در غمِ دوست
سروِ توس
چه خوانم ترا ای نیِ خوش نگار؟
که شیرین دهانی و خسرو تبار
هنر جان گرفت از نواهای تو
هر آوایِ تو خوشتر از هر هَزار
ز ذوق و ز حُسنت ندانم شُمار
نه از صوتِ نابت بدانم عیار
فریب و فسون رسم و راهت نبود
نه عکسی به ماه و نه تصویرِ مار
برفتند سست تان به همراه باد
تو ماندی به میدان، به رخشت سوار
بنامم ترا سرمد و سروِ توس
که از مام و مردم نکردی فرار
چه زیبا نوشتی تو بر لوحِ مهر
به دلها امید و به جان ها قرار
فریبا کشیدی تو بر بومِ نای
سحر را چو فریادِ مرغِ بهار
شرف را نداد ی به بادِ فنا
سپر سینه کردی، سرت را نثار
کنون از چه گویم در این شامِ تار
از درون یا چشمه هایِ ژاله بار؟
روز و شب گویم بدین قلبِ حزین
با دلِ خونین لبِ خندان بیار
با بهارِ دلکشت ای سروِ توس
رختِ ماتم از تنِ میهن درآر