سهم من شد «گوزنها» و «سرب» و «جرم»... و «قاتل اهلی»
این راه پر از تیغههای حسادت است، باید روی آنها راه رفت و لبخند زد، احترام آنهایی که راه گشودند که اصغر فرهادی این معرفتها و دانستگیها را خوب دارد و کار کرده و کار کرده یک سینماگر بلد و پاکیزه که در هر دستش یک اسکار دارد.
همان اسکار روزگاری که از ذهن ما با تیغ هم تراشیده نشد.
اصغر فرهادی را حسادت نکنیم... عشق کنیم. آزار ندهیم
حتی بازی را از ترامپ بردن خوش است.
اصغر فرهادی جای عزیزی را در آسمان راز و رویای من گرفت و گفت رویا همیشه رویا نمیماند، من هستم.
اسکارت را دادی به کسانی بگیرند که زمین را بسیار کوچک دیدند.
زمین را نقطهای در جهان دیدند که انسان در آن گم بود.
حالا تو با من در لالهزاری... با هم راه رفتهایم... پولهایمان را روی هم شمردیم، من با لهجه تهرانی و تو اصفهانی، چه خوشیم.
هر دو داریم از انگلیسی حرفزدن دور میشیم.
میگن خیلی بهدردبخوره.
حالا تو با من در لالهزاری، چرا هنوز هم آن رویا را داریم، من از اسکار میگویم
تو میگویی با من.
اصغر معرفت میگه یکی از اوناییرو که بردی بده به من.»