Monday, Aug 9, 2021

صفحه نخست » هاشمی رفسنجانی، قطعنامه ۵۹۸، تغییر موازنه نظامی، کدامیک پایان جنگ را رقم زد؟

ensaf10.jpgانصاف نیوز - ایرج همتی نویسنده و پژوهشگر حوزه‌ی جنگ، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، به مسئله‌ی پایان جنگ پرداخته. متن این یادداشت را در ادامه می‌خوانید:

سردار حسین علایی شاید یک استثنا در میان فرماندهان جنگ ایران و عراق است. علاوه بر کسوت نظامی و حضوری دیرپا در عرصه‌­های مدیریتی و اجرایی و اندکی هم در سیاست، دستی نیز در تاریخ‌­نگاری جنگ دارد و اتفاقاَ در این یکی تأثیرگذارتر هم ظاهر شده است؛ تلاشی درخور در حفظ بی­طرفی علمی و روحیه پرسشگری از خود نشان می­دهد، موشکافانه به جزئیات می­پردازد و روایت جنگ را به روایت نظامی­ها محدود نمی­سازد. اما در عین حال گریزی از این واقعیت نیست که او نیز همانند بسیاری از پژوهشگران مطرح در این عرصه در شرایط خاصی به جنگ به عنوان موضوع مطالعه تاریخی روی آورده و احتمالاَ این عامل ـپیوستگی‌های عاطفی و هویتی با موضوع مطالعه ـ مشکلات و محدودیت‌­هایی را در زمینه بکارگیری معیارها و چارچوب نقد و بررسی تاریخی موجب شده است.

اما حالا می‌­پردازم به اظهارات اخیر آقای علایی در مراسم رونمایی از کتاب «جنگ و صلح» که در نقد و ارزیابی تصمیمات ایران در مسأله پایان جنگ بسیار تأمل­ برانگیز است بویژه اینکه او انتظار دارد از این بحث رهنمودی برای خط­‌مشی تصمیم‌­گیری در مسأله هسته­‌ای ایران استخراج کند. او عقیده دارد که از ابتدای جنگ ابتکارعمل را برای پایان دادن به آن در اختیار نداشتیم: «ما حرف می‌­زدیم، اعلام مواضع می­‌کردیم ولی اینکه چه جوری می­‌خواهیم [جنگ را] خاتمه بدهیم راه‌­حلی نداشتیم. ما عملیات‌هایی را می­‌کردیم [ولی] چون طرحی برای خاتمه دادن به جنگ نداشتیم فقط عملیات می­‌کردیم... ما فقط ابتکارعمل عملیات را در اختیار گرفتیم، نه ترکیب عملیات با صحنه دیپلماسی برای پایان دادن به جنگ». با این حال علایی در چارچوب این بحث به بیان مطالب دیگری می‌­پردازد که با الگوهای عادت­‌شده روایت جنگ سازگاری دارد اما از زاویه نقد و بررسی تاریخی قابل تردید به نظر می­‌رسند:

راه­ حل هاشمی رفسنجانی برای خاتمه جنگ

علایی عقیده دارد: «فقط آقای هاشمی بود که برای خاتمه دادن به جنگ طرح داشت و آن هم این بود که می­‌گفت یک عملیات بزرگی بکنیم بعد برویم با مذاکره مسأله را حل کنیم». دلایل و مستنداتی که تأییدکننده این نکته است خوشبختانه به اندازه­‌ای هست که درباره اصل آن مناقشه نکنیم اما آقای هاشمی ۴ سال و پنج ماه یعنی بیش از نیمی از سالیان جنگ را عهده‌دار مسؤولیت اداره آن بود و آیا نباید راه­‌حل او را بخشی از مشکل خاتمه جنگ به حساب آورد؟ شرایط ایده­‌آل هاشمی برای حل و فصل جنگ از طریق مذاکره به انجام یک عملیات «بزرگ» یا «سرنوشت‌­ساز» بستگی داشت. با این حال موفقیت‌­های نظامی ایران هر بار در حدی ارزیابی نمی‌­شد که به پشتوانه‌­ای برای مذاکرات سیاسی تبدیل شود. از زمان انتصاب هاشمی به فرماندهی و مدیریت جنگ در سال ۱۳۶۲ تا پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در تابستان ۱۳۶۷ «نظریه کسب پیروزی و چانه­‌زنی برای اتمام جنگ»[۱] مبنای عملیات­‌های ایران در خاک عراق بود. هر عملیات از قبل به عنوان عملیات سرنوشت‌­ساز درنظر گرفته می­‌شد، با این تصور که از دستاوردهای آن برای تعیین سرنوشت جنگ بهره‌­گیری خواهد شد اما در عمل از هیچ‌یک از دستاوردهای عملیات‌­ها برای ورود به فرایند چانه‌­زنی سیاسی خاتمه جنگ استفاده نشد. آقای هاشمی با وجود بی­‌اعتنایی به الگوی جنگ تمام‌­عیار و شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» در عمل بیش از سایرین از آنچه توسعه ناکافی عملیات­ در عمق خوانده می‌­شد اظهار نارضایتی می‌کرد. مفهوم عملیات سرنوشت‌­ساز تدریجاَ به صورت یک وسواس ذهنی درآمد و ایران را در چرخه­‌ای فرساینده از تناوب جنگ و آمادگی برای عملیات نظامی گرفتار کرد.

