ما محصول یک چرخه استبداد و خشونت تاریخی هستیم که در آن حاکمان مستبدان بالفعلاند و محکومان مستبدان بالقوه!
گاه محکومان بر مستبدان میشوریم در میان دریائی از خون و دلاوری مستبدی را از اریکه به زیر میکشیم و به جای او مستبد دیگری را مینشانیم! دردا! که همیشه آرزوی عدالت و آزادیخواهیمان در عمل مغلوب شرایط بههم ریخته بعد سرنگونی، ترس از تودههای بیسر برآمده از اعماق جامعه، ذهنیت تاریخی، عدم انسجام و وحدت عمل گروههای شرکتکننده در مبارزه میگردد. ذهنتی برآمده از ترس، ناامنی، خوکرده با خشونت وعادتکرده به زندگی در سایه یک قدرت که دشنامش میدهیم اما از نبودش نیز هراس داریم.
چرا که هرگز پروسه دموکراتیک همراه با درک عمیق آزادی را طی نکرده و تجربه یک حکومت دموکراتیک مبتنی برکرامت انسانی بهدور از خشونت مبتنی بر آزادی را هرگز نداشتهایم.
عدالت، آزادی و دمکراسی در ذهن ما چیزی جز یک مفهوم انتزاعی نبوده و نیست که پیوسته نخست با کلمه "امنیت" کمرنگ شده به آینده حواله گردیده است. هرگز از آزادی، آزادیخواهی و دمکراسی مفهومی جز کلماتی تهییجگر برداشت نکرده و آنها را با پوست و گوشت خود احساس ننمودهایم! چرا که هرگز دمکرات و آزادیخواه نبوده و نیستیم! حتی در حال حاضر.
هرگز از چرخه تاریخی خشونت، نفرت آمیخته با منیت، خودرائی فردی و گروهی فاصله نگرفتهایم!
چگونه میتوانستیم از آزادی سخن بگوئیم زمانی که سلاح بر کمر میبستیم و به خود اجازه میدادیم که زیر نام انقلابیگری و آزادیخواهی حق زندگی کردن دیگری را سلب کنیم!
در کدام خانه تیمی استوار شده بر قوانین بسیار سخت و مندرآوردی که فکر و عمل دائماً با سلاح و مبارزه مسلحانه برای سرنگون کردن حکومت عجین شده بود میتوانستی از آزادی سخن بگوئی؟ جائی که اظهارعشق و عاشقی مجازات مرگ با خود داشت چگونه میشد از نهال شاداب زندگی و عشق بهمنزله شیرینترین میوه آن دفاع نمائی؟
ما محصول یک نفرت و خشونت تاریخی شرطی شده بودیم. تکیهداده بر خودرائی، خودمحوری، عصیان خشن و عملکردی خشنتر زیر عنوان مبارزه مسلحانه برای آزادی.
هر کدام از ما را که تکان میدادی مستبدی کوچک از درونمان بیرون میزد، قاضیان خودرأی در دادگاههای بدون هیئت منصفه و وکیل برای متهم که در خانههای تیمی محاکمه میشدند. ما قاضیانی که در زیر لوای دادگاه خلق اعمال هرگونه خشونت را در قالب انقلابیگری و مبارزه با استبداد توجیه میکردیم.
ترور تیمسار فرسیو ارتشی، فاتح کارخانهدار، شهریاری نفوذی، سرگرد مجیدی سرکوبگر همه و همه عملی بود انقلابی که باید مورد تقدیس قرار میگرفت. ما ترور احمد کسروی، رزمآرا، حسنعلی منصور توسط فدائیان اسلام را در ظاهر تقبیح میکردیم در حالی که خود نیز مبشر همین خشونت فکری و فیزیکی به شیوه خود بودیم!
از این رو اعدام هویدای دولتمدار، فرخرو پارسای وزیر، خسرو داد امیر ارتش. حبیبالله القانیان کارخانهدار در همان روزهای اول انقلاب در پشت بام مدرسه رفاه نه تنها هیچ تعجب، عکسالعمل و اعتراضی را در ما بر نیانگیخت بلکه عملی لازم و انقلابی تلقی شد که خواهان تداوم آن بودیم. چرا که ذهن ما نیز در انطباقی تاریخی درکی مشابه خمینی از عمل انقلابی داشت!
از همین رو او را نه در قالب مستبدی خونریز و جنایتکار بلکه منجی بزرگی میدیدیم که قرار بود بر سلطه چند صد ساله استبداد از طریق صلابت انقلابی نقطه پایان بگذارد و از دید آن روز ما حکومتی مردمی بر پا نماید.
حتی یک بار هم آن همه جنایت و سرکوب را به چالش نکشیدیم. از محدود شدن روزانه دامنه آزادیها هراسمان نگرفت.
بازگشت چادر این پدیده متحجر ذهن عقبمانده آخوندی را ندیده گرفتیم و به جای آن خواستار اجرای "بند جیم ودال" شدیم. دوران شرمآوری که زیر سایه بوم رفتیم و در هماهنگی شعار ضدامپریالیستی خود با شعار مرگ بر آمریکای خمینی بر دامنه توهم تودههای عامی و روشنفکران جوان و هیجانزدهای که در آن روزها با هزاران امید وشور دورانمان جمع شده بودند افزودیم.
بر تسخیر سفارت امریکا مهر تائید زدیم وهزاران دانش جو و دانش آموز را درتظاهرات خیابانی که من خود یکی از سازمان دهندگان آن بودم در خیابانها چرخاندیم ومقابل سفارت امریکا مستقر کردیم.
"هرگزآمدن با عجله آقای فرخ نگهدار، مهدی فتاح پور و علی کشتگربه جلسه مسئولان پیشگام در نخستین روز تسخیر سفارت، نوشتن اعلامیه در پشتبانی از این عمل و مجذوب شدن خود و مجموعه مسئولان پیشگام در استدلال آنها را فراموش نمیکنم. همه شبیه هم بودیم!
در مقابل گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی را مانند "کیانوری "که" آنرا شنلی که تنها میتوانست بر دوش خمینی استوارباشد میدانست! "سر خم کردیم وساده انگارانه جانشین مستبد وخود شفتهای مانند خامنهای راداخل حساب نیاوردیم وبه پیپ کشیدن وحشر ونشرش با روشنفکران دل خوش نمودیم.
هر حکم حکومتی وی را که به بهای گرفتن یک بخش از آزادی و بی خاصیت تر کردن قانون اساسی بود به شعارهای ضد امریکائی اوو امنیت داخلی پیوند زدیم و به تغیر رویه او دلخوش کردیم. "باوری که هنوز متاسفانه در دید برخی از رهبران دیروز فدائی، کنشگران امروزسیاسی عمل میکند"!
از تمامی عقب ماندگی، کینه جوئی، سرکوب روشنفکران وتحصیل کردگان توسط خمینی حتی زمانی که زیرعنوان انقلاب فرهنگی دست به تهاجم، کشتاروبستن دانشگاهها زد وشروع به کشتار وسیع مخالفان، دگر اندیشان از سعید سلطان پور تا بچههای خردسال مجاهدین که تنها اعلامیهای پخش کرده زد. ما زیر عنوان عدم تضعیف مبارزه ضد امپریالیستی وتقویت جبهه خط امام مجهول در مبارزه من در آوردی "که برکه" سکوت کردیم. چرا که مبارزه با امپریالیسم برای ما ارجح تر از آزادی و دمکراسی بود.
بارها در خلوت خود میاندیشم چرا حزب توده و سازمان فدائی قادر نبودند حرکت روزانه جمهوری اسلامی در محدود کردن دامنه آزادیها، سرکوب احزاب و گروههای سیاسی را بینند؟ اعتراض کنند؟ چاره بیاندیشند و در حد امکان مقابله نمایند؟
بعدها بعد ازدیدن اردوگاه "سوسیالیستم واقعا موجود" از نزدیک! دیدن فضائی که در آن هیچ حزب سیاسی حتی اجتماعی و فرهنگی جدا از حکومت حضور نداشت ومردم هویت فردی و اتکا به نفس خود از دست داده وکلمهای بعنوان اعتراض را فراموش کرده بودند این نگاه احزاب برادربه نوع حکومت برایم مفهوم یافت. نگاهی که اگر آنها هم بر سر کار میآمدند حضور وانتقاد هیچ حزب و منتقدی را بر نمیتافتند.
زمانی که از سیستم تک حزبی و سرکوب مخالفان فکری کشورشوراها زیر عنوان دشمنان خلق جانانه دفاع میکردیم! چگونه میتوانستیم بر عمل کرد "دمکرات انقلابی "اولیانفسکی ساختهای مانند خمینی انتقاد و اعتراض کنیم؟
ادامه دارد
ابوالفضل محققی