تعصب و قشریت اسلامیستی این روزها در پاریس دست به جناتیت هولناک تازهای زده است.
یک جوان چچن اسلام گرا که به تازگی از فرانسه پناهندگی و اجازه اقامت ده ساله گرفته بود، یک معلم تاریخ و جغرافیا را که در باره آزادی بیان با دانش آموزان سخن گفته بوده است، به تحریک یا تشویق برخی اسلام گراهای این کشور سر بریده است.
چنین جنایت فجیعی را اسلام گرایان جاهل حق ناشناس وناجوانمرد درکشور ولتر وهوگو مرتکب شدهاند، یعنی درکشوری که به آنان پناه داده و آنان را از حقوق انسانیای برخوردار کرده است که همواره در جامعه واپس مانده و جهل زدۀ خودشان از آنها دریغ شده و دریغ میشود.
این گونه تروریسم کور که با اینهمه سبُعیت و بربریت خاص اسلامیستها در کشورهای میزبان آنان پیش میآید حکایت از آن دارد که اسلامیسم نه تنها هرگز با آزادی و دموکراسی سر آشتی ندارد بلکه با انسانیت و اخلاق و جوانمردی نیز ــ که کمابیش در اغلب فرهنگها میتوان یافت ــ، سنخیتی ندارد و نمیتواند خود را با حد اقل معیارهای انسانی و اخلاقی جامعه مدرن هماهنگ کند.
ما ایرانیان در طول تاریخ دردآلود خود، همواره شاهد این گونه جهالت خون آشام و تعصب و قشریت درنده خوی اسلام گرایی بودهایم: تعصب و قشریتی که در طول ۱۴۰۰ سال از سوی ملایان و مفتیان و فقها به جامعه تزریق میشده و جانیان خون ریز کوچک و بزرگ پرورش میداده و آنان را به قتل کسانی که ملحد یا کافر یا بد دین یا قرمطی یا دهری یا صوفی یا بابی مینامیدهاند با وعدۀ بهشت و دریافت ثواب اخروی تحریک و تشویق میکردهاند:
سر تا سر دشت خاوران سنگی نیست
که خون دل و دیده بر آن رنگی نیست
هنوز مظلومیت بزرگانی چون سهروردی و حلاج و عین القضات و بسیاران دیگر که در جوانی به تحریک ملایان به قتل رسیدند در یادها مانده است.
و نیز یاد و خاطره رنجی که بزرگان درجه اول فرهنگ و فلسفه و دانش در ایران بردهاند همچنان در ضمیر و وجدان جمعی ایرانیان نمودی آشکار دارد.
فتوای قتل کسانی همچون این سینا و رازی صادر شد و بزرگان درجه اول فرهنگ و ادب و اندیشه چون فردوسی و خیام آزارها دیدند، تا آنجا که اجازه دفن پیکر آنان در مزار شهر از سوی مفتیان و فقیهان داده نشد.
نیز در به دری و تبعید بزرگانی چون ناصر خسرو (آوارۀ یمگان) که تروریسم فقیهان جنایتکار همچون سایهای او را در قلمرو ایران بزرگ و خراسان تعقیب میکرد در تاریخ ایران به نماد برجستهای از آوارگی و بی خانمانی اهل فرهنگ بدل شده است!
او خود، نقل کرده است که روزی هنگام گریز از این وادی به آن وادی، به شهری وارد شد و برای تعمیر پای افزار از هم گسیختۀ خود، به دکان پینه دوزی وارد شد.
در همین حال، ناگهان بیرون از دکّه پینه دوز سر و صدای بگیر و بکش برخاست وپینه دوز به سرعت درفش خود را برداشت و از دکّه بیرون جَست و پس از گذشتش زمانی کوتاه، هیجان زده و خندان باز آمد در حالیکه تکهای گوشت آدمیزاد بر درفش خون آلودش آویخته بود.
ناصرخسرو از پینه دوز پرسید: این چیست؟ و کجا رفته بودی؟ پینه دوز گفت: مؤمنان شهر، یکی از شاگردان ناصرخسرو را که به الحاد متهم شده بود میکشتند، من هم رفتم تا در این امر خیر و در این جهاد، شرکت کنم و اکنون تکهای از گوشت او را جهت ثواب اخروی بر سر درفشم با خود آوردم.
ناصر خسرو کفش گسیخته و تعمیر نشدهاش را برداشت و با خود گفت در شهری که شاگرد ناصر خسرو اینگونه تکه پاره شود وای به حال خودِ ناصر خسرو! و از دکه پینه دوز مؤمن متعصب بیرون زد تا باقی عمرش را به گریز از چنگ مدعیان دین و صاحبان فتوا و فقها ادامه دهد و آوارگی خود را در درههای خراسان تداوم بخشد.
جایی گفته بود:
ابلیس فقیه است اگر اینان فقهایند!
و این سخن او نیز مشهورست که گفت:
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم
کزبیم مور در دهن اژدها شدم.
تاریخ جنون و جنایت مدعیان اسلام و فقها و مفتیان در کشور ما بسیار دور و دراز است و بسیارانی از جانهای شیفته و بزرگان علم و دانش و هنر و اندیشه از آنان رنجها بردهاند، شکنجهها دیدهاند و به قتل رسیدهاند یا به غم غربت و رنج تبعید و دوری از یار و دیار مبتلا بودهاند.
دهخدا درباره سبُعیت و بی رحمی ملایان و مفتیان متعصبی که دین را دکان خصوصی خود دانسته و شغلشان همواره تزریق سموم تعصب در وجدان آدمیان و تبحرشان در محو انسانیت از وجود انسانها بوده تا مردم را به مقام رمگی فروکاهند و سروری خود بر آنان را تداوم بخشند، میگوید:
کف چو از خون بی گُنه شویند
سپس این سگ چه کرده بُد گویند
همه کارنامه جنایت و جنون فدائیان اسلام در ایران شاهد این سبُعیت و بیدادگری زیر نام دفاع از الله و دین بوده است.
از قتل بزرگواری چون احمد کسروی بگیرید که پیش از فرمانروایی سیاسیشان بر ایران رخ داد و از جنایتهای بی حد و بی شمار و هولناک چهل ویک سالهٔ اخیر آنان همچون قتل شاعر جوان کرمانی حمید حاجی زاده و پسرک معصوم ۹ سالهاش کارون، تا برسید به تازه ترینش (که قطعا آخرین جنایت آنان نیست) یعنی قتل ورزشکار جوان بی گناه، نوید افکاری همه همچون لکههای خونین بر صحیفه تاریخ ایران حک است و نام قاتلان و فرمان قتل دهندگان اسلام گرا را با ننگ ابدی قرین ساخته است.
به هر حال قتل این معلم تاریخ در فرانسه از جنس همان قتل هایی ست که ما ایرانیان قرنها در کشور خود به شیوه رنجباری شاهدان آنها بودهایم و همچون بلیهای که از آغاز تسلط اعراب بر ایران در کشور ما پدیدار شده ــ و گویا قصد پایان یافتن هم ندارد ــ، همچون نیاکان خویش رنجها برده و در آتش جنون و خشونت و بیداد آنان سوختهایم.
واگر همچنان بدان رنجها گرفتاریم، علت عمده آنست که جهل و تعصب مثل مور و ملخ خود را باز تولید میکنند اما دانش و فرهنگ ــ به ویژه در جوامعی که نیروی جهالت و واپس گرایی قوی و سیل آساست ــ، رشدی بطئی و آرام دارند و مدام زیر ضربت چماق و زنجیر و داغ و درفش به مقاومت فرساینده و جانکاه ادامه میدهند و بهایی گزاف برای دوام و بقای خود میپردازند تا بتوانند بقای آرمان انسانیت و آزادی را تضمین کنند!
ابیات تکان دهندۀ زیر از شاعر ایرانی اهل فرغانه که در روزگار سیاه سلطۀ ایلخانان مغول در قرن هفتم و هشتم هجری میزیست در اینجا گویا و جایگزین بسیاری سخنان ناگفته تواند بود:
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد!
(سیف فرغانی)
یاد ساموئل پتی که در کالج فرانسه معلم تاریخ و نماد آزادی بیان در کشور ولتر وهوگو بود گرامی باد!
قطعا مردم فرانسه از قتل فجیع این معلم مظلوم (یعنی جنایتی که به گونهای سمبلیک تعرض خونین توحش اسلامگرایی به آزادی و دموکراسی راا نمایش داده است) برای مقاومت و مبارزه با تاریک اندیشی و تعصب ترویسم اسلامی درس تازهای خواهند گرفت و راه جنون و جنایت و تاریک اندیشی اسلامیستی را در کشور خود سد خواهند کرد و برای پاسداری از آزادی بیان و اندیشه که یکی از بنیادی ترین و گرامی ترین دستاوردهای تاریخی مردم این کشور است همه گونه تمهیدات لازم را به کار خواهند بست!