Wednesday, Nov 11, 2020

صفحه نخست » به بهانه کاریکاتورهای محمد، جواد جواهری

Javad_Javaheri.jpgاولین بار، آزادی را در فرانسه ملاقات کردم. بیست ساله بودم، از دست همه آنهایی که قصد جانم را کرده بودند فرار کرده بودم. بیست سالم بود و هنوز غبار و خستگی سفر را با خودم به خیابان‌ها و میدان‌های پاریس می‌بردم . در یکی از همین ول‌گردی‌ها بود که دیدمش، آزادی را. در شمایل پیرمرد عجیبی بود که بالای یکی از سطل آشغال‌های مقابل مرکز فرهنگی جورج پومپیدو شهر پاریس ایستاده بود و برای مردمی که دورش جمع شده بودند سخنرانی می‌کرد. کلاه کپی به سر داشت، ریش بلند ژولیده و کت سیاه بلندی به تن، مملو از مدال‌ها و پین‌های آنارشیستی. روزی از روزهای پاییز ۱۹۸۴ بود و من از فحوای کلامش فقط همین قدر می‌فهمیدم که خطابش به صاحبان قدرت است، به سیاستمداران، بانکدارها، دولت، رییس جمهور، کلیسا. با حرارت می‌گفت و از خنده مردم می‌شد فهمید که دارد لیچار بار همه اینها می‌کند. پاچه همه را گرفته و شکر نثارشان می‌کند. سخنرانی یک ربعی طول کشید . صدای خش‌دار آدم‌هایی را داشت که از حنجره‌شان خیلی کار کشیده‌اند. حرفش که تمام شد با چیزی مثل برس توالت صلیب کشید وبا مسخره‌بازی شنوندگانش را تعمید داد، از جایگاهش پایین آمد و سوار بر دوچرخه عجیب‌تر از خودش از کنار چند پلیسی که کمی دورتر به نظاره ایستاده بودند، گذشت و رفت.

و این آدم تصویر آزادی بود برای من بیست ساله‌ای که از سرزمین ممنوعیت‌ها آمده بودم. ضربه این دیدار چنان بود که هنوز ده‌ها سال بعد در پاسخ این سوال که چه چیز اینجا در اول بیش از همه چیز مجذوبم کرد، بی درنگ می گویم Aguigui Mouna. این اسمی بود که این مرد بی‌نظیر برای خودش انتخاب کرده بود. بیشتر کسانی که در سال‌های هشتاد راهشان به محله بوبورگ و مرکز پومپیدو افتاده باشد بی‌گمان او را دیده‌اند. ادبیاتی که او بر فراز سطل آشغال‌ که تریبونش بود به کار می‌برد همان ساتیر "Satire" است. یک جور حمله زبانی، نقادی بی محابا که نوع بسیار نرم‌شده‌اش را شاید بشود با ادبیات گل‌آقا یا توفیق قدیم مقایسه کرد.
Mouna خودِ آزادی بود، چرا که بی‌محابا به تمام آنچه که می‌خواست می‌تاخت. بی‌لکنت حرف می‌زد و انتقاد می‌کرد. Mouna خودِ خودِ آزادی بود، نه برای شجاعتش، یا به قول امروزی‌ها هزینه‌ای که برای پرداختش آماده بود. بلکه دقیقا به این دلیل که نیازی به شجاع بودن نداشت و قرار نبود هزینه‌ای بپردازد. منطق زبانی Mouna، از نوع پخته‌ترش همان است که در نشریاتی مثل Charlie Hebdo یافت می‌یشود. همان اشتهای نافرمانی، همان میل به سخره گرفتن و ضد قدرت بودن، ضد تفکر حاکم بودن. در این میان در افتادن با مذهب و دگم‌مذهبی دم دست‌ترین سوژه‌هایی هستند که کاریکاتوریستهای Charlie Hebdo با میل به سراغش رفته و می‌روند. ضد مذهب بودن ساتیر چیز تازه و عجیبی نیست. در ایران نیز از دیرگاه شیخ و مفتی و محتسب مایه هجو و تمسخر شاعران و رندان روزگار بوده‌اند. صابون شاعران و نویسندگان آزادی‌خواه، مانند کسروی، فرخی یزدی حتی ایرج میرزا، به تن شیوخ و سیاستمداران متقلب بسیار خورده، اما هیچگاه تندی این طنز به زهر ساتیر فرانسوی پهلو نزده. شاید به یک دلیل ساده. به این دلیل که در قاموس طنازان این دیار چیزی به مفهوم کفر وجود ندارد. چیزی تعبیر به "حمله به مقدسات" نمی‌شود، چرا که هیچ چیزی مقدس نیست. Wolinski ، Charb، Cabu کاریکاتوریست‌های به قتل رسیده Charlie Hebdo بر فراز جایگاهی ایستادند که به بهای قرن‌ها مبارزه فیلسوفان روشنگری بنا شده است. سترگ‌ترین کار این متفکران و هنرمندان همانا قداست‌زدایی از مذهب بود. همان قداست‌زدایی کمدی‌های Molièr، نوشته های Sad و Beaumarche. به اصطلاح رایج امروز رد شدن از خطوط قرمز. همان که مفهوم ناب آزادی بود در وجود Mouna . ساتیر دریدن پرده هاست. مثلا در شعر فارسی می‌شود گفت: «می بخور منبر بسوزان»، اما نمی شود گفت «می بخور قرآن بسوزان». چرا که قرآن خط قرمزی‌ست که نمی‌شود از آن گذشت. هنجاری‌ست که نمی‌توان شکست. می‌شود با «ارباب عمائم» (اصطلاحی از خمینی است در یکی از اشعارش) درافتاد، اما با خدا و رسولش نه. مقدسات لازم و ملزوم جوامع بسته می‌باشد. جوامعی که معمولا مردسالار، دیکتاتورمآب، پدر سالار، سفله‌پرور و فاسد نیز هستند. تمام این فضیلت‌ها در کشورهای تحت سلطه مذهب از جمله کشورهای مسلمان یافت می‌شود.

حساب آنهایی که خوراک فکری به قاتلانی می‌دهند که با مسلسل به دفتر روزنامه‌ای حمله می‌کنند یا با کامیون از روی مردم بی‌گناه رد می‌شوند روشن است. همچنین اگر مردمی که در کشورهای مسلمان به بهانه توهین به محمد به خیابان‌ها ریخته‌اند را میشود نادان و آلت دست دانست و رهبرانشان را احمق یا جنایتکار، اما درباره روشنفکران جوامع مسلمان چه باید گفت؟ بیشتر واکنش‌هایی که من تا به امروز از جانب اینان دیده‌ام با این قسم و آیه آغاز شده‌اند که ما نیز از توهینی که به محمد شده است بسیار ناراحتیم، اما به مسلسل بستن و سر بریدن که کار خیلی قشنگی نیست را هم تایید نمی‌کنیم. انگاری جوری محکوم کردن نوع واکنش، اما نه محکوم کردن کل داستان. یعنی شاید کتک زدن به جای کشتن، یا اگر کشتن، نه سر بریدن. در میانشان آزادگانی از جنس Mouna کم بودند که بگویند: هان ناراحت شدید؟ به درک. و برود بالای آشغالدانی و از پایین تا بالا تکلیف این دشمنان آزادی را روشن کند.

بگذارید همین جا روشن کنم که قتل‌ها و جنایاتی که اتفاق افتاده با هیچ منطقی پذیرفتنی نیستند. کسانی که برای این اعمال کلاه وجاهت بدوزند به این ترفند که این، هرچند کور، واکنشی‌ست به سال‌ها سلطه حقارت بار سفیدپوستان کاتولیک بر اعراب مسلمان. یا حمایت یک جانبه غرب از اسرائیل. راه به خطا می‌برند. مسئولیت نابسامانی جوامع اسلامی را پیش از همه چیز باید به پای فساد حاکم، دولتمردان ناکارآمد و تفکر جزمی سردمدارن مذهبی و عقیدتی‌اش نوشت.

حق با Mouna است، فوقش اگر خیلی دردشان گرفته یک ورق کاغذ بردارند و مرکب و قلم و هرچه دوست دارند بنویسند، بکشند و منتشر کنند. بکِشند، نکُشند. راستی کشتن چرا؟ به آتش کشیدن پرچم کشور مردمی زخم‌خورده از چه رو؟ در این میان به خیابان ریختن خلق‌هایی که به دلیل بی‌کفایتی و فساد رهبرانش معطل نان شبش هست، آیا خود کاریکاتوری بس دردناک نیست؟ همان رهبرانی که در برابر آوارگی هزاران Rohingyas مسلمان بنگلادشی، زندانی و عقیم شدن هزاران Ouïghours در چین سکوت کرده اند، ناگهان فریاد وا-اسلاماشان به افلاک می‌رود. فرانسه می‌شود سمبلی که باید نابودش کرد، تحریمش کرد، چرا که در یکی از دبیرستان‌های حومه پاریس، در مبحث آزادی بیان، معلمی سر کلاس درس از کاریکاتورهای محمد در Charlie Hebdo مثال آورد؟ همین؟ نه همین نیست. مدتهاست که اسلام سلفی در حاشیه جوامع اروپایی لانه کرده است و بین جوانان به یارگیری مشغول است. یک نظرسنجی معتبر اخیرا نشان داد که در حومه شهرهای بزرگ فرانسه، در برخی محلات بیش از بیست و پنج درصد جوانان قوانین شرع اسلامی را برتر از قوانین مدنی جمهوری فرانسه می‌دانند. شبکه‌هایی از اسلام سیاسی تندرو از طریق امامان و مساجد، که برخی وصلند به منابع مالی مشکوک (بخوانید عربستان سعودی)، در جوانان عرب‌تبار رخنه کرده‌اند. کلاس‌های قرآن‌خوانی (بخوانید جلسات مخ‌زنی) برای نوجوانان. محدود شدن آزادی زنان و دختران. واکنش‌های ناموسی و گاهی منجر به قتل. روندی که منجر به حاکم شدن جو اسلام تکفیری در بسیاری از محلات مسلمان‌نشین اروپا شده. تمام اینها زنگ خطری است نه فقط در گوش دولت فرانسه، بلکه برای تمام آزاداندیشان و کنشگران لائیک. حمله به کلیساها، به مسلسل بستن مردمی که در کافه نشسته‌اند، با کامیون زیر کردن ده‌ها مردم عادی به هنگام یک جشن ملی، و سرانجام، بریدن سر یک معلم، کم چیزی نیست. برای حس کردن این موضوع کافی‌ست تصور کنیم، در ایران امروز، روزگار فردای مهاجران را، اگر کسانی از بینشان با کامیون به کشتن ده ها ایرانی دست زده باشند. یا با اتومبیل در تهران گشته باشند و اینجا و آنجا به مردم عادی شلیک کرده باشند. فقط یک لحظه عادلانه تصور کنیم. همه چیز نسبی‌ست، اما استحکام و متانت اکثریت فرانسوی‌ها در حدی بود که در مجموع، تا به امروز، واکنش عرب‌ستیزانه یا اسلام‌ستیزانه مهمی دیده نشده. مقاومت جامعه مدنی فرانسه در برابر واکنش‌های پوپولیستی و انتقام‌جویانه تحسین برانگیز است. اما این توازن، هر آن امکان بهم خوردن دارد. راست افراطی در کمین نشسته. راست افراطی‌ای که فریادهایش پژواک عربده‌هایی است که اسلام‌گرایی افراطی در صف مقابل می‌کشد. مزخرفاتی که خامنه‌ای به عنوان نامه به جوانان فرانسه نوشته است بماند. در آن خانه دیر زمانی‌ست که عاقلی نیست. آدمی که ده‌ها نفر در زندان‌هایش جرمشان توهین به حضرتشان است، به قول ما لنگرودی‌ها «بشی خفه ببی».

لائیسیته، ضدیت با مذهب نیست، حتی به نوعی دفاع از عقیده و آزادی مذهب است اما هر عقیده‌ای و تمام مذهب‌ها. آینده ایران چیزی جز لائیسیته نمی‌تواند باشد و اگر متفکران اسلامی (معمم یا مکلا) عاقل باشند باید به جد از لائیسیته دفاع کنند چرا که در جو ضد اسلامی قابل پیش‌بینی بعد از جمهوری اسلامی تنها شانس ادامه حضورشان، و یا شاید ادامه حیاتشان، یک حکومت لائیک است. فرق گذاشتن بین آزادی تفکر، تبلیغ تفکر و فعل تفکر، زیربنای جامعه آزادی مثل فرانسه است. برای نمونه همین داستان ممنوعیت حجاب: باید اول گفت که ممنوعیت حجاب در فرانسه که چنین خشم برانگیز شده. میشود از جنبه های مختلفی از این قانون انتقاد کرد. یکی از انتقادات رایج هم به یک چوب راندن تمام مسلمانان است. بسیاری هم معتقدند که اصلا به چنین قانونی نیاز نبود و می شد با یک دستورالعمل اداری ختم ماجرا کرد. اما این قانون دقیقا چه می گوید؟ قانون جمهوری نمایاندن نشانه‌های پرطمطراق مذهبی را در مدارس و آموزشگاه‌های دولتی ممنوع کرده است. حجاب اسلامی، صلیب و کیپای یهودی مشمول این ممنوعیت می‌شوند. فراموش نکنیم آموزش و پرورش لائیک و جدایی دین از قدرت، اساس انقلاب فرانسه است. این ممنوعیت فقط در مدارس، دانشگاهها و برای کارمندان برخی از ادارات دولتی اعمال می‌شود وگرنه در خیابان و میادین همه آزادند ردا و عبا به تن کنند حتی کشیش‌ها و ملاها. کسی منکر وجود احساسات اسلام‌ستیزانه در جامعه فرانسوی نیست، اما اسلام‌ستیزی تا امروز به قانون تبدیل نشده است. کسی را تا به امروز به جرم روزه گرفتن و نماز خواندن جریمه نکرده‌اند و شلاق نزده‌اند.

برویم سراغ کاریکاتورهای Charlie Hebdo.

داستان از اینجا شروع شد که در سال ۲۰۰۶ میلادی Charlie Hebdo کاریکاتورهای نشریه دانمارکی Jyllands-Posten را در فرانسه بازنشر کرد. در یکی از کاریکاتورها محمد عمامه‌ای به شکل بمب بر سر داشت. در پی این انتشار، سه انجمن اسلامی از Charlie Hebdo شکایت کردند، اما دادگاه به نفع روزنامه ساتیریک رای داد. رای دادگاه چنین گفت: «ژانر کاریکاتور، هرچند ساختارشکنانه و تحریک‌آمیز، ادبیاتی است که در تبادل عقیده نقش بازی می‌کند و از این رو تفکیک‌ناپذیر از آزادی بیان می‌باشد»

Charlie Hebdo پس از این موفقیت بازهم جلوتر رفت و کمی بعد کاریکاتوری را منتشر کرد در آن پرسوناژ محمد، دمر خوابیده و لخت جمله معروف بریژیت باردو در فیلم گدار را تکرار می‌کند «کونم چی؟ دوستش داری؟» این تصویر لابد کنایه به معروف شدن یا ستاره شدن محمد داشت.

M1.jpg

سپس در ژانویه ۲۰۱۵ در همین مجله کاریکاتوری منتشر شد که در جواب «عجیبه امسال هیچ سوء قصدی نشده» یک رزمنده جهادی که جلیقه انفجاری پوشیده پاسخی به این مضمون می دهد که: «صبر کن هنوز سال تموم نشده»

M2.jpg

Charlie Hebdo همچنان ادامه داد تا اینکه در هفت فوریه ۲۰۱۵ مورد حمله قرار گرفت. حمله ای که در آن دوازده نفر از همکاران نشریه از جمله Wolinski و Cabu دو کاریکاتوریست اصلی در دفتر مجله زیر رگبار کلاشینکف جان می‌سپارند. سه روز بعد خیابان‌های پاریس شاهد تظاهرات بی‌سابقه ای می‌شود که بیش از سه میلیون نفر در آن شرکت می‌کنند. شرکت‌کنندگان سوگوار پلاکاردی در دست داشتند که می‌گفت: «من شارلی هستم»

M3.jpg

پس از آن Charlie Hebdo کاریکاتوری را انتشار داد که در آن پرسوناژ محمد گریان خود تابلویی بدست داشت با مضمون من شارلی هستم. و جمله‌ای که می‌گوید. «همه چیز بخشیده شده».

M4.jpg

دیالوگی بسیار زیبا بین پرسوناژ محمد که در سوگ کاریکاتوریست‌های خود می‌گریست و صدای دوردست هنرمندانی که می‌گویند: «بخشیدیم».

اما «بخشیدیم» روزنامه به معنی دست کشیدن از ساتیر نیست.

این دیالوگ همچنان ادامه پیدا می‌کند مثلا در این کاریکاتور با تیتر «محمد از دست اسلامیست‌ها عاصی شده» که در آن محمدی گریان را می‌بینیم که می‌گوید: «طرفدارهای احمق داشتن هم مصیبتیه... ». اینجا آشکارا روزنامه نگاران Charlie Hebdo حساب مسلمانان را از اسلامیست‌های تندرو جدا می‌کنند.

سرانجام، و برای درک روح Charlie Hebdo نگاهی بیندازیم به این کاریکاتور:

M5.jpg

در پی افتضاح کشیش‌های بچه‌باز و در بحبوحه دادگاه کشیشی که از کودکان سوء استفاده جنسی کرده بود، کاریکاتوریست‌های

Charlie Hebdo به بالاترین سمبل کلیسای کاتولیک حمله می‌کنند. تیتر این کاریکاتور می‌گوید : «سرانجام کلیسای کاتولیک چشم گشود»

همانطور که می‌بینیم، حمله، یا پرده‌دری این کاریکاتور با کاریکاتورهای محمد، قابل قیاس نیست. باید گفت که عیسای مصلوب، پرسوناژ محبوب کاریکاتوریست‌هاست و به هر بهانه‌ای سوژه کارهایشان می‌شود. هرازچندگاهی کلیسای کاتولیک اعتراضی میکند، خیلی به جای کسی بر نمی خورد تا کاریکاتور بعدی.

حتی برای کسانی که با حرارت اعمال تروریستی تندروهای مسلمان را به بهانه کاریکاتورهای محمد و توهینی که به زعم آنها به او شده محکوم می‌کنند این سوال به قوت خود باقی‌ست : چه چیزی مقدس است و ما چه را تقدیس می‌کنیم ؟ قداست فقط مذهبی نیست. همه ما تابو یا تابوهای مقدسی در ذهنمان داریم. فکر کردن به این تابوها و سنجیدن حد تحمل هر کدام از خودمان می‌تواند تمرین جالبی باشد. اینجا ما با یک کانسپت ذهنی سروکار داریم. مثلن در فحش معروف «مادرت را گاییدم»، وقتی از زبان یک همشاگردی هشت ساله بیرون می‌آید، هنگام تیله‌بازی، فعل گاییدن متصور نیست. چیزی که در عمل مانند لخت دمر خوابیدن محمد، شدنی نیست . (بگذریم که تصّور یک کودک هشت ساله با مادر چاق و چله چهل و چند ساله آن زمان من...) اما هر چه باشد کتک‌کاری بعد این ناسزا چیزی جز دفاع از تقدس نیست. گاهی تعجب می‌کنیم که بعضی از آزاداندیش‌ترین دوستانمان موافق آزادی جنسی از هر نوعش هستند، به جز برای بچه و خواهر و مادر خودشان. عمق تابو تا ناخودآگاه هر کدام از ما نفوذ کرده است. یادم هست در سال‌های آخر دبیرستان دوستی از جانب پدر و مادرش ماموریت داشت تا قرآن کهنه‌ای را دفن کند. قرآن کهنه، مانند در مسجد، معضلی است برای مسلمان‌ها. موضوع دفن کردن قرآن باعث مزاح شد، از آن رو که ما همه دم از لامذهبی بودن مطلق می‌زدیم. بحثی داغ در گرفت که حاصلش نه فقط منتفی شدن دفن قرآن بود، بلکه کار بالا گرفت و نظر به اینکه این کتاب چیزی جز کاغذ و مرکب نیست، وانگهی ا پر از «مزخرفاتی» است که «افیون توده‌ها شده»، آتشی‌تر‌ین رفیقمان با شور انقلابی، کتاب را کنج دیواری انداخت و برای وارد کردن ضربه آخر به این سمبل مذهبی «واپسگرا» شلوارش را پایین کشید و روی قرآن شاشید. یعنی به نظر آمد که شاشید. اما رفیق پر شورمان، با همه هارت و پورتش دور و بر قرآن شاشیده بود و نه به خود کتاب که به زعم همه ما کمی کاغذ و مرکب بیش نبود. همینجا بگویم هیچ کدام از ما تا همینجا که او رفته بود هم نمی‌رفتیم.

کاریکاتور با غلو کردن در خطوط و اندازه‌ها، با جابجا کردن پرسپکتیو از همان اول کار اعتراف میکند که آنچه می‌گوید خود واقعیت نیست. برداشتی است از واقعیت که نتیجه نهایی‌اش در ذهنمان ساخته می‌شود. و طبیعتا این بازسازی ذهنی، بدون ارتباط با پیشینه زمینه فرهنگی فرد دریافت‌کننده نیست. برخورد فرانسوی ها و بسیاری از کشورهای شمال اروپا با برهنگی با برخورد خاله خانومای عزیز من که برای سایه درخت سیب رو میگرفت فرق دارد . سوال فقط این است کدام باید خود را سازگار کند. خاله من اگر به اینجا مهاجرت می کرد، یا فرانسوی ها و اسکاندیناویها؟ همه داستان جهانگرد کاشفی که قرنی پیش به دست یک اسکیمو کشته شد چرا که از خوابیدن با همسرش سر باز زده بود را شنیده ایم. به دوستی که قصد سفر به ایران داشت در پاسخ به این سوال که از صداها و تراوشات بدن، کدام یک در ایران آزاد است؟ گفتم هیچکدام. آنجا همه چیز ممنوع است، گوزیدن که جای خود دارد، آروغ زدن، عطسه بلند، فین کردن... در مملکت ما بدن انسان کاملا بی‌صداست. کسی به مستراح نمی‌رود که قصدش معلوم است، می‌رود دستشویی. هستند خانواده هایی که بچه هایشان باید «کون» را «اونجا» خطاب کنند. تعجبی نیست که برآمده از چنین فرهنگی، ناخودآگاه بسیاری از ما پر باشد از ممنوعیت‌ها و ترسهایی که گاهی حتی قادر به نام بردنشان نیستیم.

ریشه خشونت همینجا نیست؟ بی‌تردید مفهوم خطرناک غیرت را باید در رابطه با مفهوم تقدس ارزیابی کرد. چه چیزی محرک پدر یا برادری می‌شود که دست به قتل دختر یا خواهرش می‌زنند. هنگام این عمل بزهکارانه فرد تلاش می‌کند تا با پاک کردن صورت مسئله، قداستی ازدست‌رفته را بازسازی کند. فرهنگ مردسالار با مقدس کردن تن زنان، حاکمیت بر زنان را به یک عرف اجتماعی تبدیل می‌کند. غیرت در فرهنگ ما فقط در رابطه با جنسیت نیست و مشتق می‌شود به بسیاری دیگر از جمله غیرت مذهبی، غیرت ملی، غیرت فامیلی و خیلی غیرت‌های دیگر که فقط در انحصار مردان نیست. از این رو رابطه نزدیک غیرت و تقدس ختم به این می‌شود که زدودن این بدون زدودن آن ممکن نیست. یعنی در آینده نزدیک بهترین آرزوی ما برای ایران بی‌غیرت شدن یا نرم‌غیرت شدن مردمانش می‌باشد. مخالفت با دگم اسلامی به معنی مخالفت با دگم به معنای عام نیست. خیلی از بد و بیراه‌ گویان به روحانیت فقاهتی، با شنیدن توهین به پادشاهی یا سوسیالیسم، دست به چاقو می‌برند. در چنین وانفسایی کار کاریکاتوریست‌ها از سخت هم سخت‌تر می‌شود. اگر خودداری (بخوانید خودسانسوری) نکنند، باید مانند علی فیروز کاریکاتور سوریایی آماده باشند که انگشتانش را شکنجه گران اسد خرد کنند یا مانند Wolinski و Cabu آماج گلوله‌ای کوته‌فکران شوند. بگذرید همینجا کلاه نداشته ام را به احترام مانا نیستانی کاریکاتوریست شجاع و پر استعدادمان از سر بردارم که اگر نبود چیزی کم بود.

گفته‌اند وقتی که Cabu مهاجمان مسلح را دید، پیش از اینکه اماج گلوله‌ها شود از جا برخاست و بیلاخ گنده‌ای نثارشان کرد. دوست دارم این داستان درست باشد. دوست دارم در این لحظه نه فقط Mouna بلکه تمام رندان آزاداندیش دنیا را یک جا تصور کنم که کنار Cabu ایستاده‌اند و با هم بزرگترین بیلاخ دنیا را پیش از به خاک افتادن به تاریک‌اندیشان حواله می‌دهند.

در آخر کلام، قرار نیست که همه، شیوه‌ی مزاح یا رادیکالیته Charlie Hebdo را تحسین کنند. مخالفان سرسخت این نشریه کاملا حق دارند که از کنار دکه روزنامه‌فروشی بگذرند، دست در جیب نکنند و این مجله را نخرند. به همین سادگی.

Aguigui Mouna هشت ماه مه ۱۹۹۹ در بیمارستانی در پاریس فوت کرد.

M6.jpg

جمع زیادی از پاریسی‌ها در مراسم خاکسپاری او شرکت کردند و Cavana، روزنامه نگار سرشناس، ضمن ادای احترام گفت: Mouna خود به تنهایی یک تظاهرات بود، تجسم شورش. کسی که فلسفه وجودی‌اش عشقی بود جهان‌شمول و اشتهایی سیری‌ناپذیربه گفتن حقیقت.

javad.skyler@gmail.com



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy