Friday, Jun 28, 2019

صفحه نخست » جهان به کدام سو می‌رود؟ (بخش نخست)، احمد فعال

Ahmad_Faal.jpg

توضیح: مقاله‌ای را که ملاحظه می‌کنید یکی از هشت مقاله مبسوط و تحقیقی است که نویسنده مدت دوسال است برای انتشار در مجلات علمی، پژوهشی، و حتی ژورنال‌ها و فصل نامه‌های سیاسی و اجتماعی، به انتظار نشسته است. شاید به تعداد زیادی از کسانی که هم مطلع بودند و هم دست اندرکار بودند و هم در کار روزنامه‌نگاری بودند، برای انتشار سپارده شده است. بدتر از همه نشریه ایران فردا بود که سردبیر آن نزدیک دوسال نویسنده را با دهها بار تلفن زدن و حتی یک بار دیدار حضوری، به وعده‌های پوچ حوالت می‌داد. این تصویر کوچکی از وضعیت سانسور و انحصار روزنامه نگاری در ایران است. سانسور از طرف یک جناح و انحصار از طرف جناح دیگر.

مقدمه

پاسخ به این پرسش که جهان به کدام سو ‌می‌رود، به طرح ادعای بزرگی ‌می‌پردازد. در علوم انسانی ادعاها هر اندازه بزرگتر ‌می‌شوند، ذهنی بودن آنها و بی‌محتوا بودن آنها بیشتر ‌می‌شود. طرح ادعاهای بزرگ، مانند طرح سازندگی‌های بزرگ است. به قول کارل پوپر همه آنهایی که کوشش داشتند تا از ایده‌های خود بهشتی بَرین بساند، جز در ساختن یک وضعیت جهنمی کاری از پیش نبردند. پوپر در مطالعات خود مهندسی خُرده‌کار را در برابر مهندسی سراب‌گرا طرح می‌کند. مهندسی خُرده‌کار، مهندسی‌ای است که به ساختن و آباد کردن یک ساختمان، یک جاده و یا یک مدرسه می‌پردازد (۱). با این وصف آیا ‌می‌توان گفت، طرح ادعای بزرگ تنها از ذهن دیوانگان تراوش ‌می‌کند؟ آیا مارکس دیوانه بود که جامعه شناسی را بیش از یکصدسال درگیر آراء خود کرد؟ آیا فروید دیوانه بود که سرکوب سکسوال لیبیدو را اصلی‌ترین فاجعه بشری می‌شناخت؟ با این وجود جامعه شناسی و علوم سیاسی و حتی روانشناسی نمی‌توانند از طرح ایده‌های بزرگ و یا طرح ادعاهای بزرگ محروم باشند. تنها مسئله و تفاوت میان دیوانگی در جامعه شناسی و علوم سیاسی، به اندیشه راهنمای انسان باز ‌می‌گردد. اگر کسی مدعی طرح ادعای بزرگ و طرح ایده‌های بزرگ است، باید از اندیشه راهنمای قدرت پرهیز کند. اندیشه راهنمای مارکس تا آنجا که به پیش‌‌بینی تحولات جوامع پیشرفته صنعتی پرداخت، از اندیشه راهنمای آزادی برخوردار بود. این لنین و بیشتر از او استالین و استالینیسم بودند که طرح ادعایی مارکس را بر اصل راهنمای قدرت تفسیر کردند. ایده‌های بزرگ و طرح‌های بزرگ اگر استوار بر اصل راهنمای آزادی باشند، نه تحکمی هستند و نه جَزمی. نه کسی را و جامعه‌ای را به قطعیت ‌می‌خوانند و نه ایده‌ها و طرح‌ها را ابزار تصرف قدرت و دولت ‌می‌سازند. هر اندیشه‌گری در حوزه جامعه شناسی و علوم سیاسی ‌می‌تواند و حق دارد که تصویر خود را از جهان ارائه دهد. این تصویر از ارائه پیش‌بینی‌های مُحْتمل اجتناب نمی‌کند. هدف از طرح ادعاهای بزرگ و ایده‌های بزرگ می‌تواند ارائه نوعی شناخت از زندگی آینده بشر و ارائه رهنمودها و هشدارها و انذارها در این باره باشد. اینکه جهان به لحاظ زیست محیطی و به لحاظ اقتصادی و سیاسی در وضعیت خطرناکی است، بر هیچ پژوهشگری در حوزه‌های علوم جامعه شناسی و سیاسی پوشیده نیست. تغییر و تحولاتی که امروز در جهان رخ ‌می‌دهد، یک به یک علائم خطر را به ما هشدار ‌می‌دهند. وضعیت کره زمین به لحاظ زیست محیطی آینده بس تاریکی را تصویر می‌کند. به لحاظ اقتصادی بحران‌های سرمایه‌داری از هر ۳۰ سال یکبار در دهه‌های ماضی، به هر ۱۰ سال یکبار در دهه‌های باقی کاهش پیدا کرده است.
تا دو و سه دهه قبل بسیاری از اندیشمندان، غرب را تنها راه حل می‌پنداشتند. بسیاری از جامعه شناسان را تصور بر این بود که تمدن غرب افق تمام تغییراتی است که در جهان صورت می‌گیرد. در آن زمان این دسته از اندیشمندان که کم نبودند، به دیوانگی متهم نشدند. آنها ممکن است ازخودبیگانه در فرهنگ غرب معرفی شده باشند، اما دیوانه نبودند. امروز بسیاری از اندیشمندان بانگ برآورده‌اند که غرب دیگر راه حل نیست. ادگار مورن فیلسوف فرانسوی در مصاحبه با لوموند می‌گوید: «غرب در بحران خود را به مثابه راه حل صادر می‌کند. اما در طول زمان این بحران است که صادر می‌کند و بحران است که به غرب باز می‌گردد. بدبختانه، بحران رشد و بحران غربی شدن به چشم سیاستمداران نمی‌آیند. اینها سیاست را در خدمت اقتصادگرایان نهاده‌اند و همچنان بر این نظرند که رشد اقتصادی راه حل مسائل اجتماعی است (۲)».
در این مقاله کوشش شده است تا بر اساس چهار مفهوم کلیدی، مصرف‌زدگی، هویت‌گرایی، عوام‌زدگی، پست ‌مدرنیزم، تصویری از جهان کنونی ارائه شود. این مفاهیم در نسبت با نظام سرمایه‌داری دارای پیوندهای ارگانیک و تودرتو هستند. این مفاهیم منجر به تکه تکه شدن جامعه‌ها در هویت‌های مختلف و اتمیستی شدن وضع اخلاق و فرهنگ و ارزش‌های اجتماعی شده است. طرح مدرنیزاسیون برای یکپارچه کردن جهان بر اساس استانداردهای تولید و مصرف به شکست انجامید. طرح دهکده جهانی مک لوهان دیری است که آوازه خود را از دست داده است. سرانجام طرح بوش برای بازسازی نظم نوین جهانی در نئولیبرالیسم، به واکنش‌ها و ستیزها و در نهایت به پدیده تروریسم منجر شده است. اکنون جریان پست مدرنیزم راست در هیئت هویت‌های افراطی در حال گسترش است. انتخابات آمریکا و روی کار آمدن ترامپ تصویری از عوام‌زدگی سرمایه‌داری است. اگر اوضاع جهان به همین ترتیبی پیش برود که در این مطالعه بحث آن به میان آمده است، این وضعیت به صورت تصویری از یک تراژدی، به کل جهان سرمایه‌داری سرایت خواهد کرد. اما این پایان تراژدی ترامپیسم نیست، فاجعه‌ی‌ آن، جهان را تحت تأثیر بحران‌ها و از هم گسیختگی‌ها، کشمکش‌ها و جنگ‌های طولانی قرار خواهد داد. بدترین رخدادی که ممکن است در فرآیند چندپاره شدن جامعه‌ها در هویت‌های بنیادگرا رخ دهد، از میان رفتن عناصر مشترک بشری و از همه مهمتر، از بین رفتن مفهوم حقوق بشر است. در قسمت آخر این مقاله به این بحث بازگشته و توجه خوانندگان را به مخاطرات ناشی از آن جلب خواهم کرد.

کلید واژه‌ها: عوام‌زدگی، هویت‌گرایی، ملی‌گرایی افراطی، مصرف‌زدگی، بنیادگرایی، پست مدرنیسم، عنصر مشترک بشر


آیا پدیده عوام‌زدگی در حال گسترش است؟

در مقاله‌ای که پیش از این در باره انتخابات آمریکا نوشتم، تصویری از سرگذشت نظام سرمایه‌داری آمریکا را که بسوی عوام‌زدگی و عوام‌گرایی گام‌های اساسی و بلندی برداشته است، ارائه دادم. اما نویسنده‌ای که اینجانب باشد، بخاطر پرهیز از ملاحظاتی که نویسنده را به بدگمانی و یا نوعی چپ‌گرایی تمامیت خواهانه، متهم نکند، با نگاهی مسامحه‌آمیزتر و ملایم‌تر روند عوام‌زدگی نظام سرمایه‌داری در آمریکا را تحلیل کرد. گمان نمی‌برد که رشد شتابنده عوام‌زدگی تا حدی باشد که همه ملاحظات را از میان بردارد و چهره حقیقت را به خوبی آشکار کند. اکنون پس از انتخابات قرار داریم و گزارش‌ها حکایت دارند که مثل همیشه ملاحظات پنهان کننده بخشی از حقیقت هستند. هرچند آن تصویر از وضعیت سرمایه‌داری پیش‌بینی نبود، بلکه توصیف بود. اما می‌توانست و می‌تواند ابزار پیش‌بینی‌های خوبی قرار گیرد. نویسنده با اطمینان به نظرسنجی‌ها نوشت: «اگرچه نتایج نظرسنجی می‌گویند که ترامپ پیروز انتخابات نخواهد بود، اما آیا اگر جمعیت مکزیکی‌ها، چینی‌ها، هندی‌ها و سایر مللی که می‌توانند در رأی گیری شرکت کنند، نمی‌بودند باز هم می‌توان گفت ترامپ اکثریت آراء را به خود اختصاص نمی‌داد؟ (۳)». به عبارتی، انتظار می‌رفت که اقلیت‌ها در واکنش به ترامپ، به کلینتون رأی بدهند. اگر از واکنش‌ها صرفنظر کنیم، که به درستی روشن نیست آراء آنها به حساب چه کسانی واریز شده و یا اصلاً نشده است، تحلیل ساختاری عوام‌زدگی نظام سرمایه‌داری آمریکا به خوبی تصویری از پیروزی پدیده‌ای بنام ترامپیسم را بدست می‌دهد. به روشنی می‌توان امروز پدیده ترامپیسم را به عنوان پدیده عوام‌زدگی سرمایه‌داری آمریکا معرفی کرد. تا پیش از ترامپیسم پدیده سرمایه‌داری و دموکراسی در آمریکا ماهیت نخبه‌گرایانه داشت. اما بنا به قاعده‌ای که در مقالات پیشین توضیح دادم، نخبه‌گرایی ماشین تولید و بازتولید عوام‌زدگی است. می‌توان پیش‌بینی کرد که جریان دموکراسی نخبه‌‌گرا که در بخش‌هایی از جهان امروز جانشین انواع دیگر دموکراسی‌ها شده است، به تدریج به عرصه تولید عوام‌زدگی و عوام‌گرایی تبدیل می‌شود. فرید زکریا در کتاب خود موضوع از بین رفتن اصالت و بی‌مسئولیتی طبقه نخبگان را عامل عوام‌زدگی سیاست در آمریکا می‌شمرد. اما توضیحات ما اشاره به این امر بود که طبقه نخبگان وقتی دموکراسی را به ابزارِ دستْ به دست کردن قدرت تبدیل کردند، جریان قدرت و لابی‌های قدرت، دموکراسی را به ابزار عوام‌زده کردن جامعه تبدیل کردند. سیاستمداران با مشارک لابی‌هایی که بیشتر از منافع نظام بازار نمایندگی می‌کردند، وضع سیاست آمریکا را به چنین حال روزی تبدیل کردند. اکنون این پرسش در برابر کشورهای اروپایی پیشرفته وجود دارد که: آیا پدیده ترامپیسم یک استثناء و یا حادثه اتفاقی در آمریکا بود؟ و یا این پدیده در سراسر کشورهایی که از دموکراسی لیبرال نمایندگی می‌کنند، به ویژه در کشورهای اروپایی، در حال متولد شدن است؟ در این قسم از مباحث کوشش دارم تا وضعیتی را به تصویر بکشانم که نشان می‌دهد، کل نظام سرمایه‌داری و صنعتی، آبستن ظهور و تولد پدیده عوام‌زدگی و ترامپیستی است؟
رابرت جی. دان از دو نوع دموکراسی در دوران پست مدرن یاد می‌کند. یک نوع دموکراسی است که ناظر به نظام کالایی است. نظامی که کوشش دارد نوعی همزادی در مصرف و در نظام طبقاتی جامعه بوجود بیاورد. دوم گرایشی که ناظر به سیاست هویتی است. به تعبیر رابرت جی. دان، این دو نوع دموکراسی موجب از میان رفتن جریان آوانگارد (جریان‌های پیشرو) گردید. جریان‌های آوانگارد یا از میان روشنفکران برمی‌خیزند و یا از میان نخبگان سیاسی و اقتصادی (انتلکتوئل‌ها). جریان نخبگان یا همان انتلکتوئل‌ها از میان نرفتند، تنها روشنفکران بودند که در فضای مصرف‌زدگی جامعه صدای آنها دیگر شنیده نمی‌شود. وقتی صحنه اجتماعی از آوانگاردها خالی می‌شود، حوزه عمومی به محل نمایش و رژه عوام‌زدگی و عوام‌فریبی تبدیل می‌شود. «به لحاظ فرهنگی در دوران حاضر پوپولیسم دو چهره از خود عیان کرده است. اضمحلال جریان آوانگارد، جریان پیشتاز و پیشرویی که از روح انتقادی و سنجش‌‌گر مدرنیته حکایت داشت، و روی کار آمدن فرهنگ مصرفی، که به کلی تابع مقتضیات بازار است، جلوه‌های آشکار روندی هستند که مقولات فرهنگی را با موضوعاتی محدود به سلیقه و سبک عوام خلاصه می‌کند (۴)». رابرت. جی. دان از قول کیگان نقل می‌کند که چگونه امروز گرایش‌های پوپولیستی در مطالعات فرهنگی در کشورهای آمریکا و انگلیس در حال گسترش هستند: «این گرایش می‌خواهد مفهوم فرهنگ را اولاً برپایه مقوله مصرف ‌‌‌پی‌ریزی کند. به گمان او در حیطه مطالعات فرهنگی سعی شده است تا با توسل به راهبردی هرمنوتیکی و با نگاهی غیر‌انتقادی بر سلیقه عوام و خوشآیند مردم عادی مهر تایید بزند و ذوق و سلیقه عوام را در مرتبه بالاتر از پسند و خوشآیند خواص و نخبگان جامعه بنشاند. مک کیگان بشدت از این تغییر خط و مشی انتقاد می‌کند و معتقد است که مطالعات فرهنگی با این کار... موضعی اتخاذ می‌کند که با موضع لیبرالیسم اقتصادی یعنی حاکمیت مصرف کننده همسوی است (۵)». رابرت. جی. دان ضمن موافقت با انتقادات مک کیگان معتقد است که عوام‌‌گرایی تنها به مطالعات فرهنگی مربوط نمی‌شود، بلکه این روش در مقوله‌های سیاسی و ایدئولوژیک در حال به وجود آوردن مسائل دشواری است.
عوام‌زدگی چهره‌های مختلف و منشأت مختلفی دارد. در ادامه این بحث سه قلمرو و یا سه جریان مختلف را که در واقع سرچشمه در جریان عوام‌زدگی دارند، به بحث خواهم گذاشت:

سه قلمرو عوام‌زدگی

۱- تروریسم:
نخستین پدیده‌ای که موجب ظهور پدیده عوام‌زدگی و تروریسم در امریکا شد، ماهیت مبارزه با پدیده تروریسم است. مبارزه با تروریسم از همان آغاز دارای ماهیتی بود که با هدف مبارزه تروریستی سازگار نبود. یک دلیل روشن، نتیجه‌ای است که از مبارزه با تروریسم حاصل آمده است. مبارزه با تروریسم نه تنها به کاهش جریان‌های تروریستی و کاهش عملیات تروریستی منجر نشده است، بلکه به نسبت دوران پیش از مبارزه با تروریسم، به صدها و هزاران برابر بیشتر افزایش پیدا کرده است. مثل این می‌ماند که شما میلیاردها دلار برای مبارزه با آفت ملخ‌ها هزینه کنید، اما نوع سمومی که استفاده می‌کنید، به محل تولید و پرورش آفت ملخ تبدیل ‌شود. با این کار حجم ملخ‌ها را به صدها و هزاران بار بیش از و پیش از مبارزه با آفت، افزایش دهید. همین نتیجه تردید جدی‌ای درباره ماهیت مبارزه تروریستی ایجاد می‌کند. واقع این است که مبارزه با تروریسم در یک مدار بسته و با هدف تکثیر و گسترش تروریسم در سراسر جهان صورت گرفت. اکنون این مطالعه در موقعیتی نیست که یک به یک دلایل خود را در بیان این هدف فهرست کند. اما تا همین اندازه که به این بحث مربوط می‌شود، اشاره‌ای به جامعه شناسی ترس خواهم داشت. جامعه شناسی ترس چیست؟ جامعه شناسی ترس، ترساندن جامعه برای رسیدن به یک هدف خاص است. جرج بوش در انتخابات سال ۲۰۰۰ و به ویِژه انتخابات ۲۰۰۴ با تکیه به همین جامعه شناسی ترس بود که به ریاست جمهوری رسید. او در دور دوم انتخابات با تبلیغ و هیاهو پیرامون سه محور شرارت توانست آراء مردم آمریکا را به سوی خود جلب کند (۶). استفاده از جامعه شناسی ترس در انتخابات و در سیاست خارجی آمریکا به ۲۰ سال قبل از دوره جرج بوش، یعنی دوران ریاست جمهوری رونالد ریگان بازمی‌گردد. در سال ۱۹۸۱ رونالد ریگان پس از ماجرای گروگانگیری در سفارت آمریکا در ایران، با ایجاد جامعه شناسی ترس در مردم آن کشور توانست بر رقیب انتخاباتی خود جیمی کارتر پیروز شود. از آن زمان به بعد سیاست خارجی آمریکا بشدت تحت تأثیر این نوع جامعه شناسی قرار داشت.
حالا ارتباط جامعه شناسی ترس به گسترش عوام‌زدگی چیست؟ نیازی به توضیح نیست که ترس پدیده‌ عامیانه و رایجی است که از جهل و نادانی انسان شروع می‌شود. شما وقتی جامعه را به ترس وامی‌دارید، به جهل و عوام‌زدگی او کمک می‌کنید. هدف روشنگری، ترس‌زدایی از جامعه است. چرا ترویج خرافات موجب عوامزدگی جامعه می‌شود؟ روشن است که خرافات عامل و تولید کننده ترس است. ترس از عوامل غیبی و ناشناخته‌ای که در سرنوشت طبیعت و در سرنوشت جامعه و در سرنوشت افراد مؤثر هستند. تروریسم حکم همان عوامل غیبی را پیدا می‌کند که هر آئینه دست‌های پنهان آن بصورت نامرئی و ناشناخته در خیابان‌های آمریکا و در خیابان‌ها و پیاده‌روهای اروپایی وجود دارند، اما به چشم دیده نمی‌شوند. جامعه باید با این خرافات زندگی روزانه خود را سپری کند. باید عادت کند که تمام چیزها را تحت تاثیر عوامل غیبی و نامرئی بشناسد. اگر همین امروز در سراسر اروپا و آمریکا اعلام کنند که کلیه دستگاه‌ها امنیتی با نصب وسایل الکترونیکی توانسته‌اند مغناطیسم نامرئی تروریسم را در تاریکترین زوایایی پیاده‌روها و اماکن مختلف ردیابی و شناسایی کنند و سپس اعلام کنند که دیگر هیچ اثری از تشعشعات تروریستی در فضای اجتماعی اروپا و آمریکا وجود ندارد، چه اتفاقی می‌افتد؟ طبیعی است که بخش زیادی از گروه‌بندی‌های حاکم و گروه‌بندی‌های سیاسی که در بیرون از حاکمیت به گسترش خشونت مشغول هستند، توجیه خود را از دست می‌دهند. جریان راست افراطی که تهدید دیگری است برای دموکراسی اروپایی، از میان می‌رود.
نکته با اهمیت اینجاست که جرج بوش و هم‌اندیشان او وقتی مبارزه با محورهای شرارت را آغاز کردند، و پیش از آن، زمانی که استراتژیست‌های نظامی و سیاسی آمریکا در آستانه ورود به قرن بیست و یکم، استراتژی آمریکا را برای قرن بیست و یکم طراحی می‌کردند، کسی را گمان نمی‌برد که کمتر از دو دهه آمریکا به همان نقطه‌ای برسد که استراتژیست‌ها، نقطه مبارزه آمریکا در سیاست خارجی طراحی کرده بودند. روشن‌تر بگویم، پیش از ورود آمریکا به قرن بیست و یکم، استراتژست‌های آن کشور مبارزه با سه محور را در دستور کار قرار دادند. یک محور مبارزه با تروریسم بود، محور دوم مبارزه با بنیادگرایی مذهبی و محور سوم مبارزه با بنیادگرایی قومی و نژادی بود. حمله به صربستان (کوزوو) در ژوئن ۱۹۹۹ و حمله به افغانستان در سال ۲۰۰۱ بعد از حمله ۱۱ سپتامبر، پیش درآمد سیاست خارجی آمریکا در آستانه ورود به قرن بیست و یکم و عملیاتی کردن استراتژی آن کشور محسوب می‌شد. اکنون بیش از ۱۶ سال از حمله آمریکا به کوزوو می‌گذرد. آن حمله برای سرنگونی دولتی بود که از بنیادگرایی نژادی حمایت می‌کرد. نیک می‌دانید که چنین بنیادگرایی‌ای بطور روشن زمینه‌ساز جنبش‌های راست افراطی و فاشیسم محسوب می‌شوند. اما اکنون پس از ۱۶ سال شاهد هستیم که با روی کار آمدن ترامپ و حاکمیت راست‌های افراطی و دامن زدن به غیریت‌ستیزی، آمریکائیان در همان دامی افتادند که دولت‌ها در برنامه‌های خود، مبارزه با آن را محور استراتژی‌های خود قرار داده بودند.

۲- گسترش راست افراطی

دهه ۱۹۸۰ آغاز رشد و حرکت جریان راست افراطی در اروپا شد. در آن زمان کسی حضور این گروه اقلیت را در هیچیک از کشورهای اروپایی جدی نمی‌گرفت. زیرا اروپا با خطر جدی‌ای مانند مهاجرت، تروریسم، بنیادگرایی، انشقاق هویت‌ها در سنت هویت‌‌گرایی مواجه نشده بود. هنوز پدیده‌ای به نام پست مدرنیزم راست در وجود نیامده بود تا با بنیادبرافکنی از همه رخدادها، ارزش یک لنگ کفش را با همه آثار شکسپیر برابر کند (قول آلن فینکل کروت). اما جریان راست افراطی به تدریج گسترش پیدا کرد. بطوریکه امروز بیش از تروریسم، این راست افراطی است که جامعه اروپایی و آینده دموکراسی را به خطر نابودی تهدید می‌کند. راست‌های افراطی امروز خود را در تهدید استعمار نوین دیگری می‌دانند. آنها معتقدند که دوران استعمار به سبک‌های اروپایی که کشورهای توسعه نیافته آن را به استعمار کهنه و نو تقسیم می‌کردند، بسر آمده است. اکنون این خود اروپاست که در معرض استعمار قرار گرفته است (۷). هجوم عرب‌ها، آفریقائی‌ها، افغانی‌ها و پاکستانی‌ها، هندی‌ها، و روانه شدن سیل جمعیت‌هایی که به موجب ناامنی و جنگ به طرف اروپا سرازیر می‌شوند، نمی‌تواند بدون واکنش از سوی جامعه‌های پیش رفته صنعتی صورت بگیرد. اینبار کشورهای فقیر هستند که در قالب مهاجرت و انتقال امواج فقر به کشورهای پیشرفته صنعتی، این کشورها را دستخوش استعمار قرار داده‌اند. جامعه‌های اروپایی نیز مانند هر جامعه دیگر از مردم عادی تشکیل می‌شوند. رفته رفته با گسترش مهاجرت‌ها عناصر بشر دوستانه خیلی دوام نمی‌آورند. این هجوم‌ها به خصوص در دنیایی که مدام با گسترش بیکاری، جایگزین شدن ماشین بجای نیروی کار، کمبود منابع، و بنابر پار‌ه‌ای از گزارش‌ها از میان رفتن بعضی از منابع و معادن مواجه است (۸)، نمی‌تواند از سوی مردمان عادی این قبیل کشورها بدون واکنش باشد. این است که احساسات بیگانه‌ستیزی و کمپین‌های ضدمهاجرت روز به روز در آمریکا و اروپا در حال گسترش هستند. بر این‌ها بیافزائید عامل گسترش روزافزون آگاهی‌ها و انفجار اطلاعات که چشم و گوش مردمان فقیر را در دورترین و دورافتاده‌ترین روستاهای کشورهای فقرزده، نظام انتظارات آنها را دگرگون کرده است. اکنون آنها خواستار سبک‌های جدیدی از زندگی و استفاده از برخورداری‌های دنیای پیشرفته هستند.
جریان راست افراطی وقتی پا به خیابان بگذارد، به ارتش ذخیره جنبش‌های فاشیستی تبدیل می‌شود. مردمان عادی و بی‌هویت، گروه‌های گمنام، بخش کثیری از اقشار کم سواد و بی‌سواد، طبقات حاشیه نشین، سربازان بی‌جیر و مواجب ارتش فاشیسم محسوب می‌شوند. در بعضی از شرایط خاص مثل زمانی که تهدید خارجی جدی می‌شود، بسیاری از اقشار طبقه متوسط و تحصیلکردگان هم می‌توانند به این گروه‌های فاشیستی بپیوندند. ترامپ نشان داد که زبان عوام ‌و عوام‌فریبی تنها به تندورهای انقلابی و بنیادگراهای مذهبی وابسته نیست. زبان سرمایه‌داری نیز وقتی نقاب از چهره برمی‌دارد، به زبان عوام‌گرایی و عوام‌زدگی بیشتر نزدیک است. "عقلانیت کسب و کار" نوعی پرسونالیته کردن سرمایه‌داری بود. معنای اصلی Person همان نقابی است که افراد به چهره می‌زنند. Person یک نوع نقاب فرهنگی و اجتماعی است. وقتی می‌گویند شخصیت، اشاره به ویژگی‌ای دارد که افراد از خلال زندگی اجتماعی به عنصر خویشتنی نصب می‌کنند. چیزی مثل مدنی شدن و یا فرهنگی شدن و یا تبعیت کردن از آداب و قواعد اجتماعی. عقلانی شدن کسب و کار که پیشتر از قول ماکس وبر نقل کردم، نقابی است که سرمایه‌داری چهره واقعی خود را پنهان می‌کند. این نقاب وقتی پس زده می‌شود، چهره سرمایه‌داری همین چهره واقعی ترامپ است. اکنون مشاوران وی و سایر رهبران جمهوری‌خواه بخاطر حفظ پرنسیپ‌های دیپلماتیک به ارائه مشورت‌های گوناگون مشغول هستند، تا نقاب عقلانیت را بر چهره او بازگردانند. پیوند سرمایه‌داری و فاشیسم در تاریخ از همین جا سرچشمه می‌گیرد. یعنی از جایی که سرمایه‌داری نقاب مدنیت‌‌گرایی و عقلانیت را از چهره برمی‌دارد و خود واقعی‌اش را به نمایش می‌گذارد. اکنون پرسش اینجاست که چه موقع سرمایه‌داری نقاب مدنیت‌گرایی را از چهره خود برمی‌دارد و خود واقعی‌اش را نمایش می‌دهد؟ پاسخ وقتی است که سرمایه‌داری احساس کند خطر تمامیت او را تهدید می‌کند.
جریان مصرف محوری، سرمایه‌داری را به عوام‌زدگی کشاند. تا مادامیکه چیزی برای مصرف کردن وجود دارد، سرمایه‌داری احساس خطر نمی‌کند. آنچه که موجب شد تا سرمایه‌داری بطور جدی احساس خطر کند، سطح آگاهی کشورهای ستمدیده و مهاجرت آنها به همین کشورهای سرمایه‌داری است. مهاجرت‌ها و تهدید قلمروهای مصرف، موجب شد تا سرمایه‌داری به ذات پنهان و اولیه خود بازگردد.

[email protected]

www.ahmadfaal.com

https://t.me/BayaneAzadi


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ - برای مطالعه درباره دیدگاه‌های کارل پوپر در این باب، به کتاب جامعه باز و دشمنانش، فصل نهم صفحه ۱۸۸ مراجعه شود
۲ - مصاحبه ادگار مورن با لوموند ۲۰۱۱
۳ - به مقاله ترامپ الگوی عوام‌زدگی سرمایه‌داری اثری ازهمین نویسنده مراجعه شود.
۴ - کتاب پست مدرنیزم اجتماعی نوشته رابرت جی. دان ترجمه صالح نجفی، انتشارات شرکت نشر شیرازه صفحه ۳۸۷
۵ - همان منبع صفحه ۳۸۴
۶ - به مقاله جامعه شناسی ترس اثری از همین نویسنده مراجعه شود
۷ - آلن فینکل کروت در کتاب شکست اندیشه بحثی در باب این قسم از استعمار از دید اروپائیان انجام داده است
۸ - برای مطالعه درباره عمر معادن و منابع مادی برروی به کتاب ۲۰۰ سال آینده مراجعه شود.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy