Saturday, May 25, 2019

صفحه نخست » وقتی لومپن‌ها در نقش ناشر، نویسنده و مترجم وارد میدان می‌شوند

6B32FF4B-3C62-45B6-B3E3-64975532D186.jpegخبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)؛ در شرایطی که هزینه‌های تولید کتاب به‌شکل چشمگیری افزایش پیدا کرده؛ روی آوردن به انتشار کتاب‌های عامه‌پسند و آثاری که شانس بیشتری در بازار کتاب دارند، راهکاری است که در سال‌های اخیر، حتا ناشران بزرگ و پرسابقه نیز از آن بی‌بهره نبوده‌اند اما تعدد یافتن این موارد و تشویق مردم به خواندن کتاب‌های سطحی، عامل نگران کننده‌ای است که باید مراقب آن بود؛ عاملی که می‌توان آن را یک نوع ابتذال فرهنگی خواند.

در نمایشگاه کتاب تهران شاهد مواردی بودیم که برای خرید برخی کتاب‌ها که نویسندگان چندان شناخته شده‌ای (حداقل در دنیای حقیقی) ندارند، صف‌های بلندی تشکیل می‌شد. بررسی‌ها حاکی از آن است که عمده این کتاب‌ها، به دلیل پرکاربودن نویسنده در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی و به‌اصلاح؛ جمع کردن فالوئرهای فراوان پرفروش می‌شوند؛ حال‌آنکه ارزش محتوایی چندانی ندارند. همچنین مشاهدات حکایت از آن دارد که عمده مشتریان این کتاب‌ها را نوجوانان و بیشتر دختران نوجوان تشکیل می‌دهند.

ناصر فکوهی، استاد انسان‌شناسی دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسان‌شناسی و فرهنگ در گفت‌وگو با ایبنا درباره چرایی تشکیل صف‌های بلند در شرایطی که مردم توانای چندانی برای خرید کتاب ندارند، توضیح داد.

در نمایشگاه کتاب بارها شاهد بودیم برای ترانه‌سراها، شاعران و نویسندگانی که بیشتر در فضای مجازی فعال هستند، صف‌هایی طولانی امضا تشکیل می‌شود در حالی که برای مثال برای کتاب‌های محمود دولت‌آبادی، هوشنگ ابتهاج و دیگر بزرگان فرهنگ و هنر، چنین اتفاقی نمی‌افتد. چرا شاهد این رفتار در جامعه‌مان هستیم؟
از پدیده‌ای سخن می‌گویید،که می‌توان به آن «سلیقه عمومی» گفت. سلیقه عمومی براساس میزان فراوانی بیشتر یک نوع سلیقه نسبت به سلایق دیگر سنجیده می‌شود و هرچند می‌توان درباره دقت این مفهوم و تعابیری که از آن داشت، بسیار جدل داشت اما نمی‌توان گروهی از واقعیت‌ها را نفی کرد. اینکه به فرض فیلم داستانی پیش‌پاافتاده‌ای که با کمترین سواد و آشنایی با سینما، می‌توان درک کرد که نه سناریوی خوبی دارد، نه بازیگرانی برجسته و نه کارگردانی چندانی، چند میلیارد تومان می‌فروشد و فیلم یک سینماگر برجسته و پیشکسوت کشور به زحمت و در طول چند ماه فقط چند میلیون که حتی اندکی از خرج آن را نیز باز نمی‌گرداند؛ اینکه می‌بینیم پرفروش‌ترین کتاب‌ها، رمان‌های عامه‌پسندانه یا نوشته‌های مبتذل درباره به اصطلاح «روان‌شناسی» یا «مدیریت موفقیت» هستند و تیراژهای چند ده هزارتایی دارند و کتاب‌هایی که حاصل سال‌ها پژوهش و تحلیل‌های عمیق و ضروری برای جامعه به شمار می‌آیند، به زحمت می‌توانند تیراژ پانصد‌تایی داشته باشند؛ اینکه نمایش‌های برجسته با کارگردانی‌های بسیار خوب در آرزوی چند تماشاچی اندک می‌مانند و نمایش‌های مستهجن هزاران هزار تماشاچی دارند که برخی چندین بار به دیدنشان می‌روند و... همه این‌ها واقعیت‌هایی انکار‌ناپذیرند که در جامعه امروز ما مشاهده می‌شوند و باید میان آن‌ها و اینکه عنوان می‌شود نوعی هنر مردمی و با دسترسی ساده‌تر در همه جای دنیا طرفداران بیشتری دارد تا هنرها و کتاب‌های پیچیده علمی و فلسفی، تفاوت قائل شد و این دو را یک پدیده نگرفت.

