جهان امروز، روابط اجتماعی و دنیای سیاست از نظر پیچیدگی و حضور عوامل بیشمار و تعیین کننده فرایندهای بعدی آن، اصولا قابل مقایسه با دورانهای پیشین و حتی یک دهه قبل نیستند. به هر میزان انسان جهانی تر شده و مرزبندی های فیزیکی و جغرافیایی ضعیف تر گردیده اند، به همان نسبت بر غامض تر و پیچیده تر شدن ارتباطات و کمیت و کیفیت دخالت عوامل مختلف افزوده شده است. وضعیتی که تجزیه و تحلیل سیاسی و پیش بینی روندهای آینده را بسیار دشوار نموده است.
برای مثال، هنوز نمی توان تاثیرات پدیده ترامپ بر تحولات آینده جهان و بطور مشخص در رابطه با کشور خودمان را به بخوبی و به روشنی تحلیل و پیش بینی نمود. در این زمینه تجزیه و تحلیل های بسیار و کاملا متفاوتی از سیاست های جدید امریکا در قبال ایران و بطور کلی منطقه خاوریمانه صورت گرفته اند. تحلیل هایی که گاه در آنها از احتمال حمله نظامی امریکا و متحدان منطقه ایش به ایران صحبت می شود، و یا تحلیل هایی که پیش بینی می کنند رهبری جمهوری اسلامی سرانجام مجبور خواهد شد، مانند گذشته، کوتاه بیاید و دست از لجاجت های خود بردارد؛ همانطور که مجبور به پذیرش قطنامه ۵۹۸ شورای امنیت شد و جنگ با عراق را پایان داد و یا قرارداد موسوم به برجام و توقف برنامه های ساخت بمب اتمی را پذیرفت.
حتی در سطح جهانی نیز هنوز مشخص نیست که رابطه بین امریکا و روسیه به چه صورتی پیش خواهند رفت. پس از انتخاب یک سرمایه دار و معامله گر در حوزه انرژی بعنوان وزیر خارجه امریکا، که سابقه دوستی و مذاکره با پوتین داشت، انتظار می رفت که رابطه بین این دو قدرت گرمتر شود. اما تا کنون هیچ اقدام جدی برای نزدیکتر شدن این دو کشور به یکدیگر صورت نگرفته است.
نه تنها در زمینه های سیاسی و ژئوپلیتیک، بخاطر پیچیده شدن مناسبات بین المللی، ابهامات بسیاری وجود دارند و تحلیل و پیش بینی روندهای آینده دشوار گردیده اند، بلکه حتی در موارد دیگر نیز دامنه تحلیل ها و نظرات، بسیار گسترده و غیر قابل جمع شده است. برای مثال، در رابطه با تعلق جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی به فروشنده، اثر اصغر فرهادی، تحلیل های بسیاری صورت گرفت، تحلیل هایی که دامنه آن از کلا سیاسی کردن این جایزه و بنابراین وسیله دست شدن اصغر فرهادی توسط قدرت های سیاسی، تا معرفی فیلم فرشنده بعنوان یک اثر هنری خوب و مایه افتخار ملی، گسترده بود.
اما در ورای همه این تحلیل های کاملا متفاوت و بعصا متضاد، و با وجودیکه هر از آنها بدون شک فقط بر بخشی از واقعیت های موجود استوار هستند، سه مورد مشترک را می توان در میان این تجزیه و تحلیل ها و پیش بینی هایی که بر مبنای آنها صورت می گیرند، مشاهد نمود.
۱- برخی از تحلیل گران سیاسی از ابتدا و در درجه نخست بواسطه اخلاق و ارزشهایی که به آن معتقدند وارد دنیای سیاست و تحلیل و ارزیابی، و سپس پیش بینی فرایندهای آینده آن می شوند. به این معنی که زوایه و جهت گیری سیاسی و به بعبارت بهتر، سمت گیری ایدئولوژیک این تحلیل گران از قبل مشخص و بنابراین تاثیر گذار هستند. برای مثال اینگونه از تحلیل گران، یا اصولا با انگیزه مبارزه با نظام سرمایه داری، و یا به قصد مبارزه با قدرت سیاسی حاکم و براندازی آن، و یا بخاطر مجموعه ای از باور های سیاسی و ایدئولوژیک خود پا به دنیای سیاست گذاشته و می گذارند.
۲- برخی دیگر از تحلیل گران و اهل سیاست یا اصولا، بنا بدلایل شخصی و ویژگی های فردی خویش، با روندهای آینده همواره مثبت برخورد می کنند و یا همواره با نگاه بدبینانه و منفی به زمان حال و آینده می نگرند. البته در اینجا منظور نگاه نقاد و تیز بین نیست، اما گاه دیده می شود که در برخی از تحلیل ها بنوعی خوش خیالی و یا در نقطه مقابل، بد بینی مفرط وجود دارد.
۳- در نوع سوم از تحلیل سیاسی، دیده می شود که تحلیل گران، سیاست و سیاست ورزی را فقط در دو شکل می بینند. به این معنی که فعالیت و تحلیل سیاسی یا در حمایت از قدرت حاکم است و یا بر علیه آن. یعنی در معادله سیاسی که اینگونه تحلیل گران ترسیم می کنند، همواره یکطرف معادله خودشان قرار دارند و طرف دیگر قدرت و یا قدرت های حاکم نشسته اند. معادله ای که جواب آن نیز خارج از دو انتخاب نیست، یا محو کامل قدرت و نشاندن یک قدرت جدید بجای آن، و یا همکاری و مشارکت با آن حتی با انگیزه ایجاد تحولات مثبت در قدرت حاکم موجود.
اما ورای این روشهای مختلفِ ورود به دنیای سیاست و تجزیه و تحلیل های سیاسی، همانطور که در فوق به آن اشاره شد، دنیای سیاست و بطور کلی روابط اجتماعی و سیاسی، مملو از پارادوکس هایی هستند که امروزه با حضور عوامل گوناگون، بسیار پیچیده تر و به دشواری تعیین پذیر شده اند. در حالیکه روش های مرسوم در تجزیه و تحلیل سیاسی، برای یافتن پاسخ برای این شرایط غامض و پیچیده، همچنان یکی از روش های سه گانه که به آنها اشاره رفت را می باشند.
البته این نحوه برخورد با سیاست سابقه و تاریخچه بسیار طولانی دارد. برای مثال افلاطون در کتاب خود دولت (the state) تاکید بر نقش و حضور فعال فلاسفه در حکومت و دولت دارد. که با توجه به اینکه اصولا فلسفه در دوران باستان، منشا اخلاقیات و ارزش ها نیز بود، تاکید بر حضور فلاسفه در قدرت سیاسی، در واقع باز می گشت به اعتقاد عمومی و غالب در آن زمان مبنی بر ضرورت راهنمایی جامعه توسط فلاسفه بسوی تحقق اخلاقیاتی که فلاسفه مزبور به آنها باور داشتند.
حتی تا قرن پیش نیز بیشمار فیلسوفانی بودند که معتقد به دخالت اخلاق و ارزشهای از قبل تعیین شده در امر سیاست بودند، و اصولا در نزد آنان مبنا و شرط اولیه برای ورود به دنیای سیاست اخلاق و ارزشها بودند. اخلاق و ارزشهایی که البته در درجه نخست خودشان به آن باور داشتند. برای مثال جان رالس (John Rawls) نظریه عدالت (theory of justice) را وارود فسلفه سیاسی می کند و بطور بسیار افراطی مطرح می نماید که سیاست ورزان و تحلیل گران سیاسی برای اینکه به یک پاسخ و راه حل عادلانه برای جامعه خود دست یابند، باید بطور کامل خود از محیط و عوامل پیرامونی و جامعه ای که در آن زندگی می کنند منزوی و جدا سازند تا به بتوانند به پاسخ مطلوب خود دست یابند.
در اینکه این نحوه ورود به سیاست سرانجام به دست یابی به یک راه حل واقعی و کارا برای جامعه منجر گردد، شک و تردید بسیار وجود دارد. و آیا اساسا امکان پذیر است که جوامع امروز و مشکلات و چالش های بسیار پیچده ای که با آن روبرو هستند را در قالب چنین روش تحلیل و چنین سیاست ورزی ریخت و از آن انتظار ارائه یک راه حل مناسب برای هر جامعه ای را داشت؟
در کنار چنین فیلسوفان و اندیشه ورزان امور سیاسی و اجتماعی، البته، متفکرینی مانند نیکلای ماکیاولی، فردریش نیچه و در قرن اخیر میشل فوکو بودند که به سیاست و مناسبات اجتماعی ورای اخلاقیات و ارزشهای اخلاقی خوب و بد نگاه می کردند و بجای اینکه زندگی بشری را جنگ بین خوب و بد تفسیر کنند، در پی شناخت و تحلیل نیروها و قدرت های مختلف حاضر در عمیق ترین لایه های اجتماعی بودند، بدون اینکه در درجه نخست با عینک اخلاق به این مناسبات نگاه کنند.
در این رابطه رایموند گوس (Raymond Geuss) در کتاب خود تحت عنوان فلسفه و رئال پلیتیک (philosophy and Real Politics) چند اصل بسیار بنیادی را پیشنهاد می کند که در حقیقت در ادامه اندیشه و روشی است که ماکیاولی و فلاسفه پست مدرن در سده پیش ارائه نموده بودند. وی پیشنهاد می کتد که اندیشمندان و فیلسوفانی که در حوزه سیاست تلاش می ورزند باید واقع گرا باشند، مسئله مهم این است که مردم چگونه و چی هستند، نه آنکه چگونه و چی باید باشند. همچنین اندیشمندان این حوزه باید شرایط زمان حال را در کادر و شرایط تاریخی که جوامع امروزی را موجب شده اند و شکل داده اند مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهند. بعلاوه، سیاست در واقع بازتاب مناسبات و روابط اجتماعی و کنش و واکنشی است که در این مناسبات وجود دارند، و الزاما منعکس کننده اعتقادات و باورها نمی باشد.
البته ممکن است که مطرح شود این بحث صرفا مربوط می شود به متفکرین حوزه سیاست و عقاید سیاسی و بطور کلی فلسفه سیاسی و نمی توان آنرا وارد حوزه فعالیت سیاسی بعنوان یک سیاستمدار یا سیاست ورز نمود. سیاست مدار و فعال و کنشگر سیاسی قطعا ایده آلهای سیاسی خاص خود را دارد وگرنه در محیط دانشگاهی خود باقی می ماند و وارد حوزه سیاست و مبارزه سیاسی نمی شد.
اگرچه این انتقاد و تفکیک بین اندیشمند در حوزه سیاست و یک سیاستمدار و کنشگر سیاسی، که قاعدتا ایده آلهای و ارزشهای خود را دنبال می کند، کاملا بجا است؛ اما بر مبنای آنچه که در فوق آمد می توان گفت که حتی برای یک فعال سیاسی نیز سیاست نباید خلاصه در حمایت و یا همکاری با نهاد قدرت، و یا محدود در مبارزه با آن در جهت براندازی آن گردد. بعبارت دیگر سیاست ورزی نیز یک معادله ساده دو طرفه بین فعال سیاسی و نهاد قدرت نیست. آنچه که یک سیاست ورز و فعال سیاسی در درجه نخست باید مد نظر داشته باشد و هرگز فراموش نکند این اصل است که سیاست در درجه اول ابزاری است برای الهام بخشیدن به مردم و رشد فکری و بینشی جامعه.
نبابراین اگر یک فعال سیاسی آگاهانه و یا ناخودآگاه مطابق عقاید و باورهای شخصی خود بخشی از واقعیت ها را بزرگ و بخشی دیگر را نادیده و حتی پنهان نماید، اگرچه ممکن است از این طریق به اهداف خود که در مرکز آن نهاد قدرت سیاسی قرار دارد نزدیک تر شود اما مسلما، بدلیل پوشاندن جنبه هایی از واقعیت، کمکی به رشد فکری و خود آگاهی مردم نکرده است و نتوانسته است در مقام یک الهام بخش ظاهر شود.