محمد توکلی، انصاف نیوز: روزهای گرامیداشت پیروزی انقلاب ۵۷ بهانهای شد برای پرسش از چرایی و چگونگی انقلاب و بررسی این سوال که «آیا مردم از انقلاب پشیمان هستند؟»
انصاف نیوز در گزارش میدانی پیشِ رو از مردم پنج استان خراسان رضوی، خوزستان، تهران، آذربایجان شرقی و اصفهان دربارهی انقلاب سال ۱۳۵۷، تاثیر آن بر وضعیت امروز و دیدگاه جامعه در این روزها دربارهی آنچه در آن روزها گذشت پرسیده است که میتوانید در ادامه بخوانید. با این توضیح که گفتههای مردم در این گزارش به دلیل الزامات انتشار در رسانه اندکی ویرایش شده است.
حمید، ۶۰ ساله، که شغلش صافکاری و نقاشی اتوموبیل در تهران است دربارهی انقلاب میگوید: «اگر انقلاب نمیکردند هم ما همین وضعیت را داشتیم. چیز زیادی برای امثال ما تغییر نکرده است و همان زندگی که قبل از ۵۷ داشتیم الان هم داریم؛ همان مشکلات و گرانیها، بیشترهم شده، فقط آنها کراوات داشتند و اینها ندارند وگرنه چیز دیگری عوض نشده».
جعفر، ۵۳ ساله که به گفتهی خودش از ۱۳ سالگی نانواست و در تبریز زندگی میکند، میگوید: «مردم از انقلاب پشیمان نیستند چون واقعا از مسئولان آن سالها دلِ خوشی نداشتند اما از این آقایانی که امروز هستند هم راضی نیستند و اصلا دوستشان ندارند. اینکه هر چند وقت یک بار اعتراضی میشود یعنی اینکه از اینها هم ناراضی هستند. این اعتراض به خاطر انقلاب نیست و اگر میتوانستند باز هم انقلاب میکردند تا اینها بروند».
امین، ۲۱ ساله که در دانشگاه صنعتی اصفهان مشغول تحصیل است معتقد است که مردم از انقلاب سال ۵۷ پشیمان هستند چون «مسئولان به قول و قرارشان عمل نکردند»، او میگوید: «مردم پشیمان شدهاند چون میبینند هر ایرادی که به شاه گرفته میشد امروز هم وجود دارد. قول و قراری که آن روزها با مردم گذاشته شد اصلا عمل نشد و هر چند سال گذشت نه برادری و برابری اول انقلاب را عمل کردند نه آزادی را؛ مردم حرفهای آن روزها و امروز را مقایسه میکنند و پشیمان میشوند».
رسول، ۲۱ ساله و دانشجوی دانشگاه آزاد که در تهران زندگی میکند معتقد است که «امروز هم باید انقلاب کرد»، او در پاسخ به این سوال که «آیا مردم از انقلاب پشیمان هستند؟» میگوید: «اگر منظورتان سال ۵۷ است نمیدانم اما باید امروز هم انقلاب کرد، وقتی مسئولان صدای مردم را نمیشنوند و با هر اعتراضی برخوردهای تند میکنند باید انقلاب کرد. من که در دوم خرداد نبودم اما میگویند از آن زمان دارند اصلاحات میکنند، اما نتیجهاش برای منِ دانشجو کجاست؟ من فکر میکنم باید باز هم انقلاب کرد».
یک استاد دانشگاه در اهواز که تمایلی به معرفی خود ندارد میگوید: «مسئلهی امروز ما انقلاب نیست که بگوییم مردم پشیمان شدهاند یا نه، بلکه موضوع اصلی این است که نظام سیاسی که پس از انقلاب بر سر کار آمد به درستی انتخاب نشد و اشکالات و تناقضات موجود در قانون اساسی نیز دقیقا به همین دلیل به وجود آمده است. ریشهی بسیاری از مشکلات امروز به همین موضوع بازمیگردد که اصطلاحا مردم میدانستند چه نمیخواهند اما نمیدانستند چه میخواهند، حتی رهبران انقلاب هم نمیدانستند که پس از انقلاب باید چه کار کرد و به همین دلیل این وضعیت به وجود آمده است».
ناصر، رانندهی اتوبوس بین شهری که ۵۰ ساله و اهل مشهد است در پاسخ به این سوال خبرنگار انصاف نیوز که «آیا مردم از انقلاب پشیمان هستند؟» میگوید: «چه میدانم آقا! آن زمان هر چه بود تمام شد، بنویسید امروز را درست کنند که مردم برای یک لقمه نان باید به هر کاری دست بزنند».
معصومه، ۳۲ ساله و خانهدار که در تبریز زندگی میکند میگوید: «حال و روز ما که در این چند سال اصلا خوب نبوده ولی انقلاب نکردیم و اصلا به خیابان هم نرفتیم، حتما در آن سالها وضعیت مردم بدتر بوده که از صبح تا شب به خیابان میرفتند و تظاهرات کردند تا انقلاب شد».
یاسین، دانشآموز ۱۶ ساله از اصفهان در پاسخ به اینکه «آیا از نگاه او بهعنوان یک نوجوان که در آن سالها نبوده است جامعهی امروز از انقلاب۵۷ پشیمان است؟» میگوید: «بله، پشیمان هستند، همه میگویند وضعیت قبل از انقلاب بهتر بود».
مجتبی، ۳۷ ساله از تهران که به گفتهی خودش پنج سال است که از کارخانهای «تعدیل نیرو» شده و به دنبال «شغلی آبرومند» میگردد، میگوید: «شما به این تظاهراتها نگاه کنید؛ اگر پشیمان نبودند میگفتند «رضا شاه، روحت شاد»؟! پشیمان شدهاند که این شعار را میدهند و دوست دارند به قبل از انقلاب برگردند».
ساره، نویسندهای ۴۰ ساله که در اصفهان زندگی میکند میگوید: «مردم همیشه از گذشتهی خودشان پشیمان هستند و این موضوع بیشتر از آنکه مسئلهای سیاسی باشد یک موضوع روانی تلقی میشود. تفاوتی ندارد که در زندگی شخصی باشد یا در ماجرایی مثل انقلاب، بیشتر مردم در هر حالتی از آنچه در گذشته اتفاق افتاده پشیمان هستند، حتی اگر اتفاق بدی هم نباشد. بنابراین اگر در یک حالت فرضی بار دیگر انقلاب شود و ۴۰ سال پس از آن انقلاب خبرنگاری این سوال را از مردم بپرسد باز هم مردم از این انقلاب دومی هم پشیمان خواهند بود».
مراد صمدی، ۴۶ ساله که عضو هیئت علمی دانشگاهی در تهران است در پاسخ به پرسش طرحشده میگوید: «چنین پرسشی چه مشکلی از امروزِ مردم ایران رفع میکند؟! به جای چنین پرسشهایی باید به این فکر کنیم که برای حل مشکلات امروز چه باید کرد. اینکه مردم از اتفاقی در بیش از ۴۰ سال قبل پشیمان هستند یا نیستند چه اهمیتی در روزگارِ اکنون دارد؟».
یاشار، ۲۵ ساله که در اصفهان رانندهی تاکسی است میگوید: «اگر من بودم و با تجربهی امروز که دیدم بعد از انقلاب چه شد و این مسئولان کشور چه کارهایی کردند انقلاب نمیکردم. نه اینکه آن زمان وضعیت خوبی بوده باشد اما حداقل این بود که کسی ادعای دین و پیغمبر و امام علی را نداشت و تکلیف همه چیز معلوم بود».
رحیم، رفتگری ۵۶ ساله در تهران میگوید: «اگر این مسئولان نبودند مردم هم پشیمان نمیشدند اما با این وضع از انتخاب این مسئولان پشیمان هستند».
دیدگاههای چند چهرهی سیاسی با گرایشهای فکری مختلف را دربارهی انقلاب ۵۷ در ادامه میخوانید:
عباس عبدی، تحلیلگر سیاسی اصلاحطلب در تحلیلی که در سال ۱۳۹۹ در روزنامهی اعتماد منتشر شده بود دربارهی اینکه «چرا انقلاب شد؟» نوشت:
«درباره انقلاب میتوان پرسشهای مهمی را طرح کرد؟ چرا انقلاب شد؟ آیا انقلاب به اهدافش رسید؟ آیا همان راه ادامه یافته؟ اگر بلی آیا باید همان را ادامه دهیم؟ آیا نارساییها ریشه در داخل دارد یا خارج؟ اگر انقلاب نشده بود الان کجا بودیم؟ و از این دست پرسشها را میتوان طرح کرد.
بسیاری از این پرسشها، پاسخهای روشنی که همگان نسبت به آن اتفاقنظر داشته باشند، ندارند. واقعیت این است که اتفاقات بزرگ و مهم بیش از آنکه محصول اراده این و آن باشند، ناشی از ضرورتهای تاریخی و اجتماعی هستند که افراد در بهترین حالت نقش قابله را ایفا میکنند و آن را به دنیا میآورند. اگر تحولات جوامع محصول اراده این و آن بود، شاید دنیای دیگری داشتیم.
مهمترین افرادی که در وقوع یک رخداد مهم اجتماعی نقش دارند، خودشان نیز به نحوی برساخته همان جامعه هستند. با این حال آنچه که بیشتر به چشم ما میآید، ایفای نقش افراد است.
با این توضیح آیا میتوان نتیجه گرفت که افراد هیچ نقشی ندارند؟ قطعا چنین نتیجهای را نمیتوان گرفت، ولی نقش آنان در محدوده زمینی است که جامعه تعیین میکند، اگر آنان هم حاضر به ایفای نقشی مناسب با این زمین نباشند، کسان دیگری پیدا میشوند که آن نقش را کمابیش در همان چارچوب بازی کنند.
برای اثبات این ادعا شواهد فراوانی میتوان ارایه داد که موضوع این یادداشت نیست. همچنین در این یادداشت در پی تحلیل مفصل علت یا بهتر است بگوییم علل انقلاب نیستم که در این باره نظرات به نسبت متنوع است و به این زودیها نیز به درک تا حدی مشترک نیز از این رویداد نخواهیم رسید.
فقط این نکته را متذکر شوم که اخیرا متنی با عنوان روایت یک فروپاشی در اینترنت منتشر شده که خلاصه نظرات تعدادی از مقامات آن رژیم درباره علت سقوط آن است که خواندن آن را توصیه میکنم. ولی اجمالا بد نیست که چند نکته را طرح کنم.
واقعیت این است که رژیم گذشته فاقد پشتیبانی عمیق در جامعه بود. از یکسو با سنت و وجه غالب آن دین به مقابله برخاسته بود و از سوی دیگر با طبقات مدرن و رو به رشد که حاملان مدرنیته هستند نیز سر سازگاری نداشت و همه را تحقیر میکرد. بقای او ناشی از حمایت خارجی، ارتش و نیروی پلیس و امنیتی و از همه مهمتر درآمدهای نفتی بود.
اگر نیک بنگریم، رژیم شاه واجد ساختار سیاسی قابل قبولی نبود. نه مجلس و نه دولت آن هیچکدام از اقتدار و استقلال نسبی برخوردار نبودند. در عرصه عمومی هیچ روشنفکر و صاحبنظری نمیتوانست از آن دفاع کند و غالبا مخالف رژیم بودند. کمتر کسی آن رژیم را از آن خود میدانست تا برایش دل بسوزاند. البته افراد خیرخواه و خدمتگزار در آن بودند. ولی آنان چون میخواستند خدمتگزار کشور باشند، چارهای نداشتند جز اینکه در دل آن نظام کار کنند.
نمونههایش قابل توجه است. شخصا به واسطه پژوهشم درباره دانشگاه امیرکبیر یا پلیتکنیک تهران باید تاکید کنم که افرادی چون مهندس حبیب نفیسی و دکتر محمدعلی مجتهدی روسای دانشکده پلیتکنیک و دبیرستان البرز خدمات بینظیری به این کشور کردند که در تاریخ کشور ثبت شده است و احتمالا در موارد دیگر نیز چنین افراد خیرخواه و سالم و کارآمد نیز وجود داشتهاند. با وجود این، هیچگاه ندیدهام که آنان حکومت خود را شایسته بدانند، سهل است که علیه آن نیز موضع داشتند. البته تحقق آرزوها و اهدافشان در تربیت نسلهای آموزشدیده و فرهیخته جز با حضور در آن ساختار ممکن نبود، برای نمونه تاسیس دانشگاه صنعتی شریف فعلی و آریامهر آن زمان را باید نشانهای از کارآمدی دکتر مجتهدی دانست که چگونه چنین کار بزرگی را در مدت بسیار کوتاهی انجام داد. یا مهندس نفیسی چگونه یکی از بهترین دانشگاههای کنونی کشور را با دست خالی (به معنای دقیق کلمه) تاسیس و پایهگذاری کرد. امروز هم افراد زیادی هستند که خواهان خدمت به توسعه کشور هستند و طبعا ظرفی جز حضور در ساختار رسمی برای پیشبرد منویات آنان وجود ندارد.
با این مقدمه باید گفت که آن رژیم مثل هر رژیمی که در نهایت نتواند همراهی ملی یا حمایت حداقلی طبقهای مهم را با خود داشته باشد، سرنوشتی جز سقوط یا اصلاح نمیتوانست داشته باشد. رژیمی که با بهترین مظاهر مدرنیته ناسازگار بود و در عین حال مخالفتهای تندی را با سنت نیز در پیش گرفته بود. جالب اینکه خودش را همزمان متولی هر دو عرصه سنت و مدرنیته میدانست و در عین حال سطحیترین وجوه آنها را گزینش و ترویج میکرد.
نتیجه این شد که در سال ۱۳۵۷ و پیش از آن سنتیترین اقشار جامعه با مدرنترین طبقات را علیه خود متحد نمود و آن رژیم را سرنگون کردند. شاید هیچکس احتمال حتی کوچکی نمیداد که یک روز در این کشور یا هر کشور دیگری دو نیروی ذاتا رقیب و حتی دشمن تاریخی یکدیگر، علیه نیروی سوم چنین متحد و منسجم شوند. این اتحاد نه ایجابی که ناشی از نفرت مشترک از نیروی حاکم که همان شاه است، بود. به همین علت پس از رفتن او شکاف شدید و اختلافات ذاتی میان این دو نیرو به سرعت برجسته و حتی به ستیز تبدیل شد و فرصت تفاهم و همکاری با یکدیگر را نیز از دست دادند».
عبدالله گنجی، مدیرمسئول وقت روزنامهی اصولگرای جوان در سال ۱۳۹۸ در گفتوگویی با ایرنا دربارهی انقلاب بهمن ۵۷ و آثار آن گفته بود:
«انقلابی که با محوریت امام راه افتاد محصور در فلات ایران نیست. انقلاب امام سه سطح دارد: ایران، جهان اسلام و ملل مستضعف. این نگاه در صحیفه نور هوید است.
معتقدیم به جهت معرفتی و تمدنی ما یک چالش جدی با غرب داریم. امام (ره) اصلا برای این ظهور پیدا کرد وگرنه اگر امام میخواست یک وزیر دزد برود یک وزیر دزد بیاید اصلا این چه کاری بود؟ اصلا چرا باید روحانیت به میدان میآمد؟
ما اعتقاد داریم منطق نظام سلطه، جنگ است. میبینید تعهد میکنند و زیرش میزنند. اتهام میزنند و تحریم میکنند. یعنی قدرت مادی میآید و روی انسانیت را میگیرد. امام با این منطق درافتاد.
باور ما این است که غرب و آمریکا نباید در جهان اسلام پابگیرد. امام سال ۶۷ فرمودند اگر آمریکا همین الان یک کشور اسلامی را با خاک یکسان کند مسلمانان چه کار میکنند؟ راهش این است که خودمان را به مرز قدرت سوم جهان برسانیم. البته توجه داشته باشید آن موقع آمریکا و شوروی قدرتهای اول و دوم جهان بودند.
بر این اساس سال ۹۶ دیدیم که رهبری فرمودند ما آمریکا را از خاورمیانه اخراج کردیم.
بخشی از چالش ما این جاست. اگر آمریکا در خاورمیانه چهار هدف دولت سازی، ملت سازی، تنظیم و تامین امنیت اسرائیل و تسلط بر منابع را دارد ما در نقطه مقابل این اهداف قرار داریم. بخشی از قدرت بازدارندگی ما همین الان دارد نمود پیدا میکند. اعتقاد داریم که بخشی از این که میگویند ما دنبال جنگ با شما نیستیم، منشا آن اینجاست. یعنی آمریکا در عراق کاری میکند شاخکهای ما تکان میخورد. آمریکا در عراق آدم دارد، سفارت دارد؛ بنابراین حس میکند نباید با ما درگیر شود. در یکی دو سال اول انقلاب، انقلاب اسلامی زلزلهای در جهان اسلام ایجاد کرد که شاید صدها کتاب هم درباره آن نوشته شده است. یعنی ما کاری نکردیم بلکه این انقلاب، خودش الهام بخش بود. در همان یکی دوسال ابتدایی سفارت آمریکا در بحرین و کویت منفجر شد. نظامیان آمریکایی در لبنان کشته شدند. شیعیان جنوب عراق به رهبری صدر قیام کردند. اسلام گرایان از ۱۹۸۱ تا کنون به استثنای ۴ سال تقریبا همیشه در قدرت بوده اند. در فلسطین جنبش ملی گرایی تبدیل به اسلام گرایی شد. در لبنان حزب الله متولد شد. اسلام گراهای مصر انورسادات را ترور کردند. در الجزایر اسلام گراها رای آوردند، اما ارتش کودتا کرد و از آن موقع تا کنون ۵۰ هزار نفر کشته شده اند. در افغانستان گروههای مجاهدجهادی ایجاد شد که برابر ارتش شوروی ایستادند.
ولی بعد از پایان جنگ و ارتحال امام، ما جنبههای ارادی را هم به الهام بخشی انقلاب اضافه کردیم. یعنی تدبیر هم به کار گرفتیم که مثلا حالا چطور به این حزب الله لبنان که در سال ۱۹۸۱ بر اثر حمله اسرائیل متولد شد پر و بال بدهیم.
ما زمان امام فقط الهام بخش بودیم. آن قدر درگیر جنگ ۸ ساله بودیم که وقتی در تیر ۶۱ سپاه نیرو به لبنان فرستاد امام دستور داد برگردند و گفت راه قدس از کربلا میگذرد. همان موقع طوماری، فکر کنم از لبنان، با ۵۰ هزار امضای خون برای امام آمد. امام هم در پیام حج خود به این اشاره کردند و نوشتند که کسانی که با مرکب خون از ما حمایت کردند.
این الهام بخشی انقلاب بود. اینها همه راهبردهای امام است، ولی به تعبیر مقام معظم رهبری که دوسال پیش در حرم امام فرمودند کسانی که در مسیر خود تجدیدنظر کردند همیشه دنبال این هستند که بخشی از امام را مخفی کنند. یعنی این جملات امام را میگویند هزینه دارد.
مثلا امام به صراحت میگوید ما به دنبال خشکاندن ریشه فاسد سرمایه داری، کمونیسم و صیهونیسم در جهان هستیم و تصمیم گرفته ایم نظامهایی را که بر این سه پایه استوار است، نابود سازیم و اسلام رسول الله را جایگزین سازیم حال اگر نظام سلطه اسم این را امپراتوری میگذارد ما از آن استقبال میکنیم. یا امام به صراحت اعلام میکند جمهوری اسلامی مانند یک دژ نظامی تسخیرناپذیر تمام نیازهای سربازان اسلام را در همه زمینهها فراهم میکند. همین طور مثلا امام حتی برای مستضعفین خارج از جهان اسلام میفرماید مستضعفین جهان از این برزخ بی انتهایی که انقلاب اسلامی برای جهانخواران درست کرده است استفاده کنید و بیدار شوید که در کنار لانههای گرگ نشسته اید.
ضمنا امام به وحدت جهان اسلام قائل بود. اما سعودیها گفتند جمهوری اسلامی میخواهد یک امپراتوری درست کند که مرکز آن قم یا تهران است. امام فرمود نه این طور نیست. ما به این تجربه رسیده ایم که اگر کشورها سر جای خود باشند، اما مسلمانان با نام اسلام بر خودشان حکومت کنند میتوانند از غارت منابع خود جلوگیری کنند. مسلمانان به نام اسلام میتوانند این قدرت را ایجاد کنند اگر غیر از این باشد غرب میآید و از نقاط ضعف آنها سوءاستفاده میکند.
امام و انقلاب اسلامی دنبال این بود که اسلام جامعیت دارد و برای تمام نیازهای بشر پاسخ دارد و مدعای تمدن است. پس در گام دوم ما برای اداره کشور هم نباید التقاط تمدنی داشته باشیم. مثلا فلسفه حیات در غرب، عقلانیت است. آنجا هر کاری که منجر به سود و لذت شود عقلانی وگرنه غیرعقلانی است. انقلاب فرانسه که در این ۲۰۰، ۳۰۰ سال هنوز غربیها دارند روی آن معلق میزنند و به آن افتخار میکنند بر این اساس است.
ولی معرفت ما این طور نیست. حرکت تکاملی انسان صرفا به سمت سود و لذت نیست البته ممکن است لذت هم در آن باشد. ولی نوع نگاه ما به نوع بشر از اساس با غرب فرق میکند. منظور ما از عقل، عقل صرفا ابزاری یا عقل معاش نیست؛ بنابراین ما نام مسیر توسعه را پیشرفت میگذاریم و نمیگوییم توسعه. چون توسعه صرفا بعد مادی است، ولی پیشرفت، اعم از توسعه مادی است.
ما به خاطر همین نوع نگاهمان به بشر ۴۰ سال است داریم هزینه میدهیم. امام میفرماید تفاوت انقلاب اسلامی با دیگر انقلابها این است که در آنجا یک طاغوت میآید و طاغوت دیگر را برمی دارد و میگوید من جای تو باشم در حالی که ماهیت این دو فرق نمیکند، چون هر دو دنبال دنیا هستند. این طاغوت جدید ولو آدم خوبی هم باشد به یک بعد از بعدهای انسان توجه میکند که بعد مادی است. امام در واقع میخواهد بگوید حکومت نسبت به هر دوبعد مادی و معنوی انسان مسوول است.
مثلا همین الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت و برای نمونه اقتصاد مقاومتی و ۲۴ بند آن یا سیاستهای کلی نظام در حوزه آموزش و پرورش یا خانواده، اینها مسائلی بومی است. چون اسلام جامعیت دارد مدلش دیدن انسان دوبعدی است در حالی که وقتی میگویند توسعه تنها بعد مادی را میبینند. امام میگوید مگر انسان حیوان است که فقط آخورش را پر کنید. باید به ابعاد دیگر انسان هم توجه کرد و این از وظایف حکومت است».
