اخیراً آقای رضا پهلوی در گفتگو با سناتور مک کین از وی پرسیدهاست «در آینده و در ایرانی متفاوت، با سپاه پاسداران چه باید کرد؟» (۱) برای روشن شدن کم و کیف این تقاضا و سر درآوردن از هدف اصلی او و همراهانش از این پرسش چیست؟، به کنکاش بپردازیم:
خاطر نشان میشود که انگلیسها برای ادامه تسلط خود بر منابع کشور، بویژه منابع عظیم نفت، علیه حکومت مشروطه که تازه بر اثر انقلاب ملت ایران داشت پا میگرفت و حکومت قانونی که میرفت بر قرار شود، کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ را طراحی و اجرا کردند. پس از چندی رضا خان میرپنج قزاق را بر تخت سلطنت نشاندند و حکومت استبدادی مطلق را جانشین حکومت مشروطه سلطنتی ساختند. زمانی که تاریخ مصرف استبداد سیاه رضا شاهی، ازدید انگلیسها به پایان رسید، یک شبه ارتش صد و سی هزارنفریاش را از درون متلاشی و خود او را اسیر چنگال خود کردند. به او امر کردند که باید روانه تبعید گاه خود شود. خوب اگر او پادشاه از طرف ملت ایران بود و آن ارتش را برای حفظ کشور و حقوق ملت ایران ساخته بود، وقتی به او گفته شد باید استعفاء کند و روانه تبعید گاه شود، آیا نباید به بیگانگان میگفت: من از طرف ملت ایران، شاه مملکت هستم و بشما نیامده است برای من تکلیف معین کنید و حق ندارید از من بخواهید از مملکتم بروم؟
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
آیا نمیبایست آن ارتش را که با خون و بودجه ملت ساخته بود، برای دفاع از وطن و نه سرکوب مردم، آماده میکرد و از حق و حقوق مردم کشورو مرزهایش دفاع میکرد؟ اما او با خفت و خواری تن به تبعید داد. اگر عرق وطنداری داشت و شخصیت ملی، مرگ برای او در قیاس با آن تبعید خفتبار، شربتی گوارا بود. و او امریه بیگانگان اطاعت کرد و خود را در اختیار آنها گذاشت تا به تبعیدگاهی ببرند که خود تعیین کرده بودند. او خود بهتر ازهمه میدانست همان کسان که او را بر اریکه سلطنت نشاندند، اینک به او دستور میدهند برود. بنابر قولی، پیش از سوار شدن به خودرو برای رفتن به تبعید، درکاخ گلستان درتالار آینه، و بنابر قول دیگری، در کرمان، رضا خان، در حال قدم زدن، مرتب زمزمه میکردهاست: «اعلیحضرت قدر قدرت قوی شوکت. بعد هم خود، به خود میگفتهاست: زکی!». در سفر به کرمان و بندر عباس برای رفتن به تبعید گاه، شب هنگام به قم میرسد. حتی تولیت آنجا به او اجازه توقف نمیدهد. چنان مینماید که این خانواده به خدمتگزاری بیگانه خو کردهاند. چون پایه دستگاهشان را بیگانگان گذاشتهاند، خفت و خواری در برابر بیگانه، در رگ و خونشان جریان دارد. گویی پذیرش خفت و خواری و با بیگانگان هم دست شدن در این خانواده بصورت امری مستمر در آمده است.
جوانی که از سرنوشت پدر و پدر بزرگ خود، تجربه نگرفته و آلت دست بیگانگان شده و از مک کین میپرسد: در صورت سرنگون شدن رژیم، با سپاه پاسداران چه بایدکرد؟ حداقل بنا بود که از تجربه پدر درس میآموخت. بنا بر قول پدرش - اعتراف او بر این که این متفقین بودند که مرا شاه ایران کردند- سلطنت از انگلیسها داشت. باوجود این، در ابتدای کار، کارهای پدر را تقبیح کرد و وعده داد که اعمال پدر را تکرار نخواهد کرد و پادشاهی موافق قانون مشروطه خواهد بود. فرزند آن پدر از تجربه درس نیاموخته ودر بیگانه پرستی نیز اندازه نگه نمیدارد. از همان اول از سناتور آمریکائی میپرسد: با سپاه پاسداران چه باید کرد؟ به این مهم باز خواهم گشت و مشروحتر بدان خواهم پرداخت.
اوایل ساطنت، محمد رضا، در ظاهر، چنان وانمود میکرد که حامی ملت ایران است و موافق قانون مشروطه عمل میکند و خواهد کرد. ملت و سیاسیون هم با چشم دیگری به او نگاه میکردند. مثل بعضی از امروزیها که میگویند بر گذشته صلوات، آنها هم گفتند: گذشته گذشته است - برگذشتهها صلوات! نتیجه این شد که باز هم گذشته تکرار شد، منتها به دست کسان دیگر ولی با همان محتوی و با شکلی و سبکی دیگر- این شاه جوان، «حافظ قانون مشروطه و حکومت قانون»، بتدریج ماهیت خود را نمایان کرد. نهضت ملی ایران، قدرتطلبی او را متوقف کرد. او بیقرار استبدادگری بود و برضد نهضت ملی شدن نفت، پیشنهاد کودتای نظامی برضد حکومت مصدق را به امریکائیها داد و با بیگانگان و کودتاگران بر ضد حکومت ملی دکتر محمد مصدق همگام و همراه شد. ثمره نامیمون وتلخ کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ این باربا چهرۀ اصلی خود به تخت سلطنت مطلقه باز گشت و یک روز پس از باز گشت، در ملاقات با کرومیت روزولت خطاب به وی گفت: «من تاج و تختم را مدیون خداوند، ملتم، آرتش و شخص شما هستم» (۲). بعد هم آمریکائیها فاش کردند که شاه حقوق بگیر آمریکا بوده است: «در تاریخ ۱۴ فوریه ۱۹۷۹ (۲۵ بهمن ۱۳۵۷) کمیتههای فرعی مشترک سنای امریکا، با شرکت رؤسای کمیتههای دفاع، خارجه، دادگستری، بازرگانی وهمچنین نمایندگان دپارتمانهای قضائی وسازمانهای اطلاعاتی وابسته، با حضور نمایندگان وزارت خانهها و سازمانهای مذکور، به منظور بررسی اوضاع ایران تشکیل گردیده و در باره پشتیبانی ایالات متحده از شاه، مذاکراتی به شرح زیر بعمل آمده است:
آقای جوزف. پ. آدایو (۳) رئیس کمیته فرعی دفاع، از آقای هان دیودی نیو سام (۴) معاون وزارت خارجه آمریکا، سئوال میکند: با شدت گرفتن ناآرامیها درایران، در باره این واقعیت که شاه حقوق بگیر ایالات متحده آمریکا بودهاست و سالانه یک میلیون دلار به او پرداختهایم، آیا سر و صدائی از شورشیان شنیده شده است؟ آیا این موضوع در شعارهای آنها مورد استفاده قرار گرفتهاست؟... نیو سام، معاون وزارت خارجه در امور سیاسی، پاسخ میدهد: نه، ولی شورشیان ما را حامی اصلی شاه میدانند...» (۵)
ممکن است که بعضیها امروز بگویند شاه با آن همه ثروت چه نیازی به یک میلیون دلار سالانه داشت. اگر اینان به عقب و سال ۱۳۳۲ برگردند، میفهمند اولاً یک ملیون دلار در آن سالها پول هنگفتی بود و ثانیاً گویای حمایت کامل قدرت امریکا از شاه بود. یاد آور میشود که در سال ۱۳۳۱ که قرار بود شاه با همسرش ثریا به خارج سفر کنند، هیأت وزیران برای هزینه سفرش ده هزار دلار تصویب کرد.
باری، تا سیاسیون و آزادیخواهان چشم باز کردند، مجدداً با حکومت استبدادی مطلقه کودتا روبرو شدند. به قول اسدالله علم غلام خانه زاد، آخرین میخ بر تابوت مشروطه زده شد. «عصرى هم به مجلس جشن سنا، به مناسبت شروع شصت و چهارمین سال مشروطیت رفتم. اگر غلط نکنم مجلس فاتحه!» (۶) و بعد هم دیکتاتور و فعال مایشائى را به حد اعلاى خود رساند و گفت: «امر ما و شهبانو مافوق قانون است». (۷) و غرور چنان او را کور کرده بود که در آذر ماه ۱۳۵۲، به عنوان بزرگ ارتشتاران، نخست وزیر، رؤسای مجلسین سنا و شورای ملی، وزیر دربار، وزیر جنگ، رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران، رئیس دفتر مخصوص و رؤسای ادارات و فرماندهان نیروهای مسلح به کاخ نیاوران دعوت شدند و وی در آنجا طی نطقی تکلیف مملکت را حتی بعد از خودش به آنها ابلاغ کرد (۸)
در آن تکلیفیه از جمله آمده است: «امری که بوسیله رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران ابلاغ شد باید از طرف نیروها کورکورانه اطاعت شود... هیچیک از فرماندهان زیر بار فرمانده دیگر نمیروند و فقط مطیع پادشاه هستند و فقط پادشاه را میشناسند.» وی افزود که «مطابق قانون اساسی پادشاه رئیس قوای سه گانه است و قوه مجریه مختص پادشاه است» و نیز در بخشی دیگر میگوید: «اگر ایران مورد تجاوز دشمن قرار گرفت هر منطقهای که در خطر سقوط افتاد شما باید آن چه را که از لحاظ نظامی و اقتصادی ممکن است برای دشمن مفید واقع شود نابود کنید. بخصوص خطوط هوائی مواصلاتی و کارخانههائی که اگر به دست دشمن بیفتد ممکن است مورد استفاده قرار گیرد» و بازدر بخش دیگر این منظور خود را بهتر روشن میکند و وقتی میگوید: «خارجی و داخلی باید بداند که اگر اتفاق بیفتد در وضع مملکت و اداره مملکت کوچکترین تغییری پیش نخواهد آمد و تصمیم واراده شماها نمیتواند کمتر از اراده خود من باشد که میگویم مملکت بهتر است نابود شود تا به دست خارجی بیفتد و آنها بدانند که با تغییر رهبر راه عوض نخواهد شد.» این سخن و دستور درست به مانند فرمان هیتلر در آخرین لحظهای بود که فهمید جنگ را باخته است. وی به فرماندهان دستور داد تا آلمان را نابود کنند که به دست دشمن نیفتد، ولی آنها از اجرای دستور او سر باز زدند.
اما پادشاهی با این تبختر و فعال مایشائی، خود در کتاب «مأموریت برای وطنم» مینوشت: متفقین تصمیم گرفتند که من شاه ایران باشم و، باز، میدانست که تاج و تختش را مدیون کودتای آمریکائی - انگلیسی ۲۸ مرداد است. این واقعیت را نیز میدانست که آزادیخواهان، بویژه مصدق، این راد مرد بزرگ تاریخ ایران، مخالف سلطنت مشروطه نبود. او میگفت شاه باید موافق قانون اساسی سلطنت کند و نه حکومت. اگر شاه وسیله کودتای سیا - انتلیحنت سرویس نشده بود، بسا امروز پسرش هم شاه ایران بود. اما شاه هم میخواست قدر قدرت باشد و به سفیر امریکا پیام میداد چارهای جز کودتا برضد مصدق نیست و هم بزدل بود و کارگزاری اربابان خود را بر سلطنت مشروطه ترجیح میداد.
او با تکیه بر سرنیزه و با اتکاء به خارجیها، آنهم فقط پیشاروی مردم ایران، صدا به هل من مبارز، بلند میکرد. در برابر اربابانش ذلیل بود. چنان خود را حقیر میدید که وقتی از ایران گریخت، نوشت مرا مثل موش مرده بیرون انداختند. در دوران ذلت و دربه دری خود، وی در مصاحبهای گفت: جرج براون و ویلیام سولیوان که قبلاً وقتی شرفیاب میشدند تا کمر خم میشدند و ادای احترام میکردند، ولی این بار دم درب ایستاده و به ساعت خود نگاه میکردند و میگفتند اعلیحضرت کی از ایران خارج میشود. او، در کتاب «پاسخ به تاریخ»، مینویسد: «پس از آن که من ایران را ترک کردم، ژنرال هایزر باز چندین روز در ایران اقامت داشت. در این هنگام چه گذشت؟ تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که ربیعی فرمانده نیروی هوائی ایران طی "محاکمه"اش به "قضات" گفت: " زنرال هایزر شاه را مثل یک موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد» (۹)
آگر شاه خود را شاه ایران میدانست و متکی به ملت خود بود، وقتی به او میگفتند باید کشور را ترک کند، باید به آنها میتوپید و میگفت: سرنوشت من و کشور به شما چه مربوط است و آنها را از کاخ بیرون میانداخت. ولی او خود بهتر از هر کسی میدانست که آنها او را شاه کردهبودند. او میدانست که وقتی تارخ مصرفاش، از دید اربابان، تمام شود، در درون کاخ خود هم امنیت نخواهد داشت. من بعنوان یک ایرانی از حرف ذلت باری که شاه در مورد خود گفته خجالت میکشم. ولی این قانون طبیعت است که هر قدرتمدار و دیکتاتوری در برابر ملت بیسلاح و مستضعف خود، قلدر است و در برابر قدرتمندان بیچاره و ذلیل و خوار.
سلطنت طلبان کسانی هستند از کاخ سفید بازگشت به سلطنت را، به دریوزگی، تمنا میکنند. آنها، بویژه رضا پهلوی، هر باری که امریکائیها عطسه میکنند، به تکاپو میافتند و با زبان بیزبانی به آنها میگویند: با تشدید تحریم اقتصادی و با حمله نظامی رژیم را ساقط کنید و همانند دوران دو پهلوی گذشته، کشور را در اختیار ما بگذارید. در این رابطه، عدهای دیگر هم آگاه و یا ناآگاه سروصدا راه میاندازد که گذشته را فراموش کنید و همه با هم از هر گروه و دسته و نحلهای که هستیم برای از بین بردن رژیم جمهوری اسلامی، همگامی وهمراهی و اتحاد و یا ائتلاف کنیم. برای مثال، در یکی دو سه سال گذشته، پسر شاه که گویی به کشف تازهای کردهاست، خود را جلودار این ائتلاف قلمداد میکند و در برنامهای تلویزیونی میگوید: ما اصلاً در این مقطع نمیخواهیم که از شاه و مصدق حرف بزنیم (قریب به این مضمون). او غافل است که مصدق نماد استقلال و آزادی و مظلومیت ایران است و جمهوری ولایت مطلقه فقیه، نماد فرعونیت و جنابت و فساد. پدر بزرگ و پدر او هم نماد دیکتاتوری و فساد و جنایت و بیگانه پرستی هستند. قصد ندارم به عملکرد دیکتاتوری بیگانهپرستانه آنها بپردازم اما اگر رضا پهلوی مایل باشد مختصری از رفتار و کردار پدرخود را بداند، میتواند به چندین جلد خاطرات روزانه «غلام جانثار» شاه، یعنی اسدالله علم نگاهی بیندازند. باوجود این، بمثابه مشت نمونه خروار، در قسمت بعدی در سه زمینه، از خاطرات علم قولهایی را میآورم؛ الف- کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، ب- حیف ومیل ثروت ملت ایران و ج- اخلاق خانوادگی و جنسی شاهنشاه.
کسانی که از حق آزادی و خلاقیت و حقوق خود غافل میشوند و به خود به مثابه انسان فعال و خلاق نمینگرند و از انسان فعال و خلاق، انسانی فاقد اراده و اختیار میسازند، و انسانی میشوند که هیچ کاری از او جز نق زدن بر نمیآید، کسانی هستند که خدای قادر متعال را از آسمان به زمین میآورند، یک روز به صورت امپراطوری بریتانیا (انگلیس) و روز دیگر به سیمای رئیس جمهور امریکا در میآورند و مدعی میشوند: بدون اراده و حکم کاخ سفید آب از آب تکان نخواهد خورد. به علت همین طرز فکر همسنگ خیال و وهم است که بعضی از هموطنان به ظاهر مبارز اما ناتوان، لباس یأس برتن میپوشند و خائنان به وطن، در هردو رژیم، یعنی رﮊیم پهلویها و رژیم آخوندی ولایت فقیه، صاحب مقام میشوند و مقامهای دولتی و غیر دولتی را از آن خود میکنند. کسانی هم هستند خود را صادق میپندارند و در رﮊیم قبول خدمت میکنند و چون مأیوس میشوند و یا تحویل گرفته نمیشوند، بخاطر آنکه قدرت در سر دارند، وقتی که به خارج میآیند، اغلب راهی آمریکا میشوند و، به ثمن بخس، خود را عرضه میکنند و پس از خریداری شدن، به آخورهای آماده بسته میشوند. آن آخورها نامهای بیمحتوایی مثل مُوسسه تحقیقات کذا و کذا دارند!!. یکی از آنها هم آقای رضا پهلوی است که بخاطر ثروت عظیم فرآورده فساد، نیاز به کارمندی اینگونه مؤسسهها را ندارد. او مدعی تاج و تخت پادشاهی حاصل دو کودتا است. این بار، وقتی او با جرج مکین صحبت میکند، به او یادآور میشود که در دوران جنبش سبز او از اوباما انتقاد کرده که چرا از جنبش سبز حمایتهای لازم را نکرده است. و غبطه میخورد که چرا اوباما از جنبش سبز حمایت جدی بعمل نیاوردهاست. غافل ازاینکه امریکا کشوری است که روزی مدعی بود که «روش زندگی امریکائی» بهترین روش است. و اینک، بمنزله تنها ابر قدرت، در حال اضمحلال است. دولت امریکا در حل مسائل خود چنان درماندهاست که از فاسد ترین، مستبدترین، عقب افتاده ترین حاکمان منطقه یعنی سعودیها و شیخهای خلیج فارس، دلار گدائی میکند. به آنها وعده و وعیدهای واهی میدهد تا مگر آنچه را ذخیره کردهاند، از چنگشان درآورد و زخم عمیق کسریهایش را مرحم بنهد.
این نوه که نمیخواهد از تاریخ تجربه بیاموزد حتی از سرنوشت پدر بزرگ و پدر خود عبرت بگیرد که با چنان خفت و خواری بیسابقهای در تاریخ، به قول خودشان، به بیرون از کشور «پرتاب شدند»، البته بر او حرجی نیست. معلوم است که چون وی از آبش خور پدر بزرگ و پدر خود سیراب شدهاست، با خفت و ذلت، به دریوزگی، نزد مکین رفته است. اما سئوال بزرگ از سالیان قبل برایم این بودهاست: چرا کسانی خود را دموکراسی خواه، مبارز، وطن خواه و وطن دوست، معرفی میکنند، وقتی به خارج میآیند، نومید از خود، به درگاه دونالد ترامپ روی میآورند؟ به آستان بوسی شخصی روی میآورند که در طول زندگی خود دغدغهای جز پول به جیب زدن و زن بارگی نداشتهاست. از او انتظار چه معجزهای دارند؟
بعضی ازاینان مخفی درسایه بیطرفی واینکه میخواهند صدای همه شنیده شود، در لباس خبرنگار، و مجری بیطرف، یک طرفه آب به آسیاب رضا پهلوی میریزند. تعدادی دیگر در لباس دموکراسی خواهی و اینکه حرف همه باید شنیده شود و شرکت در اداره امور زندگی حق تمامی آحاد ملت است و آقای رضا پهلوی هم یکی از آحاد ملت است، دست توسل به سوی او دراز میکنند. (به این نکته در قسمت بعد مشروحتر باز خواهم گشت) اینان یا خود را به تغافل میزنند و یا اینکه گمان میبرند دیگران و ملت ایران متوجه شگرد اینان نیستند و اندر نمییابند که:
الف- رضا پهلوی از خانوادهای میآید که دو کودتا برضد ملت ایران و به نفع بیگانگان انجام دادهاست. این خانواده عامل بیگانگان شدهاند. وقتی بانیان کودتا، یعنی انگلیس و آمریکا، کودتا را محکوم کرده و از ملت ایران عذر خواهی کردهاند، آقای رضا پهلوی هم اگر بخواهد از آحاد ملت ایران باشد، دستکم باید آنرا محکوم و از ملت ایران عذر خواهی کند؟ وقتی او را والاحضرت ولیعهد و این قبیل القاب، خطاب میکنند، واکنشی گویای نادیده گرفتن مردم ایران بمنزله صاحب حق حاکمیت ابراز نکند. و علاوه بر آن در پشت ناخوانده آن مفهومی به غیر از آحاد ملت نهفته است.
ب- مراجعه به قدرتهای خارجی بویژه به مکین و ترامپ و امثالهم، در امریکا و در کشورهای دیگر و از آنها استمداد کردن، مراجعه کنندگان و استمدادکنندگان را در سلک عمله و اکره آنها قرار میگیرند و نقش کارگزار مکین میکند و یا یکی از مسئولین حکومت آمریکا، میگرداند. این دست نشاندگی او را از عداد ملت ایران خارج میکند.
ج- آقای رضا پهلوی باید برود و تاریخ بخواند و از تجربههای تاریخی بیاموزد که اگر ایران بخواهد سوریه نشود، باید دست بیگانگان از ایران قطع شود. وقتی ملت ایران مطمئن شد که قدرت خارجی مداخلهای در امور کشور او ندارد، با فراغ بال مسئله خود را با رژیم جبار حل خواهد کرد. هم این مردم میدانند و هم امری بدیهی است که دخالت بیگانگان در امور داخلی کشور از مهمترین عوامل ماندگاری رژیم است.
د- وقتی میگوید ایران تبدیل به سوریه نشود، نباید از خود بپرسد کدام کشور و به دست چه کسانی عراق، لیبی، ویران شدند و چه کشورها و کسانی برای منافع خود و سیاست خود درخاورمیانه گروههای مختلف را در سوریه و به چه منظورمسلح کردند، حداقل مقاله ربرت اف. کندی را در مورد سوریه و سیاست خاورمیانهای آمریکا را بخواند تا از عمق فاجعه آگاه شود. (۱۰)
ادامه مطب را در قسمت بعدی مطالعه خواهید کرد.
محمد جعفری
[email protected]
نمایه و یادداشت:
۱- https://www.youtube.com/watch?v=G3pErvWOMRA
Iranistas Jun 14
۲- جنبش ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد، سرهنگ غلامرضا نجاتی، - شرکت سهامی انتشار- ۱۳۶۶ - چاپ سوم، ص ۴۸۱
۳- Joseph P. Addabo
۴- Han David Newsom
۵- جنبش ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد، سرهنگ غلامرضا نجاتی، چاپ سوم، ص ۴۸۵ به نقل از پارگراف اول صورت جلسه (۲۷) زیر عنوان:
U. S. Support of the Shah
به نقل از پارگراف اول صورت جلسه (۲۷) زیر عنوان:
U. S. Support of the Shah
فتوکپی اصل سند حقوق بگیری شاه از سیا و در ص ۶۱۵ آمده است.
۶- پاریس و تحول انقلاب ایران از...، محمد جعفری، ص ۱۰۲؛ به نقل از یادداشتهای علم، ج اول، ص ۲۲۹.
۷- همان سند.
۸- و د ر سال ۱۳۵۴ مجددآً این سند برای امیرعباس هویدا دبیر کل حزب رستاخیز و نخست وزیر به عنوان ابلاغیه مجدد و شرح وظایف در قبال نظام شاهنشاهی -قانون اساسی- انقلاب شاه و ملت به وی ابلاغ گردید و همچنین نگاهداری آن در آرشیو حزب رستاخیز.
۹- پاسخ به تاریخ، محمد رضا پهلوی، ص ۲۷۴.
۱۰- http://www.politico.eu/article/why-the-arabs-dont-want-us-in-syria-mideast-conflict-oil-intervention/
By ROBERT F. KENNEDY, JR