• ایران راه نجاتی جز پس گرفتن کنترل سرنوشت خود و کنار گذاشتن خدایان دروغین ندارد؛ انتخاب میان دو نوع سرسپردگی، اگر نخواهیم بگوییم بردگی، شایسته ملت بزرگی چون ایران نیست
ایندیپندنت فارسی - زمان: در آیندهای نزدیک یا دور، صحنه: کافه اسکار در نیویورک. پیرمردی با ریش بزی یا به قول آمریکاییان «ون دایک» با چند تن از دوستان در حین نوشیدن «منهتان» های لیوانبلند درد دل میکند. دیالوگ: پیرمرد میگوید: من نیمهای از دوقلوی سیامی بودم در کشوری دوردست، برادرم ریش توپی داشت و من ریش بزی. سرهایمان به هم چسبیده بود اما دلهایمان در دو مسیر متضاد میتپید، برادرم، یعنی نیمه دیگرم آرزو میکرد که به عنوان مهتر بازیل قدیس، وارد تاریخ شود، آن هم با خدمت به ولادیمیر پوتین، جانشن به حق بازیل قدیس که منجی قوم روس بود. من، برعکس آرزویی جز این نداشتم که در نقش جیمی تارزان ظاهر شوم. آن هم یک تارزان سیاهپوست به نام باراک حسین اوباما. اما، سرانجام، متوجه شدم که برادرم یعنی نیمه دیگرم، نمیگذارد تا آنچه را که تارزان از من میخواهد، عرضه کنم. آیا شکایتهای من از برادر دوقلویم باعث شد که تارزان آمریکایی با یک عمل جراحی او را به کلی حذف کند؟ اما حذف نیمه دیگر مرا هم بیمعنا کرد ـ به خصوص با توجه به اینکه جانشین تارزان متوجه شده بود که من عرضه جیمی شدن را هم ندارم...
خلاصه بالا میتواند سناریویی باشد که در آن محمدجواد ظریف، یکی از «بچههای نیویورک»، در آن نقش نیمه دوقلوی سیامیای که نیمه دیگرش قاسم سلیمانی بود را برعهده میگیرد.
طرح کلی سناریو را خود ظریف در مصاحبهای طولانی که اخیرا درز کرد، عرضه کرده است. او از کوششهای خود برای موفقیت «برجام» زدوبند اتمی دیکته شده از سوی اوباما سخن میگوید و ادعای همدست خود حجتالاسلام حسن روحانی را تکرار میکند که اگر برجام عملی میشد کلیه مشکلات جمهوری اسلامی حل میشدند. او ادعا میکند که کارهای قاسم سلیمانی، سرلشکر بعد از وفات، باعث شد که «برجام» شکست بخورد و جمهوری اسلامی به بحرانی بیسابقه کشانده شود.
مصاحبه درزداده شده، احتمالا وسیلهای است برای آقای ظریف و به طور کلی «بچههای نیویورک» که مسئولیت شکست دولتشان را به سلیمانی و گروه «روسوفیل» منتقل کنند. ظریف و روحانی از تاکتیک مذموم بازندگان تاریخ بهره میگیرند: ما میتوانستیم بهشت را بسازیم اما دیگران نگذاشتند!
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
متاسفانه از دید ظریف، بازی «درزدادن» مصاحبه صوتی تضادهای فراوان دربر دارد. او متوجه نیست که اگر «برجام» موفق شده بود، جمهوری اسلامی صدها میلیارد دلار پول به دست میآورد تا بخشی از آن را در اختیار «برادر قاسم» و شبکه «صدور انقلاب» بگذارد و ماجراجوییهای دیگری را بیاغازد.
ظریف، روسیه را به خرابکاری در روند «برجام» متهم میکند. اما همه میدانند که هیچ یک از شرکتکنندگان در این بازی شرمآور که هدفی جز تحت قیمومیت قراردادن ایران نداشت، به تعهدات خود عمل نکردند. گروه گانگستری ۱+۵ هرگز وقت نداشت که به خاطر ریش بزی آقای ظریف با ریش فورانی روحانی منابع لازم برای توسعه ماجراجوییهای سلیمانی را فراهم کند. «برجام» در تاریخ دیپلماسی نخستین و انشاالله، آخرین نمونه حقارتپذیری یک کشور خواهد بود- ترفندی که یک کشور مستقل را به صورت یک مستعمره درمیآورد بدون آنکه کمترین سودی نصیب مردم آن شود.
ظریف میگوید: جان کری (وزیر امور خارجه وقت آمریکا) او را از حملات هوایی اسرائیل به مواضع ایران در سوریه باخبر کرد - حملاتی که در آن بیش از ۵۰۰۰ نظامی ایرانی و متحدان آن به «شهادت» رسیدهاند. ظریف، اما نمیگوید چرا این اطلاعات را در اختیار «برادر قاسم» یا لااقل حجت الاسلام حسن و اگر نخواهیم بگوییم «رهبر عالیقدر» قرار نداد تا دست کم ترتیباتی بدهند که تلفات «مدافعان حرم» کاهش یابد.
در اینجا باید یادآور شد که «برادر قاسم» نیز نخواست یا نتوانست بازیل قدیس خود یعنی ولادیمیر پوتین را، قانع کند که با عرضه پوشش هوایی جلوی کشتار نظامیان ایرانی و متحدان آنان را در سوریه بگیرد. به عبارت دیگر «برادر قاسم» نیز یک نوکر بی جیره و مواجب بود که نقش پیادهنظام پوتین را میپذیرفت بی آنکه از پوشش نیروی هوایی روسیه بهره گیرد.
یک نکته مهم دیگر: اظهارات ظریف این تصور را به وجود میآورد که «رهبر عالیقدر» و «ولایت مطلقه الهی» یعنی حضرت آیتالله العظمی امام سید علی حسینی خامنهای در مجموعه این کمدی تراژیک نقش یک شبح گاه حاضر و گاه غایب را داشته است. آیا اگر او دارای آن اختیارات مطلقهای است که چاپلوسان بیت ادعا میکنند، نمیتوانست دوقلوی جواد-قاسم را در یک مسیر قرار دهد یا عمل جراحی لازم برای جدا کردن آنان را برعهده گیرد؟
ظریف در شگفتی از آن است که دوستان آمریکاییاش حاضرند با طالبان قرارداد صلح امضا کنند و برای آنان سهمی از قدرت در کابل فراهم آورند اما در جمهوری اسلامی «بچههای نیویورک» را یتیم گذاردهاند.
دو قلوی ظریف-سلیمانی بهترین نماینده جمهوری اسلامی و تضادهای درونی آن بود و تاحدی هنوز هم هست. یک نیمه این دوقلو یعنی «بچههای نیویورک» میخواهند ایران را تحت حمایت ایالات متحده، یعنی «شیطان بزرگ» به گفته آیتالله خمینی و «کدخدای جهان» به گفته حجتالاسلام روحانی قرار دهند. نیمه دیگر یعنی «مدافعان حرم» به رهبری «امام» خامنهای حتی پس از حذف سلیمانی تحتالحمایه شدن روسیه را ترجیح میدهند. اما هر دو نیمه، از آنجا که از سر به هم وصلند، تحتالحمایگی خارجی، چه آمریکایی، چه روسی را برای حفظ خود در قدرت میخواهند. در جهانبینی هر دو نیمه دوقلو، یک عنصر سوم غایب است: مردم ایران.
نمونههایی از غیاب این عنصر سوم، یعنی مردم را در بسیاری جوامع به اصطلاح «در حال رشد» میتوان دید. در این جوامع هیئت حاکمه با هر رنگ و بوی مسلکی، اسیر تفکر نواستعماری است. این هیئت حاکمه فاقد اعتمادبهنفس است، مردم خود را تحقیر میکند و در حد «مستضعف» یا مجنون میبیند - یعنی مردمی که نمیتوانند برای خود تصمیم بگیرند و نیازمند راهنما، قیم و در شدیدترین مورد، ارباب خارجی هستند.
این گرایش انفعالی، یعنی پیدا شدن شرایطی که در آن ایران در تاریخ خودش هم نقش مفعول دارد، از اواخر سده هفدهم با انحطاط سیاسی، فرهنگی و نظامی ایران شکل گرفت. اگر استثناهای زودگذری مانند دوران نادرشاه، آغا محمد خان قاجار و رضا شاه پهلوی را کنار بگذاریم، وسوسه یافتن یک حامی، اگه نخواهیم بگوییم قیم خارجی در سراسر تاریخ دو قرن گدشته ما حضور داشته است.
عباس میرزا کوشید تا فرانسه ناپلئونی را به عنوان «حامی» خارجی به ایران بکشاند و در برابر روسیه تزاری قرار دهد. بعد از پرانتزی که محمد شاه قاجار باز کرد، هیئت حاکمه ایران همواره در اردوگاه قرار داشت: «آنگلوفیل»ها و «روسوفیل»ها. انقلاب مشروطه کوشید تا این بازی بیبرد را به پایان برساند و پس از خلع محمد علی شاه، راه را برای احیای استقلال واقعی ایران باز کند. در دوره کوتاه رضا شاه، لغو قراردادهای کاپیتولاسیون با روسیه، انگلستان، بلژیک، سوئد و چند کشور دیگر از اهمیت پینگـپنگ آنگلوفیلها و روسوفیلها کاست، اما کل بازی را پایان نداد. با خروج رضا شاه از کشور دوقلوی منفور بار دیگر در بطن هیئت حاکمه ایران شکل گرفت. در دوران اشغال ایران از سوی متفقین «روسوفیل» ها در منزل سفیر اتحاد شوروی و «آنگلوفیل»ها در منزل سفیر انگلستان جمع میشدند و نظام «دو حزبی» وابسته به خارجی را ادامه میدادند.
قوامالسلطنه کوشید تا ایالات متحده را به عنوان یک بازیگر سوم وارد صحنه کند و از نفوذ دوقلوی انگلیسـروسی بکاهد. خویش نزدیک او، محمد مصدق، در آغاز کوشید تا با جلب حمایت روس از نفوذ انگلیس بکاهد. او، در نامهای محرمانه به ماگزیموف سفیر شوروی در تهران در ۱۳۲۵، نوشت: «اتحاد شوروی حق بزرگی بر ما دارد و ما را از مخاطره حیاتی نجات داده است... هر وقت شوروی از صحنه سیاست ایران غایب شده، روزگار ایران تباه شده است... رویه پسندیده که بعد از اشغال ایران ارتش و ماموران شما اتخاذ نمودند را تعقیب کنید. شما برای حق و عدالت شمشیر کشیدهاید و این جامعه را شیفته خود کردهاید.» برای تطمیع «خرس بزرگ»، دکتر مصدق یک کاسه پر از عسل را هم ترسیم میکند: «طرحی اتخاذ و خاطرنشان کردهام که مخازن نفتی ما بدون اینکه امتیازی داده شود مورد استفاده صنایع شوروی قرار گیرد.»
اما در دوران اول نخستوزیریاش، مصدق متوجه شد که «خرس بزرگ» نقشههای دیگری دارد. به همین سبب، او نیز مانند قوامالسلطنه، کوشید تا یک جناح «آمریکوفیل» به وجود آورد و هیئت حاکمه ایران را از پینگـپنگ روسـانگلیس فراتر برد. طنز تاریخ اینطور میخواست که «آمریکوفیل»ها پس از عزل مصدق از صدارت، موضع خود را به عنوان یکی از بازیگران اصلی در چارچوب هیئت حاکمه ایران تثبیت کنند. محو تدریجی قدرت و نفوذ بریتانیای کبیر و انحطاط و سرانجام سقوط اتحاد شوروی، دو قلوی انگلیسـروس را برای دهههای متمادی، از بند دوم سلطنت محمد رضا شاه تا نیمه اول جمهوری اسلامی حذف کرد. شکست طرح جمهوری اسلامی در ایجاد نهادهای دولتی ملی، روزبهروز تنگتر شدن فضای مشارکت مردمی در زندگی سیاسی و ارتقای نسل تازهای از مدیران پساانقلابی که دغدغه اصلیشان منافع شخصی است، بار دیگر ایران را به بازی وابستگی به قدرتهای بیگانه بازگرداند - بازیای که روحانی و ظریف و خامنهای و قاسم سلیمانی از بازیگران شناخته شده آنند.
متاسفانه بسیاری از مخالفان رژیم کنونی ایران نیز هنوز نتوانستهاند زنجیرهای تفکر نو استعماری را بگسلند و با اعتمادبهنفس، خودباوری و واقعبینی فضای سیاسی کشور را از آلودگی اتکا به بیگانه پاک سازند، به عبارت دیگر مشکل ما فراتر از بازیهای خطرناک، و در عین حال کودکانهای است که برادر جواد و برادر قاسم در آن شرکت داشتند.
نبرد جاری میان آمریکوفیلها و روسوفیلها از یک نظر دیگر جالب است: در حال حاضر هم آمریکا و هم روسیه از نظر واقعیات قابل لمس در صحنه زندگی ایرانیان غایباند.
جمهوری اسلامی دهههاست که فاقد روابط دیپلماتیک با ایالات متحده است. مناسبات جمهوری اسلامی با روسیه نیز، حتی در سطح دیپلماتیک محدود است، زیرا مسکو حاضر نیست تهران را به باشگاه خود به عنوان عضو کامل بپذیرد. در سطح بازرگانی، دادوستد میان جمهوری اسلامی و ایالات متحده در سال ۱۳۹۸ در حدود ۸۰ میلیون دلار بود که بخش عمدهاش مربوط میشد به خرید لوبیای سویا از سوی ایران. در همان سال دادوستد میان ایران و روسیه زیر یک میلیارد دلار بود یعنی در حدود یک درصد از کل بازرگانی خارجی ایران. در سطوح شهروندی نیز رفتوآمد چندانی میان ایران از یک سو و ایالات متحده و روسیه از سوی دیگر صورت نمیگیرد. اگر پناهجویان و فرزندان مقامات جمهوری اسلامی را که به آمریکا میروند کنار بگذاریم، تعداد ایرانیانی که برای سیروسیاحت به ایالات متحده میروند از شماره انگشتان یک دست تجاوز نخواهد کرد. در مسیر عکس نیز خبری نیست: دوتابعیتیهای ایرانیـآمریکایی دیگر جرئت سفر به جمهوری اسلامی را ندارند. شماره جهانگردان روسی که به ایران میآیند هرگز از چند صد تن در سال فراتر نرفته است. از سوی دیگر، مقررات شدید اخذ ویزا برای روسیه مانع سفر ایرانیان در سطح وسیع به روسیه است.
شگفتیآور است که دو قدرت از نظر فیزیکی غایب، اکنون مانند دو شبح در همه زمینههای زندگی ایرانیان حضور دارند و مردم ما را در برابر انتخاب میان دو نوع سرسپردگی قرار دادهاند. در حالیکه «روسوفیل»ها مسکو را قبلهگاه خود قرار دادهاند، آمریکوفیلها در انتظار معجزهای در واشینگتن هستند.
هیئت حاکمه جمهوری اسلامی و بخش قابل توجهی از مخالفان آن در داخل و خارج خود را به بنبستی کشاندهاند که خروج از آن را از دو قدرت خارجی رقیب میطلبند. آقای روحانی در پیام ضمنی به جو بایدن، رئیس جمهوری جدید آمریکا، تلویحا میگوید: داریم غرق میشویم؛ کمک کنید! آقای خامنهای، رهبر «روسوفیل»ها برای پوتین نامه میفرستد و او را به کمک برای جلوگیری از فروپاشی رژیم میخواند. مخالفان رژیم نیز برای آقای بایدن نامه مینویسند و با انتشار بیانیه پوتین را مسئول همه بدبختیهای امروز ایران معرفی میکنند. در چنین اوضاعی آشکار است که هم هیئت حاکمه با هر دو جناحاش و هم بخش بزرگی از مخالفان آن قدرت اندیشیدن برای خویش را از دست دادهاند. به عبارت دیگر، مشکل اساسی ما امروز بازگرداندن قدرت اندیشیدن برای خویش است.
مولوی میگوید:
ای خدا مگذار کار ما به ما
گر گذاری، وای بر احوالنا
در ایران امروز «شیطان بزرگ» آمریکایی و «خرس بزرگ» روسی جای خدا را گرفتهاند و دعوت میشوند که کار ما را به ما واگذار نکنند. اما واقعیت این است که ایران راه نجاتی جز پس گرفتن کنترل سرنوشت خود و کنار گذاشتن خدایان دروغین ندارد. انتخاب میان دو نوع سرسپردگی، اگر نخواهیم بگوییم بردگی، شایسته ملت بزرگی چون ایران نیست.
ظریف خادم یا خائن؟