ملّت ایران
بیش از ۴۲ سال است که شما در اختلاف میان چپ و راست، نو و کهنه، سنت و تجدد، ایمان و کتمان، کینه و محبت نادانی و دانائی بدون توجه به خود و بیگانه جان و مال و ناموس خویش را از دست دادهاید.
دراین معامله هرچه شما باختهاید حیلهگران و اوباش و اراذل همراه با بیتالمال و هوش و عقل شما به یغما بردهاند. اما ملّیون ایران که که تعدادشان اندک نیست، در برابر این فتنهگران اندک شمار آهسته آهسته به دور اندیشهﻯ پادشاهی مردمی خویش که افلاطون آن را تجلیل میکرد با پشتیبانی شاهزاده رضا پهلوی دیواری شدند که فاشیسم مذهبی را به هراس انداختند. هراسی که در این چند سال اخیر به قیمت کشتار وحشیانه رژیم ولایت فقیه و زندانی کردن دهها هزار دلاور وطنپرست به دست آمده است. تا جائی که میان مردم و دولت ولایت فقیه شکافی بزرگ و غیر قابل ترمیم ایجاد شده است.
در چنین وضعیتی که مردم بر خاکستر نشسته ایران، درون کشور به تدارک موج مخالفت جدیدی در رابطه با انتخابات ولایت هستند، ناگهان شاهزاده رضا پهلوی که میلیونها نفر در ایران و بیرون از ایران به او امید بسته بودند خود را فردی عادی و طرفدار نظام جمهوری معرفی مینماید. به ویژه ایشان حق خود میداند که "آقا بالا سر خود" باشد و برای دیگران نیز "آقا بالاسر" نباشد. وه چه نظری انسانی!
در اینجا سه نکته اهمیت دارد:
• نخست: اقلیت کم شماری به خود این اجازه را میدهد که در باره آینده ایران تصمیم بگیرد. این تصمیم یک دیکتاتوری است که ملّت ایران به آن جوابی دندانشکن خواهد داد. به ویژه که در این تصمیمگیری مفاهیمی چون موروثی، کثرت و جامعه مدنی به کار برده میشوند که بر واقعیتها و حقایق تاریخ ایران و مدرنیته منطبق نیستند. بعلاوه آنها که دیروز آتش بیار معرکه بودند امروز در نقش ناجی خود را بزک شیطانی کردهاند.
• دویم: مسئولیت انسان معمولی با کسی که در جایگاهِ مقامِ اجتماعیِ مشخصی نشسته و کسب اعتبار کرده، تفاوت دارد. هر مقام اجتماعی در برابر مردم مسئول است. مردمی که انتظاراتی دارند، مردمی که وقت و جان و مال خود را برای یک مقام و اعتبار آن، رایگان به ودیعه گذاشتهاند. آنها این خرج را در راه خدا نکردهاند بلکه با آن میخواهند آینده خود را بسازند. یعنی آنها عاشق چشم و ابروی کسی نیستند بلکه آنها آرزوهای خود را در نظرات یک فرد باز یافتهاند.
آخر رئیس یک کشور میبایستی آنچه را که وعده داده است به انجام برساند. وگرنه مردم از او رو برمی گردانند. هزاران نفر آبرو و اعتبار اجتماعی خود را نزدِ مقامی به ودیعه میگذارند تا از فردایشان مطمئن بشوند. جناب شاهزاده رضا پهلوی پس از این همه سال که نمیتواند بگوید من میخواهم اداره ممکت به گونهای باشد که من اراده میکنم. مردمی که رأی خود را به اراده کس دیگری غیر از خود تغییر بدهند یا دیوانهاند و یا هنوز به سن بلوغ نرسیدهاند. درست به این دلیل نیز دمکراسی نمیتواند بنا بر رأی اکثریت شکل بگیرد، بلکه دمکراسی میبایستی بر مبنای توافق جمعی انجام بگیرد. درست در این تفاوق است که همه سعی میکنند با استدلال به یک هم رأئی برسند. اما این هم رأیی "آقابالا سر" بودن نیست، بلکه رسیدن به یک کنسنس Consens است. دیکتاتوری نیست که کار دل است بلکه کار جان است کار عقل است.
• سوم: متأسفانه آنها که در ساحل عافیت نشستهاند و سخنان شاهزاده رضا پهلوی را آیه قرآن میدانند با طرفداران خمینی فرقی ندارند. آخر شما که نمیتوانید بدون تأمل با کلام "پیمان نوین " ایشان "رهنمود" بشوید. زیرا اکنون معلوم شده که غرض از پیمان نوین " نظام رئیس جمهوری " است. پدر بزرگ ایشان نیز میخواست رئیس جمهور بشود ولی در برابر مشروطه خواهان سر تعظیم فرود آورد. در حالیکه ایشان پس از چند دهه مردم را میان زمین و آسمان رها میکند و انتظارات آنها را نقشی برآب میسازد. آنهم در زمانی که مردم به شدّت به پشتیبانی وی نیاز دارند.
مسلم این است که ما ایرانیان میبایستی به یک توافق برسیم. این توافق که در نوشتهای به نام "قانون اساسی" تجسم مییابد با آنچه امروز گروههای اوپوزیسیون به دنبال آنند تفاوت بسیار دارد. امروز دنیا با دنیای قرن بیستم ترسائی تفاوتی بزرگ دارد. درست به این دلیل نیز دمکراسی چه به صورت "لیبرال دمکراسی " (به خاطر خیر عمومی) و چه به صورت "جمهوریت " (به خاطر حفظ آزادی) دیگر نمیتواند پاسخگوی دشواریهای امروزی جهان باشد. به این دلیل ما میبایستی خودمان بر مبنای وضعیت کنونی جهان و عقب ماندگی فرهنگی خود با توجه به فرهنگ باستانی خویش برای کشور نظمی روشن و مردمی تهیه کنیم و نه به کپی کردن از کهنهها دست بزنیم.
نصرت واحدی