Monday, Dec 11, 2017

صفحه نخست » انسان و هستی، بهرام حبیبی

Bahram_Hababi.jpgهمه هستی، از ته تیره خاک تا روشنای آسمان، طربخانه زندگی است.
تماشای طبیعت شادی جان است. دیدار مادر است در پناه آغوش گرمش.
غور در پدیده‌های طبیعت، کشف نظم قانونمندِ ترکیب هستیِ بیجان، روند تکامل ازموجودات ذره‌ای تا به انسان هوشمند و روابط زنده و معقولی که بین اینها همه در کار است و تصور اینکه اینها همه ما هستیم، شگفت آور وشورانگیز است.
گیاه شیره زمین را از دل تیره خاک میمکد و در نور خورشید میپرورد و مائده حیات انسان و حیوان را فراهم میآورد. افراد حیوان از هم و باهم زیست میکنند. درندگان طعمه میگیرند و انگلها میزبانی میابند و همه برای حفظ بقای خود تدبیرها و ترفندها دارند که به نسل‌های بعدی منتقل میشود آنطور که هستی جاندار از سه چهار میلیارد سال پیش رو به تحول و تنوع و تکامل گذاشته تا به انسان هوشمند امروزی رسیده است که از برکت مغز تکامل یافته‌اش صاحب زمین و آسمان و هرچه درآن است شده است.
اما آدم هرچند که از طبیعت زاده شده بجای آنکه پرستار و نگهدار مادر باشد به راه تخریب آن درآمده بر خلاف اندرز فرزانگان خیراندیش و احکام تمام ادیان و مذاهب به کشتار انواع خود دست میبرد.
میگویند درختان از راه ریشه با یکدیگر ارتباط دارند، از حال هم باخبرند. اگر یکی دچار کمبودی شود دیگران یاری میکنند و آنکه دچار آفتی شده هشداری به دیگران میفرستد تا خودشان را آماده مقابله کنند. اینهابه افسانه میماند اما با آزمایش‌های علمی، نمونه‌های آن را به اثبات رسانده‌اند.
و حیوان درنده وقتی گرسنه نباشد به طعمه‌ای که در نزدیکی‌اش میچرد کاری ندارد. عجبا که ما رفتارهای ناهنجار خودمان را ًحیوانی ً مینامیم یا ً وحشیانه ً و شرم نداریم. میگویند گرگ مازاد بر خوراکش گوسفندان زیادی را میدرد ومیاندازد. اگر درست باشد باید این رفتار گرگ را به درستی انسانی نامید.

اما طبیعت، این مادر دلسوز خردمند کارها را طوری جور کرده و میکند هرچند موجودات جاندار از هم زندگی میکنند به بقای هیچ گونه حیوانی صدمه نابود کننده نمیرسد و همه در تعادلی متعالی با هم زیست میکنند مگر آنجا که آدمیزاد شیطنتی کرده باشد.
چرا و از کجا است که بدی در کار انسان نفوذ کرده، انسانی که از جان و خرد طبیعت صورت بسته، که به یاری هوش و توان و مهارت سازندگی و تولید، به تامین زندگی و بقای خود قادر است. این قهرورزی و تجاوزکاری و زیاده خواهی بی دلیل از چیست؟ آیا از خشم خداوند است بر آدم و حوا ولعنت اوست بر نسل‌های آدمی زاد؟
به روایت تورات روح خدا که روی توده‌های تاریک بخار حرکت میکرد شب و روز، آسمان و زمین وآقیانوس‌ها و آنچه درون و روی آنها از گیاهان و جانوران وجود دارد در شش روز پدید آورد و روز هفتم آرام گرفت و از کار خود راضی بود. سپس خداوند از خاک آدم را سرشت و به او جان دمید و در باغ عدن ساکن کرد و دنده‌ای از او برداشته از آن زنی ساخت تا آدم تنها نباشد. آدم و حوا هرچند برهنه بودند اما احساس شرم نمیکردند چون برهنگی و پوشیدگی در ذهنشان معنائی نداشت.

این داستان شاعرانه و هیجان انگیزی است از آغاز هستی که تورات برای مومنان خود حکایت کرده است و مسیحیان و مسلمانان نیز به آن اعتقاد دارند. سایر ادیان داستانهای دیگری برای صورت بستن هستی پرداخته‌اند تا کار عمده خود را که سامان دادن به همزیستی انسانها است بر آن استوار کنند.
در تورات (کتاب پیدایش فصل دو آیه‌های پانزده و بعد) میخوانیم:
خداوند آدم را در باغ عدن گذاشت تا در آن کار کند و تاکید کرد که از میوه درخت معرفت نخورد وگرنه میمیرد. اما حوا به اغوای مار از آن میوه خورده به شوهرش هم میدهد و میبینند که برهنه‌اند و شرمنده میشوند. آنگاه خداوند بر آنها خشم گرفته زن را به درد زایمان مجازات کرده و هر دو را از باغ عدن میراند مبادا که از میوه درخت حیات هم بخورند و عمر جاودان یابند. آدم و حوا به زمین که به لعنت خداوند خار زار شده بوده رانده میشوند تا کار کنند و از عرق جبین خود نان بخورند.
در دنباله متن میخوانیم که خشم خداوند بر آدم و حوا دامن فرزندان آنها را هم میگیرد چون قابیل برادر خود را از روی حسادت وخشم میکشد زیرا خداوند هدیه هابیل را پذیرفته و مال او، قابیل، را رد کرده بوده است. انگار بنی آدم تا به امروز هم جزای آن گناه را میکشد.
کاری که خداوند به روایت تورات در شش روز تمام کرده است، در واقعیت علمی به قول دانشمندان حدود چهارده میلیارد سال به درازا کشیده و آگاهی آدم و حوا به وجود خودشان که با خوردن میوه درخت معرفت چند لحظه‌ای بیش طول نکشیده در واقعیت تاریخ تکامل از پیدایش انسانِ افراشته قامتِ ابزار ساز تا انسان امروزی دو تا سه میلیون سال راه بوده است که طی آن گنجایش جمجمۀ مغزی نمونه‌های یافت شده از پانصد به هزار و پانصد سانتیمتر مکعب رسیده است.
اولین نمونه‌های استخوانی انسان امروزی مربوط به چهل هزار سال پیش است. کیفیت رشد بخشهای خارجی مخ این انسان او را قادر به واژه آفرینی و اندیشیدن با این واژه‌ها کرده است. نام گونه آدم امروزی، یعنی انسان هوشمند، از اینجا است.
انسان از نظر فیزیولوژیکی تفاوت چندانی با سایر پستانداران ندارد. اما سیستم‌های غریزی که کل امور رفتاری جانوران را اداره میکند در انسان بسیار محدود شده و اندیشه فعال در برخورد با وضعیتِ پیش رو جای آن را گرفته است.
زندگی حیوان بحکم غریزه است. خورد و نوش، جفت جوئی، تولید مثل، پرورش نوزادان و حفظ آنها از خطرات، همه غریزی است و مرگ برایش معنائی ندارد. آهوئی که طعمه پلنگ میشود درد میکشد، برای رهائی خود تلاش میکند و از این وضع ناشناخته و دردناک به وحشت میافتد اما تصوری از لحظه بعد که مرگ است ندارد.

اما انسان هوشمند میداند که مرگ دیر یا زود میرسد و پایان زندگی است. مرگ، افتادن در پرتگاه بی ته و تاریک و بی بازگشتی است که انسان تمام عمر آگاهانه و در ضمیر پنهان خود از آن وحشت دارد. گذشته از این انسان با ذهن آگاه خود میداند که مسئول تهیه خوراک و سرپناه و حفظ امنیت خود و کسانش است و عدم موفقیت در اینها به گرسنگی، رنج از سرما و خطر طعمه درندگان شدن و احتمالا به مرگ میانجامد. اینجا است که روزگار انسان واقعی با آنچه به روایت تورات بر سر آدم و حوایِ از باغ عدن رانده شده آمده، شباهت میابد. آگاهی آنها بر برهنگی خود و مسئولیتشان در تهیه معاش آنهم با کار پر مشقت مقدمه آگاهی به مرگ است. تحمل بار مسئولیت زندگی، زیر وحشت مرگ محتوم، انسان را بد جور زیر فشار میبرد و برای رهائی از این دو مخمصه راهی میجوید.

خدایان تمام آنچه را که انسان کم دارد به فراوانی دارند. بیمرگی، توان بی حد و مرز، قدرت دستیابی به هرچه دلخواهشان باشد.... انسان خود را تسلیم مشییت الاهی میکند و از این راه امید امان و رستگاری و رهائی از خوف افتادن در ورطه نیستی میآبد. امید به زندگی پس از مرگ در شکار گاههای بیکران و زمان یا در بهشت از اینجا است. پیام آورانی که بعداً ظهور کرده‌اند این باور‌ها را به انگیزه خیرخواهی با احکام اخلاقی و شیوه‌های معقول زندگی جمعی تدوین کرده و به اعتبار فرستادگیشان از سوی خداوند توانائی که مردم را پاداش یا کیفر میدهد آنها را به راههای درست زندگی هدایت کرده‌اند. میلیاردها انسان به دین‌های مختلف که پیامشان تاکید بر همزیستی صلح آمیز و وعده رستگاری است زندگی میکنند و چه خوب که چنین است.
کسانی هم از مردمان تلاش میکنند با بهره یابی هرچه بیشتر از مائده‌ها ولذات زندگی، پایان پذیری عمر را هرچه بیشتر و بهتر جبران کنند. حرص میزنند تا هرچه بیشتر پول و قدرت گردآورند و در بند حد و مرزی هم نیستند. پیدا است که چنین تلاشهائی درگیری و جنگ بوجود میآورد بین افراد و با حدت وشدت بیشتر میان گروههای آدمی از ملت و اتحادیه ملتها. تاریخی که از مکتب تا دانشگاه به ما یاد داده‌اند شرح این درگیریها است. تاریخ کشتارها و ویرانیها است. این که آتش را چطور کشف کرده، چگونه از الیاف و پشم و پوست لباس دوخته، خانه و جاده وشهرها ساخته، از رستنی‌های وحشی گیاهان سودمند پرورش داده و حیوانات را چطور اهلی کرده‌اند خلاصه چطور زندگی به صورت امروزی درآمده، از اینها در مدرسه حرفی نیست. تاریخ هر ملتی را آنطور نوشته‌اند تا غرور ملی پرجوش گردد و نفرت از دیگران آتش زنه جنگ‌های آینده شود.
پانصد سال است که کشورهای قدرتمند اروپائی به غارت ثروتهای آفریقا و آسیا و آمریکا مشغولند و هیچگاه از کشتار تا حد نابودی خلق‌ها پرهیزی نداشته‌اند. هرچند که عاملان سیاست‌های استعماری، نو استعماری، برده گیری و برده فروشی... مسیحی بوده‌اند و در تمام عملیاتشان نمایندگان کلیسا حاضر وناظر بوده‌اند، کسی تا بحال از تروریسم مسیحی صحبت نکرده است حتی ملتها و خلقهایی که از اینها ستم دیده‌اند. ولی در روزگار ما پس از فروپاشی سیستم کشور‌های سوسیالیستی دفعتا ً تروریسم اسلامی شایع شده، انگار یک میلیارد مسلمان مترصد بوده‌اند که کمونیست‌ها میدان را خالی کنند تا آنها جایشان را بگیرند. تا کنون برای مبارزه با تروریسم اسلامی صد‌ها میلیارد دلار اسلحه ساخته و فروخته‌اند و این تازه اول کارشان است. اگر دولت آمریکا در سال دوهزارو سه به عراق لشگر نمیکشید شاید دولت اسلامی‌ای بوجود نمیآمد. بهانه وجود سلاح‌های کشتار جمعی در دست صدام، دروغی بود که خودشان ساخته بودند.
در روزگار ما جنگها را به بیرون مرزهای کشورهای ًمتمدن ً منتقل کرده‌اند. افغانستان، عراق، فلسطین، یمن، سوریه، اوکراین، لبنان صحنه‌های درگیری قدرتهای بزرگ شده است. اما در درون کشورهای بزرگ سرمایه داری نیز جنگهای آشکار وپنهانی درگیر است. در اینجاها سهم بزرگی از ثروت مال بخش کوچکی از آدمها است که تمام ابزارهای اعمال نفوذ را برای برقرار ماندن این وضع در اختیارخود آورده‌اند. قانونها عمدتا ً به سود ثروتمندان وضع میشود و به اجرا درمیآید. در تمامی رسانه‌ها نفوذ تعیین کننده دارند با این هدف که مردم از آنچه در دنیا و بر آنها میگذرد بیخبر بمانند. در عوض سر مردم را به کارهای ناسودمند گرم کرده تا به واقعیت امور پی نبرند. بنائی از ارزشهای فریبنده ساخته‌اند و با اعطای جوایز و افتخارات، اندیشمندان و زبدگان علم و هنر و نامآوران اجتماع را بدانها دلخوش و سربه راه میدارند. دستگاه عظیم و پرخرج اتحادیه اروپا اندازه برای گردی سیب و درازی خیار و کجی موز تعیین میکند که سودی برای مصرف کننده ندارد و بر خرج و زحمت تولید کننده میافزاید اما آنجاکه منافع کنسرن‌ها ایجاب کند به زیان سلامت مردم داروهائی را به بازار راه میدهند و مدت فروششان را تمدید میکنند. آنها که در رفاه هستند همراه با جریان میروند و آنها که نگران آینده شغل و معاش و سلامت زن وفرزند هستند سر درگم و بی پناه در انتظار روزهای سیاه صبر میکنند.
این شمه ایست از وضع زندگی آدمیان در اروپا و آمریکا اگر از معدودی گوشه‌های اجتماع چشم بپوشیم که مردمی سعی میکنند به سبک و سلیقه خود و آدم وار وبه نحو دیگری زندگی کنند.
اما این اروپا صاحب فرهنگ بزرگی است که دستآوردهای تمدن قدیم یونان و رم را باتحول فرهنگی عصر روشنگری غنی کرده و دستاوردهای بسیاری در زمینه دانش‌ها، فنآوری و انواع هنر‌ها به بشریت عرضه کرده است. از چه رو تلاش مصلحان اجتماعی برای بهروزی بشر به ثمری نرسیده و آرمان شکوفائی زندگی در صلح و عدالت اجتماعی، دوستی وهمکاری مردم و ملتها باهم و حفظ طبیعت، هرچه دست نیافتنی تر شده است؟
وحشت از پایان پذیری عمر و فشار مسئولیت بار زندگی، حرص و رقابت آدمیان در به چنگ آوردن نعمت‌ها و لذات، انسان را به بیراهه انداخته و سردرگم کرده است و اگر چنین است آیا راهی برای برون رفت از این وضع وجود دارد؟
دین در نظر مومن به زندگی معنا و منظوری میدهد. اعتقاد به مبداء وجود (خدا)، اطاعت از امر و نهی او و رفتار در مسیر اخلاق و توکل به مرجعی فوق همه چیز او را از سردرگمی نجات داده به دوام زندگی پس از مرگ امید وار میکند. بنا بر این حریم دین را نباید صحنه بحث و استدلال عقیدتی کرد. در عین حال دین هیچگاه از دستبرد و سوء استفاده بد دلان مصون نبوده و چه خونها که به بهانه دفاع از دین برحق یا ترویج آن ریخته نشده است. اما این پدیده شوم منحصر به ادیان نیست دامن سوز احزاب دنیوی هم بوده است. خوشا آنکه با ایمان به خدای خودش و امید عافیت در تعادل جسم وجان با دیگران به صلح زندگی میکند. در دوهزار و پانصد سالیکه به قولی از عمر تاریخ فلسفه غرب میگذرد اندیشمندان بزرگی در گشودن راز هستی تلاش کرده گنجینه ارجمندی از دریافت‌ها در اختیار بشریت گذاشته‌اند. چهار
از جمله علم منطق وسیله کارآمدی است تا راه بر خطای اندیشه و تحقیق بسته شود. با اینهمه کسی تا کنون به حقیقت واقعیت هستی پی نبرده است. تاکنون برای سوآلهایی که از آغاز بحث فلسفی مطرح بوده جواب قانع کننده و صریحی وجود ندارد. از جمله اینکه چرا و چگونه هستی صورت بسته است؛ عامل آن که یا چه و زمان آن کی بوده است؛ آیا هستی آغاز و انجامی دارد و اگر دارد قبل ازآن چه بوده وبعد آن چه خواهد بود و بسیاری پرسشهای دیگر.
دو بیتِ منسوب به ابن سینا، پزشک و فیلسوف ایرانی (قرن یازدهم‌م.) اشاره به این معنا است:
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره‌ای راه نیافت.
یا
جان گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست و بسی موی شکافت.
اما منظور این نبوده که تلاش اندیشمندان عالم فلسفه موشکافی بیهوده بوده است. در این دو بیت ناتوانی معرفت بشر در شناخت راز هستی بیان شده است.
از آنجا که زندگی انسان هوشمند، نه بحکم غریزه بلکه به یاری اندیشه چاره جو اداره میشود باید برداشتی از کلیت هستی داشت تا اندیشه با تکیه بر آن به راه چاره جویی درآید.
طالس (قرن ششم ق.‌م.) که از زمان ارسطو بنیانگزار فلسفه غرب بشمار میاید، میگوید که در چیزها خدایان حاکمند. این گفته را میشود این طور فهمید که چیزها بخودی خود وجود ندارند بلکه خدایان صورتبخش چیزها هستند. و برعکس، چیزها جلوه گاه خدایان هستند. بدون چیزها خدایان یا نیستند یا پیدا نیستند.
زنون (فیلسوف رواقی قرن چهارم ق.‌م.) عقیده داشت که روح و ماده، جسم و جان، یک چیز است و وجود یکی در دیگری متجلی است. همین معنا را سپینوزا (فیلسوف هلندی قرن هفده‌م.) در یکی بودن خدا و طبیعت بیان میکند و این تعبیر به او منسوب است که ماده روح پیدا و روح ماده ناپیدا است.
ابن سینا در این رابطه گفته است که ً عشق الهی در جماد و گیاه و حیوان و انسان جاری و ساری است ً. ابن رشد (فیلسوف عرب قرن دوازده‌م.) قائل به عقل کل واحدی بود که عقل فرد را بکارمیاندازد. و اینکه جسم و جان با هم بوجود آمده و با هم فنا میشوند.
اینشتاین به خدایی ایمان دارد که در تعادل قانونمند هستی نمودار است. او میگوید هر چه بهتر به کار دستگاه عالم پی ببریم به خدا نزدیکتر شده‌ایم.
میبینیم که از آغاز پیدایشِ فلسفه اندیشمندانی قائل به نوعی وحدت وجود بوده‌اند.
شاید بتوان این برداشتها را این طور بیان کرد که:
ماده، مکان، زمان و روح مقوله لایتجزائی است که همان هستی تجزیه ناپذیر است. ماده بدون مکان و مکان بدون ماده قابل تصور نیست. حرکت ذاتی ماده و پدید آورنده زمان است. اگر ماده بیحرکت میبود زمان وجود نمیداشت. اما این حرکت پدیده‌ای مکانیکی و به یک نحو تکرار شونده نیست بلکه رو به تعالی دارد. به این معنا که ذرات یکدیگر را میجویند و میابند و بهم پیوند گرفته همواره ذراتی بزرگتر با صفات و خواصی نوتر بوجود میاورند و به نوبه خود ترکیبات دیگر را میجویند، به پیوند در میایند و در نتیجه زندگی که در ریز ترین ذره نهفته بوده در چیزها، ساده ترین موجودات زنده و بالاخره در انسان متجلی میشود. انگار که شوق و ذوق ترکیب و رسیدن به مرتبه عالی تر، ذاتی وجود است و این جان و خردی است که در ذره نهفته است.
این روند به استناد تحقیقات علمی از چهار ونیم میلیارد سال پیش شروع شده و زمین را از توده‌ای غبار و گاز کیهانی به شکل امروزی در آورده است.
غور در کیفیت پدیده‌های هستی با این همه قانونمندیها، تنوع اشکال و انواع در زیبائی و عطر و رنگ که همواره رو به کمال دارد بدون تصور جان و خردی که ذاتی هستی است صورت پذیر نمیبود. حال میتوان جان و خرد را خدا نامید و گفت که هستی خدائی است. اگر بگوییم هستی خدایی ست اما خدا در هستی نیست باید جایی برای خدا برون از هستی متصور باشد که نیست. یا میشود پنداشت که وجود خدا جز در هستی متصور نیست و هستی بیکرانه است و تماشای پدیده‌های هستی دیدار خدا است.
از آنجا که شعور انسان به قبول آغاز و انجامی برای چیزها عادت کرده است میتوان گفت که هستی در لامکان و لازمان و به اراده واجب الوجود، یعنی اراده ایکه بوجود آورنده هست ولی خود به وجود آورده نمیشود، صورت بسته است. اما درک انسان از تصور ازل و ابد و قدیم عاجز است. به قول جوردانو برونو (فیلسوف ایتالیایی قرن شانزده‌م.) حقیقت هستی به لفظ در نمیاید. پدیده‌های هستی را میشود شناخت و برای این شناخت حد و مرزی نیست.
باید پرسید این اصرار دوهزار و پانصد ساله برای شناخت حقیقتِ وجود (که ممکن هم نیست) برای چیست؟ چرا نیروی خود را صرف نگاهداری هستی نمیکنیم و نمیکوشیم تا جای شایسته خود را در آن بیابیم.
راز حیات را به عبث جستجو نکن. بذری بپاش، نانی بخور، راهی بساز، شعری بخوان، سازی بزن، دستی بیافشان!
شرکت کنندگان در همه پرسی ایکه بی بی سی لندن در پاییز سال هزار و نهصد ونود ونه بعمل آورد کارل مارکس را پراهمیت ترین متفکر هزاره دوم میلادی دانسته‌اند. اینشتاین، نیوتن، داروین، کانت، دکارت و... در مرتبه‌های بعدی آمده‌اند.
کارل مارکس میگوید فلاسفه عالم را به شکل‌های گوناگون تعبیر و تفسیر کرده‌اند اما دنیا را باید تغییر داد. تغییر یعنی وضعی بوجود آورد تا محصول کار نصیب کننده آن شود و به جیب بهره کش نرود زیرا تنها کار تولید کننده ارزشها است و زمین تا کاری رویش انجام نشود باری نمیدهد و کارخانه‌ها (سرمایه)، همان کار است که مجتمع و متشکل شده است. مارکس میگوید:
هدف و منظور فعالیت اقتصادی باید برآوردن نیازهای مادی و مدنی افراد اجتماع باشد نه تحصیل سود هرچه بیشتر. و این در صورتی ممکن است که وسایل تولید، زمین و سرمایه، از مالکیت خصوصی درآمده و کل ثروت ملی مال اجتماع شود.
عملی کردن این برنامه به قول برتولد برشت کاری است که فهمیدنش آسان ولی کردنش دشوار است. با فروپاشی سیستم کشور‌های سوسیالیستی در سی سال پیش دیدیم که بنای سوسیالیسم واقعا کار دشواری است. اما امید و دلبستگی همه مردم به صلح، عدالت اجتماعی، آزادی از غم تامین معاش و مسکن و ازدیاد رفاه و بالندگی فرهنگی همچنان زنده است. ه. ا. سایه میگوید:
از این فراز و آن فرود غم مخور
زمانه بر بلند و پست میرود.

گویی وحشت از مرگ در انسان مادرزاد است. درد زایمان را فقط مادران میدانند که چه طاقت فرساست. اما نوزاد هم که زیر فشار از دالان تنگی به بیرون رانده میشود دردی میکشد که در تصور ما نمیگنجد. نوزاد از همان لحظه تولد با قطع بند ناف، خود را در معرض مرگ میبیند. فریاد میزند تا راه نفس خود را باز کند شاید هم فریاد از وحشت مرگ باشد (نوزاد دیگر پستانداران در لحظه تولد صدایی نمیدهند. آیا وحشت مرگ در انسان ارثی است؟) نوزاد که پس از نه ماه در پناه رحم گرم و نرم مادر رشد کرده ناگهان به دنیای سرد و خشن زندگی کشانده میشود. (جدایی از مادر به نحوی رانده شدن از باغ عدن را تداعی میکند). این ترس در ضمیر پنهان انسان میماند و به مرور با تجربه‌های ناگوار زندگی و دیدن مرگ دیگران و تکرار ناکامیها، در ذهن بیدار او نقش میبندد. وحشت از مرگ و بعدها احساس فشار بار مسئولیتِ تامین زندگی خود و کسان در میدان رقابت‌ها و درگیریها، او را دچار سرگردانی و یاس یا اعمال خشونت و افتادن به کج راهه وامیدارد.
کسانی در پناه ایمان به دینی به راه زندگی سالمی میافتند. خوشا آنانکه از این راه به رستگاری میرسند.
حرص در انباشتن مال و کسب قدرت از زمانی که انسان از زندگی با طبیعت دور شده همواره شدیدتر شده است وامروزه پس از حدود سیصد سال سلطه سرمایه داری به بیماری بیدرمان واگیرداری بدل شده است. سرمایه داران تمام اهرمهای قدرت و کنترل نهاد‌های اجتماعی را به دست دارند بطوریکه هیچ حرکتی بر ضد منافع آنها متصور نیست. و در دهه‌های اخیر با فروپاشی سیستم کشورهای سوسیالیستی در تجاوز به منافع دیگران و به راه انداختن جنگها، بی پرواتر شده‌اند.
مرگ برای انسان ورطه وحشتناکی است بویژه که با مرض و درد همراه باشد. اما با تامل در روند تکامل زندگی میشود دید که تمام موجودات زنده آغاز و انجامی دارند. زاده میشوند، به کمال میرسند، تولید مثل میکنند، پیر میشوند و میمیرند. عمر موجودات زنده از چند ساعت هست تا صد سال و بیشتر. این قانون طبیعت است که در برابرش مقاومت نمیشود کرد و جای گله هم نیست. مگر ما خودمان طی میلیا ردها سال در کارگاه طبیعت از ذره‌های بیجان ساخته نشده‌ایم. حال پس از مرگ باز به همان کارگاه برمیگردیم تا چه چیزها از ما ساخته شود. هستی فناناپذیر است و ما در آن بوجود آمده‌ایم و ذره‌ای از آن هستیم و مرگمان نابودی نیست بلکه صورت عوض کردن است.
شاید این رباعی خیام بیان همین معنا باشد:
هر سبزه که بر کنار جویی رسته است
گویی ز لب فرشته خویی رسته است
پا بر سر سبزه هان به خواری منهی
کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است.

در حال و هوای این رباعی میتوان سوار بر بال خیال، نقش خود را در برگ گیاهی، بوی گلی یا شاخ گوزن و پر طاووسی دید. خوی انسان ادب پذیر است بویژه که فایده‌ای در آن باشد.
آنکه از روی بینش یا بر حسب ایمان به اندیشه وحدت وجود راه یافته است خواه روی قله کوهی باشد یا در سیاهچال زندانی، صدای ناقوس کلیسایی را بشنود یا دل به اذان مغرب بسپارد، خود را در خانه خویشان و در حضور و صحبت دوست احساس میکند و سبک پا و توانمند به راه زندگی آدم- وار میرود. در طربخانه خاک از زنده بودن با دیگران لذت میبرد. ارزش چیزها را میداند اما در تصاحب آنها حرص نمیزند. نسبت به آنچه در جهان و دور و برش میگذرد حساس است. با هوشیاری از سیل ریز ابتذال جامعه مصرفی کناره میگیرد. نیکی را در اندیشه و گفتار و رفتار بارور میکند. در آغوش گرم طبیعت شیره جان این مادر خردمند مهربان را میمکد و بخواب میرود.

بهرام حبیبی
لایپزیگ، آذرماه ۱۳۹۶
habibi.bahram@gmail.com

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy