در میان نیروهای سیاسی جدا از دیدگاهها سیاسی همواره در رابطه با حکومت یک تقسیم بندی مشخصی وجود داشته است. رفرمیست ها که طرفدار اصلاح نظام بوده و انقلابیون که معتقد به سرنگونی رژیم هستند، اما در سالهای اخیر بیشتر نیروهای سیاسی از اصطلاح گذار استفاده میکنند. ایا گذار معادل سرنگونی یا یک استراتژی متفاوت از سرنگونی است؟ تفاوت این استراتژی برای کسب قدرت با سایر استراتژیها چیست؟
با شروع موج سوم دموکراسی و فروپاشی نظام های توتالیتر در اسپانیا، پرتقال و یونان در دهه 70 میلادی بحث گذار مطرح و تا دهه 80 و 90 میلادی که کشورهای اروپای شرقی، امریکای لاتین و کشورهای خاور دور حدود 80 کشور موج سوم گذار به دموکراسی را طی کردند. هر چند همه انها را نمیتوان دموکراسی کامل نامید، اما تغییر این کشورها از نظام های توتالیتر به مسیر دموکراسی تاثیر قابل ملاحظه ایی در جهان امروز گذاشته است و بدون توجه به این تجارب امکان تغییر در ایران مشکل خواهد بود.
اشکال گذار در خیلی از این کشورها متفاوت بوده و بستگی به شرایط حکومت و توان اپوزیسیون دارد که ممکن است از طریق شیوه های: 1-مسالمت آمیز شبیه اسپانیا2- توافقی و یا مشارکتی مانند افریقای جنوبی و شیلی 3- انقلابات دموکراتیک به مانند کشورهای بلوک شرق باشد . البته این تنها حکومت نیست که چنین شرایطی را تعیین میکند، بلکه ذهنیت و استراتژی نیروهای اپوزیسیون در چگونگی گذار نقشی اساسی دارد. یک نیروی انقلابی که استراتژی و اولویت آن سرنگونی حکومت است ممکن است به مسئله دموکراسی و استقرار دموکراسی توجه نداشته باشد. باید توجه داشت که جامعه ایران یک سرنگونی و بی برنامگی بعد از سرنگونی را با پوست و استخوان خود تجربه کرده است. این امر در حافظه جامعه نقش بسته است که سرنگونی به معنی استقرار دموکراسی و آزادی نیست و چه بسا یک نظام بدتر و دیکتاتوری خشن تری جانشین نظام شود. این امر باعث شده است که با وجود مخالفت اکثریت جامعه با نظام جمهوری اسلامی به درخواست های بعضی از نیروهای اپوزیسیون برای سرنگونی علاقه ای نشان ندهند.
سرنگونی یک استراتژی سلبی است که هدف عمده و اصلی آن از بین بردن حکومت و مستقر کردن قدرتی است که رهبری را در دست دارد. جانشینان ممکن است هیچ اعتقادی به دموکراسی نداشته باشند و به نظر نمیرسد که جامعه ایران ظرفیت یک ریسک جدیدی را داشته باشد که حواث و اتفاقات بعدی آن که برای مردم معلوم نباشد.
بعد از سرنگونی معمولاً معادله قدرت میان نیروهای درگیر برای برتری و هژمونی در تاریخ تمام انقلابات کلاسیک همراه به خون و خونریزی بوده است. تازه این مرحله اول است که ممکن است چندین سالها ادامه داشته باشد و بعد از آن نیز عدم تجربه نیروهایی که به قدرت رسیده نسبت به اداره کشور ممکن است سالهای زیادی طول بکشد.
نمونه مشخص آن همین جمهوری اسلامی است که بعد از 43 سال هنوز نتوانسته است یک سیستم کار آمد را مستقر کند. ایا وعده چنین آینده ای برای نسلی که همه آرزوهایش ساختن یک زندگی نرمال است قابل قبول است؟ چرا میخواهیم خودمان را گول بزنیم و با شعارهای بزرگ و تکرار اشتباهات گذشته نسل دیگری را قربانی خطاهای خود کنیم؟ آیا تجارب سایر کشورهایی که گذار به دموکراسی را گذارانده اند اینچن بوده است؟
توده های مردم ممکن است توان انقلاب و سرنگونی یک حکومت را داشته باشند، اما واقعیت این است که استقرار دموکراسی بستگی به حضور الیت و نخبگان جامعه دارد. تفاوت انقلابات توده ای و انقلابات دموکراتیک در همین موضوع است. هدف رهبران انقلابات کلاسیک بهره برداری از توده ها برای به قدرت رسیدن خود به نام خلق و امت است، در حالیکه در یک انقلاب دموکراتیک هدف فراهم کردن شرایط انتخابات آزاد برای تغییر قوانین و امکان انتخاب و برکناری مسئولین در انتخابات دموکراتیک برای همه نیروهایی است که در جامعه حضور دارند. به همین خاطر در استراتژی گذار ممکن از تاکتیک های مختلفی بهره گرفت تا حکومت را تسلیم کرد.
تفاوت دیگر در نحوه مبارزه و ذهنیت مبارزین در هر کدام از این انقلابات است. در انقلابات کلاسیک خشم و کینه انقلابی برای پیروزی نقش تعیین کننده ای در بسیج جامعه دارد، در حالیکه در انقلابات دموکراتیک اولویت کم کردن هزینه ها و ایجاد ذهنیتی در جامعه است که مردم به دنبال انتقام نباشند. عمده ترین وظیفه خود را استقرار قانون و ایجاد فضای مناسب برای برگزاری یک انتخابات آزاد و منصفانه به نفع دموکراسی میداند و استقرار نظام قضایی قانونمند بر اساس حقوق بشر یکی دیگر از اولویت هاست. در این شرایط شیوه های مبارزه برای تغییر نظام تا حد امکان خشونت پرهیز خواهد بود.
یکی دیگر از ارکان گذار به دموکراسی فراهم کردن شرایط برای پذیرش تکثر و پلورالیسم در میان نخبگان و نیروهای سیاسی جامعه بوده، در حالیکه در انقلابات کلاسیک اولویت یک دست بودن مخالفین و اتحاد سلبی حول سرنگونی حکومت است. به همین دلیل در انقلابات دموکراتیک هر بخش از جامعه جدا از هر عقیده، جنسیت یا تعلق اتنیکی سهم مشخصی در پروسه انقلاب خواهد داشت. در واقع مهمترین عامل تفاهم همان توافق عمومی حول ایجاد نظام دموکراتیک در مقابل نظام استبدادی است.
عده ای مدام تبلیغ میکنند که ابتدا باید این حکومت را سرنگون کرد و بعد مردم تصمیم میگیرند که چه نظامی را باید بعد از آن مستقر کرد. شاید این گفته ها یکی خطرناکترین وعده ای باشد که سیاسیون به جامعه تزریق میکنند. انگار مردمی که امروز وجود دارند متفاوت از مردمی خواهند بود که در آینده تصمیم میگیرند. اگر امروز بخش عمده جامعه نتواند با همدیگر روی نظام جایگزین تفاهم داشته باشند، بعد از براندازی این نظام نیز همین داستان به شکل غیر قابل کنترلی ادامه خواهد داشت؛ با این تفاوت که امروز حداقل شرایط خطیر باعث خواهد شد که جامعه به نحوی به یک توافق عمومی برسد. امروز هریک از جریانات سیاسی چپ و راست و میانه از خود میپرسند که نقش انها در آینده چگونه خواهد بود؟ این اطمینان امروز باید حاصل شود و نیروهای مختلف به همدیگر اطمینان دهند که در آینده هیچ جریانی حذف نخواهد شد. یک شهروند بلوچ یا یک کرد به چه دلیل باید در این مبارزه شرکت کند و ایا بعد از تغییر این نظام باز انها باید سوختبری و کولبری کنند؟ چگونه میتوان به انها اطمینان داد؟ نقش زنان در آینده چه خواهد شد؟ آیا جوانان فرصت پیدا خواهند کرد که در همان اوان جوانی یک زندگی نرمال و بدون نگرانی داشته باشند؟ خب، تمام اینها مسائلی هستند که امروز باید به انها پاسخ داد. انها را نباید برای شرایطی گذاشت که هر نیرویی که قویتر بود دیگران را حذف کند.
سرنگونی یک استراتژی سلبی است که اولویت آن فقط و فقط سرنگون کردن حکومت است، در حالکیه گذار به دموکراسی یک استراتژی ایجابی است که اولویت آن فراهم کردن شرایطی است که ضمانت بیشتری برای برقراری دموکراسی و آزادیهای فردی و جمعی فراهم شود. در نتیجه پروسه گذار بر اساس مقاومت حکومت ممکن است تغییر کند. در هر حال مهار خشونت حکومت و یافتن راه حل های سیاسی و مبارزاتی که بتواند حکومت را در مقابل خواسته های دموکراتیک و مشروع مردم به زانو در آورد بخشی از استراتٰژی و تاکتیک های گذار به دموکراسی خواهد بود.
دستت را از گلوی من بردار، پروین ملک
یک اعتراف ناخواسته، سپیده حجامی