فارغ از ایده‌­آل عملیاتی آقای هاشمی هنوز هم می­‌توان از راه­‌حل او به منزله یک راه­‌حل سیاسی دفاع کرد چون او برخلاف طرفداران الگوی جنگ تمام‌­عیار تشخیص می­‌داد که جنگ در نهایت راه­‌حل نظامی ندارد و حتی در صورت شکست عراق باز هم تضمینی برای خاتمه جنگ وجود ندارد و «ممکن است باز هم جنگ طولانی داشته باشیم»،[2] اما این درک به معنای تمایل به تغییر هدف کلی جنگ نبود بلکه گمان می‌­رفت با دستیابی به یک پیروزی قاطع، کشورها و قدرت­‌های حامی عراق با نگرانی از خطر افزایش کنترل‌­نشده جنگ، خود دست به کار برکناری صدام شوند. این شیوه در اصل از الگوی سیاست پرمخاطره (Brinkmanship) پیروی می­‌کرد به این معنا که پس از یک حمله نظامی موفق می‌­توان دشمن یا قدرت­‌های حامی آن را وادار به عقب­ن‌شینی و دادن امتیاز کرد پیش از آنکه با حمله تهاجمی دیگری شرایط پیش­‌بینی­‌ناپذیری را بوجود آورد. بعضی از نظریه‌­پردازان مطالعات جنگ مشکل این شیوه را عموماَ در برداشت ذهنی نادرست تصمیم‌­گیرندگان و ارزیابی مبالغه‌­آمیز آنان از توانایی‌های خود یا دست‌کم گرفتن توانایی‌های دشمن می‌­دانند.[3] آقای هاشمی و سایر مقام­‌های تصمیم‌­گیرنده در ایران ظاهراَ در نتیجه همین ارزیابی­‌ها انتظار داشتند با نشان دادن آمادگی کشور به قبول شرایط پرمخاطره‌­تر صرفاَ طرف (یا طرف‌های) مقابل را به دادن امتیاز وادار سازند.

از سوی دیگر درکی که از نتایج یک راه‌­حل سیاسی وجود داشت برخلاف تصور آقای علایی با مفهوم دیپلماسی سازگاری نداشت. یک راه­‌حل دیپلماتیک هیچ­گاه تمام پیروزی را نصیب یکی از طرفین نمی­‌کند و شرط ورود به بازی دیپلماسی، انعطاف و قائل شدن امتیازاتی برای طرف یا طرف‌های مسأله است.[۴] اما آقای هاشمی و سایر تصمیم‌­گیران کشور به مذاکره و دیپلماسی به عنوان شیوه‌­ای با نتایج احتمالی در توزیع بُرد نگاه نمی­‌کردند. از این دیدگاه، شرکت در مذاکرات فقط زمانی ممکن بود که تضمین کافی برای موفقیت قطعی فراهم آمده باشد و ایران می­‌توانست شرایط خود را کاملاَ از موضع قدرت دیکته کند. در گفتگوی یک ساعته­‌ای که نگارنده و همکارم آقای صفایی در سال ۱۳۸۸ با مرحوم هاشمی رفسنجانی داشتیم وی تصریح کرد: «این چیزی که شما می­‌گویید من [با امام] مطرح کردم اما باز نه با این عنوان که شما می‌گویید که بعد از آن عملیات، دیپلماسی مسأله جنگ را حل کند. من گفتم که ما بالاخره در این مدت، در این دوره بخصوص بعد از فتح خرمشهر در جلسات و بحث‌هایی که داشتیم به این نتیجه رسیدیم که نهایتاَ جنگ را نمی­‌شود همین طور رفت. نمی‌­گذارند ما برویم صدام را با جنگ ساقط کنیم یا عراق را اشغال کنیم و در همه جا پیش برویم. اینکه می­‌توانیم این هست که یک جایی را از عراق بگیریم که برای عراق قابل تحمل نباشد و طولانی مدت [در تصرف داشته باشیم] و از این جای پایی که پیدا می‌­کنیم آن را وسیله‌­ای قرار بدهیم برای سقوط صدام. یعنی باز من همان هدف اصلی را فکر می‌­کردم [سؤال: در چه مقطعی دقیقاَ؟] قبل از عملیات خیبر. عملیات خیبر آخر سال ۶۲ انجام شد. من هم چند هفته قبل از آن حکم گرفتم. من به امام گفتم شما هرچی بگویید ما همان کار را می­‌کنیم. فرماندهی را که شما به من محول می­‌کنید، بالاخره وظیفه‌­ای است که می‌­روم انجام می­‌دهم ولی نظر خودم این است که ما یک جایی را بگیریم و آنجا بمانیم که دیگر عراق بدون آن نتواند، تحمل کند، سپس ما باید وارد [چانه زنی] بشویم و به گونه­‌ای رفتار کنیم که صدام از پا در بیاید».

امام خمینی و مسأله پایان جنگ

آقای علایی در ادامه می­‌گوید: «هیچکس ایشان [هاشمی رفسنجانی] را حمایت نکرد. همه فکر می­‌کردند امام که می­‌فرمایند جنگ جنگ تا پیروزی یعنی همین­طور بجنگیم تا (مثلاَ) صدام را بتوانیم سرنگون بکنیم، عراق را بتوانیم ساقط کنیم، در حالی که این [هدف] نبود. شما بخوانید هیچ کجا امام چنین جمله‌­ای را نگفتند».

اما از دیدگاه تاریخی تعهد به هدف سرنگونی صدام در میان همه بازیگران سیاسی و نظامی جنگ بدیهی بود و مفهوم تنبیه متجاوز که پایان جنگ با تحقق آن وعده داده می­‌شد جز با دستیابی به این هدف ممکن نبود و تنها تفاوت در شیوه دستیابی به آن بود؛ فرماندهان نظامی ـ که اشاره علایی در این جملات به آنهاست ـ دستیابی به این هدف را با بسیج همه امکانات کشور و حرکت گام‌­به‌­گام به سوی «بغداد» ممکن می‌­دانستند اما از نگاه آقای هاشمی سرنگونی صدام دستاوردی قابل­‌انتظار از انجام یک عملیات نظامی مؤثر شناخته می‌­شد که عمق راهبردی آن حداکثر «بصره» بود.

ولی حالا نکته اصلی در سخن آقای علایی ارجاع به نظر امام خمینی است. آقای هاشمی در یکی از یادداشت‌­های­ روزانه خود در سال ۱۳۶۶ به دیداری با امام اشاره داشته که برای گفتگو و استفسار از وی در مورد ادامه جنگ صورت گرفته بود. وی می­‌نویسد: «وضع جنگ را گفتم و امام تأکید کردند که جنگ باید تا سقوط صدام ادامه داشته باشد».[۵] صفحات خاطرات قبل از این دیدار گویای تردیدهای هاشمی در مورد روند جنگ است و دلیل آن دستاوردهای محدود عملیات کربلای ۵ بود که بر خلاف انتظار او و تمامی مسؤولان کشور مؤثر در تعیین سرنوشت جنگ ارزیابی نمی­‌شد. اما گزارش این دیدار بیانگر این واقعیت است که اولاَ موضع امام صرف‌نظر از برداشت­‌های متفاوت از آن، همچنان معیار اصلی تصمیمات دوره جنگ بود و دوماَ امتیاز مهم آقای هاشمی در تأثیرگذاری بر روند تصمیم­‌گیری بیش از هر چیز نتیجه شکل دادن به تصوری با ثبات از تعهد و وفاداری به نظرات رهبر و متقابلاَ اعتماد وی به هاشمی بود. حتی دور از ذهن نیست که شیوه ارزیابی هاشمی از نتایج عملیات­‌های نظامی را در نهایت نه ایده‌آل ذهنی او که ایده­‌آل رهبر انقلاب تعیین می‌­کرد و آقای هاشمی جنگ را به گونه‌­ای هدایت می‌کرد که در صورت امکان حداکثر هماهنگی میان نظر رهبر با نظریه خود او بوجود آید. این یک نکته فرضی است اما در مورد مسأله جنگ شواهدی از الگوی تصمیم‌­گیری بر محور وفاداری ـ اعتماد وجود دارد و شاید جدی­‌ترین منبع در این زمینه خاطرات روزنوشت آقای هاشمی است. نمونه قابل اشاره در اینجا گفتگوهای سید احمد خمینی با هاشمی در موضوع خاتمه جنگ است و به بیانی روشن فرزند رهبر فقید انقلاب با وجود امتیاز دسترسی به وی اما در موضوع جنگ ناگزیر از در میان گذاردن نظرات خود با هاشمی است احتمالاَ به این دلیل که هیچ تلاشی برای متقاعد کردن رهبر در این زمینه بدون دخالت هاشمی ممکن نبود.

الگوی مورد اشاره که حاکی از محیط روانی ـ ادراکی حاکم بر تصمیم­‌گیری است پیچیدگی خاصی را در روند اداره جنگ بوجود آورده بود که برخلاف تمایل بعضی از پژوهشگران در قالب مدل‌­هایی مانند بازها و کبوترها قابل تحلیل نیست. گفته می­‌شود شخصیت بازها عموماَ با اهمیت دادن به قدرت و تمایل به کاربرد آن مشخص می­‌شود و کبوترها، طرفدار دیپلماسی و خواهان سازگاری، سازش و حل‌­وفصل تعارضات­ شناخته می­‌شود.[۶] با این حال در ایران ترسیم خط قاطعی میان گرایش­‌های سیاسی و نظامی جنگ ممکن نیست زیرا هردو گرایش کم‌­وبیش درگیر فضای گفتمانی جنگ‌­­اند و هر راه­‌حلی که برای برون­‌رفت از مشکلات جنگ ارایه می­‌دهند خارج از چارچوب جنگ نیست و تا زمانی که خود این الگو به یک مشکل تبدیل نشد، آنها نمی‌توانستند از چشم‌­انداز دیگری به مشکلات آن بنگرند.[۷]

علاوه بر این به عقیده بعضی از نظریه‌­پردازان مطالعات جنگ مقام‌­های سیاسی نمی‌­توانند درباره جنگ و صلح «رفتار منسجمی از خود بروز دهند؛ زیرا موضوعاتی که با آن روبرو هستند پیچیده است و منافعی که در بین است نیز مختلف می­‌باشد».[۸] درنتیجه بنا به داده‌­ها و شواهد موجود و برخلاف فرض­‌های رایج درباره دوگانگی سیاسی ـ نظامی جنگ، افکار و رفتار بازیگران سیاسی در مقایسه با نظامی­‌ها از انسجام کمتری برخوردار است ولی قدرت و شخصیت آنان در روند تصمیم­‌گیری بسیار تعیین­‌کننده‌­تر است. آنها به گفتمان جنگ و تأمین نظر رهبری درباره آن پایبندند، برخلاف نظامی­‌ها به توانایی و مقدورات کشور فکر می­‌کنند اما در عین حال نیم‌­نگاهی به آینده سیاسی و اوضاع پس از جنگ دارند.

قطعنامه ۵۹۸

تفسیر آقای علایی از قطعنامه ۵۹۸ و تأثیر آن در پایان دادن به جنگ نیز محل تأمل است. وی با طرح این سوال که چرا به قطعنامه ۵۹۸ رسیدیم؟ پاسخ می‌­دهد: «برای اینکه ابتکار پایان دادن جنگ را ما در اختیار نگرفتیم... به همین خاطر شورای امنیت سازمان ملل با ابتکارعمل امریکا و شوروی برای پایان دادن به جنگ وارد عمل شد».

اول برای اینکه کلمات در جای درست خود به کار رود اشاره به این نکته لازم است که قطعنامه ۵۹۸ «ابتکارعمل» دبیرکل وقت سازمان ملل بود، نه به خاطر اینکه اولین بار او پیشنهاد قطعنامه‌­ای متفاوت از قطعنامه‌­های قبلی را داد بلکه به این دلیل که در زمان طرح این پیشنهاد سیاست امریکا در یک آشفتگی محض قرار داشت که از افشای معامله تسلیحاتی این کشور با ایران ناشی می­‌شد، و شوروی هم تلاش می­‌کرد از این بحران حداکثر بهره‌­برداری را کند. مهم‌ترین عاملی که به هماهنگ کردن سیاست‌­های دو ابرقدرت در اوضاع آشفته بوجود آمده کمک کرد اقدامات دکوئیار بود که تلاش می­‌کرد امریکا و شوروی و سایر اعضای دائم شورای امنیت را متقاعد کند از نفوذ دسته­‌جمعی خود برای حل و فصل اختلافات منطقه‌­ای استفاده کنند. بنابراین قطعنامه ۵۹۸ نتیجه تلاش‌­ها و ابتکارعمل دکوئیار البته در شرایطی بود که تغییراتی در روابط دو ابرقدرت در حال شکل­گیری بود.

اما حالا هر قدر هم کلمات در جای خود به کار گرفته شود قادر به تصحیح خطای مهم­تری در بررسی یک واقعیت تاریخی نیست و آن، معرفی قطعنامه ۵۹۸ به عنوان ابتکارعمل مؤثر در پایان دادن به جنگ است و حال آنکه قطعنامه ۵۹۸ با همه اهمیت حقوقی و بین­‌المللی آن اما در خاتمه دادن به وضعیت جنگ مؤثر و کارآمد نبود زیرا کارایی آن موکول به تصویب قطعنامه دومی بود که یک طرف یا طرفین مخاصمه را در صورت عدم اجرای قطعنامه مجازات می‌­کرد و تصویب قطعنامه دوم نیز در اثر مانورهای دیپلماتیک شوروی (به دلایل خاص خود) و بازی تأخیری ایران به بن‌­بست رسیده بود.

تا صدور قطعنامه در رفتار ایران اساساَ نشانه‌­ای از تمایل برای به جریان انداختن فرایند دیپلماتیک خاتمه جنگ دیده نمی­‌شد. حتی دکوئیار که از نگاه ما به بی­طرفی شناخته می­‌شد بر این باور بود که ایران خواهان پایان جنگ فقط از راه نظامی است.[۹] اما زمانی که مذاکرات رایزن­‌های پنج عضو دائم شورای امنیت بر روی پیش­نویس قطعنامه جدید جریان داشت دیپلمات­‌های ایران دریافتند که این قطعنامه «دندان­های تیز»ی دارد که می‌­تواند سیاست ایران را در تداوم بخشیدن به جنگ با تهدید جدی مواجه کند. به این دلیل، ایران در واکنش به صدور قطعنامه، دستورکاری تردیدآمیز را بر مبنای نه رد و نه قبول آن در پیش گرفت. مسؤولان کشور فکر می­‌کردند چون برتری و ابتکارعمل در صحنه جنگ از آن ایران است، پس هر تحولی در روند دیپلماتیک جنگ صرفاَ برای تأثیرگذاردن بر تلاش جنگی کشور و در نهایت نجات صدام صورت می­‌گیرد اما در عین حال متوجه این واقعیت بودند که این قطعنامه نشانه‌­ای جدی از عزم هماهنگ قدرت­‌های جهانی برای پایان دادن به جنگ است و استناد آن به مقررات فصل ۷ منشور به این معنا است که شورای امنیت می‌­تواند بر اساس واکنش هر یک از طرف­‌های متخاصم، مجازات­‌هایی را مثل قطع کامل یا جزئی روابط نظامی، اقتصادی، ارتباطات زمینی، هوایی، دریایی، پستی و مخابراتی درنظر گیرد که تمام دولت‌های عضو سازمان موظفند آنها را اجرا کنند.

در رویارویی با چنین موقعیت دشواری ایران وارد مذاکره در مورد ترتیب اجرای بندهای قطعنامه شد به این منظور که تحقیق درباره مسؤولیت جنگ طبق بند ۶ قطعنامه در اولویت قرار گرفته و قبل از آتش­‌بس اجرایی شود. اما درواقع ایران در چارچوب یک رفتار تاکتیکی عمل می­‌کرد زیرا همچنان بر روی تلاش‌­های جنگی خود حساب می‌­کرد. مقام‌­های کشور اگر در گذشته، ورود به فرایند مذاکره را تا موفقیت در تحمیل شکستی قاطع بر قوای نظامی عراق به عقب می‌­انداختند حالا به دنبال آن بودند که از تهدید شکست به عنوان تاکتیک مذاکره بهره گیرند. درنتیجه، ایران بدون تعهد صریحی به پذیرش قطعنامه ۵۹۸، مذاکراتی را در چارچوب طرح اجرایی دبیرکل سازمان ملل آغاز کرد، اما فرایند مذاکرات را به‌­نحوی مدیریت می‌­کرد تا از یک­سو از تصویب قطعنامه دوم جلوگیری کند و از سوی دیگر با کسب فرصت برای تحرک بخشیدن به صحنه‌­های نبرد، بر نتایج مذاکرات تأثیر گذارد. آقای هاشمی در یادداشت‌­های روزنوشت خود در سال ۱۳۶۶ نشان می­‌دهد که به شکلی از تیم مذاکره­‌کننده ایران در سازمان ملل می‌­خواسته که تا می‌­توانند مذاکرات را "کشدار" کنند و به این ترتیب مفهوم عملیات سرنوشت­‌ساز بر مذاکرات ایران با سازمان ملل سایه انداخته بود. در این میان، شیوه خاص دکوئیار انعطافی را در ترتیب اجرای بندهای قطعنامه طبق خواست ایران بوجود آورده بود اما از سوی دیگر عراق حاضر به هیچ تغییری در ترتیب اجرای قطعنامه نبود و بر اولویت آتش­‌بس و عقب­‌نشینی نیروها قبل از گفتگو درباره سایر موضوعات تأکید می‌­کرد. در مراحل بعد، ایران شرایط خود را برای پذیرش آتش‌­بس افزایش داد و اعلام کرد که سازمان ملل باید پس از معرفی متجاوز به موضوعات دیگری مانند غرامت بپردازد. ایران حتی تلویحاَ خواستار تشکیل یک دادگاه بین‌­المللی در آینده برای محاکمه متجاوز شد. به این دلایل دکوئیار در تاریخ ۱۰ دسامبر ۱۹۸۸/ ۱۹ آذر ۱۳۶۶ به اعضای شورای امنیت اطلاع داد که مذاکرات به بن‌­بست رسیده است.

تغییر موازنه نظامی جنگ

قطعنامه ۵۹۸ هر قدر هم که تلاش شود با ارجاع و استناد به آن دلایل آبرومندانه‌­تری در توضیح پایان دراماتیک جنگ ارایه شود اما در عمل این قطعنامه نبود که شرایط پایان جنگ را رقم زد. زمانی­ که ایران در چارچوب یک دیپلماسی تأخیری یا فرسایشی عمل می­‌کرد و به گفته دکوئیار «به طفره رفتن از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ ادامه می­داد»،[۱۰] رویدادهای صحنه جنگ به شکل خطرناکی در حال معکوس شدن بود. عراق که پیش از این با اتخاذ یک استراتژی دفاعی صرفاَ به دفاع در برابر حملات ایران پرداخته بود به یک استراتژی تهاجمی روی ­آورد و در ۲۹ فروردین ۱۳۶۷ موفق به بازپس‌­گیری منطقه فاو شد. "فاو" مهم­ترین برگ برنده ایران برای چانه­‌زنی در مذاکرات صلح بود و سقوط آن نشانه­ا‌ی­ معنادار از تغییری ملموس در موازنه جنگ، اما حتی با وجود این نشانه، و ضربه­‌ای که بر تصور مقامات تصمیم‌­گیرنده در مورد توانایی حفظ برتری نظامی و پایان دادن مقتدرانه به جنگ وارد شده بود هنوز هم فعل­‌وانفعال مهمی در روند تصمیم­گیری برای خاتمه سیاسی جنگ بوجود نیامد و در نتیجه، دور جدیدی از مذاکره در سازمان ملل همچنان با هدف جابه‌­جایی در ترتیب بندهای قطعنامه آغاز شد. در همین شرایط مقام‌­های کشور به احتمال درگیری مستقیم با امریکا نیز فکر می­‌کردند. درواقع از زمان شروع اسکورت نفتکش‌­های کویتی توسط کشتی­‌های جنگی امریکا در تابستان ۱۳۶۶ تنش‌­های نظامی پراکنده‌­ای میان امریکا و ایران جریان داشت و همواره خطر یک جنگ کنترل‌­نشده وجود داشت.

در تاریخ ۴ خرداد ۶۷ دومین حمله زمینی عراق به سقوط «شلمچه» منجر شد و یکماه بعد نیز عراق با بازپس‌­گیری «جزایر مجنون» اوج قدرت خود را به نمایش گذارد. آقای هاشمی با جمع‌آوری گزارش‌­هایی از وضعیت ضعف­‌ها و نیازهای کشور در صورت تداوم جنگ تأثیری تعیین­‌کننده در تصمیم نهایی ایران به پذیرش قطعنامه ۵۹۸ داشت و همین اقدام عملاَ به نقطه­‌عطفی برای درک و تحلیل نقش او در کل دوران جنگ بدل گردید و خودبه‌­خود نقشی که نظریه کسب پیروزی و چانه­‌زنی برای اتمام جنگ به عنوان یک الگوی مکرراَ تجربه شده در تطویل جنگ داشت، نادیده گرفته شد. با این همه اقدام ایران در پذیرش قطعنامه ۵۹۸ گرچه دیرهنگام اما با توجه روند معکوسی که از فاو آغاز شده بود تصمیمی خردمندانه بود، علاوه بر این به گفته یکی از دیپلمات­‌های وقت سازمان ملل ایران با پذیرش راه‌­حل این سازمان به عنوان یک خواسته جهانی نشان ­داد که تسلیم اراده عراق و امریکا نشده است.[۱۱]

اما تصمیم‌­گیری به این نحو مبتنی بر عقلانیت محدودی است. در یک مدل عقلایی احتمال نرسیدن به اهداف، فرایند تصمیم­‌گیری را تحت­ت‌أثیر قرار می­‌دهد ولی در ایران این عامل به‌ خودی خود تعیین­‌کننده نیست، مگر اینکه با احتمال شکست یا خطرات بقا همراه شود. در صورتی که ایران یک­سال یا حتی چندماه قبل با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ موافقت کرده بود علاوه بر توقف روند افزایش شمار قربانیان و نیز خسارات جنگ، با در اختیار داشتن مناطقی از عراق می‌­توانست امتیازات مهمی را فارغ از توقع دستاوردهایی در زمینه استیفای حقوق عادلانه خود به عنوان قربانی جنگ به دست آورد. مهم­‌ترین امتیاز اعاده قرارداد الجزایر بود که تا دو سال بعد از خاتمه جنگ مورد شناسایی مجدد ‌عراق قرار نگرفت. این کشور در پایان جنگ علاوه ­بر بازپس­‌گیری سرزمین­‌های خود موفق به تصرف مناطقی در داخل خاک ایران شد و در طول مذاکرات بعد از آتش‌­بس از توافق صریح درباره اعتبار قرارداد الجزایر خودداری می­‌کرد. عاملی که سرانجام عراق را به پذیرش این قرارداد واداشت تهاجم نظامی این کشور به کویت در دوم اوت ۱۹۹۰ (۱۱ مرداد ۱۳۶۹) و ضرورت مصالحه با ایران (احتمالاَ) با هدف اطمینان پیدا کردن از ناحیه مرزهای شرقی در مواجهه با واکنش نظامی غرب بود.

به عنوان جمع‌­بندی پایانی در پاسخ به سؤال آغازین این نوشتار؛ پایان جنگ (فقط) به نام قطعنامه ۵۹۸ رقم خورد اما علت پذیرش این قطعنامه تغییر موازنه نظامی جنگ به زیان ایران بود و آقای هاشمی شخصیت اصلی و کاتالیزور برای سرعت بخشیدن به خاتمه جنگ در شرایط بر هم خوردن موازنه به شمار می­رود.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy