انصاف نیوز - ایرج همتی نویسنده و پژوهشگر حوزهی جنگ، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، به مسئلهی پایان جنگ پرداخته. متن این یادداشت را در ادامه میخوانید:
سردار حسین علایی شاید یک استثنا در میان فرماندهان جنگ ایران و عراق است. علاوه بر کسوت نظامی و حضوری دیرپا در عرصههای مدیریتی و اجرایی و اندکی هم در سیاست، دستی نیز در تاریخنگاری جنگ دارد و اتفاقاَ در این یکی تأثیرگذارتر هم ظاهر شده است؛ تلاشی درخور در حفظ بیطرفی علمی و روحیه پرسشگری از خود نشان میدهد، موشکافانه به جزئیات میپردازد و روایت جنگ را به روایت نظامیها محدود نمیسازد. اما در عین حال گریزی از این واقعیت نیست که او نیز همانند بسیاری از پژوهشگران مطرح در این عرصه در شرایط خاصی به جنگ به عنوان موضوع مطالعه تاریخی روی آورده و احتمالاَ این عامل ـپیوستگیهای عاطفی و هویتی با موضوع مطالعه ـ مشکلات و محدودیتهایی را در زمینه بکارگیری معیارها و چارچوب نقد و بررسی تاریخی موجب شده است.
اما حالا میپردازم به اظهارات اخیر آقای علایی در مراسم رونمایی از کتاب «جنگ و صلح» که در نقد و ارزیابی تصمیمات ایران در مسأله پایان جنگ بسیار تأمل برانگیز است بویژه اینکه او انتظار دارد از این بحث رهنمودی برای خطمشی تصمیمگیری در مسأله هستهای ایران استخراج کند. او عقیده دارد که از ابتدای جنگ ابتکارعمل را برای پایان دادن به آن در اختیار نداشتیم: «ما حرف میزدیم، اعلام مواضع میکردیم ولی اینکه چه جوری میخواهیم [جنگ را] خاتمه بدهیم راهحلی نداشتیم. ما عملیاتهایی را میکردیم [ولی] چون طرحی برای خاتمه دادن به جنگ نداشتیم فقط عملیات میکردیم... ما فقط ابتکارعمل عملیات را در اختیار گرفتیم، نه ترکیب عملیات با صحنه دیپلماسی برای پایان دادن به جنگ». با این حال علایی در چارچوب این بحث به بیان مطالب دیگری میپردازد که با الگوهای عادتشده روایت جنگ سازگاری دارد اما از زاویه نقد و بررسی تاریخی قابل تردید به نظر میرسند:
راه حل هاشمی رفسنجانی برای خاتمه جنگ
علایی عقیده دارد: «فقط آقای هاشمی بود که برای خاتمه دادن به جنگ طرح داشت و آن هم این بود که میگفت یک عملیات بزرگی بکنیم بعد برویم با مذاکره مسأله را حل کنیم». دلایل و مستنداتی که تأییدکننده این نکته است خوشبختانه به اندازهای هست که درباره اصل آن مناقشه نکنیم اما آقای هاشمی ۴ سال و پنج ماه یعنی بیش از نیمی از سالیان جنگ را عهدهدار مسؤولیت اداره آن بود و آیا نباید راهحل او را بخشی از مشکل خاتمه جنگ به حساب آورد؟ شرایط ایدهآل هاشمی برای حل و فصل جنگ از طریق مذاکره به انجام یک عملیات «بزرگ» یا «سرنوشتساز» بستگی داشت. با این حال موفقیتهای نظامی ایران هر بار در حدی ارزیابی نمیشد که به پشتوانهای برای مذاکرات سیاسی تبدیل شود. از زمان انتصاب هاشمی به فرماندهی و مدیریت جنگ در سال ۱۳۶۲ تا پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در تابستان ۱۳۶۷ «نظریه کسب پیروزی و چانهزنی برای اتمام جنگ»[۱] مبنای عملیاتهای ایران در خاک عراق بود. هر عملیات از قبل به عنوان عملیات سرنوشتساز درنظر گرفته میشد، با این تصور که از دستاوردهای آن برای تعیین سرنوشت جنگ بهرهگیری خواهد شد اما در عمل از هیچیک از دستاوردهای عملیاتها برای ورود به فرایند چانهزنی سیاسی خاتمه جنگ استفاده نشد. آقای هاشمی با وجود بیاعتنایی به الگوی جنگ تمامعیار و شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» در عمل بیش از سایرین از آنچه توسعه ناکافی عملیات در عمق خوانده میشد اظهار نارضایتی میکرد. مفهوم عملیات سرنوشتساز تدریجاَ به صورت یک وسواس ذهنی درآمد و ایران را در چرخهای فرساینده از تناوب جنگ و آمادگی برای عملیات نظامی گرفتار کرد.
فارغ از ایدهآل عملیاتی آقای هاشمی هنوز هم میتوان از راهحل او به منزله یک راهحل سیاسی دفاع کرد چون او برخلاف طرفداران الگوی جنگ تمامعیار تشخیص میداد که جنگ در نهایت راهحل نظامی ندارد و حتی در صورت شکست عراق باز هم تضمینی برای خاتمه جنگ وجود ندارد و «ممکن است باز هم جنگ طولانی داشته باشیم»،[2] اما این درک به معنای تمایل به تغییر هدف کلی جنگ نبود بلکه گمان میرفت با دستیابی به یک پیروزی قاطع، کشورها و قدرتهای حامی عراق با نگرانی از خطر افزایش کنترلنشده جنگ، خود دست به کار برکناری صدام شوند. این شیوه در اصل از الگوی سیاست پرمخاطره (Brinkmanship) پیروی میکرد به این معنا که پس از یک حمله نظامی موفق میتوان دشمن یا قدرتهای حامی آن را وادار به عقبنشینی و دادن امتیاز کرد پیش از آنکه با حمله تهاجمی دیگری شرایط پیشبینیناپذیری را بوجود آورد. بعضی از نظریهپردازان مطالعات جنگ مشکل این شیوه را عموماَ در برداشت ذهنی نادرست تصمیمگیرندگان و ارزیابی مبالغهآمیز آنان از تواناییهای خود یا دستکم گرفتن تواناییهای دشمن میدانند.[3] آقای هاشمی و سایر مقامهای تصمیمگیرنده در ایران ظاهراَ در نتیجه همین ارزیابیها انتظار داشتند با نشان دادن آمادگی کشور به قبول شرایط پرمخاطرهتر صرفاَ طرف (یا طرفهای) مقابل را به دادن امتیاز وادار سازند.
از سوی دیگر درکی که از نتایج یک راهحل سیاسی وجود داشت برخلاف تصور آقای علایی با مفهوم دیپلماسی سازگاری نداشت. یک راهحل دیپلماتیک هیچگاه تمام پیروزی را نصیب یکی از طرفین نمیکند و شرط ورود به بازی دیپلماسی، انعطاف و قائل شدن امتیازاتی برای طرف یا طرفهای مسأله است.[۴] اما آقای هاشمی و سایر تصمیمگیران کشور به مذاکره و دیپلماسی به عنوان شیوهای با نتایج احتمالی در توزیع بُرد نگاه نمیکردند. از این دیدگاه، شرکت در مذاکرات فقط زمانی ممکن بود که تضمین کافی برای موفقیت قطعی فراهم آمده باشد و ایران میتوانست شرایط خود را کاملاَ از موضع قدرت دیکته کند. در گفتگوی یک ساعتهای که نگارنده و همکارم آقای صفایی در سال ۱۳۸۸ با مرحوم هاشمی رفسنجانی داشتیم وی تصریح کرد: «این چیزی که شما میگویید من [با امام] مطرح کردم اما باز نه با این عنوان که شما میگویید که بعد از آن عملیات، دیپلماسی مسأله جنگ را حل کند. من گفتم که ما بالاخره در این مدت، در این دوره بخصوص بعد از فتح خرمشهر در جلسات و بحثهایی که داشتیم به این نتیجه رسیدیم که نهایتاَ جنگ را نمیشود همین طور رفت. نمیگذارند ما برویم صدام را با جنگ ساقط کنیم یا عراق را اشغال کنیم و در همه جا پیش برویم. اینکه میتوانیم این هست که یک جایی را از عراق بگیریم که برای عراق قابل تحمل نباشد و طولانی مدت [در تصرف داشته باشیم] و از این جای پایی که پیدا میکنیم آن را وسیلهای قرار بدهیم برای سقوط صدام. یعنی باز من همان هدف اصلی را فکر میکردم [سؤال: در چه مقطعی دقیقاَ؟] قبل از عملیات خیبر. عملیات خیبر آخر سال ۶۲ انجام شد. من هم چند هفته قبل از آن حکم گرفتم. من به امام گفتم شما هرچی بگویید ما همان کار را میکنیم. فرماندهی را که شما به من محول میکنید، بالاخره وظیفهای است که میروم انجام میدهم ولی نظر خودم این است که ما یک جایی را بگیریم و آنجا بمانیم که دیگر عراق بدون آن نتواند، تحمل کند، سپس ما باید وارد [چانه زنی] بشویم و به گونهای رفتار کنیم که صدام از پا در بیاید».
امام خمینی و مسأله پایان جنگ
آقای علایی در ادامه میگوید: «هیچکس ایشان [هاشمی رفسنجانی] را حمایت نکرد. همه فکر میکردند امام که میفرمایند جنگ جنگ تا پیروزی یعنی همینطور بجنگیم تا (مثلاَ) صدام را بتوانیم سرنگون بکنیم، عراق را بتوانیم ساقط کنیم، در حالی که این [هدف] نبود. شما بخوانید هیچ کجا امام چنین جملهای را نگفتند».
اما از دیدگاه تاریخی تعهد به هدف سرنگونی صدام در میان همه بازیگران سیاسی و نظامی جنگ بدیهی بود و مفهوم تنبیه متجاوز که پایان جنگ با تحقق آن وعده داده میشد جز با دستیابی به این هدف ممکن نبود و تنها تفاوت در شیوه دستیابی به آن بود؛ فرماندهان نظامی ـ که اشاره علایی در این جملات به آنهاست ـ دستیابی به این هدف را با بسیج همه امکانات کشور و حرکت گامبهگام به سوی «بغداد» ممکن میدانستند اما از نگاه آقای هاشمی سرنگونی صدام دستاوردی قابلانتظار از انجام یک عملیات نظامی مؤثر شناخته میشد که عمق راهبردی آن حداکثر «بصره» بود.
ولی حالا نکته اصلی در سخن آقای علایی ارجاع به نظر امام خمینی است. آقای هاشمی در یکی از یادداشتهای روزانه خود در سال ۱۳۶۶ به دیداری با امام اشاره داشته که برای گفتگو و استفسار از وی در مورد ادامه جنگ صورت گرفته بود. وی مینویسد: «وضع جنگ را گفتم و امام تأکید کردند که جنگ باید تا سقوط صدام ادامه داشته باشد».[۵] صفحات خاطرات قبل از این دیدار گویای تردیدهای هاشمی در مورد روند جنگ است و دلیل آن دستاوردهای محدود عملیات کربلای ۵ بود که بر خلاف انتظار او و تمامی مسؤولان کشور مؤثر در تعیین سرنوشت جنگ ارزیابی نمیشد. اما گزارش این دیدار بیانگر این واقعیت است که اولاَ موضع امام صرفنظر از برداشتهای متفاوت از آن، همچنان معیار اصلی تصمیمات دوره جنگ بود و دوماَ امتیاز مهم آقای هاشمی در تأثیرگذاری بر روند تصمیمگیری بیش از هر چیز نتیجه شکل دادن به تصوری با ثبات از تعهد و وفاداری به نظرات رهبر و متقابلاَ اعتماد وی به هاشمی بود. حتی دور از ذهن نیست که شیوه ارزیابی هاشمی از نتایج عملیاتهای نظامی را در نهایت نه ایدهآل ذهنی او که ایدهآل رهبر انقلاب تعیین میکرد و آقای هاشمی جنگ را به گونهای هدایت میکرد که در صورت امکان حداکثر هماهنگی میان نظر رهبر با نظریه خود او بوجود آید. این یک نکته فرضی است اما در مورد مسأله جنگ شواهدی از الگوی تصمیمگیری بر محور وفاداری ـ اعتماد وجود دارد و شاید جدیترین منبع در این زمینه خاطرات روزنوشت آقای هاشمی است. نمونه قابل اشاره در اینجا گفتگوهای سید احمد خمینی با هاشمی در موضوع خاتمه جنگ است و به بیانی روشن فرزند رهبر فقید انقلاب با وجود امتیاز دسترسی به وی اما در موضوع جنگ ناگزیر از در میان گذاردن نظرات خود با هاشمی است احتمالاَ به این دلیل که هیچ تلاشی برای متقاعد کردن رهبر در این زمینه بدون دخالت هاشمی ممکن نبود.
الگوی مورد اشاره که حاکی از محیط روانی ـ ادراکی حاکم بر تصمیمگیری است پیچیدگی خاصی را در روند اداره جنگ بوجود آورده بود که برخلاف تمایل بعضی از پژوهشگران در قالب مدلهایی مانند بازها و کبوترها قابل تحلیل نیست. گفته میشود شخصیت بازها عموماَ با اهمیت دادن به قدرت و تمایل به کاربرد آن مشخص میشود و کبوترها، طرفدار دیپلماسی و خواهان سازگاری، سازش و حلوفصل تعارضات شناخته میشود.[۶] با این حال در ایران ترسیم خط قاطعی میان گرایشهای سیاسی و نظامی جنگ ممکن نیست زیرا هردو گرایش کموبیش درگیر فضای گفتمانی جنگاند و هر راهحلی که برای برونرفت از مشکلات جنگ ارایه میدهند خارج از چارچوب جنگ نیست و تا زمانی که خود این الگو به یک مشکل تبدیل نشد، آنها نمیتوانستند از چشمانداز دیگری به مشکلات آن بنگرند.[۷]
علاوه بر این به عقیده بعضی از نظریهپردازان مطالعات جنگ مقامهای سیاسی نمیتوانند درباره جنگ و صلح «رفتار منسجمی از خود بروز دهند؛ زیرا موضوعاتی که با آن روبرو هستند پیچیده است و منافعی که در بین است نیز مختلف میباشد».[۸] درنتیجه بنا به دادهها و شواهد موجود و برخلاف فرضهای رایج درباره دوگانگی سیاسی ـ نظامی جنگ، افکار و رفتار بازیگران سیاسی در مقایسه با نظامیها از انسجام کمتری برخوردار است ولی قدرت و شخصیت آنان در روند تصمیمگیری بسیار تعیینکنندهتر است. آنها به گفتمان جنگ و تأمین نظر رهبری درباره آن پایبندند، برخلاف نظامیها به توانایی و مقدورات کشور فکر میکنند اما در عین حال نیمنگاهی به آینده سیاسی و اوضاع پس از جنگ دارند.
قطعنامه ۵۹۸
تفسیر آقای علایی از قطعنامه ۵۹۸ و تأثیر آن در پایان دادن به جنگ نیز محل تأمل است. وی با طرح این سوال که چرا به قطعنامه ۵۹۸ رسیدیم؟ پاسخ میدهد: «برای اینکه ابتکار پایان دادن جنگ را ما در اختیار نگرفتیم... به همین خاطر شورای امنیت سازمان ملل با ابتکارعمل امریکا و شوروی برای پایان دادن به جنگ وارد عمل شد».
اول برای اینکه کلمات در جای درست خود به کار رود اشاره به این نکته لازم است که قطعنامه ۵۹۸ «ابتکارعمل» دبیرکل وقت سازمان ملل بود، نه به خاطر اینکه اولین بار او پیشنهاد قطعنامهای متفاوت از قطعنامههای قبلی را داد بلکه به این دلیل که در زمان طرح این پیشنهاد سیاست امریکا در یک آشفتگی محض قرار داشت که از افشای معامله تسلیحاتی این کشور با ایران ناشی میشد، و شوروی هم تلاش میکرد از این بحران حداکثر بهرهبرداری را کند. مهمترین عاملی که به هماهنگ کردن سیاستهای دو ابرقدرت در اوضاع آشفته بوجود آمده کمک کرد اقدامات دکوئیار بود که تلاش میکرد امریکا و شوروی و سایر اعضای دائم شورای امنیت را متقاعد کند از نفوذ دستهجمعی خود برای حل و فصل اختلافات منطقهای استفاده کنند. بنابراین قطعنامه ۵۹۸ نتیجه تلاشها و ابتکارعمل دکوئیار البته در شرایطی بود که تغییراتی در روابط دو ابرقدرت در حال شکلگیری بود.
اما حالا هر قدر هم کلمات در جای خود به کار گرفته شود قادر به تصحیح خطای مهمتری در بررسی یک واقعیت تاریخی نیست و آن، معرفی قطعنامه ۵۹۸ به عنوان ابتکارعمل مؤثر در پایان دادن به جنگ است و حال آنکه قطعنامه ۵۹۸ با همه اهمیت حقوقی و بینالمللی آن اما در خاتمه دادن به وضعیت جنگ مؤثر و کارآمد نبود زیرا کارایی آن موکول به تصویب قطعنامه دومی بود که یک طرف یا طرفین مخاصمه را در صورت عدم اجرای قطعنامه مجازات میکرد و تصویب قطعنامه دوم نیز در اثر مانورهای دیپلماتیک شوروی (به دلایل خاص خود) و بازی تأخیری ایران به بنبست رسیده بود.
تا صدور قطعنامه در رفتار ایران اساساَ نشانهای از تمایل برای به جریان انداختن فرایند دیپلماتیک خاتمه جنگ دیده نمیشد. حتی دکوئیار که از نگاه ما به بیطرفی شناخته میشد بر این باور بود که ایران خواهان پایان جنگ فقط از راه نظامی است.[۹] اما زمانی که مذاکرات رایزنهای پنج عضو دائم شورای امنیت بر روی پیشنویس قطعنامه جدید جریان داشت دیپلماتهای ایران دریافتند که این قطعنامه «دندانهای تیز»ی دارد که میتواند سیاست ایران را در تداوم بخشیدن به جنگ با تهدید جدی مواجه کند. به این دلیل، ایران در واکنش به صدور قطعنامه، دستورکاری تردیدآمیز را بر مبنای نه رد و نه قبول آن در پیش گرفت. مسؤولان کشور فکر میکردند چون برتری و ابتکارعمل در صحنه جنگ از آن ایران است، پس هر تحولی در روند دیپلماتیک جنگ صرفاَ برای تأثیرگذاردن بر تلاش جنگی کشور و در نهایت نجات صدام صورت میگیرد اما در عین حال متوجه این واقعیت بودند که این قطعنامه نشانهای جدی از عزم هماهنگ قدرتهای جهانی برای پایان دادن به جنگ است و استناد آن به مقررات فصل ۷ منشور به این معنا است که شورای امنیت میتواند بر اساس واکنش هر یک از طرفهای متخاصم، مجازاتهایی را مثل قطع کامل یا جزئی روابط نظامی، اقتصادی، ارتباطات زمینی، هوایی، دریایی، پستی و مخابراتی درنظر گیرد که تمام دولتهای عضو سازمان موظفند آنها را اجرا کنند.
در رویارویی با چنین موقعیت دشواری ایران وارد مذاکره در مورد ترتیب اجرای بندهای قطعنامه شد به این منظور که تحقیق درباره مسؤولیت جنگ طبق بند ۶ قطعنامه در اولویت قرار گرفته و قبل از آتشبس اجرایی شود. اما درواقع ایران در چارچوب یک رفتار تاکتیکی عمل میکرد زیرا همچنان بر روی تلاشهای جنگی خود حساب میکرد. مقامهای کشور اگر در گذشته، ورود به فرایند مذاکره را تا موفقیت در تحمیل شکستی قاطع بر قوای نظامی عراق به عقب میانداختند حالا به دنبال آن بودند که از تهدید شکست به عنوان تاکتیک مذاکره بهره گیرند. درنتیجه، ایران بدون تعهد صریحی به پذیرش قطعنامه ۵۹۸، مذاکراتی را در چارچوب طرح اجرایی دبیرکل سازمان ملل آغاز کرد، اما فرایند مذاکرات را بهنحوی مدیریت میکرد تا از یکسو از تصویب قطعنامه دوم جلوگیری کند و از سوی دیگر با کسب فرصت برای تحرک بخشیدن به صحنههای نبرد، بر نتایج مذاکرات تأثیر گذارد. آقای هاشمی در یادداشتهای روزنوشت خود در سال ۱۳۶۶ نشان میدهد که به شکلی از تیم مذاکرهکننده ایران در سازمان ملل میخواسته که تا میتوانند مذاکرات را "کشدار" کنند و به این ترتیب مفهوم عملیات سرنوشتساز بر مذاکرات ایران با سازمان ملل سایه انداخته بود. در این میان، شیوه خاص دکوئیار انعطافی را در ترتیب اجرای بندهای قطعنامه طبق خواست ایران بوجود آورده بود اما از سوی دیگر عراق حاضر به هیچ تغییری در ترتیب اجرای قطعنامه نبود و بر اولویت آتشبس و عقبنشینی نیروها قبل از گفتگو درباره سایر موضوعات تأکید میکرد. در مراحل بعد، ایران شرایط خود را برای پذیرش آتشبس افزایش داد و اعلام کرد که سازمان ملل باید پس از معرفی متجاوز به موضوعات دیگری مانند غرامت بپردازد. ایران حتی تلویحاَ خواستار تشکیل یک دادگاه بینالمللی در آینده برای محاکمه متجاوز شد. به این دلایل دکوئیار در تاریخ ۱۰ دسامبر ۱۹۸۸/ ۱۹ آذر ۱۳۶۶ به اعضای شورای امنیت اطلاع داد که مذاکرات به بنبست رسیده است.
تغییر موازنه نظامی جنگ
قطعنامه ۵۹۸ هر قدر هم که تلاش شود با ارجاع و استناد به آن دلایل آبرومندانهتری در توضیح پایان دراماتیک جنگ ارایه شود اما در عمل این قطعنامه نبود که شرایط پایان جنگ را رقم زد. زمانی که ایران در چارچوب یک دیپلماسی تأخیری یا فرسایشی عمل میکرد و به گفته دکوئیار «به طفره رفتن از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ ادامه میداد»،[۱۰] رویدادهای صحنه جنگ به شکل خطرناکی در حال معکوس شدن بود. عراق که پیش از این با اتخاذ یک استراتژی دفاعی صرفاَ به دفاع در برابر حملات ایران پرداخته بود به یک استراتژی تهاجمی روی آورد و در ۲۹ فروردین ۱۳۶۷ موفق به بازپسگیری منطقه فاو شد. "فاو" مهمترین برگ برنده ایران برای چانهزنی در مذاکرات صلح بود و سقوط آن نشانهای معنادار از تغییری ملموس در موازنه جنگ، اما حتی با وجود این نشانه، و ضربهای که بر تصور مقامات تصمیمگیرنده در مورد توانایی حفظ برتری نظامی و پایان دادن مقتدرانه به جنگ وارد شده بود هنوز هم فعلوانفعال مهمی در روند تصمیمگیری برای خاتمه سیاسی جنگ بوجود نیامد و در نتیجه، دور جدیدی از مذاکره در سازمان ملل همچنان با هدف جابهجایی در ترتیب بندهای قطعنامه آغاز شد. در همین شرایط مقامهای کشور به احتمال درگیری مستقیم با امریکا نیز فکر میکردند. درواقع از زمان شروع اسکورت نفتکشهای کویتی توسط کشتیهای جنگی امریکا در تابستان ۱۳۶۶ تنشهای نظامی پراکندهای میان امریکا و ایران جریان داشت و همواره خطر یک جنگ کنترلنشده وجود داشت.
در تاریخ ۴ خرداد ۶۷ دومین حمله زمینی عراق به سقوط «شلمچه» منجر شد و یکماه بعد نیز عراق با بازپسگیری «جزایر مجنون» اوج قدرت خود را به نمایش گذارد. آقای هاشمی با جمعآوری گزارشهایی از وضعیت ضعفها و نیازهای کشور در صورت تداوم جنگ تأثیری تعیینکننده در تصمیم نهایی ایران به پذیرش قطعنامه ۵۹۸ داشت و همین اقدام عملاَ به نقطهعطفی برای درک و تحلیل نقش او در کل دوران جنگ بدل گردید و خودبهخود نقشی که نظریه کسب پیروزی و چانهزنی برای اتمام جنگ به عنوان یک الگوی مکرراَ تجربه شده در تطویل جنگ داشت، نادیده گرفته شد. با این همه اقدام ایران در پذیرش قطعنامه ۵۹۸ گرچه دیرهنگام اما با توجه روند معکوسی که از فاو آغاز شده بود تصمیمی خردمندانه بود، علاوه بر این به گفته یکی از دیپلماتهای وقت سازمان ملل ایران با پذیرش راهحل این سازمان به عنوان یک خواسته جهانی نشان داد که تسلیم اراده عراق و امریکا نشده است.[۱۱]
اما تصمیمگیری به این نحو مبتنی بر عقلانیت محدودی است. در یک مدل عقلایی احتمال نرسیدن به اهداف، فرایند تصمیمگیری را تحتتأثیر قرار میدهد ولی در ایران این عامل به خودی خود تعیینکننده نیست، مگر اینکه با احتمال شکست یا خطرات بقا همراه شود. در صورتی که ایران یکسال یا حتی چندماه قبل با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ موافقت کرده بود علاوه بر توقف روند افزایش شمار قربانیان و نیز خسارات جنگ، با در اختیار داشتن مناطقی از عراق میتوانست امتیازات مهمی را فارغ از توقع دستاوردهایی در زمینه استیفای حقوق عادلانه خود به عنوان قربانی جنگ به دست آورد. مهمترین امتیاز اعاده قرارداد الجزایر بود که تا دو سال بعد از خاتمه جنگ مورد شناسایی مجدد عراق قرار نگرفت. این کشور در پایان جنگ علاوه بر بازپسگیری سرزمینهای خود موفق به تصرف مناطقی در داخل خاک ایران شد و در طول مذاکرات بعد از آتشبس از توافق صریح درباره اعتبار قرارداد الجزایر خودداری میکرد. عاملی که سرانجام عراق را به پذیرش این قرارداد واداشت تهاجم نظامی این کشور به کویت در دوم اوت ۱۹۹۰ (۱۱ مرداد ۱۳۶۹) و ضرورت مصالحه با ایران (احتمالاَ) با هدف اطمینان پیدا کردن از ناحیه مرزهای شرقی در مواجهه با واکنش نظامی غرب بود.
به عنوان جمعبندی پایانی در پاسخ به سؤال آغازین این نوشتار؛ پایان جنگ (فقط) به نام قطعنامه ۵۹۸ رقم خورد اما علت پذیرش این قطعنامه تغییر موازنه نظامی جنگ به زیان ایران بود و آقای هاشمی شخصیت اصلی و کاتالیزور برای سرعت بخشیدن به خاتمه جنگ در شرایط بر هم خوردن موازنه به شمار میرود.
«احتمال ابتلای ۷۰ درصد مردم ایران به ویروس کرونا»
تماس تلفنی رئیسی با مکرون