Sunday, Jun 17, 2018

صفحه نخست » آنچه دیدم و آنچه ندیدم، درباره سمینار بنیاد پژوهش‌های زنان ایران، شهلا شفیق

Shahla_Shafigh.jpgدر باره آنچه در روزهای آغازین این ماه در سمینار بنیاد پژوهش‌های ایران در استهکلم گذشت جنجال بسیار شد وظاهرا هنوز ادامه خواهد داشت. ملال آورتر ازهمه این است که آنان که در پر رنگ کردن حاشیه‌ها اهتمام ورزیده‌اند فغان بر می‌دارند که حاشیه‌ها بر متن پیشی گرفت. و درمیانه این فغان‌ها هم متن وهم حواشی در مبالغه‌های دل آزار ناپدید می‌شوند و دروغ پردازیها جای بیشتری برای ابراز وجود می‌یابند.

چنین پیش آمد که من ناخواسته در دل رویدادی قرار گرفتم که با همین شیوه‌ها بدل به جنجالی سراپا کاذب شد. محتملا گندابه ناراستی‌ها خطوطی راهم که در پی می‌آید بهم خواهد ریخت. اما به حکم وظیفه اخلاقی به ناگزیر می‌نویسم.

به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید

با احتراز از آوردن نامها، صحنه را یاد آوری می‌کنم: پس از اعتراض به گفتار یکی از شرکت کنندگان، که به بهانه پرسش از سخنران جلسه، با ذکر نام و نشان شخصی غایب، اتهامهای سنگینی بر او وارد کرد، من در نوبت بحثم این پرسش رابه میان آوردم که به نام فمینیسم و حقوق بشر وووو تا کجا می‌توان در تخریب یکدیگر پیش رفت. واز رهبراعتراض کنندگان که فردهتاک از همراهانش بود پرسیدم اگر محورحرکتشان اعتراض به افترا زنی است چگونه اکنون که یکی از همگامانش، در کنار او و برابر چشمانش، به شخصی دیگر اتهامات بی حیثیت کننده می‌زند هیچ عکس العملی نشان نمی‌دهد؛ واین یک بام و دوهوا چیست؟

وقتی تریبون را وانهادم وبه جای خود برگشتم شخص اتهام زننده مرا مورد خطاب قرار داد وظاهرا می‌خواست حرفهایش را با توضیحات بیشتر تکرار کند که من به تندی در پاسخ گفتم که اگر سالن را ترک نکند من خواهم رفت و لرزان از اندوه و خشم قصد ترک سالن کردم. درهمین لحظه یکی از شرکت کنندگان که در روابطی دوستانه او را می‌شناختم، برای دلجوئی، با شتاب به سوی من دوید. این حال شبهه پیش آورد که دارد نزاعی رخ می‌دهد وچند نفر به سوی ما شتافتند تا مانع او گردند. من برای پیشگیری از هرحرکتی، او را دربغل گرفتم وگفتم که دوست من است وهمه عقب کشیدند. من خود ضربه زدن و خوردنی مشاهده نکردم. فقط شنیدم که به او گفته شد بیرون برود. برای یقین یافتن، ازدوستانی که کاملا از نزدیک شاهد رویداد بودند پرس وجو کردم. پاسخ این بود که مطلقا ضرب و ضربه‌ای در کار نبوده. اما در ادامه شنیدم و باز شنیدم که این تهاجم و کتک رخ داده است.


پس ازآن، در پست‌های فیس بوکی روایت‌های پر آب و تاب ماجرا منتشر شد. یکی از شرکت کنندگان عامل و مقصرماجرا قلمداد شد و حتی او را متهم کردند که در سه روز سمینار عامل تنش و ناآرامی بوده است. حال آنکه دو روز اول سمینار به آرامی گذاشته بود و تنها در روز سوم بود که حول و خوش سخنرانی که برخی به ان معترض بودند ناارامی بالا گرفته بود. وآن لحظه آشفته‌ای که من تجربه کردم در متن این تنش‌ها رخ داده بود. در ادامه این جنجال‌ها در جریان مطلب دیگری قرار گرفتم که درسایتی دروغپرداز منتشر شده و مدعی گشته دوست شرکت کننده‌ای که برای دلجوئی به سوی من شتافته بود قصد حمله به من را داشته است.


درست اما این است که در یک لحظه آشفتگی هر کس بر پایه حس‌های خود وارد میدان شد. وآنچه که من دیدم و با پرس و جو ازشاهدان نزدیک به حادثه به آن یقین یافتم این بود که نه حمله و نه کتک زدنی در کار نبوده است. درعین تاکید بر این واقعیت با تاسفی عمیق اذعان می‌کنم شک دارم که حتی اگر دوربینی همه لحظه‌ها را ثبت کرده بود از فرضیه پردازی‌های ناراست در باره تهاجم خشونت بار پیش گیری میشد. چرا که خود شاهد رویکردهائی بودم که به اینگونه نظرپردازیها‌ها میدان می‌دهند. از کسانیکه به عقلشان نمی‌شود شک کرد شنیدم که خود به چشم خود دیده‌اند که یکی زد و آن دیگری کتک خورد. مشاهده کردم که بعد از بحث و فحص بسیار، دربرابر توضیح شاهدان مستقیم که چنین نبوده، اینان مفتخرانه اعلام کردند بهر حال خشونت لفظی که بوده است! و پس بدون هیچ تاملی در باره اینکه چرا "ندیده" را "دیده" قلمداد می‌کتند و حتی در فیس بوک به آن شهادت می‌دهند، با حق به جانبی تمام خواهان بحث در باره تعریف خشونت شدند.


در ادامه همین گونه بحثها خود را نیز متهم به خشونت یافتم؛ چرا که صدایم را بالا برده بودم؛ چرا که درباره ادعای شخصی که به چشم خود دیده بود که کذا، به تندی کلمه دروغ را به کار برده بودم؛ چرا که در جمع به تندی فرد اتهام زننده را مورد خطاب قرارداده بودم. ودرادامه مورد پند و اندرز قرار گرفتم که باید در رفتار خود تجدید نظر کنم که اینهمه تندی شایسته شخصی چون من که مقام و جایگاهی چنین وچنان دارم نیست؛ که رفتار من باید سرمشق دیگران باشد.


پاسخ من به این دلسوزان که اندرزهایشان چه بسا صمیمانه است این است: در موقعیت هائی که در جریان سمینار پیش آمد سخنگوی هیچ نهاد و جریانی نبودم و تنها به نام خویش سخن گفتم و قدم برداشتم. ورای آن، من نه ادعای پیشکسوتی و سرمشق بودن دارم ونه خواهان مرجعیت هستم. نه خود را معرف جنبش و جریانی می‌دانم ونه نماینده خلق، زنان و یا این و آن هستم. با اشراف به این واقعیات، درهمین جا، همگان را از الگوبرداری از رفتار‌هایم که حتما پر ازعیب و ایراد است بر حذر می‌دارم. من تنها یک فرد هستم وفقط و فقط معرف خود. وتنها تعهدی که از آن سرنمی پیچم آزادی اندیشه و قلم است که با دروغ و دغل سازگار نیست. از این تعهد، هرگز وبه هیچ بهانه‌ای، چه دوستی و چه تعلقات گروهی سر نمی‌پیچم. و بر پایه همین تعهد، درهمان حال که آگاهم این نوشته در مقابله با تهاجم مهار گسسته دروغ ناتوان است، ناامیدانه آنرا به چاپ می‌سپارم. و درهمین جا ازادامه این مباحثه عذرمیخواهم که ازحد توان من بیرون است.


این شعر گونه که مدتی پیش بر پایه کابوسی نوشتم شاید بیان روشن تر این حس ناتوانی باشد.

در دستم پرتقالی دارم، گرد وعطرآگین و شاداب
از او می‌تراود در جانم، ذره ذره آفتاب.
ناگاه درچشمانم، برق برق فلزی کارد
به چاک چاک نارنجی معطر
دشنه در قلب نور، ترشح تند بزاق
صدای جویدن، محاق.
به آنی شرحه شرحه ست آن تن خورشید وار
بویش عفن، گوشتش مردار
تکانه‌های تهوع، موج موج در دهانم
صاعقه‌های چندش در جانم
قطره قطره، زردآب چسبناک، میچکد از انگشتانم.
وای! ازآن منند آیا این چنگال‌ها، روئیده بر اسکلت پنجه‌ها؟
و این دستها؟ این زرد و زار بوته‌ها، بر تن این ویرانه‌ها.

شهلا شفیق
ژوئن ۲۰۱۸

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy