داستان ویدا حاجبی و فرح دیبا زیاد دور نیست اگر چه داستانش کمی دیر است. بله یکی نبود دو تا بودند ویدا و فرح کمی هم غیر معمولی در جامعه ما.
دو تا دختر با استعداد ورزشی و شر و شور با انرژی از خانواده ای مرفه و اشنا با فرهنگ غرب که در مدرسه و بعد در دانشگاه معماری پاریس هم درس شدند. این دو تا دختر پدر و مادر های به روز تحصیل کرده داشتند . که راه را برای تحصیل آنان باز می کرد این کار هم در ان دهه۱۳۲۰ه.ش در ایران چندان باب نبود. اما سرنوشت و تصمیم روالی متفاوت برای این دو رقم زد یکی شد شهبانوی ایران که به کارهای خیریه پرداخت در خاطراتش و هم مستندی که برایش ساخته شده وی بانوی فانوس بدستی است که در حکومت پهلوی فقط آنچه می دید خوبی بود انگار نه ظلمی نه جنایاتی رخ می داد.
پنداری وظیفه حکومت این است که فرحی داشته باشد که وی به بچه هایش برسد و هم کار های خیر انجام دهد مگر در خاطرات وی دوران شهبانویش جز این است.
بانوی فعال با ذهنی ساده و هم انگیزه خدماتی و خیریه ای و کمک به دیگران از سر بزرگ واری انگار دولت به ملت وطیفه ای ندارد و افتخار به این که شهبانوی ایران شده است.
با این حال فرح حتی ان قدر ساده است که ویدا را هم به کاخ می خواند که به دختری که سرنوشت متفاوت یافته است توضیح بدهد که چگونه شهبانوی شاه ایران شده است. ویدا هم گوش می دهد اما دنیای ویدا حاجبی تبریزی که ساده و صمیمی و هم روان بر آرمان جهان است در جای دیگری است.
ویدا گنگ خوابیده است که در سودای تغییر می کوشد به هر جای جهان سرک کشیده و می کشد تا شاید بتواند کاری برای مردم انجام دهد اما وی بسته ای فیسک شده با خود دارد که او را سامان می دهد این فکر بسته شده و عجین شده با اوهمراه است که به وی هم انگیزه می دهد و هم محدودش می کند.
ویدا حاجبی جهان دیده بزرگی است اما در بند نگاهی است که نمی خواهد جهان را بشناسد آن طور که است. کمتر ایرانی را می توان سراغ گرفت که در تمام اتفاقات برزگ قرن خود به تناسب سن و سالش حضور داشته یا رابطه داشته باشد از کوبای تا ونزوئلا از مه ۱۹۶۸ پاریس تا اجلاس های کمونیستی در پراک و دوستان مهم و عجیبی از هنرمند تا نویسنده و سیاست مدار و افراد معترض داشته باشد که خودشان هر کدام داستانی دارند.
ویدا حاجبی زندانی هم کشیده است طولانی و سخت و شکنجه هم شده است. او که مصیبت کشیده است. اما هم چنان در سوداى تحقق آرمانش وقایع را بسیار روتین تحلیل می کند به خصوص وقایع ایران را. در تمام این سالها که با او و بر او می گذرد او فرزند مصم و انسانی را با خود دارد که رامین می نامد در جای جای خاطرات او این پسر صبور حضور دارد که انگار باید نظاره کن این سرگردان در میانه جهان چگونه آرمان گرایانه هر سیلی تلخ واقعیت را پس می زند تا شاید بر عهد خود بماند.
اما در پاریس روایت او در دیدار اتفاقی با فرح دیبا که دیگر شهبانوی ایران نیست هم جالب است فرح حال می پرسد و احوال مطابق شخصیت خود. اما ویدا منتظر انقلاب دوم در ایران است. پاسخی که فرح را سر خورده می کند. ویدا تا انتها بر عقیده اش می ماند کار بزرگش این او که پسر را از دست داده است با وصیت اش تمام جسمش را مانند تمام زندگیش به مردم می بخشد جسم بی جان را به بیمارستانی می دهد تا علم بتواند با این جسم تحقیق کند. به عبارتی از خاک بر امد و بر خاک می شود.او دلبرده چه گورا است خود را به خاک می بخشد شاید روزی باز بذری از این خاک بروید اما برای کجا؟
ویدا حاجبی در خاطرات خود هیچ نقدی جدی به رفتارش ندارد او سرباز بوده سربازی وفادار با تحلیل های که قبول می کرده است. اما فرح هنوز است شهبانو است در این دنیا ادعا دارد که همشرش و او ایرانی خوب ساخته اند دیگران خرابش کردند. او بعد از مرگش هم در جای دفن می شود هستند کسانی که برایش یاد ها بگیرند. اما این دو دختر دهه ۱۳۲۰ با هم شروع کردند در دهه۱۳۴۰ به دو راه متفاوت رفتند که در جامعه ما باب نبود یکی شهبانو شد و دیگری چپی آرمان گرا که هرگز آرام ننشست.
نمی دانم در کجای جهان در چه وقتی باز می شود این دوسمبل را در برابر هم نشاند به قصد تحقیق و دانستن که چرا این چنین شد آیا فرح نمی دانست در نظامی شهبانو بود که زمانی که حتی ویدا برای زندگی امده بود را دوباره به کار مبارزه وا داشت.
آیا ویدا نمی دانست این همه ناکامی در یافتن موفقیت جای محاسبه دارد.نمی دانم ایا این سوال من درست است یا نه .
اما بدون این که عمل خیریه ای یه فرح را نفی کنم ولی ویدا جان شیفته سرگردان در این جهان است که حتی جسم را هم به مردم بخشید این همه روا داری کم نیست . ویدا حاجبی چند روز پیش در یاریس در تبعید درگذشت او نهادی نا آرام و بس ساده داشت. اما به دنبال انسان بود .کرامت و عزت می جست ساده و روان در این دنیای سخت و پیچیده که انسان ماندن را ساده نمی کند. او انسان مرد اما ساده و روان همین.