پیشگفتارـ آنچه در اینجا میخوانید کوششی است برای نشان دادن شیوهی اندیشهی حافظ تنها در یک غزل. این فیلسوف و اندیشمند ایرانی، اندیشههای ژرف وآستومندانهی (مادی) خود را به شعر و با واژه هایی تو در تو و پیچیده نوشته است. پیچیدگی سخن او بیشتر برای آن است تا فقیهان دین فروش خشک اندیش، نتوانند او را به سادگی با خنجر نادانی و کوربینی بکشند؛ زنده زنده در آتش بسوزانند و یا منصوروار بردارش کشند.
گرچه او در کار شاعری یکی از بزرگترین سرایندگان جهان است اما این که چنین اندیشمندی را شاعر بنامیم بیداد است به جهان بینی فلسفی بیدار و پیشتاز او که در سدهی چهاردهم میلادی، پیش از همهی دانشمندان اروپا فرمانراوایی آسمان را درهم شکسته و انسان را بر جایگاه خدایی نشانده است و "صدای سخن عشق" و مهرورزی انسان دوستانهی خود را در زیر این گنبد دوار، عاشقانه و "به آواز بلند" به گوش جهانیان رسانیده است. راز جاودانگی او نیز در همین شیوهی اندیشه و فلسفهی عشق ورزیدن او به انسان، به جانان و همهی جانها در جهان است. من در اینجا کوشیدهام تا سخن خواجهی سخنوران را تا آنجا که میتوانم، مو به مو و واژه به واژه، بشکافم تا جوانان و ناآشنایان به سخن حافظ و به این گونه غزلهای ژرف، بتوانند راه به جایی ببرند. پس نازنینانی که موشکافیهای مرا برنمی تابند میتوانند به چکیدههای هر بیت نگاه کنند و بگذرند. پیش از آن که بخواهیم به داوری و سنجش دربارهی سخن حافظ بپردازیم خوب است جایگاه او را در فرهنگ ایران و در میان مردم به یاد بیاوریم:
او کسی است که در هفتصد سال گذشته مردم پارسی زبان کوچه و بازار و اندیشمندان ایرانی و بزرگانی مانند ویکتور هوگو و نیچه و گوته[۱] به او عشق میورزیدهاند.
از رشک دشمنان اندیشهی حافظ، شعری و یا دست نوشتهای از او بر جای نمانده است و همه را به آتش نادانی سوزاندهاند. میپرسید، دشمنان؟ آری دشمنان اندیشهی حافظ؛ همان کسانی که او در سرودههای خود به آنان تاخته و با نیش خامه و با زخم زبان رسوایشان ساخته است و آنان را "اهل ریا"، "اهل سالوس " و "حقه باز" دانسته است. او در سراسر شعرهای خود فقیه و شیخ و صوفی و اهل خانقاه و مفتی و قاضی و محتسب و دیگر دین فروشان ریز و درشت را به باد ناسزا و ریشخند گرفته است و آنان را دشمن (۱۶ بار)، خصم (۱۲ بار)، بیگانه (۷ بار)، غیر (۱۲بار)، مدعیان، دشمنان، عدو، نامحرم، بدخواه و هرچه نه از آن بدتر و زشت تر نامیده است. خواجهی شیراز با موعظه و فقه و فقیه، با بهشت و روزه و طاعت و دیگر آیینهای مسلمانی ناسازگار و دشمن است و همهی این آیینها را روی هم رفته، "بیگانه" و "طاعت بیگانان"، میخواند: «مرید طاعت بیگانان مشو حافظ ـ ولی معاشر رندان آشنا میباش ۷ / ۲۶۹» [۲]. او خود را مرید هیچ پیر و پیامبر و امامی نمیداند مگر فرهنگ کهن ایران که آن را پیرمغان مینامد: «مرید پیر مغانم ز من مرنجای شیخ ۸ /۱۴۱».
آنچه امروز دیوان حافظ نامیده میشود جُنگی است از غزلها و سرودههای پراکندهی او که به همت فرهنگ دوستان و دوستداران زبان فارسی فراهم آورده شده است. این جُنگ یا دیوان حافظ، امروز در خانهی بیشتر کسانی که پارسی میدانند، نه تنها در ایران بلکه در افغانستان، پاکستان، هندوستان، تاجیکستان، ازبکستان، اران و دیگر کشورهای جهان هست و مردم شعر و سرود او را بر زبان خویش میرانند و نیاز خویش میخواهند. تازه ترین جُنگی که از غزلهای حافظ به دست آمده است، از کسی است به نام علا مرندی که در روزگار حافظ میزیسته است. این جُنگ در سال ۱۳۸۷ خورشیدی به کوشش آقای علی فردوسی، یکی دیگر از دوستداران فرهنگ ارزشمند ایران، به چاپ رسیده است. [۳]
سخن حافظ در همه جا زبانزد و گفتاورد پارسی زبانان است: «با دوستان مروت، با دشمنان مدارا ۷ / ۵»، «گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را ۸ / ۵»، «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ۲ / ۷۳»، «عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد ۴ / ۱۵۵»، «هر کسی پنج روزه نوبت اوست۶ / ۶۰»، «من از بیگانگان هرگز ننالم ـ که با من هرچه کرد آن آشنا کرد ۵ / ۱۲۶»، «هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست ـ نه هرکه سر بتراشد قلندری داند۷ / ۱۷۴» و...
