وقتی «حضرت آیت الله» محمود امجد، آخوند اهل دل و عرفان، به ناگهان دهان باز کرد و روح الله زم و نصیری و هویدا را شهید خواند و سید علی را به چهار میخ کشید، در میان اهل خبر، موجی برخاست و چشم ها به سمت این پدیده و آقازاده اش که در استراسبورگ تشریف دارند دوخته شد.
می گویند در بیابان لنگ کفش پاره هم غنیمت است ولی این جناب و مفسر کلام اش جناب ممدآقا امجد، که مبلغ اسلام «لطیف و مامانی» هستند، کفش قشنگ ورنی خوش رنگی را از جعبه ی شعبده بازی شان بیرون کشیدند که می توانست مدتی سر همه ی ما را به خود گرم کند.
دوستانی که مرا می شناسند به من گفتند تو که همیشه دست به قلم هستی و مثل مارشال های امریکایی، طرف هنوز هفت تیرش را از غلاف بیرون نکشیده تو او را به سرعت برق پخش زمین می کنی، چرا در این مورد سکوت کرده ای و چیزی نمی نویسی؟
جوابی نداشتم جز یک لبخند به این معنی که کمی صبر کنید تق این ها خیلی زود در خواهد رفت و دینامیتی که خودشان فتیله اش را روشن کرده اند در دست خودشان خواهد ترکید!
و هنوز کار به ماه نکشیده، تق آقایان در رفت آن هم به بدترین و مفتضح ترین شکل ممکن!
اولین حرفی که می شد به آقای امجد سنیور زد این بود که حاجی! فضاحت جمهوری آخوندها به جایی رسیده که داشتن عبا و عمامه موجب وهن آدمیت است، پس ور دار آن عمامه را که قوطی کنسرو مخ لجن گرفته است و آن را محکم به زمین بزن! این که اگر فلان نشود و بهمان نشود، من عمامه از سر بر می دارم یعنی چه؟! اگر می خواهی برداری این همه نمایش و اعلام پیش برنامه و برنامه ی آینده ضرورتی ندارد.
عمامه ات را هم که برداشتی یک دستی به آن سر و صورت درب و داغون ات بکش و آن کلاهک مسخره و عرقچین را که بیننده را دچار تهوع می کند از سر بر دار و بنشین درست حسابی در همان استراسبورگی که هستی حرف ات را در مخالفت با اسلام حکومتی و غیر حکومتی بزن!
این که از کلمه سکولار در کنار نام امامِ «هرگز نبوده در طول زمان و مکان» استفاده می کنی و این کلمه را می خواهی از محتوا خالی کنی یعنی چه؟
دوم این که روح الله شهید بود و هویدا شهید بود و نصیری شهید بود هم شد حرف؟
شهید یعنی آن که بعد از مرگ یک راست می رود می افتد وسط لنگ و پاچه ی حوریان بهشتی و در آغوش فرشتگان آسمانی و شرفیاب می شود حضور خداوند عالمیان که این ها همه یعنی کشک!
این آقایان اگر چیزی بودند و هستند این بوده است که به چیزی معتقد بودند و بر سر آن اعتقاد مثل یک آدم با وجود و جیگر دار جان گذاشتند و اگر هم کارشان خطا بود، استقامت و مردانگی شان مورد احترام مردم قرار گرفت.
شما هم به جای حرف زیادی زدن و فلان فلان می کنم و فلان فلان می شود، مرد باش و حرفی بزن که دو روز بعد زیرش نزنی یا درست تر بگویم زیر ش نزایی!
باری چند روز مورد نظر من خیلی سریع گذشت و محمود آقا و ممد آقا بادشان مثل یک لاستیک پنچر آش و لاش و هزار بار پنجری گرفته شده در طول تاریخ در رفت، و ممد آقا که از عرفان پدر به ناگهان به زمین سفت سقوط کرده بود، در پاسخ به کسی که به او می گفت بابای شما هم در ایران می ماند و فوق اش مثل منتظری به حصر می افتاد با لحنی سراسر عاطفی و عرفانی فرمود: پفیوز خفه شو!
و این جاست که باید گفت امان از پدر سوختگی آخوندها و آخوندزاده ها در هر مرتبه و درجه و کوفت و زهرمار دیگری که هستند!
مواظب انگشت رهبری باشید (نزدیک نشوید!)، هادی خرسندی