کلمه - عباس مجنونی
یک روز آن قدر دیر آزادی می آید و چنان یک باره و سیل وار که دیگر روزنامه نگاران، فرصت نخواهند کرد، "تیتر یک" را دو بار بخوانند. زمان، شتابان می رود و هیبتِ یک خبر، تمام صفحه اول را فرا می گیرد که: "نظام سقوط کرد".
روزنامه، آئینه زمان است و دفتر خاطراتِ جمعی یک جامعه، حالا اگر دست روزنامه نگار را بشکنی که ننویسد یا عده ای بازجو و لباس شخصی را اجیر کنی که به جایش بنویسند و نام روزنامه نگار را مصادره کنند، تغییری در واقعیت نخواهد داد. مگر می شود هر چه آئینه است بشکنیم و خوش خیال، دستی بر محاسن کشیم که دیگر چروکِ مرگ بر پیشانی، ننشسته است.
روزنامه نگار در انحطاط استبداد، بی تقصیر است. او راوی و ناظر بی طرفِ روزهاست و از بدحادثه دیواری کوتاه تر از قد خمیدهاش نیست.
وقتی عمله استبداد نمی فهمند این پاشیدگی درونی و بیرونی شان ازکجا آب می خورد به اولین آدم متفاوت و مرئی و دم دستشان که همین روزنامه نگار و وبلاگ نویس است، یورش می برند و گر نه صادق لاریجانی رئیس مضحکِ قضاء که اگر در خانه چیزی گم کند، در خیابان دنبالش می گردد، دستش به جاسوسان آمریکا و انگلیس نمی رسد و ای بسا که همان نفوذی ها پشت سرش اقامه می بندند.
محسنی اژه ای که سخنگویِ ظلمِ قاضیان است، هنوز نفهمیده که معجزه هزاره سوم (احمدی نژاد) و بابک زنجانی و ....، میلیارد ها دلار را کی بردند و کجا خوردند و سر آمد و سرور و آقای نظام اسلامی که در خواب هم به جای خُرناس، دشمن دشمن می کند تا به حال، گریبان یک دشمن واقعی را نگرفته و همه این مشاهیرِ غفلت، تنها کسی را که می بینند، روزنامه نگار و وبلاگ نویس و ادمین های کانال های فضای مجازی است که پشت میزش آرام نشسته، کسی که معلوم است، ده شاهی حقوقش از کجا آمده و احیانا چند ماهی است، عقب افتاده، تنها آدمی که هر روز می توان از هر روزش خبری گرفت و صبح علی الطلوع، دست رنجش بر پیش خوان است.
امروز از همه دورانِ اصلاحات ، چند روزنامه ای مانده است، مجروح و دل شکسته، مغول ها دیگر با بستن روزنامه دلشان آرام نمی گیرد، می خواهند ببینند، این همه ترس و دل شوره که دارند از کجاهاست، می خواهند، تک تکِ آدم ها و هر کسی که پا در تحریریه می گذارد را بشکنند تا بلکه ذاتِ این ترسِ همیشگی را پیدا کنند. به هر روزنامه ای که رسیدند، مثل سمرقند و بخارا، دوستی و یاری را گرفتهاند و بردهاند، وقت آن است که محکم بر شانه های سربازِ گمنام بزنیم و بگوئیم: "برادرِ دیکتاتور، روزنامه نگار و وبلاگ نویس آدم معمولی است که دچار موقعیت غیر معمولی شده است، روزنامه نگاری یک معیشت است به همین سادگی، دست ها را نگاه که از بس نوشته اند، پینه قلم بسته، جوانانِ روزنامه نگار را نگاه کن که از داغ این سال های سیاه که تو و رئیس جمهور خائنت معجزه هزاره سوم (احمدی نژاد ) و حضرت آقایت، آفریده اید، برف زود رس پیری بر سر دارند."
برادر قابیل، این مسئولین فضای مجازی و روزنامه نگار که به اوین می بری، سال هاست که نه بیمه است و نه آتیه ای دارد و نه مثل تو که سر در انبانِ قدرت کرده ای و کابینِ زنت نیزحق بیت المال است و مثل تو بر خود روی دولتی نتاخته و در شرکت نا شناخته سپاه حق الارث ندارد و نه مثل تو هر روز گوش چسبانده به هر دری تا از اسرار خصوصی مردم، لذت شهوانی برد.
حاج آقایِ نامسلمان، روزنامه نگار و وبلاگ نویس یکی است مثل همین آدم هائی که در خیابان راه می روند و تو همه را دشمن می پنداری، اگر همان را درهمین روزنامه بیاوری و قلم به دستش بدهی، بی این که شبش بی بی سی دیده باشد و صبحش با "سیا" صبحانه خورده باشد، همین ها را می نویسد.
اتفاق بیرونِ اداره زیر زمینی تو و آن طرفِ پنجره تحریریه می افتد، چرا اینجا آمدی، چشمت را باز کنی ریزش را می بینی، وقتی مردم به نان شب محتاجند از بس که نفت دارند، وقتی از نعلین تا عمامه روحانیان را دروغ گرفته، وقتی اسم تو حاج آقاست و برده آقایی هستی که اگر حکم کند، کعبه را ویران می کنی، نیازی به هیچ دشمن نیست، برادر.
سرباز گمنام و گنگ، خبرنگار و روزنامه نگار می توانست نجاتت دهد، می توانست هر روز را آن طور که هست، نشانت دهد و مجبور نباشی هزار بولتن را بکاوی، بلکه به تحلیل برسی. روزنامه نگار راوی و ناظر است و آن کنار ایستاده و تو را می بیند و بالادستی ها و مردم را و آنچه برسر ایران می رود.
روزنامه،وبلاگ و فضای مجازی بازگوی حرف های خانه و خیابان است، وقتی توقیفش کنی و وبلاگ نویس و روزنامه نگار را به کنج انفرادی بفرستی، کر می شوی و کور و گنگ و آن وقت از سر ترس باید بیفتی در خیابان، دنبال بچه هائی که داد می زنند: "آی روزنامه" و بی آن که روزنامه ای دستشان باشد؛ آن وقت، نام روزنامه چهار ستون بدنت را می لرزاند و تیتر آن روز خیابان این است: "نظام سقوط کرد"