پدیده‌ای که ما با آن روبه‌رو هستیم «ابتذال سلیقه مردمی» است و سقوط آن در ورطه عوام‌گرایی، بی‌فرهنگی و بی‌کیفیتی. دلیل این امر نیز ازدیاد بیش از اندازه محصولات فرهنگی بی‌کیفیت و بی‌ارزش است که نه به‌اصطلاح نویسندگان و مترجمان و آفرینندگان آن‌ها در جایگاه خود هستند، نه ناشران و نه توزیع‌کنندگان و فروشندگان؛ اما این کنشگران گوناگون همگی در ایجاد یک «بازار» و شکل دادن به «سلیقه عمومی» یا «مردمی» نقش دارند. وقتی ناشران ما به کتاب‌ها و تهیه‌کنندگان ما به فیلم‌ها همان نگاهی را دارند که یک میوه‌فروش به میوه‌هایش یا یک قصاب به گوشت‌هایش و یک بنگاهی ماشین به ماشین‌هایش، نمی‌توان انتظاری بیش از آنچه پیش رویمان می‌گذرد، داشته باشیم. ما در زمینه مدیریت فرهنگی با یک فاجعه تمام عیار روبه‌رو هستیم. عرصه‌های فرهنگی امروز به وسیله مدیرانی در دست گرفته شده‌اند که بیشترین فاصله را با هر نوع فرهنگی جز فرهنگ بازاری و عامه‌پسند ولو در قالب‌های به ظاهر روشنفکرانه و نوکیسه‌اش دارند. اما عمق فاجعه از این هم بیشتر است زیرا نه تنها این‌ها افرادی بازاری و سودجو هستند، بلکه این امر را نپذیرفته، خود را در مقام «فرهنگ‌شناس»، «کتاب‎شناس» و «هنر‌شناس» هم می‌دانند و بدین ترتیب افرادی که کمترین مشروعیتی در هیچ یک از حوزه‌های هنر و فرهنگ ندارند امروز به سیاستگذاران واقعی بازاری مکاره تبدیل شده‌اند که محصولات فرهنگی ما را عرضه و طبقه‌بندی و ارزیابی می‌کنند.

در این حالت نباید شگفت‌زده شد که چرا سلبریتی‌های لومپن محیط مجازی تبدیل به پرفروش‌ترین‌ها می‌شوند و برایشان صف‌های طولانی تشکیل می‌شود. لومپنیسم، پوپولیسم، عامه‌گرایی، آفت‌های فرهنگ ما هستند و به تدریج چنان ابتذال و فراوانی در همه پدیده‌ها از استاد و دانشجو و نویسنده گرفته تا مترجم، ویراستار، کتابفروش، منتقد و روشنفکر ایجاد می‌کنند که همه این نام‌ها را به توهینی مستقیم یا غیرمستقیم تبدیل می‌کنند. نتیجه نیز روشن است: خشک و تر با هم می‌سوزند و حتی بیشتر آن‌ها که چیزی در چنته دارند، دانشی در مغز و تجربه‌ای در ذهن خود، باید ساکت بمانند و عکس آن، لومپن‌ها در نقش ناشر و نویسنده و مترجم وارد میدان شوند.

با توجه به اینکه کتاب یک کالای فرهنگی است و در برابر هنرهایی مانند موسیقی و تئاتر از حاشیه‌های کمتری برخوردار است، به نظر شما چرا شاهد چنین اتفاق هایی برای این کالای فرهنگی هستیم؟
وقتی ابتذال فرهنگی رشد کند همه پدیده‌ها را در بر می‌گیرد. ابتذال مثل یک بیماری واگیردار است. در ابتدای دهه شصت، گروهی از ناشران لومپن با ظاهری جدید وارد کار شدند و خود را در قالب ناشرانی روشنفکر و علمی مطرح کردند. همین ناشران دو یا سه دهه بعد تقریبا نه فقط همه بازار را در دست دارند بلکه به الگویی برای بقیه تبدیل شده‌اند. همین ناشران هستند که امروز به عنوان مثال از ترجمه یک ارزش مطلق ساخته‌اند که ادعا می‌شود لزوما از تالیف بهتر است. همین ناشران هستند که چند نام از میان نویسندگان و روشنفکران غربی را از طریق عواملشان در روزنامه‌ها سر زبان‌ها می‌اندازند و بعد ترجمه‌های سخیف درباره آن‌ها به بازار می‌دهند. روشن است که چنین ناشرانی مترجمان سخیف و نویسندگانی سخیف‌تر هم تولید کنند و در نهایت این چرخه‌های باطل بیشتر و بیشتر شود. از این رو ابداً نباید تعجب کرد که وقتی در عرصه سینما، تئاتر، موسیقی، مطبوعات، و از همه بدتر در فضای مجازی با چنین انفجاری از لومپنیسم روبه‌رو هستیم، در نشر کتاب چنین موقعیتی را نداشته باشیم. اتفاقا همه این‌ها با هم انطباق و هم‌خوانی دارند و این تازه نوک یک کوه یخ بزرگ است.

باید به دانشگاه‌ها برویم و استادان و دانشجویان را ببینیم؛ به محیط‌های روشنفکرانه، یا به محیط‌هایی که انتظار می‌رود در آن‌ها باید با کمترین میزان از ابتذال و بی‌خردی روبه‌رو شد، برویم تا ببینیم چه فاجعه‌ای بر سر جامعه فکری ما آمده است. البته شکی نیست که این تصویر کامل نیست و امروز ما از تعداد بسیاری نویسنده، مترجم، ناشر، روزنامه‌نگار، منتقد، استاد، دانشجوی ارزشمند برخورداریم اما متاسفانه این‌ها کسانی هستند که اغلب فدای آن گروه عظیم و پر‌جنجال می‌شوند، اغلب از آن‌ها هراس دارند، خود را کنار می‌کشند و ‌میدان را برای آن‌ها خالی می‌کنند. این رویکرد نومیدانه و شکست‌باور البته وضعیت را دائما بدتر می‌کند و کاری که شایسته است درست عکس، مقابله و به نمایش گذاشتن این آسیب‌ها بدون هراسیدن از غوغای لومپن‌های فرهنگی است.

صفحات شبکه‌های مجازی امروز آکنده از زشت‌ترین الفاظ و توهین‌ها نسبت به همه کسانی است که دربرابر این شرایط آرام ننشسته و سخنان خود را به زبان می‌آورند، همین وضعیت را در قدرت‌نمایی ناشران و توزیع‌کنندگان و شبکه‌های مطبوعاتی و رسانه‌ای مافیایی آن‌ها می‌بینیم. روشن است که قدرت این باندها بسیار موثر است اما نباید از این امر هراس داشت یا به آن تن در داد. وظیفه همه نویسندگان، مترجمان، ناشران، دانشگاهیان و روشنفکران سالم آن است که این وضعیت را افشا و با آن مبارزه کنند و البته آماده تحمل عواقب این مبارزه هم باشند: به حاشیه رانده شدن، بایکوت شدن، دشنام‌ها و توهین‌های مستقیم و غیر‌مستقیم، شایعات و یورش‌های گوناگونی که گویای موثر بودن انتقادات است.

چطور این دیدگاه توانسته به حوزه کتاب هم رسوخ کند؟
این دیدگاه‌ها بر اساس گروهی از رویکردهای سیاسی به بازار کتاب و همه حوزه‌های هنر رسوخ کرده‌اند: بنا بر‌ این رویکرد، باید در همه جا دخالت کرد و همه چیز را در دست گرفت و هدایت کرد. این یک ایدئولوژی روسی و متعلق به انقلاب روسیه و نظریه‌پرداز تاریخی آن، لنین است. با این دیدگاه که از هنگام آغاز به فعالیت حزب توده در ایران به راه افتاد و سپس از راست و چپ همه را به سوی خود جذب کرد، باید از طریق ابزارهای مختلف سیاسی برای تخریب فرهنگ (که البته آن‌ها نامش را ساختن فرهنگ) می‌گذارند «سلیقه عمومی» را در دست گرفت و هر چیزی را که با این سلیقه تعیین شده در رویکرد سیاسی مزبور خوانایی ندارد، به حاشیه راند.

ما قبل از انقلاب هم این داستان را داشتیم مثلا مقابله‌ای که از طریق فیلم‌فارسی‌ها با سینمای رو‌به‌رشد و ارزشمند و هنری ایران می‌شد. پس از انقلاب نیز این بازی ادامه یافت وقتی فرایند بی‌پایان کتاب‌های بی‌ارزش و ترجمه‌های کم‌مایه روانه بازار می‌شوند و افراد به جای آنکه بخواهند چیزی را درک کنند و از خود انسا‌هایی تواناتر برای درک شرایط و ارائه راهکارهایی برای بهبود جامعه بسازند، تمام فکر و ذکرشان این است که به خود و به دیگران «پُز» خرید این و آن کتاب و «خواندن» آن‌ها را بدهند یا دائما از این و آن روشنفکر و نویسنده غربی نقل قول بیاورند و خود را کاملا «به‌روز» نشان دهند، ما همان اندازه با لومپنیسم فرهنگی روبه‌رو هستیم که در نزد تماشاگران تئاترها و فیلم‌های مستهجن و مجلات زرد، وقتی کسانی که نام خود را «فیلسوف بزرگ» و «تاریخ‌شناس بزرگ» می‌گذارند با ادبیات لومپنی همه اندیشمندان گذشته و امروز فرهنگ خود را به باد حمله می‌گیرند. دولت هم به جای مقابله با آن‌ها به ایشان جایزه می‌دهد تا مدل و الگوی فرهنگ یک کشور بشوند، نباید شگفت‌زده شد که با گسترش لومپنیسم فرهنگی و غیر‌فرهنگی در همه ابعاد و همه مکان‌ها و زمان‌ها

شما از صف‌های بلند برای خرید کتاب‌های لومپنی سخن می‌گویید اما فراموش می‌کنید از صف‌های بلند طرفداران گروهی از «فیلسوفان» با زبان و ادبیات سخیف سخن بگویید که امروز فضای فرهنگی کشور را آلوده کرده‌اند و به‌ویژه مریدانشان را به جان هر آنکس که کمترین اختلاف سلیقه را با آن‌ها دارد انداخته‌اند. این‌ها از یک جنس هستند و مقابله با آن‌ها نمی‌تواند با روش‌هایی کاملا متفاوت انجام بگیرد. لومپنیسم فرودست و اراذل و اوباش با لومپنیسم اشرافیت فرهنگی و مالی دو روی یک سکه‌اند که نتیجه این اتحاد شوم بین آن‌ها تخریب یا به خطر انداختن جدی فرهنگ ما به‌رغم وجود هزاران کنشگر ارزشمند و زحمتکش در آن است.

برخی بر این اعتقادند که حتی چنین شروعی برای کتابخوانی مثبت است و این افراد در سال‌های آینده جذب آثار عمیق‌تر خواهند شد. نظر شما درباره این روند چیست؟ آیا می‌توان دید مثبتی به آن داشت؟
من چنین اعتقادی ندارم. به گمان من، نخواندن هیچ کتابی بهتر از خواندن کتاب‌ها و نوشته‌هایی است که ذهن انسان‌ها را تخریب و افکار و اندیشه‌های زشت، ضد انسانی، نژادپرستانه، ضد فرهنگی، برتری‌جویانه، احساسات نفرت نسبت به دیگران را در انسان‌ها تقویت می‌کند. ما نمی‌توانیم فرهنگ خود را بدون برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری فرهنگی جدید و طولانی مدت به وضعیت بهتری برسانیم. وقتی همه ما سرنوشت خود و فرزندانمان و آینده کشور را به گروهی لومپن مال‌فروش و بازاری از یک سو و یک عده روشنفکر لومپن و زشت کلام از سوی دیگر داده‌ایم، نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم که مردم با خواندن هر کتابی وضعیت بهتری پیدا کنند. این مثل آن است که بگوییم کودکانمان با هر گونه کلماتی که یاد بگیرند و زبان باز کنند، خوب است زیرا بعد خواهند توانست با زبان فرهیخته آشنا شده و آن کلمات زشت را از یاد ببرند. چنین نیست وقتی کودکی زبان را از طریق دشنام‌ها و کلمات زشت یاد گرفت، خود نیز هرگز نخواهد توانست آن زبان زشت و لومپنی را با زبانی ارزشمند و انسان دوستانه تعویض کند. شروع به خواندن، شروع به نوشتن، شروع به زندگی اجتماعی باید به شیوه‌های درست و با ابزارهای درست و مناسب انجام بگیرد و در غیر این صورت انسان‌هایی را تربیت خواهد کرد که نه فرهنگی؛ بلکه ضدفرهنگ هستند و این ضدفرهنگ بودن خود را به بیشترین حدی در اطراف خود گسترش خواهد داد.

اینگونه پرداخت‌های سطحی به فرهنگ در دراز مدت چه تاثیری می‌تواند داشته باشد؟
این گونه رویکردها در دراز مدت جامعه را به سوی دوره‌های انحطاط می‌برد که ممکن است کوتاه یا بلند باشند و افراد جامعه را به‌طور نسبی یا کامل تغییر دهند. به نظر من هیچ جامعه‌ای نباید با آینده خود بازی کند و آن را به دست سرنوشت نامعلومی بدهد که از چنین آسیب‌هایی ممکن است به وجود بیایند. عکس آن هیچ جامعه‌ای نباید حتی موقعیت بسیار مطلوب خود را همیشگی و دارای ضمانت قطعی بداند و برای تضمین آن دائما به فکر سازوکارهای عملی و نظری مناسب باشد.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy