• این سیستم به غایتِ ناکارآمدی خود رسیده و اگر هر چه سریعتر اصلاح نشود ما را به ته دره خواهد فرستاد
اصلاحات نیوز - محسن رنانی در یادداشتی نوشت: کل اقتصاد و نظام تدبیر و بنگاهها و سازمانها و حتی خانواده در جامعه ما ناکارآمد، فرسوده و ناتوان شدهاند و برای تولید مقدار معینی کالا یا خدمت، سال به سال باید انرژی بیشتری مصرف کنند. یعنی این لاابالی شدن ما در تولید و مصرف و رانندگی و همه دیگر ابعاد زندگی به عملکرد همه ما برمیگردد؛ گرچه در نگاه نهایی، همه آنها ناشی از سیاستگذاری نامناسب و بیتدبیری نظام تدبیر است.
قصه اول: پسرک لاابالی
نجاری بود که در روستایی عروسکهای چوبی میساخت و برای فروش به شهر میفرستاد. او عروسکسازی را از پدرش آموخته بود و پدرش نیز نزد یک استاد عروسکساز در روستای کناری آموزش دیده بود. هنوز نوجوان بود که پدرش درگذشت و کارگاه عروسکسازی پدرش به او رسید. گرچه روزهای زیادی پیش پدرش کار کرده بود اما هنوز مانده بود تا به مهارت پدر برسد. در آغاز عروسک هایش جلوهای نداشت و چوب زیادی صرف ساخت هر کدام میکرد اما کمکم داشت دستش راه میافتاد و دقت و ظرافت کارش بهتر و بهتر میشد. درآمدش در آغاز پایین بود اما روز به روز بیشتر میشد. پس از سالها کار جدی، نه تنها سفرهشان رنگ و لعابی گرفته بود بلکه کمکم شروع کرده بود مقداری هم به عنوان پسانداز کنار بگذارد. با پساندازهایش چوب میخرید و انبار میکرد تا هیچوقت برای عروسکسازی با کمبود چوب روبهرو نشود. ضمن این که او یک انبار چوب خیلی بزرگ و قدیمی هم داشت که از پدرش بر جای مانده بود. پدرش نیز آن انبار را در زمان پیری و از کارافتادگی استادش به قیمت خیلی ارزان از او خریده بود و خودش نیز مقدار زیادی چوب به آن افزوده بود. این پسر نیز، گاهی چوبهای انبار پدرش را میفروخت و چوبهای تازهتر و مناسبتر برای عروسکسازی میخرید و در انبار جدید ذخیره میکرد. اما انبار پدر آنقدر بزرگ بود که انگار نه انگار که بخشی از چوبهایش فروش رفته است.
اما از اشکالات این نجار این بود که خیلی خودبزرگبین بود و دیگران را تحقیر میکرد؛ گاهی خیلی بداخلاقی میکرد و حتی خشونت میورزید؛ بین بچههایش نیز فرق میگذاشت؛ اجازه نمیداد تا آنها خودشان آنگونه که دوست دارند زندگیشان را بسازند و در همه کارهای آنان دخالت میکرد. روزی یکی از پسرانش که در آغاز دوران جوانی بود و به واسطه زرنگیهایش همیشه بیش از دیگران غذا میخورد و خیلی هم قوی شده بود و بقیه بچهها هم از او حساب میبردند، از دست بداخلاقیها و تبعیضهای پدرش به ستوه آمد. رفت و با چربزبانی، دیگر برادران و خواهرانش را فریب داد و با خود همراه کرد تا بروند و پدر را مجبور کنند تا دست از بداخلاقی و خشونت و تبعیض بردارد. همه با هم به کارگاه پدر رفتند. پسر جوان جلو رفت و به نمایندگی از بقیه با تندی با پدرش سخن گفت و رفتار و اخلاق او را به باد انتقاد گرفت. پدر که آمادگی چنین رفتاری را از فرزندانش نداشت شروع به درشتی و پرخاشگری کرد. پسر نیز کوتاه نیامد و با فریاد و اهانت پاسخ پدر را داد. جدال بین آنها بالا گرفت تا جایی که پدر چوبی را از کنار کارگاه برداشت و چند ضربه به بدن پسرش نواخت. پسر نیز پس از این که چند ضربه خورد، خشمگین شد و حیایش ریخت.
او هم پرید و چوب بلندتری برداشت و به سوی پدر حمله برد. درگیری بالا گرفت. القصه در این گیرودار، پسر که هم ترسیده بود و هم از چوبهایی که از پدرش خورده بود بسیار عصبانی بود، چوبش را بر فرق پدر کوبید و او را نقش بر زمین کرد. پدر دقایقی تشنج کرد، کف بالا آورد، دندانهایش کلید شد و بعد به اغما رفت. او سه روز بعد جان به جانآفرین تسلیم کرد. وقتی پدر نقش بر زمین شد و تشنج کرد، لحظهای همه ترسیدند و سکوت همه جا را گرفت اما به یکباره و برای غلبه بر ترسشان شروع به هلهله و شادی کردند. در آن سه روز هم، خداخدا میکردند که پدرشان به هوش نیاید. روز سوم، پدر را به خاک سپردند و همه امور کارگاه پدر را به دست برادرشان دادند و رفتند تا روزهای خوش رهایی از خشم و خشونت پدر را تجربه کنند.
وقتی پسر، کارگاه پدر را تحویل گرفت، صدها عروسک ساختهشده و آماده ارسال به شهر در انبار کنار کارگاه بود. ابزارهای نجاری و عروسکتراشی همه نو و تمیز بودند و مهمتر از همه در انبار چوب پدرش، صدها خروار چوب درجه یک برای ساخت عروسک وجود داشت و در انبار پدربزرگ نیز چند برابر انبار پدر، چوبهای عالی ذخیره شده بود که پسر میتوانست تا سالها از آنها عروسک بسازد. پسر هم از همان روز اول شروع کرد به ساخت عروسک. در چند ماه اول فقط چوبها را حرام میکرد تا کمکم یادگرفت که چگونه عروسکها را تمیزتر و ظریفتر بتراشد. بعد شروع کرد به کار کردن شدید.
چند برابر پدرش کار میکرد تا مبادا خانواده احساس کنند که با رفتن پدر اوضاعشان بدتر شده است. و البته دیگر به اندازه پدر، چوب ذخیره نمیکرد و مقدار چوبی که از انبار برمیداشت خیلی بیش از چوبهای تازه ای بود که میخرید و ذخیره میکرد. مدت زیادی اوضاع به همین منوال به خوبی میگذشت؛ اما این پسر که او هم غرور و یکدندگی را از پدر به ارث برده بود، مکرر با همسایهها و حتی رهگذران بگومگو و گاهی دعوا داشت. در یکی از این دعواها که خیلی شدید شد، چند روزی کارگاهش تعطیل شد و حتی بخش کوچکی از چوبهای کارگاهش را بچههای همسایه آتش زدند. اما انبار اصلی کارگاه و انبار پدربزرگ چنان انباشته از چوب بود که باکی از سوختن قسمتی از چوبهای کارگاه نداشت.
تازگیها گرچه او صبح تا شب در کارگاه بود و حتی گاهی شبها هم در کارگاه میخوابید اما مشکل اصلیاش این بود که حواسش به کارش نبود. چند دقیقه کار میکرد و سپس گشتی در اطراف میزد و به چیزی و کسی گیر میداد. خلاصه به جای آن که تمام انرژی و توان خود را صرف بهتر و بهتر کردن ساخت عروسکهایش کند، صرف سردرآوردن از رفتوآمد همسایگان و کارهای آنان و گاهی درگیری با آنان میکرد. در این اواخر با رفقای نابابی هم مراوده داشت که برای آن که بساط عیششان فراهم باشد کمکم او را معتاد کردند.
نه او و نه اعضای خانواده حواسشان به این نبود که انبار چوب دارد خالی میشود و باید بخشی از درآمدشان را صرف خرید چوب و پر کردن انبار کنند اما او فقط از انبار، چوب برداشت میکرد و عروسک میساخت. از آنجا که چوبهای انبار خیلی زیاد بود پسر در مصرف چوبها احتیاط نمیکرد و چوبهای زیادی را ضایع میکرد و این بیانضباطی روزبهروز بیشتر میشد. خودش حواسش نبود اما اگر کسی دقت میکرد متوجه میشد که این پسر چنان در ساخت عروسک بیدقتی میکند که هر روز چوبهای بیشتری را ضایع میکند. در روزهای اول برای ساخت یک عروسک، حدود سی سانتیمتر از تنه یک درخت کفایت میکرد اما حالا چون هم ابزارهای نجاریاش فرسوده شده بودند، هم دائماً وقت و اعصابش صرف درگیری با بچههای همسایهها میشد و هم به خاطر اعتیاد، دستش میلرزید، خیلی چوب ضایع میکرد. کار به جایی رسید که چند تکه از تنه یک درخت را خراب میکرد تا بتواند یک عروسک سالم از آنها بسازد.
یکی از خواهرانش که هوشیارتر از بقیه بود، همان اوایل حساب کرده بود دیده بود برادرش روزهای اول از یک تنه درخت حدود ۱۸ عروسک میساخت اما حالا از هر تنه درخت تنها ۱۵ عروسک میسازد. کمکم در ماههای بعد این تعداد شد ۱۴ عروسک و بعد ۱۳ عروسک و همینطور ادامه یافت تا اینکه حالا چندروزی است که از هر تنه درخت فقط ۱۱ عروسک میسازد. وقتی خواهرش این مساله را به او تذکر داد او ناراحت شد و با پرخاشگری خواهرش را از کارگاه بیرون کرد. به تازگی وقتی رفت از انبار چوب بیاورد متوجه شد که انبار تقریباً خالی شده است. تنها در گوشهای از انبار مقداری چوب باقی مانده است که حداکثر ۲ سه ماه دیگر میتواند با آن چوبها عروسک بسازد. اما حالا او فرسوده و ناتوان شده است؛ نه توان آن را دارد که بیشتر کار کند تا درآمد بیشتری کسب کند و انبار را پر از چوب کند؛ نه به خاطر اعتیادش کسی به او قرض میدهد تا چوب بخرد و ذخیره کند؛ و نه حاضر است کارگاه را تحویل خواهران و برادرانش بدهد تا آنها مدیریت کنند. حتی برخی از همسایهها هم که از تندخوییهای او ناراحتی دارند یا قبلاً با او درگیری داشتهاند، دیگران را تشویق میکنند که به او چوب نفروشند و عروسکهای او را برای فروش به شهر نبرند.
الان همه میدانند که در هفتههای آینده انبار چوب کاملاً تخلیه خواهد شد و دیگر نمیتوانند عروسکی بسازند و بنابراین یا باید از گرسنگی بمیرند یا بروند دنبال بیگاری برای همسایهها یا دست به گدایی بزنند، اما هیچکس جرات نمیکند در مورد این وضعیت با برادرشان صحبت کند و هرگاه هم کسی سَرِ کلام را باز میکند برادرشان یا سریعاً سخن را جمع میکند یا با پرخاشگری او را ساکت میکند. گاهی هم برادران و خواهرانش را متهم میکند که فریب حرف همسایه ها را خوردهاند و از آنها پول گرفتهاند تا بر علیه او صحبت کنند و کارگاه را از چنگش درآورند.
این روزها برادران و خواهرانش دائماً دارند پوشیده و در گوشی در مورد این که چگونه مدیریت کارگاه را از برادرشان بگیرند صحبت میکنند. تقریباً همه مطمئن شدهاند که او نه میتواند وضعیت خودش و کارگاه را تغییر دهد و نه حاضر است به حرفهای آنها گوش کند و نه دیگر اعتباری دارد که بتواند شریک سالم و پولداری برای خودش پیدا کند. آنها به چشم میبینند که روزهای بیپولی و گرسنگی در پیش است اما هیچ کاری نمیتوانند بکنند. ای کاش آنها میتوانستند دقایقی دوستانه در کنار هم بنشینند و صادقانه با هم گفتوگو کنند اما بیمهارتی برادران و خواهران در گفتوگوی دوستانه و آرام با برادرشان، همراه با غرور و خودداناپنداری برادرشان، راه گفتوگو را بر آنها بسته است. خدا میداند سرانجام این خانواده چه خواهد شد.
یکی از این روزها همان خواهر هوشیار که حساب و کتابش هم خوب است و در ماههای قبل یواشکی میزان برداشت چوب از انبار و تعداد عروسکهای ساختهشده را در دفترچه محرمانهای ثبت کرده بود، تصمیم گرفت عملکرد برادرشان را با آمار و ارقام نشان دهد؛ شاید این باعث شود او متوجه مسیر اشتباه خود بشود و دست از یکدندگی بردارد و کار را به دیگران بسپارد یا دستکم اجازه دهد دیگر اعضای خانواده نیز در مدیریت کارگاه با او مشارکت کنند. با توجه به این که به تازگی در روستایشان دفتر پست باز شده است، او شروع کرد به نامهنگاری به تمام کسانی که در روستاهای اطراف و در شهر، مثل آنها کارگاه عروسکسازی دارند و از آنان درخواست کرد که به او بگویند برای ساخت هر عروسک با مشخصات و ابعاد معین، چقدر چوب مصرف میکنند. همچنین از آنان خواست اطلاعات مربوط به مصرف چوبشان در ماهها و سالهای قبل را نیز، اگر دارند، برای او بفرستند. با کمال تعجب بعد از چند هفته، بیشتر آنها به نامه او پاسخ دادند. او به سرعت اطلاعاتی که در نامههای رسیده نوشته شده بود را استخراج و دستهبندی کرد و همه آنها را در جدولی در کنار هم تنظیم کرد و سپس عملکرد برادرشان را با همه عروسکسازان دیگر مقایسه کرد.
نتیجه وحشتناک بود. در حالی که عروسکسازان روستاها و شهرهای اطراف، روز به روز چوب کمتری برای ساخت یک عروسک مصرف کرده بودند، برادر آنها روز به روز مصرف چوبش برای ساخت یک عروسک بالاتر رفته بود. در واقع برادرشان روز به روز هنگام ساخت عروسک، ضایعات بیشتری تولید کرده بود. معلوم نیست چرا. شاید به خاطر بالا رفتن سن و کمبود انرژی و کمسو شدن چشمانش، شاید به خاطر عصبی شدنهای ناشی از درگیری مدام با همسایگان که تمرکزش را از بین برده است، شاید به خاطر غرورش و این که تن به هیچ آموزش حرفهای و تخصصی نداده بود، شاید به خاطر اعتیادش و شاید هم به خاطر چیزهای دیگری که خواهرش نمیدانست.
خواهر هوشیار، میانگین مقدار مصرف چوب و میانگین تعداد عروسکهای ساخته شده توسط همه عروسکسازان دیگر را برای سی ماه گذشته محاسبه کرد و آن را با تعداد عروسکهای ساخته شده و مقدار چوبهای مصرف شده توسط برادرش روی یک نمودار مقایسه کرد. نتیجه باورنکردنی بود. نمودار زیر این مقایسه را نشان میدهد:
نمودار قرمز نشاندهنده مقدار متوسط مصرف چوب برای ساخت یک عروسک توسط بقیه عروسکسازان منطقه در طول سی ماه گذشته است و نمودار آبی مقدار مصرف چوب برای ساخت عروسک توسط برادرشان را در سی ماه گذشته نشان میدهد. نمودار قرمز نشان میدهد که عروسکسازان روستاها و شهرهای اطراف در ماه اول برای ساخت هر عروسک به طور متوسط نزدیک به ۱۸ کیلو چوب مصرف کردهاند اما به تدریج هر ماه با افزایش مهارتشان و بهبود مدیریتشان و با استفاده از ابزارها و فناوریهای پیشرفتهتر توانستهاند مقدار استفاده از چوب برای ساخت هر عروسک را در طول سی ماه، آرامآرام کاهش دهند به طوریکه الان آنها برای ساخت هر عروسک، فقط ۱۱ کیلو چوب مصرف میکنند. نمودار آبی نشان میدهد که برادرشان گرچه در ماههای اول برای ساخت هر عروسک، خیلی کمتر از بقیه عروسکسازان، چوب مصرف میکرده است (حدود ۱۰ کیلو برای هر عروسک یعنی حدود ۵۷ درصد مصرف بقیه عروسکسازان) اما در طول این سی ماه به علت همان مسائلی که مطرح شد روزبه روز برای ساخت یک عروسک چوب بیشتری استفاده کرده است و در واقع چوب بیشتری ضایع کرده است. به گونهای که الان برای ساخت هر عروسک دقیقاً ۱۸ کیلو چوب مصرف میکند، یعنی ۶۴ درصد بیش از چوبی که بقیه عروسکسازان برای ساخت یک عروسک مصرف میکنند. روشن است که چه فاجعهای در برابر خانواده است.
انبار چوب دارد کاملاً خالی میشود؛ دستگاههای نجاری فرسوده و ناکارآمد شده است؛ برادرشان دیگر حوصله و توان آموزش دیدن برای افزایش مهارت و کارایی خودش را ندارد؛ او حتی حوصله مشورت گرفتن و شنیدن اشکالات کارش را ندارد؛ به خاطر پرخوری و مزاج عصبیاش بیماریهای مختلف به جانش افتاده است؛ اعتیاد موجب شده است دستش لرزش بگیرد و دقت کارش پایین بیاید؛ با بیشتر همسایگان درگیری دارد و هیچ دوست ارزشمندی در روستا ندارد؛ همه کسانی هم که در درون و بیرون روستا با او دوست هستند دنبال این هستند که مقداری از درآمد او را از چنگش درآورند. الان تمام اعضای خانواده نگران آینده خودشان و بچههایشان هستند. نه امکان گفتوگو با برادرشان را دارند و نه تمایلی دارند که برادرشان را با زور و خشونت از کارگاه اخراج کنند و خودشان مدیریت کارگاه را به دست گیرند. تقریباً همه چیز به بنبست رسیده است و فرصتهایشان دارد به سرعت از دست میرود. تنها چند هفته مانده است که چوبهای انبار به پایان برسد.
اگر شما جای این خانواده بودید چه میکردید؟ اگر به جای این برادر بودید چه میکردید؟ آیا فکر میکنید این خانواده میتواند آینده خودش را نجات دهد؟
قصه دوم: قبیله لاابالی
تمام آمارهای نمودار قصه بالا از گزارش سالانه آژانس بینالمللی انرژی برگرفته شده است. نمودار آبی روند شاخص «شدت انرژی» در ایران در سی سال گذشته (سالهای ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۹) را نشان میدهد و نمودار قرمز متوسط روند شاخص شدت انرژی در کل جهان را در همین دوره نشان میدهد. «شدت انرژی» یعنی برای تولید مقدار معینی کالا یا درآمد واقعی (بدون تورم) در یک کشور، چقدر باید انرژی مصرف شود. منظور از انرژی هم فقط انواع حاملهای اصلی انرژی است (شامل نفت، گاز، ذغال سنگ و انواع برق) و مصرف آب و تخریب جنگلها و فرسایش خاک و تخیله معادن در آن به حساب نمیآید (چون همه اینها هم انرژیهای انباشته شده در طول حیات زمین هستند که ما بهرهبرداری میکنیم و درستش این است که در شاخص شدت انرژی گنجانده شوند).
برای محاسبه میزان انرژی مصرف شده در هر کشور، معادلِ حرارتیِ تمام انواع حاملهای انرژی را با هم جمع میکنند. نمودار آبی به این معنی است که اگر در سال ۱۹۹۰ مثلاً برای ساخت یک صندلی در ایران، انرژیای معادل یک دهم بشکه نفت مصرف میشده است (یعنی حدود ۱۶ لیتر نفت) الان برای ساخت همان صندلی ۱۸ درصد یک بشکه نفت، انرژی مصرف میشود (یعنی حدود ۲۹ لیتر نفت). این مساله برای تمام کالاهای دیگری که در کشور ساخته میشود از خودرو و ساختمان و خیابان و شیر و ماست گرفته تا تمام خدماتی که ارائه میشود نظیر خدمات پزشکی و آموزش و حمل و نقل و ... صادق است؛ یعنی در تمام آنها مصرف انرژی روز به روز بالا رفته است. در واقع اگر نظام تدبیر ایران مثل بقیه دنیا عمل کرده بود باید با بهبود مدیریت و بهبود فناوری، شاخص شدت انرژی (یعنی متوسط مصرف انرژی به ازای تولید) را حدود ۳۷ درصد کاهش میداد. حالا نه تنها این ۳۷ درصد را کاهش نداده است بلکه شاخص شدت انرژی اش ۷۷ درصد هم بالا رفته است. یعنی امروز کل اقتصاد و جامعه ایران برای تولید هر مقدار معین کالا و خدمات، سه برابر مقداری که انتظار میرفت مصرف کند، دارد انرژی مصرف میکند و این اضافه مصرف انرژی در واقع به صورت هرزروی انرژی و منابع و سرمایه و وقت و اعصاب و روان مردم این کشور است.
پس دقت کنیم: ما ایرانیها برای همین زندگی عادی که از دست آن هم کلافهایم، سه برابر آنچه منطقاً باید انرژی مصرف میکردیم، داریم انرژی مصرف میکنیم.
این بدین معنی است که کل اقتصاد و نظام تدبیر و بنگاهها و سازمانها و حتی خانواده در جامعه ما ناکارآمد، فرسوده و ناتوان شدهاند و برای تولید مقدار معینی کالا یا خدمت، سال به سال باید انرژی بیشتری مصرف کنند. یعنی این لاابالی شدن ما در تولید و مصرف و رانندگی و همه دیگر ابعاد زندگی به عملکرد همه ما برمیگردد؛ گرچه در نگاه نهایی، همه آنها ناشی از سیاستگذاری نامناسب و بیتدبیری نظام تدبیر است.
ممکن است بپرسید یعنی چه که به ازای تولید هر کالا مصرف انرژی بالا رفته است؟ آیا به این معنی است که مثلاً وقتی ما در ذوبآهن، فولاد تولید میکنیم، میزان مصرف گاز یا زغال سنگی که قبلاً برای تولید یک تن فولاد مصرف میکرده ایم حالا ۲ برابر شده است؟ پاسخ این است که نه الزاماً. حتی ممکن است کارخانه ذوب آهن خودش مصرف زغال سنگ یا گاز کورههایش را به ازای هر تن فولاد کاهش داده باشد؛ اما در عوض به خاطر ناامنی، نگهبانانش را زیاد کرده است؛ به سفارش نماینده مجلس یا فلان روحانی منطقه، کارگر اضافی استخدام کرده است؛ به سفارش وزیر، یک آدم غیرمتخصص را به معاونت تولید منصوب کرده است که با اشتباهاتش کلی هزینه بر ذوبآهن تحمیل کرده است؛ برای این که بتواند مجوز صادرات فلان کالا به فلان کشور را بگیرد به برخی افراد رشوه داده است؛ هی جلسه و میتنیگ و سفر و همایشهای نمایشی برگزار کرده است؛ شورای اسلامی کارگران برای برگزاری مراسم مرثیه، یک ساعت در روز کارگران را معطل کرده است؛ برای ساختن ساختمان برای فلان نهاد انقلابی و یا رفتوآمد امام جماعت هزینه کرده است؛ به خاطر کمکاری مهندسان یا کارگران مجبور شده است همه جا دوربینهای مداربسته نصب کند؛ برای وصول چکهای برگشتی مشتریان، وکیل گرفته است؛ به خاطر تنش در خلیج فارس، هزینه بیمه کشتیهایی که برایش زغال سنگ میآورند افزایش یافته است؛ به خاطر تحریم، تیرآهنهای صادراتیاش به کشورهای عربی در بندر یا روی کشتی معطل مانده است و مجبور شده است کرایه اضافی به کشتی یا بندر بدهد؛ به خاطر رقابتهای سیاسی، مدیرعاملش زود به زود تغییر کرده است و یا مدیرعاملان غیرحرفهای و بیتجربه برایش انتخاب شده است و بنابراین فناوری تولید در طول این سالها بهبود پیدا نکرده است؛ و دهها مساله نظیر اینها که همهشان به معنی مصرف انرژی بیشتر برای تولید یک تن فولاد در ذوب آهن است. این وضعیت را به کل سازمانها و بنگاهها و صنایع در کشور تعمیم بدهید.
و البته در شکل گیری این وضعیت همه ما مقصریم. از خانم خانهداری که برای شستن یک استکان، یک لیتر آب (۱۲ برابر ظرفیت همان استکان) هدر میدهد؛ تا مغازهداری که پیاده رو را با آب لولهکشی شهری میشوید؛ تا میوهفروشی که ۲ برابر نیاز چراغ روشن میکند؛ تا رانندگانی که با راندن با سرعت زیاد در شهر، شهرداری را مجبور میکنند برای ساختن سرعتگیر هزینه کند؛ تا پرستار بیمارستان که از گاز استریل به جای دستمال کاغذی استفاده میکند؛ تا کشاورزی که در اقلیم کویری ایران هنوز به صورت غرقابی کشت میکند؛ تا صنعتگری که پساپ صنعتی خود را به زایندهرود میریزد و اصفهان را به پایتخت اماس دنیا تبدیل میکند؛ تا دادگستری که رسیدگی به پروندههای اقتصادی را سالها طول میدهد و سرمایههای مردم را بلاتکلیف نگه میدارد؛ تا نیروهای نظامی که سالیانه ۲ میلیون نفر از جوانان تحصیلکرده و پرانرژی و پرانگیزه ما را به عنوان سرباز نگه میدارند و از این سرمایههای انسانی و علمی به عنوان نگهبان و دربان و نظافتچی و منشی و راننده بهره میبرند و یک جوان خسته و فرسوده که تخصصش دانشگاهیاش را هم فراموش کرده است تحویل میدهند. آری تکتک ما در ایجاد این وضعیت مشارکت داشتهایم و مقصریم اما مقصر اصلی، نظام تدبیر یعنی سیاستگذاران ملی هستند که این رویههای غلط را شکل داده و زمینه را برای شکلگیری عادات رفتاری نامناسب در جامعه و اقتصاد ما آماده کرده اند.
دقت کنیم، ایران از معدود کشورهایی در دنیاست که نمودار شدت انرژی در آن برای چند دهه صعودی بوده است. میانگین کل شدت انرژی در دنیا در این سه دهه به طور متوسط نزولی بوده است و حتی کشورهای نفتی هم روند شدت انرژیشان به طور متوسط نزولی بوده است. در پایان این نوشتار نمودارهایی را آوردهام که روند تغییرات شدت انرژی در سه دهه گذشته را برای ایران و گروه کشورهای اسلامی و نفتی و آسیایی و آفریقایی مقایسه میکند. با نگاه به آن نمودارها درمییابیم که ما شاهکار عالم بشریت در ضایع کردن منابع کشور هستیم. تنها همین یک شاخص کافی است که متوجه شویم مسیرمان به ناکجاآباد است. با ادامه این ساختار هیچ امیدی به توسعه، نه، حتی به افزایش پایدار رفاه نداریم.
دلتان سوخت یا نگران شدید؟ پس بیایید یک جور دیگر هم به قضیه نگاه کنیم. ما هفتمین کشور از نظر تولید آلودگی کربن در جهان هستیم. یعنی تنها اقتصادهای عظیمی مانند چین، آمریکا، هند، روسیه، ژاپن و آلمان که جمعاً حدود ۵۰ درصد جمعیت و اقتصاد جهان را در خود جای دادهاند، بیش از ما در جهان کربن تولید میکنند. یعنی در حالی که اقتصاد ما از نظر مقدار تولید، تقریباً رتبه ۲۹ ام جهان را دارد ولی ما مثل یک اقتصادی که رتبه هفتم دنیا را دارد داریم آلودگی کربن تولید میکنیم. مهمتر از این، اگر میزان کربنی که هر کشور به ازای هر واحد درآمد ملیاش تولید میکند را محاسبه کنیم، رتبه ما میشود پنجمین کشور تولیدکننده کربن دنیا. در واقع ما برای تولید یک کالای معین، بیش از ۲ و نیم برابر میانگین جهانی، آلودگی کربن میکنیم و البته وقتی مقایسه ها بین کشوری میشود، نتیجه وحشتناک است؛ برای مثال، ما در ایران برای تولید یک ساندویچ، ۳۰ درصد بیش از روسیه (کشور سرد و پهناور)، ۳۸ درصد بیش از عراق (کشور جنگزده)، ۴۳ درصد بیش از عربستان (کشور نفتی و سوزان)، ۴۹ درصد بیش از چین (کشور توسعه شتابان)، ۹۰ درصد بیش از امارات (کشور نفتی ولخرج)، ۹۶ درصد بیش از مالزی (کشور اسلامی غیرمدعی)، ۲۷۰ درصد بیش از ترکیه (کشور اسلامی همتراز)، ۳۲۷ درصد بیش از آمریکا (کشور بزرگ مقیاسها)، ۳۴۱ درصد بیش از سودان (کشور شورش و کودتا)، ۵۷۷ درصد بیش از ژاپن (کشور سالخوردگان)، ۶۲۷ درصد بیش از زامبیا (کشور متوسط آفریقایی)، ۸۰۲ درصد بیش از انگلستان (جزیرهای در غرب آفریقا!)، ۱۴۰۰ درصد بیش از سوئد (کشور نفتی یخبندان) و ۲ هزار درصد بیش از سوئیس (کشور تراز اول توسعه) آلودگی کربن تولید میکنیم.
اصلاً مهم نیست که سازمانهای جهانی بتوانند جلوی این لاابالیگری ما در سازماندهی یک زندگی پرهزینه و آلوده کننده را بگیرند یا نه، مهم این است که این شاخص برای خود ما نشانه گویایی است از این که ما تاکنون به بیراهه میرفتهایم و اکنون که دیگر نفت نمیتواند ناکارآمدی ما را جبران کند و بحرانها یکی یکی در حال سر رسیدن هستند باید به سرعت سبک زندگی خودمان را در حوزه اقتصاد و سیاست و اجتماع متحول کنیم و گرنه خیلی زود، زودتر از آنچه گمانش را میکنیم، دیر میشود.
همه اینها نشان میدهد که مسیر کنونی کشور دیگر قابل ادامه نیست و تجربه دهههای اخیر نظام تدبیر ما چیزی جز ناکارآمدی و شکست را نشان نمیدهد و اگر بخواهد به همین ترتیب ادامه دهد کل جامعه و منابع مادی و طبیعی و انسانی ایران را رو به نابودی خواهد برد. به هیچ زبان دیگری نمیتوان نشان داد که این سیستم به غایتِ ناکارآمدی خود رسیده است و اگر هر چه سریعتر فرمان را نچرخاند ما را به ته دره خواهد فرستاد. ما چاره ای نداریم جز انجام اصلاحات لازم در همه حوزههای بحران آفرین، رتبهبندی مجدد هدفگذاریهای ملی (دستکم برای یک نسل)، بازگشت به مدیریت عقلانی مبتنی بر منافع ملی، توقف انقلابیگری افراطی و نهایتاً بهسازی نظام سیاسی. در یک کلام، ما نیازمند ورود به مرحله افقگشایی هستیم و البته من برای این که کلی حرف نزده باشم، مهمترین، ضروریترین و آخرین فرصت افقگشایی برای جمهوری اسلامی را به صورت تحلیلی و تفصیلی در یادداشت بعدی معرفی خواهم کرد.
این روزها خدا خدا میکنم که بورس فرو نریزد، که دلار بالا نرود، که ترامپ بیش از این خیرهسری نکند، که نمایندگان نوخاستهی مجلس، کشور را بیثبات نکنند، که تورمِ چهارنعل سربرنیاورد، که طاقت فقرا طاق نشود، که پولها از بخش تولید به بورسبازی نرود، که بیکاران به خیابان نریزند، که کارگران اعتصاب نکنند، که جوانان خسته و ناامید دست به اعتراض نزنند، که دولت تصمیمات شتابرده نگیرد، که مقامات سخنرانی احساسی نکنند، که اسرائیل تحریکمان نکند، که نظامیان به اشتباه موشک هوا نکنند، که ترامپ دوباره رأی نیاورد و مهمتر از همه، که خدا از غریبی خودش در این دیار، دلشکسته و ناامید نشود و درهای رحمتش را به روی ما نبندد.
آه آه که این روزها چقدر همه باید مراقب باشیم.