سیدمصطفی تاجزاده، فعال سیاسی اصلاحطلب در نشستی که در سال ۱۳۹۵ توسط انجمن اندیشه و قلم برگزار شد از دیدگاه خود دربارهی انقلاب۵۷ گفت:
«در دو سال آخري كه نهضت شروع شد و به پيروزي جمهوري اسلامي منجر شد، فضاي عمومي جامعه به تدريج به سمت انقلاب ميل بيشتري پيدا كرد و از اصلاحات و رفرم فاصله گرفت. تا جايي كه در ماههاي آخر اگر كسي دم از اصلاح ميزد، متهم به خيانت ميشد. با وجود اين معتقدم اگر شاه يك سال زودتر از انقلاب، انتخابات آزاد ميگذاشت، انقلاب نميشد. لازم هم نبود كه در راديو و تلويزيون اعتراف كند. او زير بار تقسيم قدرت نرفت و مجبور شد كل قدرت را واگذار كند. اين به شرايط عيني جامعه برميگشت. مهندس بازرگان نكتهاي را درست فهميده بود كه گفته بود ما آخرين گروهي هستيم كه در چارچوب قانون فعاليت ميكنيم. رژيم شاه در آن دهه كساني را كه معتقد به قانون اساسي مشروطه بودند و حتي به نهاد سلطنت معتقد بودند اما مخالف سياستهاي شاه بودند (در حد آدمهاي صادقي مثل مهندس بازرگان)، تحمل نميكرد. سخن مهندس بازرگان درست از كار در آمد و بعد از آن گروههاي چريكي با زبان اسلحه به اعتراض برخاستند. اما نكته مهم اين است كه آن روش در ايران پيروز نشد. اين نكته مهمي است كه كمتر كسي به آن اشاره كرده است. زبان عوض شد، اما آن زبان پيامدهاي مثبت و منفي خودش را داشت و از منظر سياسي اگر به رژيم شاه كمك نكرده باشد، به سرنگوني رژيم شاه منجر نشد. آنچه جايگزين مبارزات پارلمانتيستي شد، مبارزات مردمي غيرخشونتآميزي بود كه به همين دليل انقلاب اسلامي تفاوتي اساسي با انقلابهاي كلاسيك جهاني دارد و آن اين است كه غيرخشونتآميزترين انقلاب كلاسيك جهان است. علت نيز آن است كه مردميترين انقلاب جهان است. انقلاب هر چه مردميتر باشد، براي مقابله با رقيبش يعني رژيم نياز كمتري به اعمال خشونت دارد. همچنان كه هر چقدر مردميتر باشد، بعد از پيروزي نسبتش با انتخابات آزاد بيشتر است، زيرا فكر ميكند با اتكا به مردم ميتواند امور را پيش ببرد، بر خلاف انقلابيوني كه خودشان ميدانند اقليت هستند. بنابراين زبان مبارزه پارلمانتيستي به مبارزه مردمي و غيرخشونتآميز بازگشت و بر همين اساس نيز رژيم از درون فروپاشيد و سقوط كرد. از نظر من انقلاب مربوط به زماني نيست كه در جامعه ظلم و فساد و تبعيض و فقر و... زياد است، بسياري از كشورها هستند كه اينها را دارند، اما انقلابي در آنها نيست. البته انقلاب در هيچ كشوري رخ نميدهد، مگر اينكه از استبداد رنج ببرد و مشكلات ساختاري عميق داشته باشد. اما در هر كشوري كه فقط اين دو عامل باشد، انقلاب رخ نميدهد و عوامل ديگري نيز در وقوع آن موثر است. از جمله رهبري انقلاب ضروري است. در شورشها رهبري نميبينيم. مثلا جنبش ٩٩درصد والاستريت رهبري نداشت. هر جنبش كه بخواهد پيروز شود، رهبري ميخواهد. در نتيجه انقلاب در جايي محقق ميشود كه اصلاحات ناممكن ميشود. اين پاسخ من به گذشته و امروز و آينده ايران است. انقلاب شد چون اصلاحات و مبارزات سياسي خواه در جامعه مدني در قالب احزاب و خواه در درون حكومت به عنوان انتخابات آزاد ناممكن شد. انقلاب جايي آغاز ميشود كه اصلاحات خاتمه مييابد. يعني جايي كه مردم بخواهند و كادرهاي رژيم ايمانشان به رژيم را از دست داده باشند. در انقلاب ايران همان سازوكاري را ميبينيم كه هزار سال پيش بيهقي در مورد ايران گفت. وقتي پسران (مسعوديان) بر سر كار ميآيند، پدرانم (محموديان) را كنار ميگذارند. بين ١٣٢٠ تا ١٣٥٧ متاسفانه روند خودكامگي در درون دولت و ايجاد محدوديت در جامعه روزبهروز افزايش يافت. شاه قبل از ١٣٣٢ كمتر ديكتاتور بود تا بعد از ١٣٣٢. گذشت زمان به جاي اينكه او را متوجه كند كه اگر به فكر نباشد، اين اتفاقاتي كه هر ١٠ سال يك بار رخ ميدهد، يك جا منفجر خواهد شد، او را به سمت اقتدارگرايي بيشتر پيش برد و افزايش قيمت نفت او را خودكامهتر كرد. او همه چهرههاي استخوانداري كه ضعف محمدرضاشاه را در زمان پدرش يا بين سالهاي ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ به ياد داشتند، حذف كرد.
به گونهاي كه احسان نراقي در كتابش از كاخ شاه تا زندان قصر نشان ميدهد كه وقتي در سال ١٣٥٧ نزد شاه ميرود، هيچ چهره استخوانداري دور و بر او نيست و همه يا حذف شدهاند يا از كشور رفتهاند. وقتي خاطرات علم از ابتدا تا انتها را ميخوانيم، ميبينيم كه در سالهاي اول با رژيم شاه سمپاتي دارد گويي شاه در سالهاي نخست با درايت كشور را اداره ميكند، اما در سالهاي آخر وضع به گونهاي است كه تقريبا با اتكا به آنها ميتوانيم بگوييم، دو يا سه سال ديگر رژيم فرو ميپاشد. علم از ميزان خودكامگي محمدرضاشاه مينالد و ميگويد من كه يار غار و رفيق گرمابه و گلستان او هستم، ديگر توان انتقاد از اعليحضرت را ندارم. ديگر نميشود با شاه حرف زد! اين سخن را دكتر مصدق به ترتيبي درباره رضاشاه گفت كه روز اول كه سر كار آمد، اين خودكامگي روز آخر نبود و چنان اين چاپلوسان دور و بر او را گرفتند و فضا را آلوده كردند كه شاه به جايي رسيد كه حتي دو حزبي كه هر دو گوش به فرمانش بودند و يكي ميگفت چشم قربان و ديگري ميگفت بله قربان، را تحمل نكرد و گفت يك حزب بايد باشد.
يعني علت اينكه اصلاحات نشد، اين نبود كه ما به لحاظ نظري مخالف اصلاحات بوديم، اگرچه نسل جوان چنين بود، اما نسل قديميتر موافق اصلاحات بود. اگر هم اصلاحات ميشد، آن بخش از نسل جوان كه دنبال انقلاب بود، در اقليت قرار ميگرفت، به شرط اينكه اين اتفاق در سال ١٣٥٦ رخ ميداد، قبل از اينكه جنبش همه ايران را پوشش دهد و خونهاي زيادي ريخته شود و همه پلهاي ارتباطي رژيم با مردم قطع شود. تمام حكومتهاي ايران در طول تاريخ مستبدانه اداره شدند، برخي كارهاي بزرگي براي مردم كردند و برخي خير. ما اجمالا حكومت دموكراتيك نداشتيم و نميتوانستيم نيز چنين باشيم. علت عمده نيز شكافهاي عمده و گستره و وسعت ايران در عصر غيرارتباطات بود. از اين جهت نظام پهلوي تفاوتي با رژيمهاي گذشته نداشت. دو تفاوت عمده با گذشتگان داشت كه به آن دو توجه نكرد و نتيجهاش نيز اين شد. تفاوت مهم اول اين است كه هيچ حكومتي در تاريخ ايران سياست خودش را مبتني بر مبارزه با دين اكثريت مردم قرار نداده است. در تاريخ ايران اگر هم با فرقهاي مخالفت ميشد، آن فرقه در اقليت بود و به نام اكثريت و هم سو با آن بود. پهلوي تنها رژيم استثنايي ايران است كه با دين اكثريت مردم مخالفت كرد.
اين امر سبب گسستگي ميان نظام سياسي و نظام ديني جامعه شد و توان برقراري ارتباط با روحانيت جامعه از دست رفت. سال ١٣٥٧ رژيم كسي را نداشت كه با روحانيت صحبت كند. در هيچ دورهاي روحانيت اين اندازه از حاكميت جدا نشده بود. اين ضديت سبب شد كه ارتباط با گذشته قطع شد. رژيم شاه تنها با اقشار سنتي قطع ارتباط نكرد، بلكه باعث شد كه تمام اقشار عليه او برانگيختند. يعني حوزه به تنهايي عليه رژيم نبود، دانشگاه نيز به همين اندازه عليه رژيم بود. تفاوت مهم دوم اين است كه رژيم شاه بعد از انقلاب مشروطه به وجود آمده بود و ما سنت مشروطه خواهي و مبارزه سياسي داشتيم. با مشروطه تاريخ ايران دگرگون شد و همهچيز تغيير كرد. نگرش به رژيم خودكامه بعد از سنت و نهضت مشروطه با رژيم خودكامه پيش از آن تفاوت اساسي دارد و رژيم شاه متوجه اين تفاوت اساسي و اين تحول بنيادي يعني مشروطه نشده بود. در انقلاب ١٣٥٧ استقلال و آزادي دو روي يك سكه بود و مهم هم اين نبود كه كدام يك جلوتر از ديگري است. در شعارهاي ملت استقلال و آزادي با هم بود. اين دو پشت و روي يكديگر بود. تصور ما از سنت مشروطه تا به امروز اين بوده كه در ايران به دلايل مختلف ما از بيگانگان و از استبداد همزمان رنج ديدهايم، غيرستيز نبودهايم، اما استقلالخواه بوديم. تصور من اين است كه با آنكه رضاشاه از كمالپاشا الگو گرفت، اما دو تفاوت اساسي در كار بود. اين دو تفاوت باعث شد آنجا انقلاب نشود و اين جا انقلاب رخ دهد. تفاوت اول در اين بود كه مصطفي كمالپاشا در تركيه جمهوريت تاسيس كرد و رضاشاه در اين جا سلطنت تاسيس كرد. يعني اگر ما ٩٠ سال پيش جمهوري داشتيم، انقلاب نميشد. زيرا جمهوريت ولو صوري در ذات خودش ظرفيتي داشت كه اين ظرفيت امكان چرخش مسالمتآميز قدرت را فراهم ميكرد، كما اينكه در آن جا فراهم كرد. تفاوت دوم اين است كه كمالپاشا در تركيه حزب تاسيس كرد و بر ارتش تاكيد نكرد، با اينكه خودش با ارتش و نظاميان به قدرت رسيده بود، حزب او اگرچه تك حزبي بود، اما به هر حال موجب شد كه اولا تكيه از نيروهاي نظامي برداشته شد و ثانيا دير يا زود مثل جمهوريت، حزب اين ظرفيت را براي جامعه فراهم ميكند كه احزاب رقيب نيز به رسميت شناخته شوند. به همين دليل امروز احزاب تركيه امروز بسيار قويتر از احزاب ما در ايران هستند، اگرچه افكار عمومي ما جلوتر از آنها است».
علی مطهری، فرزند شهید مرتضی مطهری و نمایندهی مردم در مجلس دهم در یک نشست دانشجویی که در سال ۱۳۹۸ با موضوع «انقلاب اسلامی و تعامل با دنیا» برگزار شد گفت:
«در انقلاب اسلامی مساله صدور انقلاب از ابتدا مطرح بود که نباید انقلاب محدود شود بلکه باید صادر شود و این پیام را به دنیا برسانیم، معتقدیم تنها راه سعادت بشر اسلام است، اما چگونه باید این پیام را منتقل کنیم. آثار انقلاب را در دنیا می بینید این مقداری که از اسلام در اروپا مطرح است قبلا نبود، اکنون همه جا تابلوی غذای حلال و مسجد می بینید یا از ۵ تا ۶ زن در اروپا، یک نفر باحجاب است. اینها همه به معنای صدور انقلاب است. اسلام نگفته با کشورهای غیرمسلمان روابط نداشته باشید اما این ارتباط بستگی به مصالح دنیای اسلام دارد و طبق آن باید تصمیم گرفته شود.
تسخیر سفارت آمریکا در سال ۵۸ را از ابتدا کار درستی نمیدانستم، اگر تسخیر سفارت را عکسالعمل طبیعی مردم و خارج از قدرت دولت وقت بدانیم طولانی شدن گروگان گیری به صلاح کشور نبود و آثار مخربی برای کشور داشت. این اقدام چهره بدی از ایران نشان داد و ۴۴۴ روز علیه ما تبلیغ شد و چهرهای مثل داعش امروز از انقلاب در دنیا نشان داده شد. صدام از فرصت انزوای ایران برای حمله استفاده کرد، وقتی صدام به ایران حمله کرد و وارد پنج استان ما شد، هیچ کشوری از ما حمایت نکرد؛ بلکه همه منتظر سقوط ایران بودند. صدام هم از این فرصت و انزوای ایران برای حمله استفاده کرد البته اگر دو سه روز سفارت تسخیر میشد و بعد آن را رها میکردند مشکلی نبود و شاید هم لازم بود، اما طولانی شدن آن به ضرر انقلاب بود.
برخی تحریمهای فعلی علیه ایران ناشی از تسخیر سفارت آمریکا است، چه ضرورتی بود که این کار باید انجام میشد؟ من معتقدم که اگر شهید مطهری بود اجازه این کار را نمیداد و حتما با آن مخالفت میکرد. همچنان که امام هم در ابتدا که خبر تسخیر سفارت را به ایشان دادند گفت خارجشان کنید اما بعد مرحوم حاج احمد آقا و آقای موسوی خوئینیها پیش امام راحل رفتند و با ایشان صحبت کردند و گفتند این کار آثار بدی دارد و شور انقلاب میخوابد و امام بالاخره موافقت کرد.
من معتقدم اگر شهید مطهری بود امام را منصرف میکرد. در این باره ظن قریب به یقین دارم. ایشان همان دو ماه که زنده بود در مواردی امام خمینی (ره) را از برخی کارها منصرف کرد. مثلا امام میخواست آقای لاهوتی را به عنوان رئیس کمیته منصوب کند که شهید مطهری با آن مخالفت کرد. این در حالی بود که حکم آقای لاهوتی در راه صدا و سیما بود که قرائت شود اما پس از مخالفت شهید مطهری امام دستور داد حکم را برگرداندند و پاره کردند و شهید مطهری، مرحوم مهدوی کنی را برای کمیته پیشنهاد کرد و در نهایت حکم ایشان به خط شهید مطهری و با امضای امام خمینی صادر شد.
در اسفند سال ۵۷ یا فروردین ۵۸ نیز گروهک به اصطلاح فدائیان خلق از دیوار سفارت بالا رفتند و آن را گرفتند. شهید مطهری با این کار مخالفت کرد و به آقای مهدوی کنی گفت آنها را بیرون بریزید میخواهند برای کشور مشکل درست کنند. ایشان اگر در جریان تسخیر سفارت آمریکا هم بود با این کار مخالفت میکرد».
فرخ نگهدار، رهبر سابق سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) در گفتوگویی که در سال ۱۳۹۹ در انصاف نیوز منتشر شده است دربارهی وضعیت سالهای اولیهی پس از انقلاب و مناظرههای آزادی که در آن روزها برگزار میشد، گفت:
«تردید ندارم که هزینههای سنگینی که در دهه ۶۰ بر کشور و مردم تحمیل شد؛ در نتیجهی خطمشی گروههای خشونتگرا و تندرو در حکومت و در میان مخالفین بوده است. امروز اول ماه مه، روز کارگر است. درست در سیونه سال قبل در همین روز یعنی یازدهم اردیبهشت ۱۳۶۰، آقای مهدوی کنی وزیر کشور بود و او با مهربانی و با نگرانی به درخواست ما برای برگزاری میتینگ روز اول ماه مه (روزجهانی كارگر) در میدان آزادی پاسخ مثبت داد و مجوز صادر کرد و پر شکوهترین میتنیگ سازمان با شرکت بیش از صدهزار نفر برگزار شد كه متاسفانه در آخر با حمله مسلحانه عدهای تحت عنوان گروههای فشار آن برنامه به هم خورد. و میترا صانعی نوگل ۹ سالهی فدایی در این درگیری كشته و رفیق اكبر دوستدار نیز پای خود را از دست داد.
حمله مسلحانه به متینگ قانونی سازمان از جانب تندروهایی سازمان داده شده بود که مخالف گفتوگو و مخالف مشی کسانی چون مهدوی کنی و بهشتی بودند. آنها علیه اطلاعیه ۱۰مادهای دادستانی انقلاب و خلاف موضع رسمی آیتالله خمینی در آن روزها عمل کردند.
آقای سید حسین موسوی تبریزی در آن زمان دادستان انقلاب بود. او نیز واقعا نمیخواست کار به کشتوکشتار بکشد. حتی در یك نوبت در دی ماه۶۱، ایشان مرا به دادستانی انقلاب دعوت كرد تا پیرو نامهای که ما برای آزادی ۷۰تن از اعضای سازمان اكثریت به دادستان نوشته بودیم، صحبت كنیم. در آن ملاقات آقای موسوی تبریزی به من گفت كه چرا شما میخواهید با تودهایها متحد شوید؟ ممکن است آنها به اتهام جاسوسی دستگیر شوند و من گفتم ما هیچ نوع فعالیت غیرقانونی را قبول نداریم. من عصر همان روز کیانوری را که در حالیکه حدس زده میشد بهشدت تحت تعقیب است با هزار زحمت پیدا کردم و موضوع را به وی اطلاع دادم و این حدود ۲۰روز قبل از دستگیری آنها بود. آقای موسوی تبریزی بعدها نیز در زمانیکه دیگر مقام قضایی نداشت، مجددا یادآوری کرد که سازمان اکثریت غیرقانونی اعلام نشده؛ هرچند که درخواست ما نیز در آن سالها برای اخذ مجوز از وزارت كشور بیپاسخ ماند.
نمونهی دیگر اعدام سریع محمد رضا سعادتی از کادرهای برجسته سازمان مجاهدین خلق بود که از مدتی قبل در زندان بود. مواضع او در قبال حکومت نرم و مداراجویانه بود و در نامه مفصلی خطاب به سازمانش و حکومت تلاش کرد که گفتوگو انجام شود و از خشونت پرهیز شود. با اینكه آیتالله خوئینیها نیز در مورد این اعدام اعتراض كرده بود اما آقای لاجوردی اصرار شدیدی به اعدام فوری سعادتی داشت.
من برای آخرینبار در اواخر سال ۵۹ یا اوایل ۶۰ با رجوی در تهران ملاقات كردم. بحث ما درباره حمله به سازمانهایمان بود. به او گفتم ما توسط قدرت تحمل نمیشویم و این گشایشهای سیاسی موقتی است اما ما هرچه درگیری را بیشتر به تأخیر بیاندازیم، هم از شدت آن کاستهایم و هم از زیانهای آن اما هنوز صدای پاسخ او در گوشم هست که گفت: «هر چهقدر این درگیریها زودتر اتفاق بیفتد ما بیشتر میتوانیم جلوی استقرار حكومت را بگیریم و بصورت آلترناتیو عمل كنیم». این تحلیل آشکارا غلط بود. من بهشدت مخالف بودم. در آن روزها گرچه قشرهای وسیعی از مردم در شهرهای بزرگ به فدائیان احترام داشتند اما در سطح جامعه ما اقلیت کوچکی بودیم با حدود ۱۰ درصد از کل آرایی که به صندوقها ریخته میشد. اكثریت بزرگ رأیدهندگان به طرفداران خط امام اعتماد داشتند.
به عقیده من، ارزیابیهای غیرواقعبینانه از جامعه و تناسب قدرت در آن، باعث شد مجاهدین رفتارهای غیرمنطقی در پیش گیرند. توهم آنها این بود که گویا میتوانند رهبری مبارزات مردم را از پیروان آیتالله خمینی بگیرند. در حالیکه قدرت و نفوذ آنها در زمینهی بسیج اجتماعی از هر گروه دیگری بیشتر بود.
برای من كاملا روشن است كه آنها پس از مهر ۵۹ و حملهی صدام، از یکسو هر روز بیش از روز قبل مورد هجمهی طرفداران حکومت در شهرها قرار میگرفتند و از سوی دیگر با وجود وعدهها و ارتباطات خارجی كه دریافت میکردند و باتوجه به رشد سریع نیروهایشان، خیلی زودتر از خرداد ۶۰ به فكر شتابانیدن تقابل عمیق با حکومت و کسب قدرت بودند.
شكاف میان مجاهدین و روحانیت در زمان شاه پس از اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان ایجاد شد و ما فدائیان بر این باور بودیم كه غصب سازمان مجاهدین توسط افرادی که خود را مارکسیست اعلام کردهاند، اشتباه است و هر كسی كه ماركسیسم را پذیرفته باید از سازمان مجاهدین خارج شود. در زندان عموم فدائیان با کاری که پیکاریها با سازمان مجاهدین کردند مخالف بودند. ما میگفتیم این کار باعث شكلگیری یك اختلاف و بیاعتمادی عمیق میان روحانیون پیرو آیتالله خمینی و مجاهدین خلق شد. این کار حتی روی رابطه فدائیان با آنها هم تاثیر گذاشت.
در مجموع وقایع تلخ سال ۵۴ نه تنها ضربهای بسیار جدی و مهم بر پیكیر مجاهدین بود، بلکه مناسبات سایر نیروهای سیاسی مذهبی و غیرمذهبی با یکدیگر را هم بهشدت تخریب کرد. من در زندان اوین با بهزاد نبوی و مسعود رجوی برنامهی گفتوگوی مستمر داشتم. تحلیل مشترک ما این بود كه این شیوه تغییر ایدئولوژی برای همه زیانبار است و باید مردود و جلوی آن گرفته شود. سازمان مجاهدین در روزهای پس از انقلاب حتی توانایی ایجاد میتینگ را نداشت اما آنها در عرض چندماه با بهرهگیری از فضای آزاد انقلاب و جمعآوری نیروها و تلاش موفقی در راستای سازماندهی افراد توانست تشكیلات گستردهای درست كند اما نیروهایی که به مجاهدین میپیوستند همه نیروهای شهری و بیشتر دانشآموزی بودند. در روزهای پس از انقلاب که دستگاههای نظامی امنیتی هنوز وجود نداشت، قدرت بسیج اجتماعی و تعداد طرفداران هر جریان واقعا تعیینکننده بود؛ بهعنوان مثال در اولین انتخابات مجلس شورا در سال۵۸ تنها جریانی كه برای ۲۷۰ حوزه انتخابیه توانست نامزد معرفی بكند و مردم را در یك حالت بسیجگونه برای رأیدادن راهی صندوقها كند، هواداران آیتالله خمینی بودند و مجاهدین به جز شهرهای بزرگ بهخصوص شمال كشور نتوانستند در دیگر بخشها نامزد داشته باشند و این اتفاق ثابت میکند، مجاهدین قدرتی برای سازماندهی وسیع نداشتند. رفیق فدایی رقیه دانشگری، نفر اول در میان نامزدهای چپ در تهران بود. او ۱۱۵ هزار رأی به دست آورد؛ در حالیکه آیتالله طالقانی بیش از دو میلیون رأی داشت.
دوست عزیز ما، مرحوم مهندس سحابی با دلسوزی و نگرانی نسبت به جوانان مجاهدین به آنها توصیه میکرد برای کسب قدرت از روحانیون حاکم تهاجم نکنند. چون تناسب قدرت به سود مجاهدین نیست و مقابله به مثل مجاهدین به یك فاجعه میانجامد اما رجوی با حساب قدرتهایی كه او را حمایت میکردند بر این تصور بود كه میتواند در این بازی پیروز شود. همانطور كه دیدیم این باور، یك توهم بیشتر نبود.
اگر مجاهدین تن به مناظره و گفتوگو در فضای سیاسی آن دوران میدادند، اگر به جای اسلحه و مقابله به مثل، سلاح منطق را در مقابل رقیبان خود بلند میکردند، وقایع غمانگیز دهه ۶۰ هم به این صورت انجام نمیشد. بینید از خرداد ۶۰ تا خرداد ۷۶ شانزده سال میگذرد، صدای ما در طوفان حوادث دهه شصت گم شد و شانزده سال طول كشید تا صدای گفتوگوی مسالمتآمیز دوباره شنیده شودد؛ درحالیکه در خرداد ۷۶ دیگر سازمان مجاهدین در صحنه سیاسی ایران حضور نداشت اما در آن سال ایدهی گشایش فضای سیاسی به فكر اكثریت جامعه بدل شد و عموم ایرانیها به این نتیجه رسیدند كه بیان مسالمتآمیز در چارچوب قانون برای فعالیت سیاسی مفیدتر از روشهای دیگر است.
اگر سازمان مجاهدین علیرغم خسارتهایی كه بر نیروهایش وارد میشد صبر میکرد، این چرخه ۱۶ ساله ممكن بود در مدتزمان كمتری طی شود. حتی ممكن بود جنگ ایران و عراق نیز زودتر به پایان برسد ولی بعد از آن همه مصیبتها دیدیم از میان كسانیکه از دهه ۶۰ آنهمه خسارت دیدند هم، امیدوارانه به پای صندوقهای رأی رفتند و به اصلاح مسالمتآمیز آری گفتند.
من پس از گذشت نزدیك به ۶۰ سال كار سیاسی دیدهام و عمیقا بر این باورم كه چپهای ایران ضدمذهب نبودند و هرگونه اتهام از این دست بر سازمان فداییان خلاف واقع و خلاف حقیقت عینی است. ماركسیسم بهمعنای اعلام جهاد علیه یك مذهب نیست. دعواهای ما نیز هیچگاه بر سر موضوعات دینی نبوده است. علاوه بر این ما همیشه با نیروهای مذهبی همدلی و همراهی داشتهایم زیرا اكثریت بزرگ جامعهی ما را زحمتكشان مسلمان تشكیل میدهند و دفاع از مردم زحمتکش اعتقاد تمام چپهاست. ما همیشه مشتاق همكاری در راستای عدالت اجتماعی، رفاه، آزادی و حفظ استقلال کشور با نیروهای عدالتخواه مذهبی بودهایم. همین بحث را من در فروردین و اردیبهشت ۵۱، وقتی در قزل قلعه با آقای احمد جنتی در یك سلول بودیم مفصلا داشتهام. من در سلول هم نشان میدادم كه ما نهتنها حاضر به كوچكترین حركت علیه اسلام یا بیحرمتی به آن نیستیم، بلکه در سلول، تماس او با آقایان آذری قمی، ربانی شیرازی، محمد یزدی و لاهوتی را من برقرار کردم. اما همین که او فهمید من نمازخوان نیستم قطع رابطه کرد. ایشان و تعدادی از نیروهای مذهبی حتی در آن دوره ما را نجس میدانستند و از غذا خوردن و دست دادن با ما امتناع می كردند متاسفانه».
محسن مهدیان، فعال رسانهای اصولگرا و سردبیر پیشین خبرگزاری فارس دربارهی نسبتی که مردم در این سالها با انقلاب برقرار میکنند در روزنامهی همشهری نوشت:
«حضرت امام فرمودند مردم ایران در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عصر رسولالله(ص) و کوفه و عراق در عهد امیرالمومنین(ع) وحسینبنعلی(ع) است.
امام تعارف نداشتند. فقیه عارف نیز اهل اغراق نیست. حرف ذوقی و شطحیات نیز نمیگوید. حقیقی میدیدند که فرمودند: «با جرأت مدعیایم ... ملتی مثل ملت ایران در تاریخ ثبت نشده است.»
اما چه دیدند؟ چرا چنین گفتند؟
پاسخ ساده است. هرچند همین پاسخ ساده را بعد از ۴۰سال هنوز نتوانستهایم دقیق تبیین کنیم. پاسخ این است که انقلاب۵۷ برآمده از یک انقلاب درونی و برآمده از تحول بود. ابتدا انقلاب انفسی صورت گرفت و بعد انقلاب آفاقی. انقلاب درونی مردم بود که انقلاب سیاسی۵۷ را رقم زد.
زمان امیرالمومنین(ع) مردم بیعت کردند چون از ظلم و ستم گریزان بودند. اما تاب عدالت علی(ع) را نیز نداشتند. لذا امام فرمود: علی را رها کنید و دنبال دیگری بروید. ... فرمود من فردای جامعه شما را میبینم با چهره متلون.
اما مردم ایران ابتدا قیام درونی کردند. عزت نفس یافتند و احساس کرامت درونی پیدا کردند. ارزشهای انقلاب و مطالبه عدالت و آزادی بر اساس این تحول درونیشان شکل گرفت. اینچنین شد که در تاریخ جلوه کردند.
اما غرض اینجا نیست. این مقدمه را مرور کردم تا این ادعا که:«مردم امروز ما از بهمن۵۷ انقلابیتر هستند؟» را شرح دهم.
انقلابیگری چیست؟ مردم در بهمن۵۷ برای تحقق آرمانها قیام کردند. اما خواستن یک مرحله است و ایستادن و ۴۰سال برایش هزینه دادن بسیار فراتر. مردم آنچه را در بهمن۵۷ تاسیس کردند امروز تثبیت کردند. تثبیت به مراتب فراتر از تاسیس است.
انقلابیگری را باید در نسبت مقاومت و ایستادگی دید. نباید در شاخصهای ظاهری متوقف شد. رشد معنویت را باید در میزان مقاومت مردم مقابل هجمههای اهریمنی دید. این شاخصی است که اغلب مورد توجه قرار نمیگیرد و عدهای ظاهرگرا، معنویت و انقلابیگری را ایستا و نقطهای ارزیابی میکنند.
تحلیل نقطهای یعنی مقایسه امروز با سال۵۷ بدون اینکه شرایط جامعه تحلیل شود. اساسا تقوای جامعه را باید در حرکت تحلیل کرد. مثل شناگری که خلاف جریان آب حرکت میکند. برای اینکه تقوا را تحلیل کنیم باید شرایط و هجمه دشمن و قدرت شیطان را هم در نظر گرفت. امروز مردم به مراتب انقلابیترند چون تحول درونی سال۵۷ را با مقاومت و ایستادگی حفظ کردهاند و توسعه دادهاند و در جانشان تثبیت کردهاند. این قدرت دیگر شکستنی نیست. این دارایی را نباید دستکم گرفت».
علیرضا بهشتی، فرزند شهید بهشتی و فعال سیاسی اصلاحطلب در گفتوگویی با «جماران» که در سال ۱۳۹۲ منتشر شده دربارهی انقلاب گفت:
«برای شناخت صحیح از فضای مبارزه در تاریخ معاصر ایران و حوادث دو دهه منتهی به انقلاب و دهه اول بعد از انقلاب، بایستی اطلاعات کافی درباره چند پدیده کسب شود.
یکی از آنها تأثیر خاطره تلخ تاریخی مشروطه است و دیگری حافظه تاریخی مربوط به کودتای ۲۸ مرداد و مقدمات آن. به خاطر دارم که دو تا سه سال اول انقلاب، همیشه انتظار کودتا و حمله نظامی را داشتیم.
یکی دیگر از این رویدادها، حادثه تاریخی انحراف ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق بود. این واقعه برای همه بسیار تلخ بود، به این دلیل که بسیاری از مبارزان مسلمان به آن امید بسته بودند، اما ناگهان با چیزی مواجه شدند که کاملا مخالف تصورشان بود. البته آقای بهشتی در همان سالهای اولیه شکلگیری آن با آقای حنیفنژاد و افرادی مانند آقای میثمی تماس داشت. اما ناگهان وقتی در سال ۵۴ اعلام شد که ایدئولوژی سازمان تغییر یافته است، شوک بزرگی به مبارزان مذهبی در خارج و داخل ایران وارد شد.
پس از پیروزی انقلاب، دو کانون اختلاف نظر هم به فضای سیاسی کشور منتقل شد، یکی اختلافات درون زندان و دیگری اختلافات خارج از کشور. هر کسی بخواهد وقایع این دوران را بررسی کند باید این پنج حادثه را به خوبی بشناسد. در ابتدای بیانیه اعلام موجودیت حزب جمهوری اسلامی نیز آمده است که هر گاه نیروهای مسلمان متشکل نبودهاند، دستاوردهای آن نهضت یا انقلاب به دست افراد دیگر به تاراج رفته است. این نگرانی اصلی بود. آقای بهشتی در زمان تشکیل نهضت آزادی، علی رغم نزدیکی بسیار با تشکیلدهندگان این حزب، آن را چندان مطابق با برداشتی که خود از اسلام به عنوان یک الگوی زیستی داشت، نمیدانست
سال ۱۳۵۷ اختلافات خارج از کشور در میان مبارزان مسلمان اوج گرفته بود، به خصوص میان آقای صادق قطبزاده به عنوان نماینده نهضت آزادی خارج از کشور و آقای بنیصدر به عنوان نماینده جبهه ملی خارج از کشور. ماجرای کودتای داخل سازمان هم که اتفاق افتاده بود. تحرکات جدید امام در نجف هم به تدریج مطرح میشد و شکاف عمیقی میان نیروهای مبارز مسلمان در خارج از کشور به وقوع پیوسته بود. شهید بهشتی در آن زمان ممنوعالخروج بود، اما به بهانه زایمان خواهرم که در آن زمان در اتریش مشغول تحصیل بود، موفق به سفر به خارج از کشور شد. ایشان از اردیبهشت تا اوایل شهریور ۵۷ در خارج حضور داشتند و سفرهای متعددی به منظور کاهش اختلاف نظرها و شناسایی نیروهای مناسب برای اتفاقاتی که در حال سرعت گرفتن بود، در اروپا و آمریکا انجام دادند. البته کسی فکر نمیکرد که انقلاب به این سرعت پیروز شود، اما به هر حال تحولات سیاسی داشت سرعت میگرفت. بایستی تشکیلات و شبکههایی تدارک دیده میشد. میدانیم که آقای بهشتی یکی از مؤثرترین افراد در شکلگیری انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا بود و آن را به عنوان تشکلی که نیروهای مستعد و ورزیده در آن حضور داشتند میشناخت. ایشان در توضیح عوامل شکلگیری نهضت، مثلتی را مطرح کرد؛ با سه ضلع رهبری امام خمینی، ضلع ایدئولوژیک شریعتی و ضلع مسلحانه آن یعنی مجاهدین».
حسین شریعتمداری، مدیرمسئول روزنامهی کیهان در گفتوگویی که در سال ۱۳۸۱ با خبرگزاری ایسنا داشت از انقلاب و سالهای ابتدایی آن گفت:
«انقلاب براي همهي ما غيرمنتظره بود و تصور نميكرديم كه واقعهاي با چنين ابعاد گستردهاي اتفاق افتد. در آن زمان، فوجي از زندانيان سياسي آزاد شده بودند. يك گروه چپ عقيدتي (ماركسيستها) بودند، البته مائوئيستها و تروتسكيستها نيز در زيرمجموعهي گروهها چپ ارزيابي ميشدند. بخشي هم بچههاي سازمان منافقين بودند. جمعي هم ما بوديم كه مبارزه را در چارچوب رهبري حضرت امام(ره) ارزيابي ميكرديم. بعد از خروج از زندان، در قدم اول، سعي در آگاه كردن مردم از ماهيت سازمان منافقين داشتيم؛ زيرا مردم به صورت كامل از ماهيت آنها مطلع نبودند. در قدم بعدي نيز اصل همراهي با مردم در جريان انقلاب را دنبال ميكرديم. عدهاي به حضرت امام(ره) پيشنهاد ميكردند، رفراندوم را براي تعيين نوع نظام عقب بيندازيم، بعضي هم ميگفتند "چنين رفراندومي اصلا ضرورت ندارد؛ براي اينكه شما رهبر بلامنازع انقلاب هستيد و همه شما را پذيرفتهاند. طبيعي است كه همه به آنچه شما تعيين كنيد راي خواهند داد." در هيچ جاي دنيا هم چنين اتفاقي نيافتاده؛ يعني جمهوري اسلامي تنها نظامي است كه حتي نوع نظام به راي مردم گذاشته ميشود. ولي حضرت امام(ره) بر انجام رفراندوم اصرار ميورزيدند. آن موقع زماني كه از وزير كشور خواستند تا اين كار انجام شود، او گفت هنوز بخشها و مراكزي كه بايد رفراندوم را انجام دهند (استانداريها، فرمانداريها و بخشداريها) آمادگي ندارند. در آن زمان اگرچه وزيركشور دولت موقت تعيين شده بود و استانداريها و مراكز شكل گرفته بودند، ولي شكلگيري آنها باثبات نبود. بنابراين وزير كشور چنين كاري را به لحاظ اجرايي امكانپذير نميدانست؛ در نهايت آقاي سيدصادق طباطبايي به عنوان معاون وزيركشور و مسوول برگزاري رفراندوم انتخاب شد و آن كار را بر عهده گرفت. البته وقتي از سوي حاج احمد آقا، نظر حضرت امام(ره) به ايشان ابلاغ شد، باورش نميشد كه امكانپذير باشد ولي حضرت امام(ره) اصرار داشتند. حضرت امام(ره) ميخواستند اقبال مردمي و رويكرد آنها به نظام اسلامي را با مستند كردن به رفراندوم نهادينه كنند؛ و اين اتفاق افتاد. در آن زمان حضرت امام(ره) در پاسخ به كساني كه گفته بودند نيازي به رفراندوم نيست، فرموده بودند "نه، بعدها شايد كساني بيايند و ادعا كنند كه اين نظام مطابق خواست مردم نبوده است. حال كه مردم اين را ميخواهند بهتر همين است كه به راي گذاشته شود." به اين ترتيب رفراندوم برگزار شد و جمهوري اسلامي ۹۸/۲ درصد راي آورد و ۱/۸ درصد به ساير گزينهها راي دادند. ساير گزينهها براي قالب نظام، گزينههاي مطرحي نبود. يك گزينه جمهوري اسلامي و به تعبير حضرت امام، "نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد" بود. گزينههاي ديگر از جمله جمهوري دموكراتيك، جمهوري ايران و جمهوري مسلمانان بودند. ممكن است در عرصهي اسلامي، فرق بين جمهوري مسلمانان و جمهوري اسلامي براي بعضيها مشخص نباشد، منظور حضرت امام(ره) از تاكيد بر جمهوري اسلامي، اين بود كه اسلام در ساختار حكومتي نقش دارد؛ و ساختار حكومت بر اساس و در چارچوب اسلام شكل بگيرد؛ ولي جمهوري مسلمانان، يعني مسلمانان در مسووليت هستند و به اين معنا نيست كه اسلام در ساختار باشد. بنابراين جمهوري مسلمانان، در نهاد خود نوعي نظام لائيك و جمهوري معمولي بود؛ با اين تفاوت كه مسلمانان آن تشكيل ميدادند.» وي دربارهي تفاوت بين جمهوري اسلامي با حكومت اسلامي، گفت: «در حقيقت جمهوري اسلامي همان حكومت اسلامي است. در اينجا اسلام ماهيت و هويت نظام، و جمهوري ظرف آن است. بنابراين وقتي گفته ميشود حكومت اسلامي، يعني حكومتي كه در آن اسلام حاكميت داشته باشد. اين حاكميت بايد در چارچوب يك نظام اعمال شود. بهترين چارچوبي كه ميتواند با حاكميت اسلامي انطباق داشته باشد، جمهوري است؛ به خاطر اينكه اسلام به حضور مردم و مشاركت مردم در سرنوشتشان معتقد است. لذا جمهوري اسلامي ايران يعني همان حكومت اسلامي. حكومت اسلامي به معناي شكل نيست بلكه بيان يك مقوله است؛ يعني حكومتي كه اسلام در آن حاكميت داشته باشد؛ جمهوري اسلامي، شكل آن را هم تعيين ميكند.
بعد از پيروزي انقلاب به وسيلهي موج عظيم مردمي، هيچكس قدرت مخالفت علني نداشت و اساسا جريان مطرحي براي مخالفت نبودند. انقلاب اسلامي تمام ديدگاههاي مطرح در آن دوره را ـ غير از ديدگاه حضرت امام(ره) ـ به چالش كشيده بود و پيروزمندانه نشان داده بود كه كارساز نيستند.
به عنوان مثال، بعد از واقعهي خونين ۱۵ خرداد، رژيم شاه تصور ميكرد كه خونها را شسته و دارها را برچيده است. در آن زمان، يك عده غرب باورها اعتراض ميكردند كه چرا روحانيت و امام با اين اقدام خودشان ما را از رسيدن به دنياي مدرن، منع كردند. جريانهاي ماركسيستي معتقد بودند كه اين واقعه، تضاد ميان بورژوازي وابسته از يك سو و اتحاد ارتجاع و فئوداليسم از طرف ديگر است و از آنجا كه معتقد بودند بورژوازي به ماركسيسم نزديكتر است، بنابراين در اين ماجرا حامي رژيم شاه بودند. عدهاي مقدسمآب هم ميگفتند چرا عدهاي بايد عليه تنها پادشاه شيعهي جهان و يا پادشاه تنها كشور شيعهي جهان قد علم كنند. عدهاي ديگر، جريان ولايتيها بود كه انجمن حجتيه، نمونهي بارز آن است. ولايتيها كه بعدها حضرت امام فرمودند "اينها ولايت كه هيچ، ديانت هم ندارند" ميگفتند اين نتيجهي دخالت دين در سياست است.
جريانات مليگرا - نهضت آزادي و جبههي ملي، نمود اصلي آن بودند- ميگفتند كه اين نوع حركتها سوءاستفاده از احساسات مذهبي مردم است و جريان پيشرفت را با تاخير روبهرو ميكند. البته در اين جريان، افراد مختلف باهم فرق ميكردند؛ مثلا نميتوان حساب مرحوم مهندس بازرگان و سحابي را يكي كرد. اينها به صورت علني با اين جريان مخالفت نميكردند و حتي بعد از آن ماجرا از طرف رژيم مورد بازخواستهايي قرار گرفتند. اين عده در آن موقع عمدتا درايت و سياست مصدق را به رخ هم ميكشيدند.
رژيم طاغوت، همهي اين تفسيرها را قبول داشت، تاييد ميكرد و به آن بال و پر و ميدان هم ميداد؛ ولي با هر چيزي كه نام خميني روي آن بود و ياد خميني را داشت به شدت برخورد ميكرد؛ زيرا حضرت امام (ره) مبارزه را به بستر اصلي خود يعني اسلام كشانده بود. مبارزهاي مومنان، مردان اين ميراث هستند؛ يعني كساني كه پايان عمر را پايان زندگي نميدانند و اهل ايثار، شهادت و فداكاري هستند. از سوي ديگر، براي ادامهي مبارزه، نسخهي مشخصي به نام اسلام دارند.
همهي اين جريانات، در طول اين ۱۵ سال تا ۲۲ بهمن ۵۷ در ميدان بودند و ناكارآمدي خود را نشان دادند. بنابراين وقتي كه انقلاب اسلامي پيروز ميشود، معني ديگر اين پيروزي، نفي مستند ديدگاههاي ديگري است كه در آن زمان مطرح بودند».