Wednesday, Mar 1, 2017

صفحه نخست » دنیای بی‌مرز و بی‌ترازو، باب نماینده‌های اصغر فرهادی در مراسم اسکار، محمد سفریان

Mohammad_Safarian.jpgدر کشاکش اخبار پر حاشیه ی این روزهای آمریکا سرانجام برندگان جایزه ی سینمایی اسکار مشخص و معرفی شدند تا ایرانیان هم در این هیاهو نقشی بسزا داشته باشند و در صدر عناوین مطبوعاتی دنیا قرار بگیرند.

ماجرا شهره‌تر از آن است که برای ورود و نقد و نظر حاجت به بیان تاریخچه‌ای داشته باشد. هر آن‌کس که دستی در عالم خبر دارد می داند که روی کار آمدن رئیس جمهوری جدید در آمریکا مصادف شد با تصمیم های غیر انسانی و خارج از تعقل فراوان و کشیدن مرزهایی تازه که آدم ها را بیش‌تر از قبل تفکیک می کرد. این بار ساکنین و تبعه‌ی چندین کشور - که از جانب مطبوعات فارسی با عنوان «غالبا مسلمان» خوانده‌شدند- از ورود به خاک سرزمین رویاها منع شده بودند و ویزاهای بسیاری دیگر هم از اعتبار ساقط شده بود.

می دانیم که این امر تبعات فراوانی برای ما ایرانیان و دیگر کشورهای غالبا مسلمان برجای گذاشت. می دانیم که جوانهای بسیاری از دیدار والدینشان منع شدند و می دانیم که پناهندگان بسیاری که در افروختن آتش جنگ هیچ نقشی نداشتند در پی ماه‌ها سفر و دربدری از دست تکان دادن برای مجسمه‌ی آزادی ناکام ماندند.

در جبهه‌ی روبرو برخی از اهل قلم دست به کار شدند. اکتیویست های اجتماعی هم رخت اعتراض به تن کردند و در شهرهای مهم دنیا دور هم جمع شدند. سیاسیون عقل‌مدارتر هم این میهمان تازه وارد را به " قانون "حواله دادند؛ آخر این کار مشخصا توهین به برابری آدم ها بود و آن وقت که از جانب پدرخوانده‌ی دنیا اجرا می شد؛ نکوهشی بیشتر را مستوجب می شد.

خبر آمد که حالا دیگر حتی بچه‌های فیلم فروشنده که نماینده ی ایران در مراسم اسکار هستند هم شامل این قانون تازه میشوند و ویزای آمریکای ایشان به قول مطبوعاتی‌ها در هاله‌ای از ابهام قرار گرفته. همان روزهای اول ترانه علیدوستی خرجش را از باقی بچه‌ها سوا کرد و مستقلا نامه‌ای نوشت و گفت که در اعتراض به این قوانین ناجوامردانه؛ نمی‌آیم. حالا همه‌ی نگاه ها به اصغر فرهادی بود. هم او که به واسطه‌ی برنده شدن جوایز فراوان در جشنواره‌های معتبر حالا دیگر به یک «برند» بین المللی بدل شده و حرف هایش نه در همشهری و اعتماد ملی و ... که در گاردین و نیویورک تایمز و ریپوبلکا به چاپ می رسید.

آقای فرهادی بنا به گفته‌های خودش مدت زمانی را به فکر کردن اختصاص داد و بعد از چند روزی تفکر، عاقبت در گوشه ای از نیویورک تایمز مرقوم فرمود که در اعتراض به سیاست های ترامپ ترجیح می دهد تا در خانه باقی بماند. او از دنیای بی مرز گفت و خطکشی های سیاستمداران را همه جایی دانست و ... تا تلویحا جانب «مردم» را گرفته باشد.

اینها همه را همه‌ی ما می دانستیم اما شاید کمتر در خاطرمان مانده باشد که آقای فرهادی نخستین هنرمندی نبوده و نخواهد بود که از حضور در یک مراسم پرزرق و برق سر باز می زند. برگه‌های تاریخ همین اسکار را اگر ورق بزنی نمونه‌های فراوانی از این دست پیدا می‌کنی. به یادماندنی ترینشان اما؛ داستان مارلون براندو و اعتراضش به سیستم سرمایه داری هالیوود که مجال زندگی دلخواه را از سرخپوست‌های عامی آن خاک گرفته است.

«ﺳﺎﭼﻴﻦ ﻟﻴﺘﻞ‌ﻓﺜﺮ»، زن مو‌سیاه زیبا رویی بود که خط وربطی با جریان‌های روشنفکری و اداهای انتلکتوآلی نداشت. او از جانب «مارلون براندو» به اسکار فرستاده شد تا با لباس سنتی سرخپوستان به روی سن برود، جایزه را پس بزند و بگوید: ﻣﺎﺭﻟﻮﻥ ﺑﺮﺍﻧﺪﻭ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻪ پذیرش این جایزه‌ی «ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ» ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﺩﻟﻴﻞش ﺭﻓﺘﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺻﻨﻌﺖ ﻓﻴﻠﻤﺴﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﺑﻮﻣﻴﺎﻥ ﺁﻣﺮﯾﻜﺎ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ.

oscar_brando.jpg

فرهادی که در فیلمهای پیشینش بیشتر دغدغه‌ی مردم میانی جامعه را داشته و در فیلم‌های اولیه‌اش هم غالبا از فقر گفته‌است و احوال طبقات فرودست؛ این بار و در آخرین ساخته‌اش وامدار مردی‌ست که در بیشتر آثارش به جنگ با رویای آمریکایی رفته‌است. در همین نمایشنامه‌ی «مرگ فروشنده» میلر با تمامی نشانه‌های آمریکای رویایی و رویای آمریکایی گلاویز شده و آنها که گوش شنوا دارند را از عاقبت جامعه‌ی سرمایه داری آگاه کرده‌است. میلر خواسته که دلیل ارزشمند بودن آدمها شرافت و انسانیت و جان شیرین برابر شان باشد نه ملک و تحصیلات و ثروت و حتی احتمال مرگ و درآمد حاصل ازبیمه ی عمر.

فرهادی با وام گرفتن از نمایشنامه ی میلر و بنا به موضع گیری های قبلی و حرف های گاه و چندش، خواهی نخواهی خودش را همراه عموم مردم کرده و کوشیده تا از ترازوهای سنجش اعتبار آدمی در غرب فاصله بگیرد.

همین است که حالا بسیاری از فعال های مدنی، انتخاب او در معرفی نمایندگانش را نمی پسندند و آن را امری در ادامه ی اندیشه ی افرادی همچون میلر نمی دانند. آقای فرهادی با معرفی یک فرد ثروتمند و یک دانشمند ایرانی؛ پیش تر از هر چیز وارد همان بازی ای شده که قوانینش از جانب ترامپ فریاد می شود. همان قوانین ساده لوحانه ای که آدمیزاد را علاوه بر مرزهای جغرافیایی ازمنظر ثروت و قدرت و زیبایی و دین و باور و تحصیلات و ... هم از یکدیگر متمایز می کند. گویی که کارگردان بنام ما؛ ( شاید ناخواسته ) با قبول کردن شرط های بازی آقای ترامپ حالا قوی ترین بازیگران موجودش را به زمین فرستاده تا از حق ایرانی ها دفاع کنند.

در صورتی که شرکت نکردن در این بازی و یا بازی کردن با نیروهایی بهتر، فرصت تبلیغاتی بزرگی بود که در حالتی شبیه معجزه به آقای فرهادی رسیده بود. تصور کنید فرق میان آن بانوی سرخ‌پوست محلی که به روی سن آمد تا بگوید که مارلون براندو جایزه ی شما را نمی‌خواهد تا پروفسور و ثروتمند ایرانی‌ای که جایزه را گرفتند و گفتند که آقای فرهادی ما را انتخاب کرده چون در کار فضا هستیم. این یعنی که وقتی از بالا به زمین نگاه می‌کنی مرزی نیست و همه‌ی زمین تنها یک کره‌ی خوشگل واحد است... گویی که دار و دسته‌ی ترامپ تا کنون به حرف‌هایی مشابه و اینچنینی بر نخورده بودند.

ansari_oscar_Farhadi.jpg

به خاطرمان بیاید از این همه مادری که در پی یک امضای ترامپ از دیدن فرزندانشان محروم شدند. به خاطرمان بیاید از این همه آواره‌ی یمنی و سوری و عراقی که کشان کشان به سرزمین رویاها رسیده‌اند و حالا در انتظار بلیط برگشت به جهنم نشسته‌اند. خیالمان برود به دو عاشقی که از پی مشقت‌های فراوان عاقبت در سرزمین آن سوی آبها به زیر یک سقف مشترک رفته اند اما امضای آقای ترامپ دوباره میان این دو دلداده فاصله‌ای انداخته. فاصله‌ای که دلمان خوش بود ازسر صد سال جنگ مدنی کمتر و کمترش کرده‌ایم.

نماینده‌ی فرهادی و ما می‌توانست یکی از این هزار و فردی بسیار تاثیر گذارتر باشد تا حقانیت ما این بار از طریق سیستم تبلیغاتی بسیار گسترده‌ی خود آمریکا فریاد شود. یک مادر ایرانی؛ یک کودک سوری؛ دوعاشق یمنی؛ یک تنهای از همه جا مانده‌ی عراقی... مگر نه اینکه دنیای ما مرز ندارد. مگر نه اینکه ما برای وصل کردن آمده بودیم... پس دیگر چه فرقی می کند ترک و هندو و مسلمان و ترسایش... مهم فریاد کردن حق‌های ضایع شده‌است چه از نوادگان نجیب‌زاده‌ی فرانسوی چه از فرزندان فاحشه‌ی بخارایی...

پانویس: بحث انتخاب نماینده های آقای فرهادی طی روزهای اخیر موضوعی برای بحث بوده در شبکه های اجتماعی. من اما با الهام از نوشته ی خانم «لیلا سامانی»، روزنامه‌نویس فرهنگی مستقل، این نوشته را قلمی کردم. خوب است که بگویم یادداشت کوتاه او در صفحه ی فیس‌بوک‌ش مرا به این فکر برد و این اندیشه را در سرم آورد که سنجیدن انسان‌ها به ترازوهای متداول شهری اگر ناصواب است در همه حال ناصواب باقی می‌ماند؛چه حاصل‌ش به سودمان باشد چه به ضرر.

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy