به مناسبت ۲۲ بهمن بد نیست که نکاتی در مورد اخلاق عملی آقای خمینی که قبلاً قلمی گردیده جهت اطلاع عموم منتشر شود. آقای خمینی ضحاک خون آشامی بود که در لباس قدّیس و در سلک مرجع تقلید و عارفی بزرگ ظاهر شد و خود را به مردم نشان داد و با حیله و تزویر و تحمیق مردم و وسیله قرار دادن خدا و رسول و ائمه و در یک کلام دین، توانست نظامی ضد دینی، ضد مردمی و به دور از اخلاق و ایمان ولایت مطلقه فقیه را که به درستی من آن را «ولایت فقیه، بدعت و فرعونیت» نام گذاری کردهام بر قرار سازد. آقای خمینی با حیلههای فقهی، تزویر، ریا، توریه و تقیه و با انواع و اقسام حیلههای دیگر و بد اخلاقی ترین روش به تحمیق مردم پرداخت و با استقرار دیکتاتوری دینی که به قول نائینی بدترین دیکتاتوری است، برای حفظ و نگهداری آن به عاشقان قدرت و اعوان و انصار آموزش داد که حفظ حکومت «از اوجب واجبات» است. و برای آن جاسوسی کردن، دروغ گفتن، و تهمت زدن، و هر کارخلافی و دروغی جایز است.
یکی از راههای فاسد ساختن جامعه و آنها را به خائن به کشور خود و منافع ملی آن تبدیل کردن بذل و بخششهای بی حساب و کتاب به سران حکومتی و فرزندان و بستگان آنها است. آقای خمینی در بکار بردن این روش استاد بود و به منظور فاسد ساختن سران جامعه و آنان را تحت انقیاد خود در آوردن، دست سران حکومتی و فرزندان و بستگان آنها را از انواع و اقسام بذل و بخششهای مالی باز میگذاشت. و با این کار همه را به فساد میکشاند. علت هم این است که وقتی سران مملکتی به فساد کشانده شدند.
اولاً برایشان پرونده ساخته میشود تا اگر احیاناً خواستند شاخ و شانهای بکشند، از طریق آن پرونده فساد، آنان را از بین ببرند و ثانیاً سران چنین دستگاه حکومتی دیگر نمیتوانند از فساد جلوگیری کنند، زیرا جلوگیری از فساد نابودی خود رژیم را در بر دارد. چون از رأس تا ذیل جامعه به فساد کشانده شدهاند و به همین علت است که وقتی رژیم با خطر مواجه میشود، سران اصلاح طلب و اصول گرا در حفظ رژیم هم صدا میشوند. چون دست همه به فساد آلوده شده است کافی است که به مواضع سران اصول گرا و بوِیژه اصلاح طلب در کشتار دی ۹۶ و آبان ۹۸ و ساقط کردن هواپیمای اوکراینی با ۱۶۷ سرنشین نگاه کنید تا همه چیز بر شما عیان و آشکار شود. ثالثاً برای رأس دستگاه توسط همان خائنین به منافع ملی و قلم به مزدانشان قدیس ساخته میشود. همچنانکه اسکندر خونخوار با آتش زدن تخت جمشید و ذخائر فرهنگی ایران زمین و کتابهای آن چیزی باقی نگذاشت، از چنین جبّاری قدیس ساخته شد، حتی در بین مسلمانان مردی خداپرست و در رده ذوالقرنین و یا خود ذوالقرنین نامیده شد.
روش اخلاقی وعملی آقای خمینی فاسد ساختن همه سران جامعه و خائن به کشور بود ودر حقیقت اخلاق همان روشی است که آدمی در طول زندگی خود برمی گزیند و به آنها عمل میکند. آنچه را که خود در و طول مدت مدتها از روش اخلاقی وعملی آقای خمینی دیدهام را در کتاب پاریس در فصل اول آن مختصر و مفید توضح دادهام:
برخورد عمومی با گروه و اشخاص، استقرار سلطه شخصی، ایجاد رابطه انفرادی، میدان دادن ظاهری به افراد، بی اعتنائی به اشخاص و شخصیتهای مورد احترام مردم، برقراری توازن قوا مابین مسئولین به نحوی که خودش حلال مشکل باشد. حرف زدن پائین تر از درجه هوشی افراد متوسط برای تحمیق توده مردم. (۱) بد نیست چند نمونه از رفتار اخلاقی آقای خمینی که شاید در جائی ذکر نشده باشد و من هم سالیان بعد از آن مطلع شدم در اینجا آورده شود، تا روش اخلاق آقای خمینی بهتر به حیطه شناسائی در آید:
۱- ماجرای آقای ثقفی، پدر زن آقای خمینی
میرزا محمد ثقفی تهرانی (۱۳۱۳ق - ۱۴۰۶ق) از جمله فقیهان و مفسران دوره معاصر است. وی پدر همسر آقای خمینی در ۱۲۷۳ش در تهران متولد گردید و در ۱۸ مرداد ۱۳۶۴ دار فانی را وداع گفت: وی ابتدا در حوزه های علمیه تهران و قم به تحصیل پرداخت و از شیخ عبدالکریم حائری بنیان گذار حوزه علمیه قم و محمدرضا اصفهانی مسجدشاهی اجازه اجتهاد دریافت کرد و و تا پایان عمر در خیابان پامنار تهران کوچه صدر اعظم بن بست ثقفی ساکن و به امامت جماعت و تبلیغات دینی مشغول بود.
اینجانب در نو جوانی که دو سال تحصیلی ۳۵-۳۴ و ۳۶-۳۵ را درکلاس پنج و ششم ابتدائی در دبستان برزویه واقع در کوچه صدر اعظم پامنار- که انتهای آن به خیابان ناصر خسرو میرسید- میگذراندم، هر روز از این کوچه که بن بست ثقفی هم در تقریباً از طرف پامنار در ابتدای آن قرار داشت میگذشتم و نام مرحوم محمد ثقفی تهرانی را شنیده بودم. که مردم برای استخاره و مشورت به منزل ایشان مراجعه میکردند. مردم نیت خود را عنوان میکردند و ایشان با تفأل به قرآن پاسخ استخاره آنها را مینوشت و به صاحبانش بدون اینکه اجرتی و یا دستمزدی دریافت کند، مسترد میکرد. وی تا حدودی که زندگی خود را بگذراند متمول بود و اصولاً او از وجوهات شرعیه استفاده نمیکرد. آ مرحوم موسی خان امیر حسینی که قاضی داد گستری و مستشار دیوان عالی کشور و از علاقه مندان مرحوم ثقفی بود و با وی مراوده و دوستی داشت، داستان زیر را از مرحوم ثقفی نقل کرد:
بعد از اینکه حدود ۱۹-۲۰ نفر از امرا و افسران ارتش را اعدام کرده بودند، خانواده آنها برای عرض شکایت به منزل مرحوم ثقفی میروند و از ایشان میپرسند که به چه گناهی شوهران ما اعدام شدند و این چه نوع عدالت اسلامی است و در کدام دادگاه منصف و عادلانهای اینها محکوم به اعدام شدند و خلاصه شکایت و اعتراض خود را پیش او مطرح میکنند.
مرحوم ثقفی هم که تا آن روز هم به دیدار آقای خمینی نرفته بود، به دیدار خمینی میرود و بعد از احوالپرسی و تعارفات معمول، پیش خدمت چایی برای آقای ثقفی میآورد و در سینی پیش وی میگذارد و میرود. آقای ثقفلی هنوز چای را نخورده از آقای خمینی میپرسد به چه جرمی این فرماندهان و افسران اعدام شدهاند، آقای خمینی در پاسخ قریب به این مضمون میگوید: انقلاب از این چیزها زیاد دارد. تا این جمله را مرحوم ثقفی از آقای خمینی میشنود، هنوز چای را نخورده بلند میشود و میگوید خدا حافظ. آقای خمینی میگوید چایتان را بخورید و بروید، مرحوم ثقفی پاسخ میدهد که خوردن این چای نجس است و میرود و دیگر هم تا فوتش هرگز به دیار آقای خمینی نرفت. حال بروید و به سایتها و سایر اسناد مراجعه کنید و ببیند چه تعریف و تمجیدهایی که قلم بمزدان از زبان مرحوم ثقی در وصف آقای خمینی گفتهاند.
۲-آقای خمینی و انتقام
آقای خمینی شخصیتی بسیار کینه جو و انتقام گیر بود. در سال ۶۰ و زمانی که آخرین پرده کودتا علیه رئیس جمهورمنتخب ملت در جریان اجرا شدن بود، شخصی به نام حاج آقا خودکار به دوستان دفتر رئیس جمهور نزدیک شد. گویا وی تاجر لوازم الکتریکی در قم بوده است. و به طوری که خودش میگفته، قصدش این بود که مشکل بنی صدر را با آقای خمینی حل کند. و میگفت که باید مراجع دیگر به آقای خمینی فشار بیاورند، تا وی کوتاه بیاید. وی آقای علی امیر حسینی و عبدالباقی آیت اللهی را هم به دیدار آیت الله شریعتمداری میبرد. آقای علی امیر حسینی برایم نقل کرد:
وی ما را در قم به منزلش برد و در منزل به اطاق بزرگی که با فرش مفروش بود و در اطراف و کنار دیوار مُخَته (پشتی برای نشستن راحت) گذاشته شده بود، وارد شدیم وقتی وارد این اطاق شدیم گفت: وقتی حاج آقا خمینی قبل از اینکه منزل آقای اشراقی در قم آماده شود، چند روزی در منزل ما بود وی به یکی از آن جاها در این اطاق که مخصوص بود اشاره کرد، و افزود که اینجا مکانی نیست که حاج آقای در آنجا مینشست و وقتی حاج آقا از منزل ما رفت من به خانمم گفتم: که اینجا را دیگر دست نزن و کسی را هم آنجا ننشان و بگذار به عنوان تبرک و یادگار همین طور باقی بماند.
حاج آقا خود کار گفت، وقتی حاج آقا خمینی وارد این اطاق شد و نشست رو کرد به من و با اسم کامل پرسید، آیا هنوز آن پاسبان در قم است؟ گفتم بلی! حاج آقا. و بعد وی گفت، که او را به سزای اعمالش رساندیم. یعنی اینکه او را کشتیم.
حال داستان چیست: وقتی در ۱۵ خرداد سال ۴۲، بعد از اینکه از طرف سازمان امنیت و شهربانی به منزل آقای خمینی برای بازداشت وی میروند، هنگام بیرون آمدن آقای خمینی از خانه برای سوار شدن به اتومبیلی که برای بردن او آورده شده بود، ظاهراً این پاسبان به آقای خمینی اسائه ادبی میکند. و مثلاً به او میگوید آخوند ترا چه به این کارها؟ و یا او را هل میدهد که سوار اتومبیل شود و یا چیزی شبیه به اینها. بعد از اینکه آقای خمینی قدرت به دستش میافتد و به قم به منزل دوستش «خود کار» میرود، اولین چیزی که میپرسد، این بوده که آیا آن پاسبان هنوز زنده و در قم است؟ و بعد از اینکه معلوم میشود که زنده و در قم است، بنا به گفته آقای خود کار او را گرفته و اعدامش میکنند. آقای خمینی یک چنین شخصی کینه جو و انتقام گیری بود که حتی نمیتوانست اسائه ادبی را از پاسبانی تحمل کند و زمانی که قدرت به دستش افتاد آن را ببخشد.
۳- جملهای کوتاه به محتوای کتاب قطور
آقای علی امیر حسینی پیک ویژه ریاست جمهوری و آقای خمینی و پسر عمه سید ابوالفضل تولیت، تولیت قم داستان زیر را که بسیار پرمعنی است برایم تعریف کرد:
بعد از پیروزی انقلاب در سال ۵۸ و زمانی که هنوز آقای خمینی در قم ساکن بود، اینجانب به اتفاق دائی موسی خان امیر حسینی مستشار دیوان عالی کشور و ابویم مرحوم مهندس صادق امیر حسینی به دیدار علامه محمد حسین طباطبائی صاحب المیزان که منزلش پشت منزلی که آقای خمینی و در آن ساکن بود، رفتیم. معمولا دائی موسی خان هر وقت به دیدار مرحوم طباطبائی میرفت، پس از مصافحه و احوالپرسی و تعارفات معمول و مرسوم، در مورد بعضی از مسائل فلسفی و قرآنی نظر ایشان را جویا میشد و مرحوم طباطبائی هم به سئوالهای مطروحه پاسخ میداد. این بار که ما سه نفر باتفاق به حضور آن مرحوم رسیدیم، دائی موسی خان پرسید منظور و مفهوم این جمله «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ» چیست؟ (۲)
مرحوم علامه با جملهای کوتاه اما بسیار پر معنی به آن پاسخ دادند و فرمودند: میخواهید معنی لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ بدانید که منظور چیست؟ و همچنانکه نشسته بودند، با دست به منزل آقای خمینی که پشت منزل خودشان بود، اشاره کرده و فرمودند: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ آقای خمینی است که شبیه هیچ شیئی و انسانی نیست و سپس سکوت کردند. بیان چنین جمله هایی معمولاً تجربه و ظرفیت زمان خود را لازم دارد. ما در آن روز بدرستی نتوانستیم حقیقت این جمله علامه را کامل دریافت کنیم. اما در گذر زمان آشکار شد که مرحوم طباطبائی به چه شیرینی و شیوایی و گویائی با یک جمله کوتاه که محتوایش بیش از کتاب قطوری است آقای خمینی را به تصویرکشیدند.
حال به چندمثالی دیگر از کینه جوئی و تهمت زدن به افراد توجه فرمائید
خمینی و کینه داشتن از مصدق
۱-آقای خمینی چنان ضد مصدق و کینهای از وی بدل داشت که با آقای کاشانی اصلاً قابل مقایسه نبوده است. زیرا من تا به امروز در جائی ندیده و یا نشنیدهام که از آقای کاشانی نقل کنند، دکترمصدق مسلمان نبود و یا مصدق آدم کش بود و یا در دوران مصدق طلبههای مدرسه فیضیه را به مسلسل بستند و کشتند. امّا آقای خمینی بعد از سوار شدن بر اریکه قدرت هر چه در توان داشت علیه مصدق و تخریب وی بکار برد.
آقای خمینی در تاریخ ۲۹/۴/۱۳۵۹ گفت: «من نمیخواهم بگویم که درزمان ملّیت، در زمان آن کسی که اینهمه از او تعریف میکنند، چه سیلی به ما زد و آن آدم، من نمیخواهم بگویم که طلبههای مدرسه فیضیه را به مسلسل بستند در آن زمان، همانطور که در زمان پهلوی بستند.» (۳)
«آقای موسی خان امیر حسینی، مستشار دیوانعالی کشور که یکی از طرفداران پروپا قرص آقای خمینی بود، برایمان تعریف کرد، هنگامی که آقای خمینی به ایراد سخنرانی فوق پرداخت، من تازه متوجه شدم که وی از دروغ گفتن ابایی ندارد، زیرا وقتی آقای خمینی گفت، در آن زمان: «طلبههای فیضیه را به مسلسل بستند»، من خودم بازپرس و قاضی پرونده بودم، اصلاً یک چنین چیزی نبود و اتفاقی یک نفر دستفروش بنام سیدمحمد حسینی در مقابل فرمانداری قم کشته شد که او هم طلبه نبود. وی نقل کرد که پرونده در اختیار من بود و مشغول رسیدگی بودم که دادستان که از طرفداران کاشانی بود به من دستور داد تا پرونده را بوی تحویل دهم. منهم به دادستان گفتم کتباً درخواست پرونده بکنید. وی نامه را نوشت و پس از ثبت نامه در دفتر اندیکس از دادن پرونده سرپیچی کردم که در نتیجه آقای مصطفوی، مدیرکل اداری وزارت دادگستری از منسوبان کاشانی مرا منتظر خدمت کرد. و من از آن روز نظرم به کلّی نسبت به آقای خمینی تغییر کرد.» (۴)
۲-در سخنرانی دیگری آقای خمینی در ۲۵ خرداد ۶۰ در مورد مصدق گفت: «اینها که فخر میکنند به وجود او، او هم مسلم نبود.» (۵) و «چند سال بعد از این سخنان، در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی با حضرت امام، آقای جلالالدین فارسی و دکترعلی شریعتمداری از مشاهدات و اطلاعات خود در مورد پرداخت وجوه شرعیه توسط مصدق سخن گفتند و صراحتاً حکم امام را به نامسلمانی مصدق نقد کردند و امام، در مقابل، توصیه کردند که این بحث ادامه پیدا نکند.» (۶) خمینی وقتی زمان به دست آورد و فرصت به وی دست داد، انواع و اقسام تهمتها را به آن راد مرد بزرگ ایران زمین زد و در همان سخنرانی ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ گفت، مصدق «هم مسلم نبود» و «مصدق از اسلام سیلی خورد» (۷) با این گفته نه تنها نشان میدهد که با زمینه سازان داخلی کودتا موافق و هم خط بوده بلکه کودتای ۲۸ مرداد «سیا» را که آمریکائیها علیه حکومت ملی مصدق سازمان دادند، سیلی از طرف اسلام میداند که بر مصدق فرود آمده است و این به تنهائی آشکار میکند که وی ازطرفداران پرو پا قرص کودتا و همگام و همراه با آمریکائیها بوده است.
میدانید این بحث ادامه پیدا نکند یعنی چه؟ این به اصطلاح نایب امام و فقیه و عارف پیر که میداند به استناد همین گفتههای ایشان بنابه قول آقای اکبر گنجی دادگاه ویژه روحانیت به استناد این جمله حضرت امام، هر گونه دفاع از مصدق را مخالفت با حضرت امام تلقی میکند کسی جرأت دفاع از وی را نداشته باشد. یعنی اینکه آن را فاش نکنید که معلوم شود آقای خمینی دروغ و اتهام بزرگی را به مردی که دستش از دار دنیا کوتاه شده و هیچگونه امکان دفاعی از خود ندارد زده است، آشکار گردد.
۳-در ۲۵ خرداد برای وادار کردن بنی صدر به توبه، به امیر مؤمنان علی ابن ابی طالب تهمت زد و گفت: تو هم مانند امام علی که رأی حکمیت را پذیرفت تو هم حکمیت هیئت سه نفره را بپذیر.
اما آقای خمینی به امام تهمت زد و گفت همچنانکه ابوموسی اشعری نسبت به حضرت امیر عمل کرد، از امیر مؤمنان مایه میگذارد و میگوید: «حضرت امیر در عین حالیکه در فشار ابوموسی را تعیین کرد. نمیخواست تعیین کند، ایشان میخواست یک کس دیگر را تعیین کند، لکن فشار آوردند دوستان خودش، همان دوستانی که باید حضرت امیر از آنها فریاد کند، فشار آوردند که نه، ابوموسی برای این کار خوب است، حضرت ابوموسی را تعیین کرد، بعد که ابوموسی آن حکمیت را کرد، همین دوستها میخواستند نقض کنند، حضرت امیر مقاومت کرد و گفت حالا که حَکَم، حکم کرده بودند بر ضد حضرت امیر، یعنی حضرت امیر را از خلافت به حسب این حکمیت خلع کردند و معاویه را به حسب این حکمیّت نصب کردند، حضرت امیر فرمود: که این حکمیت بوده است و ما باید به آن احترام قائل بشویم، در صورتیکه بر ضد او بود. خوب، شما هم که اینقدر دعوا دارید، خوب، مثل حضرت امیر بشوید. موقعی که بگوئید خوب، یک اشتباه کردم، دیگر نمیکنم.» (۸)
در صورتی که موافق تمامی تواریخ نظیر طبری، مسعوی، ابن اثیر... بعد از این که رأی حکمیت اعلان شد، نه تنها حضرت با آن موافقت نکرد و آن را نپذیرفت بلکه با آن به مخالفت برخاست و گفت آنها برخلال مسئولیت خود عمل کردند و ما قرآن را حکم قرار داده بودیم که بر اساس آن حکم کنند نه با رأی خود و اعلان کرد که آماده جهاد با معاویه شوید.
آیا آقای خمینی نمیداند هنگامی که خوارج در مقابل حضرت ایستادند و گفتند چرا حکمیت را پذیرفتند و حکمیت از آن خداست. حضرت از جمله به آنها فرمود: «با حکمان شرط نهادیم که آنچه قرآن زنده میدارد زنده بدارند و آنچه را قرآن ناچیز میکند. ناچیز بدارند و ما نمیتوانیم با حکمیتی که قرآن حکم میکند مخالفت کنیم، اگر جز این کنند از حکمشان بیزاریم.» (۹) بعد از اینکه رأی حکمین اعلان شد، حضرت علی با آن مخالفت کرد و گفت: «این دو خطاکار که بعنوان حَکَم برگزیدید حکم خدا را رها کردند و بیدلیل و به ناحق و مطابق دلخواه خود حُکم کردند و حکم خدا را رعایت نکردند و بخلاف قرآن رأی دادند و خدا و پیامبر و مؤمنان پارسا از آنها بیزارند برای جهاد آماده شوید و مهیای حرکت باشید و به اردوگاههای خودتان بروید.» (۱۰)
آیا آقای خمینی نمیداند که بعد از اینکه رأی حکمیت اعلان شد، نه تنها حضرت با آن موافقت نکرد و آن را نپذیرفت بلکه با آن به مخالفت برخاست و اعلان کرد که آماده جهاد با معاویه شوید. حال آقای خمینی میگوید: «حالا که حَکَم حکم کرده بودند بر ضد حضرت امیر، یعنی حضرت امیر را از خلافت به حسب این حکمیت خلع کردند و معاویه را به حسب این حکمیت نصب کردند، حضرت امیر فرمودند که این حکمیت بوده است و ما باید به آن احترام قائل شویم، در صورتی که بر ضد او بود.» (۱۱) قطعاً میداند. اگر این اندازه نداند که بطور خودکار از شیعه علی بودن خارج و پیرو روش معاویه میشود.
آقای خمینی نگرانی و ابائی نداشت که صریح و آشکارا از کشتارها دفاع کند. هنگامی که آقای خلخالی در شیراز در عرض چند ساعت ۱۴ نفر زندانی که محکوم شده بودند و محکومیت خود را میگذرانیدند در کمتر از ۱۰ ساعت همه در تاریخ ۱۲/۴/۱۳۵۹ را اعدام کرد.
اینجانب در همان زمان، و بعد از تحقیق و رسیدن فتوکپی بعضی از نامهها و خلاصهای از پروندهها و نامه آیتالله محلاتی به آقای خمینی و پاسخ آقای خمینی به ایشان، در سر مقاله سهشنبه ۴ شهریور ۱۳۵۹، تحت عنوان «آیا راست است که...؟» از جمله نوشتم:
«آیا راست است که ۱۴ نفر در مدتی کمتر از ۱۰ ساعت محاکمه و محکوم و اعدام کردهاند؟ آیا راست است که اجازه ملاقات به خانوادههای آنان نیز ندادهاند؟ آیا راست که زندانیانی را که حکم شرعی قطعی برایشان صادر شده و مجرمین محکومیت قطعی خود را میگذرانیدهاند وسیله دادگاهی دیگر محاکمه و اعدام شدهاند؟ (۱۲)
به هر حال پس از اعدام این ۱۴ نفر، خانوادههای مقتول به اینطرف و آنطرف شکایت و دادخواهی کردند ولی صدایشان بجایی نرسید. روحالله سلیم همسر بانو نصرت گوئل و فرزندان وی شکوائیهای تنظیم و جهت حمایت و کمک به آیتالله محلاتی تقدیم کردند.
آیتالله محلاتی نیز در رابطه با اعدامهای برقآسای خلخالی در شیراز و مشکلات و مسایل دیگر در تاریخ ۲۵/۴/۱۳۵۹ برابر چهارم رمضانالمبارک ۱۴۰۰ نامهای به آقای خمینی نوشته است که فرازهایی از آن به قرار زیر است:
«نمیدانم حضرتعالی از کیفیت احکام صادره از سوی حاکم شرع دادگاههای ویژه مطلعید، آیا میدانید که این آقا چگونه ۱۴ نفر را در مدتی کمتر از ۱۰ ساعت بقول خودش بدون محاکمه و بدون مطالعه پروندهها کشتار کرد و در حالیکه حتی اجازۀ ملاقات به خانوادههای آنها نیز نداد؟ و بسیار بعید است انسانی که اینطور دست خود را بخون مردم آلوده میکند در گزارش خود دروغ نگوید و به شما خلاف نرساند.
آیا چگونه میتوان احکام متناقض حکّام دادگاههای انقلاب اسلامی را توجیه و تفسیر کرد؟ متهمی اوّل به یکسال زندان و پرداخت یکصد هزار تومان وجه نقد (بطور غیررسمی بلکه سرّی و بنام هدیه به بنیاد مستضعفان) محکوم میشود و تنها پس از چند ماه که از محکومیتش میگذرد به ناگهان توسط حاکم شرع دیگری تیرباران میشود؟ عجبا! چه دادگاهی، چه احکامی و چه مجازتهایی؟
حضرت آیتالله خمینی، مگر نه اینست که میخواهیم انقلاب خود را به جهان صادر نمائیم و بشریت را از ظلم و تباهی برهانیم، آیا با این چهرۀ کریه و خشنی که از اسلام ساختهایم؟ آیا با خشونت و زور میتوان اسلام را جهانگیر ساخت یا با منطق و عطوفت و عدالت؟ اگر نشود که نظام واحد و مسئولیت مشخص را در این جامعه حکمفرما نمود، با این تعدد مراکز قدرت به کجا میرویم؟»
آقای خمینی در تاریخ بیستم رمضان المبارک ۱۴۰۰ برابر ۱۰/۵/۵۹ به نامه آقای محلاتی پاسخ گفته است که فرازی از پاسخ آقای خمینی چنین است:
«راجع به مسائلی که در کشور میگذرد و بعضی از آنها موجب نگرانی جنابعالی شده است باید عرض کنم که این نگرانی برای اینجانب نیز هست ولی خاطر شریف مستحضر است که این انقلاب بزرگ از بهترین انقلابهائی است که در جهان بوده است و دنیا بی انقلاب نمیشود و معقول نیست همه چیز موافق دلخواه باشد.» (۱۳).
آقای پسندیده و پرده برداشتن از خصیصه حسادت آقای خمینی
با این نمونه به مطلب خاتمه داده میشود:
روش آقای خمینی از جمله این بود که هر کسی که در کشور شاخص میشد و یا جامعه به او اقبال میکرد، نمیتوانست تحمل کند و کوشش میکرد، وی را مطیع گرداند و یا از حیّز انتفاع بیندازد. آیتالله پسندیده با دیدن فیلمی از استقبال مردم از آقای بنیصدر در تلویزیون، پیغام فرستاده بود که آقای بنیصدر باید مواظب باشد که اینگونه ظاهر شدنها و استقبال عظیم مردم از وی که در تلویزیون نشان داده میشود، حسادت آقای خمینی را تحریک میکند و باید آقای بنیصدر تا میتواند از آن بپرهیزد. و با این پیغام، آقای پسندیده از این خصیصه آقای خمینی پرده برداشت.
محمد جعفری
[email protected]
نمایه و یادداشت:
ا-پاریس و تحول انقلاب از...، چاپ اول، ص۳۸-۳۲ و چاپ دوم روی سایت، ص ۵۱-۴۵.
۲-قرآن سوره شوری آیه بخشی آز آیه ۱۱ فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً یَذْرَؤُکُمْ فیه لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ.
۳-پاریس و تحول انقلاب...، ص ۳۱۴، صحیفه نور ج ۱۲ ص ۲۵۶.
۴- تقابل دو خط یا کودتای خردا ۱۳۶۰، ص ۱۳۶؛ و کسانیکه مایل به تحقیق کل ماجرا که حزب توده در قم و بدنبال شرکت شیخ علیاکبر برقعی ـ کاندیدای حزب توده، در دوره شانزدهم مجلس شورای ملّی ـ در کنگره صلح وین آفرید و وقایعی که موجب کشته شدن، دستفروش سیدمحمد حسینی و عکسالعمل مردم قم و آیتالله بروجردی گردید، میتوانند به کتاب «نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملّی» تألیف علی راهنما، چاپ اوّل ۱۳۸۴، فصل بیست و هشتم، قم در تب و تاب ماجرای روحانی سرخ، ص ۷۶۷ ـ ۷۳۱ مراجعه کنند.
۵-تلقی فاشیستی از دین و حکومت، اکبر گنجی، چاپ اول پنجم ۱۳۷۹، ص ۱۴۷.
۶-همان سند، ص ۱۴۸.
۷-ازسخنرانی خمینی در ۲۵ خرداد ۶۰.
۸-صحیفه نور، ج ۱۵، ص ۱۴ـ۱۳، سخنرانی ۲۵/۳/۱۳۶۰.
۹-تاریخ طبری، ج ششم، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص ۲۵۸۵ و قریب به همین مضمون در تاریخ یعقوبی، جلد دوم، ترجمه دکتر ابراهیم آیتی، ص ۹۱ و سایر تواریخ آمده است.
۱۰-مُرّوج الذّهب و معاون الجواهر، ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، جلد اول، ص ۷۶۱.
۱۱-صحیفه نور، ج ۱۵، ص ۱۴ـ۱۳، سخنرانی ۲۵/۳/۱۳۶۰.
۱۲-روزنامه انقلاب اسلامی در مسیر تاریخ، ص ۲۴۵-۲۴۲؛ تمام آنچه در این سر مقاله تحت عنوان " آیا راست است که...؟ " آمده به خاطر فرار موقت از احضار به دادگستری یا دادگاههای انقلاب و خریدن زمان، به صورت فوق طرح شدهاند و الا همۀ مسائل طرح شده اتفاق افتاده و اسناد و مدارک آن در روزنامه انقلاب اسلامی موجود بود. اکنون همه آن اسناد در کتاب تقابل دو خط قابل دسترسی است.
۱۳- تقابل دو خط چاپ اول ص ۱۴۸-۱۴۴ و چاپ دوم ص ۱۴۸-۱۴۵.