گلپا: اگر کسی پایش را روی دستانم بگذارد، دردم میگیرد؛ ناچارم بگویم آخ!
همدلی | علی نامجو
شهر خلوت می شد و مغازه دارها، کرکره ها را پایین می کشیدند تا زودتر برسند به خانه و رادیو را بگیرند و گلها را بشنوند. همان گلهایی که گلپا آوازش را می خواند. تصور این صحنه حتی برای بازی تیم ملی فوتبال در جام جهانی هم شاید غیرممکن باشد اما روزگاری صدای گلپا بازار را می توانست تعطیل کند. اگر بگذریم استعفای آقای پیرنیا از مدیریت برنامه گلها و انتصاب آقای ابتهاج به عنوان مسئول این برنامه و تغییرات وسیع در چیدمان هنرمندان رادیو در آن سالها، بعد از انقلاب بود که دیگر صدای گلپا، دیگر ستاره های آواز و چهره های فراموش نشدنی نوازندگی و آهنگسازی موسیقی ایرانی دیگر مجالی برای شنیده شدن در رادیو و تلویزیون رسمی ایران نیافت و این گروهِ به انزوا کشیده شدهِ (البته نه از سوی مردم)، در اوج پختگی و توانایی شدند صداهای ممنوع. جریان حاکم موسیقی در آن دوره تصمیم گرفته بود به احیا و گسترش موسیقی ردیفی و دستگاهی دوره قاجار اما شاید هیچ گاه کسی نپرسید آیا مردم هم با این تصمیم موافقند؟ اکنون چهار دهه از آن روزگار گذشته و بسیاری از افراد همان گروه خاص امروز از نوآوری در موسیقی ایرانی، سلیقه و انتخاب مردم حرف می زنند. استاد بزرگی در این عرصه می گوید دوران ما گذشته و این نسل حق شنیدن آثار تازه دارد. با کمال احترام و ادب چرا در روزهای ابتدایی انقلاب کسی از نسل جوان و حقوق و سلیقه اش حرفی نزد؟ چرا در آن دوره تعدادی معدود (هرچند کارشناس و خبره و استاد تمام! ) به جای همه مخاطبان تصمیم گرفتند؟ اگر ملاک سلیقه و انتخاب جوانان بود، چرا در دو دهه ابتدایی امکان حضور صدایی تازه فراهم نشد و همه رفتند به سوی تقلید از شیوه خوانش و نوازندگی همان گروه خاص. امروز سال هاست از آن روزگار گذشته و بسیاری از نام آوران و خاطره سازان موسیقی ایرانی دیگر نفس نمی کشند اما همان اندک نفراتی که هنوز در میان ما حضور دارند همچنان در انزوا هستند و مدافعان همان گروه خاص گاهی به درد دلهای «نسل ممنوع شده» چنان واکنش های تندی نشان می دهند که انگار تجربه کرده اند چهل سال خانه نشینی را، آن هم نه به انتخاب مردم که به انتخاب رفقایی که روزگاری با هم همنشین بودند. امروز هشتاد و چهارمین بهار زندگی اکبر گلپایگانی(گلپا) خواننده موسیقی ایرانی است که مرد حنجره طلایی موسیقی ایران لقب گرفته است. با او به بهانه تولدش گفت و گویی انجام داده ایم که در ادامه می خوانید:
در ذهن بسیاری از علاقه مندان موسیقی در ایران یکی از نامهای جاودان گلپا است. آقای گلپایگانی روز تولد هشتادوچهار سالگی برای مردم ایران چه حرفهایی دارید؟
می خواهم به همه هموطنانم بگویم مردم سرزمینم را دوست دارم و با هیچ آدمی دشمنی ندارم اما اگر کسی پایش را روی دستانم بگذارد، دردم میگیرد بنابراین ناچارم بگویم آخ! این واکنش اصلا نه دلیل بر دشمنی من با کسی است و نه به سیاست ربطی دارد، فقط نشان دهنده درد گرفتن دستان من است! من به وضع امروز موسیقی ایران معترضم. مگر من همان کسی نیستم که روزگاری مردم کشورش را با آواز آشتی داد؟ از آدم هایی که در دوره انتشار «مست مستم ساقیا دستم بگیر»، زندگی میکردند، بپرسید: آن قطعه چقدر شنیده شد؟ مردم حتی روی دوچرخه هایشان هم این قطعه را زمزمه میکردند.
حدود پانزده سال است که دهم بهمن ماه در خانه شما جشن تولدتان برگزار میشود. چرا اینقدر به حضور هنرمندان و ورزشکاران در این جشن علاقهمندید؟
ابتدا این نکته را باید بگویم که امسال این روز با آغاز ایام فاطمیه مصادف شده است. برای احترام به این ایام و چون در جشن تولد، هنرمندان حضور دارند و نواختن ساز و خواندن آواز جزئی از برنامه است، بهتر است چند روز دیرتر این جشن را برگزار کنیم. همان طور که میدانید گاهی عده ای دنبال نکته میگردند تا از یک اتفاق سوءاستفاده کنند. از سوی دیگر چون بسیاری از هنرمندان، ورزشکاران و شخصیتهای محترم برای این جشن به خانه من میآیند و ساعاتی را کنار هم مینشینیم و به گفت و گو و دید و بازدید مشغول میشویم، برای این عزیزان ممکن است حاشیهای ایجاد شود. بنابراین قرار شد 10روز این برنامه را به تعویق بیندازیم. در این جشن، خانم پرتویی، پریسا، صالح، آقای ظریف، فرهت، روحانی و تعداد دیگری از هنرمندان ارزشمند عرصههای مختلف و گروهی از ورزشکاران حضور خواهند داشت. ناگفته نماند که جشن تولد مرا پنجشنبه هفته قبل در خارج از کشور در سالن معروف پالادیوم امریکا برگزار کردهاند. این خبر را هم به مردم ایران هرجای دنیا هستند، میدهم که یکی از قطعات جدیدم با نام «راز و نیاز» امروز منتشر شد.
در روز تولد ظاهرا رسم جالبی وجود دارد که در آن میشود یک آرزو را بر زبان آورد. شما در هشتاد و چهارمین بهار زندگی آرزویی ندارید؟
راستش به جای آرزو در این لحظه از کسانی که در این سالها نگذاشتند یا نخواستند مردم ایران آثار اکبر گلپایگانی را بشنوند، سئوال ساده ای دارم. میخواهم بپرسم نقطه ضعفهای من گلپا چیست؟ تا بدانم و بروم خودم را اصلاح کنم. لطفا نقاط ضعف مرا بگویند تا ببینم کدام یک از کارهایی که برای مردم در عرصه موسیقی انجام دادم، بد بود و اثرگذاری نداشت؟ یکی از دوستان گفت این موضوع را چرا باید مطرح کرد؟ گفتم چون میخواهم دلایل و آدم هایی که بر اساس این دلایل با من نامهربانی کردند، بشناسم. کاش بیایند و به من بگویند چرا نخواستند برای مردم ایران بخوانم؟ در این سالها از هرکدام از مسئولین که این سئوال را پرسیده ام، جواب تکراری به من میدادهاند. میگویند ما در این ماجرا نقشی نداشتهایم، شما از رفقای خودتان بپرسید که کدامشان این کار را بدعت گذاشتند؟ من میخواهم این دوستان نزدیک را بشناسم و از آنها فقط بپرسم چرا با من و مردم ایران این کار را کردید؟ نمیخواهم با این دوستانی که در مقابل من و بسیاری از بزرگان موسیقی دشمنی کردند، مسیر دشمنی را دنبال کنم بلکه میخواهم به جبران این بی مهریها به آنها محبت کنم. اما تاکنون کسی دلیل این رویه را به من نگفته و سالهاست فکر میکنم این راه راه درستی نبوده است.
امروز فکر میکنید چه کاری را دوست داشتید اما نتوانستید انجامش دهید؟
سی و نه سال از انقلاب گذشته است. اگر هر سال یک کار خوانده بودم، امروز سی و نه کار از من منتشر شده بود اما نگذاشتند و به مردم ایران ظلم کردند. من آن کاری که توانش در وجودم بود انجام دادم و امروز لااقل شرمنده نیستم که چرا همه تلاشی را که امکانش بود، انجام ندادم؟ این خاطره را قبل از این هم بارها بازگو کرده ام اما شاید خوانندگان این گفت و گو هم بخواهند درباره اش بدانند. روزی که قرار بود برای خواندن راست پنجگاه در ارکستر گلها در رادیو به استودیو بروم، مرحوم حبیب الله مشیر همایون شهردار که در راهرو رادیو ایستاده بود، از من پرسید کجا میروی؟ گفتم میروم این آواز را که کمتر خوانده شده، اجرا کنم. ایشان همان جا گفت آواز مُرد، آن را باید بروی پشت مرده بخوانی، بیا مثل ویگن «خنچه بیارید، لاله بکارید، خنده برآرید، میره به حجله، شاه دوماد» را بخوان. گفتم من این طور خواندن را بلد نیستم. آن زمانها هم میگفتند مردم دیگر به موسیقی ایرانی علاقه ندارند اما اوضاع طور دیگری شد و مست مستم ساقیا دستم بگیر روزگاری واقعا در میان مردم غوغا به پا کرد. موسیقی ایران در دوران آقای پیرنیا و برنامه گلها موسیقی فاخری بود اما مسیر این هنر از جاده اصلی خارج شد. عده ای آمدند و نگاه و قرائت خودشان را به آیندگانی که میخواستند وارد موسیقی ایرانی شوند، تحمیل کردند. به گمان من تحمیل کنندگان آن نگاه باعث و بانی نابودی موسیقی ایران هستند. من نمیتوانم در این باره سکوت کنم و آنچه میدانم برای مردم ایران که وارثان فرهنگ و هنر ایرانیاند، بازگو خواهم کرد. جشن هنر شیراز روزگاری شده بود سیبلی برای برخی از آقایان. همان هایی که میگفتند گلپا برای شاه آهنگ خوانده و با او رفیق بوده، خودشان در جشن هنر شیراز دست خانم فرح را هم بوسیدند.
فیلمهای آن دست بوسی هم هست بنابراین نمیتوانند کتمانش کنند.
اوضاع و احوال موسیقی به خصوص موسیقی ایرانی را در این روزگار چطور ارزیابی میکنید؟
ایجاد انحصار در موسیقی در دوره ای دلزدگی نسلهای بعد را به دنبال داشت و نتیجه اش به انزوا رفتن موسیقی ایرانی بود. اما امروز جوانان ایرانی در عرصه موسیقی دارند تلاششان را میکنند. به گمان من باید آنها را تشویق کنیم.
به قول برخی از اهالی موسیقی، اگر بزرگان موسیقی این جوانان را هدایت نکنند، این احتمال وجود ندارد که بیش از موسیقیهای خوب، زمینه تولید آثار بد فراهم شود؟
موسیقی هنری است که از جانب خداوند میآید بنابراین نمیتواند بد باشد. به گمان آن کسانی که موسیقی را به بد و خوب تقسیم میکنند، خودشان در دل بدی دارند. عشق و محبت است که موسیقی را خلق میکند، چطور فرزند چنین موهبتهای خداوندی میتواند بد باشد. جوانها دارند کار میکنند. این ما هستیم که باید زیر پر و بالشان را بگیریم و حمایتشان کنیم. پرویز یاحقیها و حسن کساییها و جلیل شهنازها و فرهنگ شریفها و حبیبالله بدیعیها از میان همین جوانها سر بر میآورند.
با وجود تنگناها و موانعی که برای فعالیت هنری شما در این سالها وجود داشته، آیا امکان حمایت و هدایت جوانان برایتان فراهم هست؟
تلاشم را ادامه میدهم و میدانم ماه پشت ابر نمیماند. شاگردهای توانمند و با استعدادی دارم که حمایتشان میکنم و تا امروز حتی ریالی پول از آنها نگرفته ام. منتها عده ای این ثروتهای هنری را تا امروز اذیت کرده اند و مجوز فعالیتشان را نمیدهند و میگویند بروید نجاری یاد بگیرید. این کارها گناه است. موسیقی هیچ وقت بد نمیشود خودشان بد هستند و باید خودشان را اصلاح کنند و از مردم و کسانی که در حقشان جفا کردند عذر خواهی کنند. من امروز شاگردی دارم که اگر اجازه فعالیتش را بدهند تن شنوندگان را به لرزه میاندازد اما حیف که نمیگذارند هنر مسیر خودش را طی کند.
خبر انتشار قطعه راز و نیاز در ابتدای گفتوگو شاید تعداد زیادی از طرفداران موسیقی ایرانی را ذوق زده کرده باشد. آیا مجوز انتشار این قطعه را هم برایتان صادر کرده اند؟
من احتیاجی به مجوز ندارم. کاری هم ندارم که بگذارند یا نگذارند در فضای تحت نظرشان آثارم را منتشر کنم یا برای مردمم کنسرت بگذارم. گلپا آوازه خوان مردم ایران در سراسر دنیا است. شبکههای مجازی هم امروز به یاری کسانی آمده اند که صدایشان در رسانههای داخلی جایی ندارد. بنابراین کار را ادامه خواهم داد و تا روزی که زنده هستم برای مردمم نفس میکشم و اگر خدا بخواهد کار میکنم. خوشبختانه مردم از طریق تلگرام با من در ارتباط هستند و سایتها و شبکههای بین المللی ماهواره ای هم آثار و کنسرتهایم را پخش میکنند.
تاکنون بارها جریانی که از سالهای ابتدایی دهه پنجاه در موسیقی رادیوی ملی فعال شد، مورد انتقاد شما و آهنگسازان و نوازندگانی قرار گرفته اند که روزگاری در ارکستر گلها حضور داشتند. مسائل شخصی در این جهت گیری چقدر اثرگذار بوده است؟
خوب است این تغییرات را کمی توضیح بدهم. دوستانی که در آن گروه میخواندند و مینواختند در کنار شاعری به نام آقای ابتهاج تصمیم به کنار گذاشتن تعداد زیادی از فعالان عرصه موسیقی گرفتند. هرچند درباره رفتار این آقایان با خودم نیز گله دارم اما چرا با استادانی همچون حسن کسائی، جلیل شهناز، پرویز یاحقی، حبیب الله بدیعی و همایون خرم این طور رفتار کردند؟ اگر اجازه میدادند موسیقی راه خودش را برود و آنها هم میآمدند و آن موسیقی که دنبالش بودند ارائه میکردند، الان این حرفها نبود اما آنها با در نظر گرفتن سلیقه و منافع شخصی در کنار گذاشته شدن و خانه نشینی هنرمندان فعال در رادیو پیش از انقلاب بیشترین اثر را داشتند. پس از انقلاب هم تنها به خودشان امکان حضور در جریان رسمی داخلی را دادند و عملا راهی را آغاز کردند که به دلزدگی عمومی از آثارشان رسید و به نام تمام شدن موسیقی ایرانی هم از آن یاد شد.
در این سالها از فرزند آقای شجریان آثاری منتشر شده که آخرینش ظاهرا در جشن خانه موسیقی با عنوان برآمده از موسیقی ایرانی برگزیده شد. در یک ویدیوی تصویری هم آقای شجریان موسیقی خودشان را مربوط به دو نسل قبل معرفی کردند و گفتند: همایون و طرفداران موسیقی او حق دارند چون هر نسلی از سنت نسل پیش از خودش عبور میکند. مگر موسیقی رادیو دهه پنجاه (پس از گلها)، چاووش و دو دهه بعد از انقلاب در ایران صدای دوره خودش بود؟
روزگاری با شعار رجعت به اصالت و احیای سنت، هنرمندان شناخته شده آن دوره را از برنامههای رادیو کنار گذاشتند، سالها بعد کل سیستم مدیریت داخلی موسیقی را به دست گرفتند و هیچ صدایی امکان عرض اندام پیدا نکرد و تنها آن کسانی که شیوه مطلوب آقایان را تقلید میکردند، امکان حضور پیدا کردند آن هم نه در مرکز توجهات که دور و برشان و نتیجه اش هم شد تک صدایی که در دهههای بعد به دلزدگی مردم از موسیقی ایرانی تعبیر شد. این جوان کارش پاپ است، چطور نامش میشود موسیقی بیرون آمده از دل موسیقی اصیل ایرانی. اولا مگر گلها بر پایه موسیقی سنتی ایران نبود و مگر آثار تولید شده در آن دوران به جز آواز نام دیگری میتواند داشته باشد؟ دوم اینکه چه اتفاقی افتاده که پس از گذشت چهل سال از آن زمان و اجبار به حضور نوع خاصی از به اصطلاح موسیقی، حالا این ترانهخوانیها که فاصله زیادی با موسیقی اصیل ایرانی دارد، میشود برآمده از موسیقی ایرانی؟ متاسفانه در این سالها به موسیقی ما خیانت شد. این هنر را که در فرهنگ و تاریخ ما ریشه دارد، به تعزیه و روضه تبدیل کردند. البته روضه و تعزیه بسیار ارزشمند است اما نه اینکه جای موسیقی ایرانی را بگیرد. اتفاقا مدتی است باخبر شده ام که وزارت فرهنگ و ارشاد به مداحان و روضهخوانها هم مدرک لیسانس اعطا میکند. شاید مدتی بعد مدرک دکترا هم به این گروه بدهند.
شما معمولا بین ترانه خوانی و آوازه خوانی تفاوت قائل میشوید. لطفا درباره فرق میان این دو کمی برایمان بگویید...
ترانه خوان میرود دنبال کسی که آهنگی را ساخته و باید مجری مسیری باشد که او طراحی کرده، اما آوازه خوان است که نوازندگان را با خودش همراه میکند و در اصطلاح ابداع کننده است. ملک الشعرای بهار وقتی با عارف قزوینی اختلاف پیدا کرد، به او گفت تو تصنیف خوانی نه آوازهخوان. این جمله فارغ از مسائل پیش آمده بین این دو چهره هنری، حرفهای بسیاری در خود دارد. امروز اما بعضی از خوانندگان یکی دو ترانه میخوانند و در اصطلاح مدتی هم میتوانند موفقیت هایی مالی هم داشته باشند. به هر شکل من برایشان آرزوی موفقیت دارم. انشاءلله سربلند باشند. به هر شکل ترانه خواندن از بیکاری بهتر است.