بن مایهی همهی این سخنان و آنچه در این نوشته میآید؛ شیوهی اندیشه و فلسفهی ایرانی حافظ است که حاکمان دست نشانده و بیگانه پرست، کوشیدهاند تا مردم ما را از آن تهی و دور سازند. به گونهای که ما و فرزندان مان امروز از درون مایهی راستین فرهنگ خود کم تر آگاهی داریم! هنوز هم با پشتیبانی خرافه پرستان، سردمداران حکومت اسلامی، میکوشند تا معشوق زمینی، همه جایی و زندهی حافظ را، آسمانی و شراب انگوری او را میوحدت و میجنت، معنا کنند. اما ساختار فلسفی و ژرفای سخن حافظ به گونهای است که نمیتوانند با دروغ و دغل، شعر جادویی او را از معنا تهی سازند. حافظ، نه تنها قرآن بلکه بسیاری از کتابها و دانشهای پیشینیان را از بر میدانسته و برپایهی شیوهی اندیشهی ایرانی خود، بارها شعر سرایندگان پیش از خود را خردمندانه سنجیده و نقد کرده است. گروهی این کار او را ذوق آزمایی و دوباره سازی یا پیروی شاعرانه دانستهاند. اما اگر حافظ سخن کسانی را در شعر خود آورده و یا تضمین کرده است این کار بیشتر نقد فلسفی شیوهی اندیشهی آنان است تا یک دهن کجی کودکانه. برای نمونه سعدی میگوید: «کجا خود شکر این نعمت گذارم ـ که زور مردم آزاری ندارم / مثنویات». در حالی که حافظ از دیدگاهی مادی به "بازوی خود" مینگرد: «من از بازوی خود دارم بسی شکر ـ " که زور مردم آزاری ندارم" ۵ / ۳۱۸». در همین غزل خود را سپاسگزار فرهنگ ایران میداند که به او جهان بینی و آگاهی بخشیده است: «به این شکرانه میبوسم لب جام ـ که کرد آگه ز راز روزگارم ۴ / ۳۱۸» یک معنای جام نزد حافظ دل است که جایگاه خرد است و سررشتهی جان را بدست دارد (۳ / ۱۱۵). «آن کس که به دست جام دارد - سلطانی جم مدام دارد ۱/ ۱۱۵» و «سالها دل طلب جام جم از ما میکرد ۱ / ۱۳۶» ۶ / ۸۱، ۸/ ۸۹، ۱ / ۱۰۷، ۳ / ۱۰۷، ۱ / ۱۱۴ و...
حافظ به روشنی و بارها فرهنگ خردگرایانهی ایران را با هول قیامت (۲ / ۸۸) و هول روز رستاخیز (۸ / ۲۶۰) در قرآن و وعدههای " سیب بوستان وشهد و شیر" (۷ / ۳۲۴) زاهد و شیخ مقایسه میکند: «مرید پیر مغانم زمن مرنجای شیخ ـ چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد (۸/ ۱۴۱). او سجاده را به میو بهشت را به دو گندم میفروشد و خرقه را جایی به گرو بادهی مغان میگذارد و دفتر و صحیفه را جایی دیگر: «نیست در کس کرم و وقت طرب میگذرد ـ چاره آن است که سجاده به میبفروشیم ۲ / ۳۶۹»، «خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی ۱ / ۴۸۱». عشق راستینی که او به انسان و فرهنگ انسان دوستانهی باستانی ایران دارد، هر خوانندهای را در نگاه نخست به دام مهر خود میاندازد و راز جاودانگی حافظ در این باور ژرف او به همین عشق یا مهر ایرانی است.
ریموند پی کارد، دربارهی سنجش ادبی و کار هنرمند میگوید: "... اندیشهها و تصویرهای ویژهای که موضوع اصلی یک متن را پدید میآورد، انتخاب ادبی و آگاهانهی شاعر یا نویسنده برپایهی جهان بینیاش میباشد،... "[۴] پس برای رسیدن به جهان بینی شاعراز راه واژهها، اندیشهها و تصویرها میبایست به ژرفا و درون کار شاعر دست بیابیم. یعنی بررسی ژرف و همه جانبهی کار نویسنده و شاعر است که ما را به جهان بینی او رهنمون میگردد (étude thématique).
ما، با تک بیتهای پراکنده و یا واژههای جدا جدا، مانند "قرآن ز بر بخواند"، "دعا" و یا " رونق میکده از درس و دعای ما بود"، نمیتوانیم به جهان بینی حافظ برسیم. یک بیت باید در بافت غزل و در پیوند با همهی غزل سنجیده و معنا شود. ما گاهی برای نشان دادن معنای راستین یک واژه یا یک بیت، نمونههای فراوانی را از سراسر دیوان حافظ، گواه میآوریم. هر کسی به دل خواه خود شعر یا غزل حافظ را، هر گونه که میخواهد، میتواند معنا کند اما آنگاه دیگر این معنا، آن کار آگاهانهای نیست که حافظ آفریده است. این همهی دیوان حافظ است که در پیوند با فرهنگ گرانبار پارسی معنای راستین و آگاهانهی شعر حافظ را چون گوهر از سینهی خود بیرون میدهد.
سالوس ستیزی حافظ و باور نداشتن او به روزداوری و قیامت، از یک سو: «گر مسلمانی از این است که حافظ دارد ـ آه اگر از پی امروز بود فردایی ۱۰ / ۴۸۱» ۵ / ۲۸، ۲ / ۸۸، ۹ / ۹۰، ۶ / ۲۹۳، ۵ / ۱۱، ۴/ ۶۳، ۳ / ۱۹۴، ۸ / ۲۴۱، ۸ / ۲۶۰، ۶ / ۳۴۳ و... و سرسپردگی او به فرهنگ ایران و پیرمغان و گستردگی دانشهای او مانند ستاره شناسی و ریاضی[۵]، استادی او در خنیاگری و هنرهای گوناگون، از سوی دیگر و نیز سرفرازی او به رندی و آن هم به آواز بلند: «عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند ۲ / ۳۰۵»، «عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش۲ / ۳۲۱»، مرا بر آن داشت تا دربارهی واژهی رند، بیشتر و ژرف تر بکاوم. زیرا دربارهی بسیاری از واژههای کلیدی حافظ مانند نماز، روزه، قرآن، قیامت، مغ، مغان، می، شراب، میخانه، سیمرغ، همای و... در فرهنگها و واژه نامهها، میتوان معنا و برابرهایی به دست آورد که کم و بیش گویا است. اما واژهی رند را آنگونه که حافظ بکار برده است کسی به روشنی نمیداند. آنچه نیز حافظ شناسان نوشتهاند، رسا و گویا نیست و با هم همخوانی ندارد. واژههای پارسی که در قرآن و یا به گفتهی حافظ، در "دفتر" نیست، فراوانند و میباید از خود پرسید؛ رندی که قرآن را از بر میدانسته چرا باید عشق را برتر از قرآن و فریادرس بداند! (۱۰ / ۹۳) شمار واژههای ایرانی که در قرآن نیست ولی حافظ بکار برده است، کم و بیش، چنین است: مغ و مغان بیش از ۵۰ بار، پیر که بیشتر با مغان، میکده، میفروش میآید (۸۸ بار)، میو میکده و میخانه و دیگر میواژهها بیش از ۵۰۰ بار، عشق و عاشق و معشوق و دیگر واژههای عشق؛ مانند دلبر و دلبری و دلدار و صنم و بت و مهر و مهرورزی و دوستی و از این دست، صدها بار، رند و قلندر (نزدیک به۱۰۰ بار).
کار کاوش و پژوهش دربارهی واژهی رند در دیوان را چند سالی بود آغاز کرده بودم و هرچه بیشتر هر نوشتهای را که واژهی رند و یا رندی داشت با شور و موشکافی فراوان میخواندم، اما نوشتههای فرهنگها و فرهنگ دوستانِ حافظ شناس مرا خشنود و راضی نمیساخت. پس بر آن شدم تا همهی غزلهای حافظ که واژهی رند در آنها بکار رفته است را با موشکافی و ژرف یابی بکاوم. همسرم و دوستانم با پافشاری از من میخواستند تا آنچه را که در بارهی حافظ و رندی او مینویسم در رسانهها به دوستداران حافظ عرضه کنم، اما من خود را آمادهی چنین کاری نمیدانستم تا آن که نخستین غزل را با تشویق دوست گرامی و دیرینهام آقای هدایت متین دفتری زیر نام " باز خوانی حافظ به شیوهی رندان"، نوشته و در ژانویهی ۲۰۰۵ در گاهنامهی آزادی که با کوشش و سرپرستی ایشان منتشر میشد به چاپ رسانیدم.
غزل ۴۳۸
هَزَج مسدس محذوف
مفاعیلن مفاعیلن فعولن
۱ ـ بیا با ما مَوَرز این کینه داری
که حقِِ صحبتِ دیرینه داری
۲ ـ نصیحت گوش کن کاین دُربسی به
از آن گوهر که در گنجینه داری
۳ ـ به فریادِ خمارِ مفلسان رس
خـدا را گر، میِِ دوشینه داری
۴ ـ ولیکن کی نمایی رخ به رندان
تـو کز خورشید و مه آیینه داری
۵ ـ بدِ رندان مگوای شیخ و هشدار
که با مهرِ خـدایی کینه داری
۶ ـ نمیترسی ز آهِ آتشینم
تو دانی خرقهی پشمینه داری
۷ ـ ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به، قرآنی که اندر سینه داری
دربارهی غزل ۴۳۸: از همهی بیتهای این غزل، به ویژه بیتهای پنجم و ششم و هفتم، چنین بر میآید که روی سخن حافظ با شیخ است. او در آغاز این غزل خود میگوید که پیشینهی دیرینهی هم سخنی با شیخ دارد. این میتواند هم نشینی و دوستی دیرینهی حافظ با شیخ را نشان دهد و نیز میتواند گویای این باشد که شیخ و حافظ هر دو از یک فرهنگ، یک شیوهی سخن گفتن و یک ریشه هستند. شیخی که امروز شیخ شده است مانند حافظ در همان سرزمین و همان آب و هوا پرورش یافته است. حافظ گاهی کنایه و انتقاد به مردمان مذهبی را چنان میآراید که مردم کوچه و بازار میپندارند که او براستی مسلمان است!
ترتیب بیتهای این غزل در دیوانهای چاپ شده یکسان نیست. ازآنجا که بیشتر دین باوران در راستای امر به معروف و نهی از منکر هر کجا به چیزی بر میخورند که با باورهای آنان همسویی ندارد، آن را برشیوهی خود راست میکنند، گمان میرودغزل هایی که بیشتر رنگ و بوی باورهای ایرانی دارد دچار دگرگونی و دستبرد شده باشد. این غزل نیز تنها هفت بیت دارد و سراسر، ریشخند آمیز و به ویژه در بیت هفتم دو پهلو است و میتوان گفت شاید بیت هایی از این غزل در بازنویسیها کم و یا جابجا گردیده باشد. در دیوان چاپ و ویرایش خانلری ۴۸۶ غزل هست. از این شمار، ۱۲۵ غزل ۹ بیت دارد و ۹۷ غزل از ۹ بیت بیشتر دارد که برخی بیتها بیت ستایش (مدح) کسان و شاهان است و برخی را نیز رونویس کنندگان افزودهاند. ۲۶۴ غزل دیگر کم تر از ۹ بیت دارد که به باور من این کاستیها را رونویس کنندگان پدید آوردهاند. به گمان من حافظ آگاهانه غزلهای خود را ۹ بیتی سروده است. [۶] برای همین هم هست که اگر بیت هایی که به ستایش کسان پرداخته از غزل برداریم ۹ بیت مانده از آن، یک غزل درست بدست میدهد.
دربارهی ترتیب بیتهای غزل؛ گفتنی است که بیت چهارم با واژه ی" ولیکن" آغاز میشود. این حرف ربط که استثناء را میرساند، نمیتواند در هرکجای غزل بیاید، بلکه درست تر و قابل فهم تراست اگر پس ازبیت سوم بیاید همانگونه که در بالا آمده است. چون میگوید: با ما " حق صحبت دیرینه داری " (بیت یک)، نصیحت گوش کن (بیت دوم) و از شرابی که از دیشب مانده به رندان ندار و بی چیز بده (بیت سوم)، اما (ولیکن) تو که از روی غرور سرت را رو به ماه و خورشید میگردانی و به پایین و دور و برت نگاه نمیکنی و به رندان رخ نمینمایی و کینه نیز میورزی، در بارهی رندان بدگویی مکن. این گونه غرور را خاقانی چنین بیان داشته است: " ننموده رخ به آینه گردان مهر و ماه ـ نسپرده دل به بوقلمون باف صبح وشام ". همین بیت چهارم در دیوان حافظ قزوینی ـ غنی در ردهی سوم و در دیوان مسعود فرزاد و خانلری در ردهی چهارم آمده است. خانلری برای چاپ این غزل از ده دست نویس سود برده است که کهنه ترین آنها بیست و یک سال پس از در گذشت حافظ یعنی در سال ۸۱۳ رونویسی شده است.
از آنجایی که این غزل، روی سخن با شیخ دارد، در بیت واپسین با ایهام استادانهای شعر حافظ با آنچه در قرآن آمده، مقایسه میشود. البته تحریف، تمثیل و تلمیح از قرآن در دیوان حافظ فراوان است که باید به آنها با نگاهی رندانه نگریست تا معنای درست آنها به دست آید. این اشارهها بیشتر طنز و انتقاد آمیز است. دراین زمینه نمونهی گویایی میآورم تا خواننده خود بتواند درستی این گفتار را بسنجد. درقرآن، سورهی قدر آیه ۵ آمده است که " سَلامٌ هی حَتی مَطلَع الفَجْرْ " اما حافظ درآغازغزل ۲۴۶ علی رغم آن که میدانسته شرعاً نباید در آیهی قرآن دست ببرد، چنین میگوید: " شب قدر است و طی شد نامهی هجرـ سلام ‹ فیه › حتی مطلع الفجر" و به جای " هی " کلمهی " فیه " را گذاشته است. از این هنرها در دیوان خواجهی شیراز فراوان است.
بیت نخست غزل ۴۳۸
۱ ـ بیا با ما مَوَرز این کینه داری
که حقِِ صحبتِ دیرینه داری
بیا در اینجا یعنی بپذیر یا بشنو، چنین کن. صیغهی امراز فعل آمدن است و آن به معنای رسیدن، شدن، قیام کردن، اقدام کردن، برخاستن، مقبول، مسموع، پذیرفته شدن و... و نیز درمقابل رفتن میباشد. در برخی دست نویسهای تازه تر و ازسال ۸۱۶ به این سو به جای "بیا"، واژهی "بُتا" آمده است که چون این غزل روی سخن با شیخ دارد، واژهی تازه تر "بُتا" نادرست مینماید.
مَوَرز؛ صیغهی منفیِ امری از فعل ورزیدن به معنی کشت کردن، کارکردن، عمل کردن، کوشیدن، پیاپی انجام دادن، پیروی کردن از راه و رسم و... است.
کینه؛ به معنی بی مهری و عداوت و آزار کسی را در دل پوشیده داشتن باشد. (برهان) و نیز بغض، عداوت و کین. " مورز این کینه داری" یعنی اینچنین از شیوهی دشمنی خونخواهانه پیروی نکن، در پی کینه ورزی و دشمنی نباش.
حق؛ لغت نامه مینویسد: «آنچه ثابت است که انکار آن روا نباشد، موجود ثابت، ذات خدا، راست، درست، صحیح، کاری که البته واقع شود، باز پس دادن بدهی و یا انجام کاری که برگردن کسی است. بجای آوردن حکم مطابق با واقع، بهرهی معین کسی و...»
صحبت؛ دهخدا مینویسد: «یعنی آمیزش، دوستی، نشست و برخاست، همنشینی و نیز به معنی عشق و محبت است. مواقعه، هم خوابی، هم بستری، مصاحبت، جماع، پرداختن به،... در تداول فارسی زبانان؛ گفتگو، سخن گفتن و با فعل کردن و ندرتاً با داشتن صرف شود.» " حق صحبت "؛ حقی است اخلاقی که هریک از طرفین دربرابر دیگری برعهده دارد. میتواند حقی بزرگ، صمیمی و دوستانه باشد، میتواند رابطهای سطحی و گذرا باشد. به هر ترتیب، به شیخ میگویدای کسی که حق صحبت و هم زبانی نگه نمیداری و حق ناشناس هستی!
چکیده و چم بیت نخست غزل ۴۳۸
بیا بپذیر و شیوهی خونخواهی و دشمنیِ همیشگی و پی در پی، با ما (مردم) را رها کن! زیرا تو با ما از دیرباز پیشینهی دوستی، هم سخنی و هم زبانی داری.
بیت دوم غزل ۴۳۸
۲ ـ نصیحت گوش کن کاین دُربسی به
از آن گوهر که در گنجینه داری
نصیحت؛ یعنی پند، اندرز، وعظ، موعظه، خیرخواهی، نکوخواهی، نصیحة و...
دُر؛ مرواریدهای بزرگ و واحد آن درة است و جمع آن دُرًّر و دُرّات. مرواری، لولو...
"نصیحت گوش کن کاین دُر" یعنی این پند من مانند دُر است آن را به گوش بگیر یا به گفتهی دیگر آن را مانند گوشواره، آویزهی گوش خود کن.
گوهر؛ سنگ قیمتی مانند الماس و لعل و هر سنگی است که از آن سود به دست آید. مروارید، مطلق جواهر و... ناب و خالص هرچیز را گوهر گویند. به معنی اصل، سخن ناب، سرشت و...
گنجینه؛ جای گنج و زر و سیم. " ازآن گوهر که در گنجینه داری " به معنی آن است که تو زراندوزی و در گنجینهی خود زر و سیم داری.
چکیده و چم بیت دوم غزل ۴۳۸:
پند مرا که گوهری گران بهاست به گوش بسپار، زیرا این پند ازآن زر و الماسی که در گنج خود پنهان کردهای، بسیار پربها تراست.
بیت سوم غزل ۴۳۸:
۳ ـ به فریادِ خمارِ مفلسان رس
خـدا را گر، میِ دوشینه داری
به فریاد رسیدن؛ کمک و یاری کردن. به داد کسی رسیدن. به فریاد کسی گوش دادن.
خمار؛ میزده (اِمص) رنجی که پس از رفتن کیف شراب و چیزهایی از این دست برجای بماند. بقیه مستی در سر.
مفلسان؛ جمع مفلس، لغت نامه: [۷] «محتاج، درویش، تهیدست. کسی که فلس و پشیزی نداشته باشد. درویش، تنگدست، بی چیز، بینوا، آنکه وی را مالی باقی نمانده باشد. نادار، ندار و...»
خدا را؛ یعنی برای خدا، لطفن، ترا به خدا؛ حرف ندایی است که خواهش و درخواست را میرساند.
دوشینه؛ دیشب و شب گذشته. شب پیش، از شب پیش، دوشین، دوش.
چکیده و چم بیت سوم غزل ۴۳۸:
به فریاد نیازمندان پاسخ بده و اگر از میدیشب مانده هنوز داری به مستانی که نیاز دارند، لطفن (خدا را) بده. (همهی این سخنهای ریشخند آمیز، برای شیخی است که خود میرا پنهان میخورد.)
بیت چهارم غزل ۴۳۸:
۴ ـ ولیکن کی نمایی رخ به رندان
تـو کز خورشید و مه آیینه داری
ولیکن؛ حرف ربط است و استثناء را میرساند، به معنای ولی و اما است.
رخ؛ به معنای روی، رخساره، مرد، پهلوان، مرغی بسیاربزرگ یا همای و سیمرغ است. اینها همه نماد مردم یا انسان است. یکی از مهرههای شطرنج و... است. دهخدا مینویسد: «رخساره و روی را گویند و بعربی خَد خوانند. روی و چهره، چهر، عارض، وجه، دیباچه، محیا، گونه، عارض و... جنگجو، پهلوان: «داستان دوازده رخ» (یعنی داستان دوازده مرد یا پهلوان)... نام مرغی است عظیم که فیل و کرگدن را میرباید و بالا میبرد و به مشابهت آن نام مهره شطرنج است که از دور مهره را میزند... مرغ عظیم که در هند میباشد... نام مرغی موهوم مانند سیمرغ وعنقا... قصه مرغ رخ در کتب افسانه بخصوص کتاب الف لیلة و لیلة مفصل آمده که مرغ سواحل چین است... جانوری است مشهور که مانند عنقا وجود خارجی ندارد...»
رخ، امروزه دیگر معنای مهری و سیمرغی خود، که همان فرخ، خرم، رند، همای و سیمرغ باشد را از دست داده و یکی از معنیهای آن؛ روی یا چهرهی انسان است. در شاهنامه داستان دوازده رخ آمده و سیمرغ؛ دایهی زال؛ پدر رستم است. فرخ (فر+ رخ = پر+ رخ) و خرم؛ نماد انسان بوده که همال سیمرغ است: این است همان درگه کز نقش رخ مردم ـ خاک در او بودی دیوار نگارستان / خاقانی
آدم پری رخ، آدم خوب رخ، روز رخ، زیبا رخ، شاه رخ، خرم رخ، فرخ، فرخ رخ و مانند اینها، به معنای مردم مهرورز و یا انسان راستین بوده است. همهی صفت هایی که در لغت نامه همراه رخ آمده مانند: رخ لاله رنگ، رخ گلرنگ، زهره رخ، گل رخ و... نیکو و پسندیده است بنابراین درگذشته رخ واژهای گرامی بوده و همیشه معنایی مثبت و نیکو داشته است. همانگونه که در بالا گفتیم رخ؛ به معنای روی، رخساره، چهرهی انسان، پهلوان و نیز مرغی است که همای، سیمرغ و عنقا نیز نامیده میشده است. نه رخ موهوم است، نه همای، نه فرخندگی (فر رخ بودن) و نه انسان و نه پری رخ و نه پری. رخ و انسان و عنقا را، از ما دور کردهاند و موهوم و افسانه نامیدهاند تا مردم را از خود بیگانه و بی ریشه سازند: «تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند ـ صحنهی شطرنج رندان را مجال شاه نیست ۳ / ۷۲»، ۲ / ۴۷، ۵/ ۱۸۸، ۴ / ۴۳۸
رخ نمودن؛ روی به کسی نمودن، روی خوش نشان دادن، نشان دادن چهره، روی دادن و... "رخ" و "رند" در این بیت تجانس و ترادف معنایی دارند. " نمایی رخ " به معنی آن است که روی با شگون و مهرورز خود را نشان بدهی. این رخ نمودن مانند سایه افکندن همای، با شگون است. به معنای روی خوش و با مهر نشان دادن است.
" ازخورشید و مه آئینه داری " یعنی روی خود را درآئینهی خورشید و یا ماه میبینی. یعنی تو جایگاه خود را در عرش اعلا میدانی. به کنایه در ادامهی بیت نخست میگوید اما تواز نخوت و غرور خود را دارای چنان مقامی میدانی که تصور میکنی ماه و خورشید آئینهی روی تو هستند، بنابراین نه تنها روی خود را به ما آزادگان نشان نمیدهی بلکه دشمنی هم میورزی.
چکیده و چم بیت چهارم غزل ۴۳۸:
اما تو که از خودپرستی سر بر آسمان داری و روی خود را درآئینهی خورشید و ماه میبینی هرگز روی خوش و از سرمهر، به سوی ما آزادگان نمیگردانی.
بیت پنجم غزل ۴۳۸:
۵ ـ بدِ رندان مگوای شیخ و هشدار
که با مهرِخـدایی کینه داری
رندان؛ جمع واژهی رند[۸] است. رند؛ معنایی فراتر از آنچه در لغت نامهها آمده و یا مردم کوچه و بازار وعوام، امروز از آن میفهمند، داشته است. رند به ویژه در دیوان خواجهی شیراز به معنای مردم آزاده، آزاداندیش، آگاه و خوشبخت است. برپایهی اندیشهی مهری یا آیین مهر، در فرهنگ ایران، رند، همای، سیمرغ، مرغ، مرغ سحر، بلبل، گل، گل سوری، رخ، فرخ، سرو روان، گنج روان، خواجه، شاه و از این دست...؛ نماد انسان و به معنای انسان هوشمند و آگاه به ارزشهای انسانی خویش است. رند؛ دارنده جان و خرد یا خداوندِ جان و خرد است.
با نمونههای فراوانی که در سراسر فرهنگ و ادبیات ایران هست، میتوان گفت؛ «رنــد»، معنای «انگیزاننده به زندگی نوین» را دارد که همان انسان یا به گفتهی عارفان؛ «سرافراز عالم و آدم است» یعنی انسان کامل یا اَبَرمَرد است؛ انسانی که خداوند جان و خرد است و ارزش خود را میشناسد.
هش دار؛ فعل امرِ "هش داشتن" است. بپا، مراقب باش، آگاه باش، بدان.
مهر؛ آفتاب، خورشید ـ نام بغ یا خدای ایران است. دوستی، مهربانی، عشق ـ نام ماه هفتم از سال شمسی ـ نام روز شانزدهم از ماه مهر که ایرانیان جشن مهرگان را در این روز بر پا میدارند. این جشن، نام خود را از باور مهری یعنی آیین مهر به یادگار نگه داشته است که مردمان همه دارای مهر یا مهربان بوده اند[۹].
خدا؛ واژهی خدا (خودآ) چند هزار سال است که در زبانهای ایرانی به کار رفته است و پیش از الله، در اندیشه و جان مردم ایران و هند بوده است. این واژه در اصل و از نظر محتوا در ایران و فرهنگ ایرانی با واژهی الله برابر نبوده و نیست و برای همین است که مردم کشورهای اسلامی کلمهی الله را به کار میبرند و خود را مسلم میدانند، در حالی که ایرانیان به جای الله، واژهی خدا را به کار میبرند. مردم ایران خود را مسلمان مینامند و کلمهی مسلم را دربارهی خود به کار نبرده و هنوز هم به کار نمیبرند. واژهی خدا از فارسی باستان میآید و از ریشهی واژه «دا» یا (dhaata) به معنی ساختن و آفریدن و زاییدن گرفته شده است. واژهی «هوا» (hva) به معنی خود یا خوب است.
لغت نامهی دهخدا دربارهی ریشهی واژهی خدا چنین مینویسد: «... در حاشیه برهان قاطع در وجه اشتقاق این کلمه چنین آمده است: پهلوی متاخر ayh xvta، پهلوی اشکانی xvat adh... در پهلوی و پازند، خواتای[۱۰] بمعنی شاه آمده و «خواتای نامک»، یعنی «شاهنامه». خدا در زبان فارسی بمعنی اللّه گرفته شد[ البته مذهبیها کوشیدهاند که چنین بشود.م. ت. ب ]... گفتهاند که خدا بمعنی خود آینده است...»
خدائی؛ منسوب به خدا، سرشتی، نهادی، گوهری، مادر زادی، جبلی، ذاتی. "مهرخدائی" یعنی عشق و مهر و کششی که سرشتی و گوهری است و در نهاد انسان هست.
در بیت پنجم، "که با مهر خدایی کینه داری"، را برخی از دیوانهای چاپی " که با حکم خدایی کینه داری " نوشتهاند. از آن میان مسعود فرزاد در کتاب " حافظ صحت کلمات واصالت غزلها صفحهی ۱۲۷۳می نویسد: «جالب است که این نسخه بدل [ مهرخدایی] در شش عدد از هفت نسخه خطی من ضبط شده است (ن این بیت را و س اصلا این غزل را ضبط نکرده است) ولی از نظر معنی شک ندارم که "حکم" صحیح است و...». کسانی که "حکم خدایی" را درست میدانند بیشتر از آن رو است که حافظ در سراسر دیوان خود در برابر خرده گیریهای مذهبیها، به ریشخند میگوید اگر شما بر این باورید که همهی کارها در دست الله است و هیچ برگی بدون خواست الله بر زمین نمیافتد، پس باید بپذیرید که رندی ما را نیز همان الله شما پیش پای ما گذاشته است. بنابراین اگر به شیوهی زندگی رندان خرده بگیری و بدِ آنها را بگویی، به آن میماند که با حکم خدا دشمنی کرده باشی. این سخن درست است و حافظ در دیوان خود بفراوانی به آن پرداخته است: «من زمسجد به خرابات نه خود افتادم ـ اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد ۵ / ۱۰۷» و همچنین «حافظ مکن ملامت رندان که در ازل ـ مارا خدا ز زهد ریا بی نیازکرد ۹/ ۱۲۹» و نگاه کنید به؛ ۲ / ۱۰، ۷ /۱۷، ۶ /۷۷، ۵/ ۷۸، ۵/ ۱۰۷، ۳/ ۱۶۱، ۱۰/ ۱۵۱، ۸ / ۳۳۹ و... اما در اینجا بنا بر دست نویسهای بسیاری " مهرخدایی" درست است.
از ده نسخه بدل در دیوان خانلری، تنها دو نسخهای که تا اندازهای تازه ترند (متأخرند)، واژهی حکم را بکار بردهاند که یکی سی سال (نسخه ط) و دیگری سی و پنج سال (نسخه ل) پس از مرگ حافظ رونویسی شده است. " با حکم خدایی کینه داری " یعنی با حکمی که خدا کرده است دشمنی میکنی. میدانیم که دربارهی بدگویی کردن یا بدگویی نکردن از رندان، الله حکمی نکرده است! اما مهر خدایی، خدای مهر و مهری است که در فرهنگ ایران ریشه هایی گسترده و ژرف دارد.
چکیده و چم بیت پنجم غزل ۴۳۸:
ای شیخ بدگویی ایرانیان آزاده و مهربان را مکن، بدان و آگاه باش که با مهری دشمنی میکنی که خودآیی و ذاتی انسان است.
بیت ششم غزل ۴۳۸:
۶ ـ نمیترسی ز آهِ آتشینم
تو دانی خرقهی پشمینه داری
" آه " کلمهای است که درد، رنج، اسف واندوه را نشان میدهد. "آه آتشین" آه سوزان و پردرد و رنج است.
آتش؛ دهخدا مینویسد: «از زندی آترس، و اوستایی آتر، و سانسکریت هوت آش... یکی از عناصر اربعه قدما و آن حرارت توام با نوری است که از بعض اجسام سوختنی برآید... آذر، آدر، ورزم، تش، آدیش مجازاً، جهنم، دوزخ، تندی، تیزی حرارت، عشق سوزان، شراب...». این آتش در اینجا در برابر خرقهی پشمینه، به ریشخند بکار رفته است. واژهی آتش در دیوان حافظ بیش از هشتاد بار بکار رفته است مانند آتش دل، آتش سینه، آتش اشک، آتش نمرود، آتش زرتشت و از این دست که اشاره به فرهنگ باستانی ایران دارد. تنها آتش استومند و مادی نیست که نزد مردم ایران و در فرهنگ ما گرامی است، بلکه واژهی آتش معنایی فلسفی داشته است. به باور ایرانیان باستان در جان و تن انسان و جانوران و گیاهان آتشی هست که سرچشمهی زندگی است و آتش تخمه ātaxš tōhmk یا آتش تن āsro-karp نام دارد. «که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست ۸/ ۲۶»
خرقه؛ جامهای که از تکه پارچههای گوناگون دوخته شود. جامه و جبه مخصوص درویشان و...
حافظ از بدگویی و دسیسههای شیخ آزرده است و خرقهی پشمینهی او را از این آتش است که میترساند. در اینجا بیشتر او را به ریشخند میگیرد.
چکیده و چم بیت ششم غزل ۴۳۸:
با ریشخند به شیخ میگوید: تو خود میدانی که جامهی پشمین داری، آیا تو (که بد رندان را میگویی) از آه من که از آتش تنم بر میخیزد نمیترسی؟
بیت هفتم غزل ۴۳۸:
۷ ـ ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به، قرانی که اندر سینه داری
خوش؛ خوب، نغز، نیکو، دلپسند، شاد.
قرآن؛ لغت نامه مینویسد: «نام کتاب آسمانی مسلمانان که بر حضرت محمدبن عبداللّه پیامبر اسلام نازل گردید. و در لفظ قرآن اختلاف است. برخی گویند اسم علم غیرمشتق است و مخصوص است به کلام خدا و همزه جزء حروف اصلی آن نیست، ابن کثیر چنین خوانده و از شافعی نیز چنین روایت شده است. برخی دیگر گویند این لفظ مشتق است از «قرنت الشی بالشی» و قرآن نامیده شد... علمای اسلام درباره قرائت و معانی لغات قرآن متفق نیستند... اما باید در نظر داشت که قرآن به معنی مجموعهای از الهامات و وحیهای نازله بر پیغمبر در خود قرآن یافت نمیشود. این وحی و الهامات پس از مرگ پیغمبرجمع شد و در زمان حیات او کم کم نازل گردید. لغت «الکتاب» که بجای قرآن به کار میرود به معنی نوشته و «کتاب» است و غالباً با قرآن مترادف میآید و در سور مختلف قرآن همواره این ترادف دیده میشود. غیر از معانی فوق «قرآن» اغلب به معنی ذکر و ذکری که از آسمان نازل میشود به کار رفته است...»
حافظ واژهی قرآن را هشت بار در دیوان خود بکار برده است که با زبر دستی کاری میکند تا بیشتر معنای دام تزویر از آن بدست آید: «حافظا میخور و رندی کن و خوش باش ولی ـ دام تزویر مکن چون دگران قرآن را ۱۰ / ۹» و این یعنی که او به آواز بلند و آشکارا می، میخورد و رندی میکند اما دیگران با پرهیزکاری دروغین قرآن را دام تزویر میکنند. گرچه قرآن را با چهارده روایت از بر میداند (۱۰ / ۹۳)، باز هم فلسفهی عشق را برتر از دانستههای قرآنی خود میداند. در شیوهی اندیشهی رندی؛ حافظ از زاهد گریزان است و چون " دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند ۱۱ / ۱۸۸" پس؛ حافظ رند و دیوگونه (دیو یعنی خدا)، نیز از زاهد گریزان است و خود میگوید: "بگریزد". در این باره نگاه کنید به ۱۰/ ۱۵۰، ۱۱ / ۱۸۸، ۸ / ۲۶۶، ۷ / ۴۳۸... از سوی دیگر هفت بار نیز واژهی دفتر را به معنای قرآن بکار میبرد و با همین شگرد، فریب و ریا را به ریشخند میگیرد و بیمی از پادافرهی آن نیز به خود راه نمیدهد: «صراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند ـ عجب گر آتش این زرق در دفتر نمیگیرد ۳ / ۱۴۵» و یا «کج دلم خوان گر نظر بر صفحهی دفتر کنم ۳ / ۳۳۸» همچنین: «بشوی اوراق اگر هم درس مایی ـ که علم عشق در دفتر نباشد ۶/ ۱۵۸» یعنی اگر با ما هم درس و هم عقیدهای همان گونه که ما از دفتر چشم پوشیدیم و اوراق آن را به آب شستیم تو هم چنین کن، چون در این کتاب دانش یا دانستهای دربارهی عشق نیست. منظور خواجه از این دفتر، دیوان شعر نیست بلکه دفتری است که در آن واژهی «عشق» نیست و این صحیفه یا دفتر، همان قران است و نگاه کنید به: ۶ / ۱۵۸، ۱ / ۱۹۹، ۶ / ۲۶۴، ۱ / ۴۵۷، ۱ / ۴۸۱.
دربارهی نیمهی دوم بیت؛ " به، قرآنی که اندر سینه داری" میتوان گفت " به " حرف اضافه، کلمهی ربط است، گاه ظرفیت زمانی است مانند؛ به سحرگاه یعنی درسحرگاه، گاه ظرفیت مکانی است؛ چنانکه سعدی گفته است: " زبان بریده به، کنجی نشسته صمٌ بکم... ". حرف اضافهی " به " هنگامی که کلمهی سوگند و قسم باشد به تنهایی نمیآید. لغت نامه مینویسد: «کلمه قسم و سوگند، مانند رابطهای، هرگز بتنهایی استعمال نمیشود و همیشه بر سر اسم درمی آید، مانند به خدا و به پیغمبر، یعنی سوگند به خدا و سوگند به پیغمبر. و به جان خودت؛ یعنی سوگند به جان خودت...» واژهی " به " در این شعر میتواند ایهام انگیز باشد. " از رخ اندیشه"ای که درپس این شعر نهفته است کسی تاکنون نقاب نگشوده است. همه این واژه را واژهی سوگند در نظرگرفتهاند و گفتهاند سوگند به قرانی که اندرسینه داری. اگر ما واژهی " به " را ظرفیت مکانی در نظر بگیریم، معنی شعر کاملاً دیگرگون میشود، یعنی میتوان گفت؛ درقرانی که اندرسینه داری، نیکوتراز شعر توندیدم. یعنی سخن حافظ نیکوتر از قران است. این سخن، کنایه به آن است که در قرآن چندین بار گفته شده است که کسی نمیتواند نوشتهای به نیکویی آیههای قرآن بیاورد. در آیه ۲۳ سوره بقره میگوید «و اگر درآنچه بر بنده خویش فرو فرستادهایم شک دارید، اگر راست میگویید سورهای همانند آن بیاورید...». پس این معنا که؛ درقرانی که اندرسینه داری، نیکوتراز شعر توندیدم، در برابر این ادعای شیخ است و با درون مایهی این غزل رندانه و شیوهی اندیشهی سالوس ستیز حافظ همخوانی دارد و درست تر است. این پیام، در سراسر دیوان حافظ هم آشکارا و هم در پس و پیش واژهها خود را نشان میدهد، به ویژه در آنجاهایی که از مذهب و بهشت و قیامت و دیگر دروغها و فریبهای مذهبی سخن میرود.
چکیده و چم بیت هفتم غزل ۴۳۸:
ای حافظ! در درون قرآنی که در سینهی خود از حفظ داری، نیکوتراز شعر تو سراغ
منوچهر تقوی بیات