بحران بر سر اوکراین می رود که به خطر جدی برای صلح در اروپا و جهان شود. شاید بتوان گفت که در چند دهه گذشته، حتی در زمان وجود اتحاد جماهیر شوروی، رابطه ایالات متحد آمریکا با روسیه تا این اندازه بحرانی نبود. برای نگاه به ریشه های این بحران باید کمی به گذشته برگردیم. زمانی که میخائیل گورباچف صدر اتحاد جماهیر شوروی با انحلال امپراتوری شوروی، خود مختار کردن شماری از کشورهایی که نزدیک به هفتاد سال زیر سلطه شوروی و جزیی از این امپراتوری شده بودند و با موافقت با وحدت دو آلمان، تاریخ اروپا، آسیای میانه و جهان را از نو نوشت. مساحت روسیه پس از فروپاشی شوروی با از دست دادن بیش از پنج میلیون کیلومتر مربع به اندازه مساحت آن کشور در قرن هفدهم میلادی کوچک شد. گامی که در تاریخ معاصر جهان بی سابقه بود.
چون تا آن زمان هیچ امپراتوری به کشورها و یا مناطق تحت تسلط خود آزادانه خود مختاری نداده بود. بلکه همیشه برعکس بود و کشورهای غربی مثلا ازهیچ کشور و یا منطقه زیر نفوذ خود بدون جنگ و خونریزی عقب نشینی و یا خازج نشده بودند. آخرین نمونه این سیاست غرب در رودزیا (زیمبابوه امروز) و آفریقای جنوبی بود. ده ها سال در این کشورها حکومت نژاد پرستانه و آپارتاید حاکم وبراکثریت جمعیت بومی حکومتی استبدادی و نژادپرستانه اعمال می کردند. کشورهای غربی به رهبری آمریکا اما حاضر به فشار لازم به نژاد پرستان حاکم در این کشورها نبودند و آن گاه حاضر به این کار شدند که جبهه های آزادی بخش در این کشورها مسلحانه با نژاد پرستی به مبارزه پرداختند.
فروپاشی شوروی و وعده های غرب به گرباچف
از موضوع دور نیفتیم. گورباچف در آغاز دهه نود میلادی این تصمیم تاریخ ساز را گرفت و به رغم مخالفت های بریتانیا و فرانسه با وحدت دو آلمان، به این وحدت تن در داد و از غرب و ناتو این قول به او داده شد که پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) حوزه نفوذ خود را به سوی مرزهای روسیه گسترش نخواهد داد. غربی ها امروز به روسیه می گویند این قول داده شد اما در هیچ قراردادی نوشته نشده است.
سیلویا اشتوبرت، خبرنگار شبکه اول تلویزیون آلمان روز پنجشنبه سوم فوریه (چهاردهم بهمن ماه ۱۴۰۰) در باره این تضمین غرب به روسیه می گوید که این وعده در گفت و گوئی میان وزیرخارجه وقت آمریکا جیمز بیکر و میخائیل گورباچف داده شد و دراین گفت و گو جیمز بیکر گفته است که چنانچه آمریکا اجازه حفظ نیروهای خود در آلمان غربی را داشته باشد، حوزه کنونی حضور نیروهای ناتو در شرق را یک سانتیمتر هم تغییر نخواهد داد. در حال حاضر اما غربی ها این قول را چنان تفسیرمی کنند که گویا منظورغرب از این که ناتو حوزه نفوذ خود را به سوی شرق گسترش نخواهد داد، بخش شرقی آلمان (جمهور دموکراتیک آلمان سابق) بوده است.
انگیزه آمریکا از تحریک روسیه
در ورای این که امروز چه تفسیری می توان از این قول غربی ها در بیش از سی سال گذشته به روسیه داشت، پرسش اساسی این است که ناتو به رهبری آمریکا چه سیاستی را دنبال می کند که پایگاه ها و نیروهای خود را پشت مرزهای روسیه مستقر می کند؟ اگر جنگ طلبی و تهدید روسیه نیست پس چیست. بنابراین این وضعیت به این پرسش که چه کسی چه کسی را تهدید می کند پاسخ می دهد. این تهدید از آن جا ناشی می شود که ناتو به رهبری آمریکا به آن هم راضی نیست که چهارده کشور اطراف روسیه را به عضویت خود در آورده است، بلکه خواهان آن است که اوکراین و گرجستان، دو کشور آخری که مرزهای مستقیم با روسیه دارند، را هم عضو ناتو کند، تا حلقه محاصره روسیه در چنگال ناتو بسته شود. در دور اول توسعه ناتو در سال ۱۹۹۹ میلادی کشورهای لهستان، مجارستان و جمهوری چک، و در دور دوم گسترش حوزه نفوذ ناتو در سال ۲۰۰۴ کشورهای بلغارستان، رومانی، اسلواکی، اسلوونی، آلبانی، کرواسی، مونته نگرو، استونی، لتونی، لیتوانی و مقدونیه شمالی به عضویت ناتو در آمدند. توجیه ناتو برای گسترش حوزه نفوذ خود تا پشت مرزهای روسیه این است که این کشورها به عنوان کشورهای مستقل حق دارند، عضو هر پیمانی بشوند، در حالی که فشار و ترغیب هایی که از سوی آمریکا به این کشورها وارد و یا وعده داده شد را مسکوت می گذارند.
به گفته گابریلا کرونه شمالتس که حدود بیست سال در مسکو خبرنگار شبکه اول تلویزیون آلمان و سال ها رئیس دفتر این شبکه درمسکو بود، روسیه پس از فروپاشی شوروی این توهم را داشت که می توان با تکیه به غرب، بر مشکلات اقتصادی پس از فروپاشی غلبه کند. در زمینه نظامی هم روسیه مایل به همکاری با ناتو و امضای قراردادی برای همکاری با ناتو بود. بوریس یلتیسین رئیس جمهوری پیشین روسیه که خیلی مورد علاقه غرب هم بود، در دسامبر ۱۹۹۳ به غرب هشدار داد که «صلح سرد» پیامد گسترش حوزه نفوذ ناتو به طرف مرزهای روسیه خواهد بود. رفتار غرب اما با یلتسین رفتار آقا و رعیت بود و آمریکا تمام تلاش های روسیه برای فراهم آوردن زمینه همکاری صلح خواهانه با غرب و ناتو را بی پاسخ گذاشت. در جریان تچزیه یوگسلاوی هم غرب به رهبری آمریکا نه با روسیه مشورتی کرد و نه این کشور را در حل بحران دخالت داد.
به رغم توان نظامی روسیه به عنوان تنها رقیب جدی نظامی آمریکا، آمریکا نه تمایلی به به رسمیت شناختن موقعیت نظامی روسیه دارد و نه به رعایت موقعیت و نفوذ روسیه در سیاست جهانی علاقه ای دارد. چون ظاهرا و آن گونه که باراک اوباما، رئیس جمهوری پیشین آمریکا در ماه مارس ۲۰۱۴ اعلام کرد، آمریکا دیگر روسیه را بیشتراز یک قدرت منطقه ای قبول ندارد. بزبان دیگر آمریکا با تحلیلی ناقص و اشتباه از روسیه به این نتیجه رسیده است، که روسیه نمی تواند دیگر به عنوان رقیب شناخته شود. روسیه اما در جنگ داخلی سوریه و دیگر بحران های جهانی آمریکایی ها را به حیرت انداخت. به همین دلیل آمریکا در پی گرفتن انتقام از روسیه، بدلیل بی اهمیتی نقش غرب در این بحران بزرگ خاورمیانه هم هست.
خود خواهی و برتری طلبی آمریکا
غربی ها و به ویژه آمریکا این حق ویژه را برای خود قائل اند که باید همه چیز در جهان مورد پذیرش آنان و بر پایه منافع آنان باشد و هیچ فرا یندی در جهان که مورد پذیرش آنان نیست، نه واقعیت است و نه حقانیت دارد. بنابراین با راه اندازی کمپین گسترده ای می توانند از کاهی کوه بسازند و کوهی را نادیده انگارند. به گفته جوهن مرشها یمر(John J. Mearsheimer) استاد دانشگاه شیکاگو «ما (آمریکایی ها) تمام مسائل مان را تقصیر دیگران می دانیم.» مرشها یمر می گوید: «ما هیچ داده ای در دست نداریم که روسیه پیش از آغاز بحران اوکراین متجاوز بوده است. ما هستیم که تصمیم گرفتیم روسیه را متجاوز معرفی کنیم.» آقای مرشهایمربا اشاره به «دکترین مونرو» که برابر آن، برای غرب نفوذ روسیه و یا شوروی آن زمان تحت هیچ شرایطی در حوزه نفوذ غرب قابل تحمل نبوده و نیست، این پرسش را مطرح می کند که چرا غرب برای خود این امتیاز را قائل است، خود را تا پشت مرزهای روسیه برساند؟ این استاد دانشگاه این پرسش را مطرح می کند که اگر مثلا روسیه در مکزیک که همسایه آمریکا ست، پایگاه دائر کند، واکنش امریکا چه خواهد بود؟ موید این نظر وضعیت کوبا و رابطه آمریکا با این کشور است. مردم کوبا در سال ۱۹۶۲ با انقلاب خود نظام سیاسی دیگری را برای اداره کشور خود انتخاب کردند که آمریکا را خوش نیامد. بنابراین آمریکا بیش از شصت سال است که کشور کوبا را با تحریم های رنگارنگ زیر فشار قرار داده است تنها به این خاطر که این کشور نمی خواهد زیر سلطه آمریکا باشد.
«مایک ماندلبام» استاد پیشین فرانسیس فوکویاما، نظریه پردازمعروف آمریکایی، هم از سیاست آمریکا در برابر روسیه انتقاد کرده و می گوید، این سیاست ناقض تعهدات غربی هاست. فرانسیس فوکویاما در پاسخ به این انتقادها می گوید: نظر آنان (از جمله مایک ماندلبام ) که میگویند، «گسترش قلمروی حضور ناتو در دهههای ۹۰ و ۲۰۰۰ میلادی ناقض تعهد مقامهای غربی مبنی بر عدم گسترش قلمروی آن پیمان واشتباه است و کشورهای غربی عضو ناتو از ضعف و آسیب پذیری روسیه در برهههای خاص تاریخی به نفع خود بهره برداری کردند».
فرانسیس فوکویاما مدعی می شود که اگر این اتفاق (گسترش قلمروی ناتو) هم نمی افتاد، «روسیه به یک رقیب استراتژیک بلند مدت برای غرب تبدیل» می شد و برای اثبات ادعای خود ازهویت ملی روسی که برای « تسلط برای همسایگان نزدیک آن کشور شکل گرفته است» اشاره می کند. در حالی که اگر این «هویت ملی روسی» تعیین کننده سیاست روس ها باشد، چرا همزمان با فروپاشی شوروی همه همسایگان امروزی روسیه اجازه خود مختاری پیدا کردند؟ چون چنین نگرشی به همسایگان، آن هم اگر برپایه «هویت ملی روسی» شکل گرفته باشد، نمی تواند نگرشی تازه باشد، بلکه باید خود را در زمان فرو پاشی شوروی هم بروز می داد!
ناتو بدون توجه به انتقادهایی که به سیاست این پیمان نظامی در برابر روسیه می شود، یک جنبه دیگر توجیه سیاست خود را با ساختن هیولایی از ولادیمیر پوتین راه انداخته است و در راستای این سیاست رسانه های غرب سال هاست از پوتین رئیس جمهوری روسیه یک هیولا ساخته اند.
ما در جریان افشای اسناد «پاندورا پِی پِـر» در سال گذشته ، که از فساد و دزدی های رهبران جهان پرده برداشت، شاهد این دروغ بودیم که به رغم این که نام ولادیمیر پوتین در این اسناد به دلیل فساد مالی نبود، باز هم رسانه های غرب و دیگر رسانه های جهان، به تقلید از آن ها، با برجسته کردن نام پوتین در این اسناد، خبر دادند که نام «یکی از نزدیکان پوتین» بخاطر فساد و دزدی اموال عمومی در این اسناد است. یعنی این رسانه ها بدروغ و با فرافکنی در خبر، هدفشان فاسد جلوه دادن پوتین بود. مورد دیگری که رسانه های غرب به همین ترفند دست زدند، چند ماه پیش و پس از بالا رفتن بهای گاز در بازارهای جهانی بود. بار دیگر رسانه ها به دروغ پوتین را محکوم می کردند که روسیه با این کار می خواهد با کم کردن حجم صادرات گازبه اروپا فشار بیاورد. این دروغ آن چنان بی پایه بود که آنگلا مرکل که هنوز در مقام صدراعظمی بود، در پارلمان آلمان موضع گیری کرد و اعلام کرد که روسیه تحویل گاز به اروپا را برابر قراردادهایی که امضا کرده اجرا می کند و اگر اروپا مایل به خرید گاز بیشتر است باید با روسیه قرارداد های تازه ببندد.
سوء تفاهم نشود، این که پوتین با شیوه های دیکتاتوری حکومت می کند، می تواند به فسادهای اقتصادی آلوده باشد و حاکمی دموکرات نیست، تردیدی نیست. اما آیا رسانه ها حق دارند دروغ بافی کنند و آیا آمریکا این حق را دارد که با نادیده گرفتن منافع و نگرانی های امنیتی روسیه، جنگ طلبی و تهدید روسیه، صلح در اروپا و جهان را بازیچه برتری طلبی و جاه طلبی ها ی خود کند و احیانا جنگی را به اروپا تحمیل کند؟ بنابر این وظیفه همه دموکرات ها در جهان این است که جنگ طلبی و برتری جویی را از سوی هر کشوری که اعمال می شود و صلح جهان را بخطر می اندازد، محکوم کنند و با آن مبارزه کنند. آمریکا از این امتیاز جغرافیایی برخوردار است که هزاران کیلومتر از اروپا و از روسیه دور است. بنابراین در صورت بروز یک جنگ غیر هسته ای (البته اگر غیر هسته ای بماند)، خاک آن کشور مستقیما مورد تهدید نیست. این کشورهای اروپایی هستند که در صورت بروز جنگ مستقیما مورد تهدیدند و بنابراین باید با همسایه خود روسیه در صلح و احترام متقابل به یکدیگر زندگی کنند. فراموش نکنیم که اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم ۲۷ میلیون قربانی داده اند و در نجات اروپا از چنگال فاشیسم هیتلری نقش اصلی داشته اند، بنابراین درک موقعیت روس ها و ترس از تهدیدی که دارند، قابل چشم پوشی نیست.
آمریکا تلاش دارد با برجسته کردن تهدید روسیه، کشورهای اروپایی را هم مجبور به همراهی با خود کند و حتی منافع اقتصادی خود در برابر روسیه را هم پنهان نمی کند و از اروپائیان می خواهد گاز از روسیه نخرند تا آمریکا از هزاران کیلومتر دورتر، از آمریکا به اروپا گاز صادر کند به آنان گاز بفروشد!
به گفته امانوئل مکرون رئیس جمهوری فرانسه، نباید توقع داشت روسیه یک طرفه برای کاهش تنش وارد عمل شود. به گفته او مسکو حق دارد که نگرانیهای امنیتیاش را مطرح کند. حفظ تمامیت ارضی و صلح در کشورهای اروپایی، باید با احترام به روسیه و درک تجربیات دردناک این مردم و کشور بزرگ باشد.
رئیس جمهوری فرانسه روز دوشنبه هفتم فوریه در آستانه سفر خود به روسیه از جمله گفت، تمامیت ارضی اوکراین جای بحث ندارد و افزود که هدف روسیه اوکراین نیست، بلکه روشن شدن مقررات پیرامون اتحادیه اروپا و ناتو است. رئیس جمهوری فرانسه گفت، امیدوار است گفتوگوهایش با رئیس جمهوری روسیه برای جلوگیری از درگیری نظامی کافی باشد. اما گفتوگو با روسیه هم نباید از طریق تضعیف یک کشور اروپایی حاصل شود. آش به قول معروف آن قدر شور شده که ولادیمیر زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین روز جمعه ۸ بهمن ۱۴۰۰ گفت که، «دیگرِ رهبران جهان درباره احتمال وقوع جنگ بین کشورش و روسیه اغراق کردهاند، و همین باعث ایجاد هراس و بیثباتی در اقتصاد کییف شده است. »
از سوی دیگرافکارعمومی جهان تجربه حمله های آمریکا و ناتو به عراق، افغانستان، لیبی و... را دیده است و می داند، آمریکا با چه ترفندها و فریب افکارعمومی جهان و دروغ پراکنی، مثلا با حمله به عراق، چه فاجعه هایی را به مردم این کشورها تحمیل کرده است. بنابراین چرا باید به آمریکا اجازه داد، یک فاجعه دیگر، آن هم در قلب اروپا، را تکرار کند، حتی اگر طرف مخالف کشوری و رئیس جمهوری مانند روسیه و پوتین باشد؟
بی تردید بسیاری از مردم کشورهای روسیه، بلاروس و ... خواهان آزادی و رعایت حقوق بشراند، اما انگیزه آمریکا از طرح این خواست های درست و بحق، معامله با این خواست ها، سوء استفاده و به کار گیری آن به عنوان ابزارفشا ر وبرای پیشبرد برتری طلبی و رقابت خود با روسیه است.
حقوق بشر کالای فریبنده آمریکا و کشورهای غربی
آمریکا خود را مدعی دفاع از حقوق بشر و آزادی می خواند. اما متاسفانه حقوق بشر و آزادی تبدیل به ابزاری در دست آمریکا برای پیشبرد برتری طلبی و استفاده کاسبکارانه از آن شده است. آمریکا به جهانشمولی حقوق بشر اعتقاد ندارد و به همین دلیل چشم بر روی سلب آزادی ها و پایمال شدن حقوق بشر در بسیاری از کشورهایی که با آمریکا رابطه خوب دارند، می بندد. به رغم این که سازمان عفو بین الملل دولت اسرائیل را دولتی آپارتاید ارزیابی می کند و اسرائیل ده ها سال است که رفتاری ضد حقوق بشری با فلسطینیان دارد، به خانه های فلسطینیان دست اندازی، آنان را تخریب و در اختیار یهودیان می گذارد، آمریکا هیچ اعتراضی جدی به اسرائیل نمی کند. اگر در کنسولگری عربستان یک روزنامه نگار را تکه تکه و در اسید حل کنند، رگ حقوق بشری آمریکا به جوش نمی آید. اما اگر یک نفر در مسکو علیه پوتین باد معده هم در کند، فوری چرخ های تحریم علیه روسیه به کار می افتند. برای آمریکا و شرکای غربی اش مهم نیست چه کسی مخالف پوتین باشد، دموکرات، ناسیونالیست و یا فاشیست باشد. مهم این است که در چارچوب منافع آمریکا، بتواند در تضعیف دولت روسیه موثر افتد. بهترین نمونه آن دفاع بی چون و چرای غرب از آلکسی ناوالنی یکی از مخالفان ولادیمیر پوتین است. بی تردید الکسی ناوالنی مخالف سرسخت رئیس جمهور ی روسیه است، اما نه تنها دموکرات نیست بلکه فردی نژاد پرست و مخالف حقوق بشر است. به شهادت نوشته هایش او ملیت های آسیای میانه را «انسان نمی داند، که شایسته رفتار انسانی با خود باشند». ناوالنی باورهای زننده ای علیه همجنسگرایان دارد و با دروغگویی و تقلب در آمار، غیر روس تبارهای ساکن مسکو را، مسبب تمام جنایات و دزدی ها در این شهر معرفی می کند. این نشان می دهد که برای غرب مهم نیست چه کسی علیه پوتین باشد، مهم آن است که بتواند در ضعیف کردن دولت کنونی روسیه به خواست های غرب پاسخ باب میل بدهد. این نگرش غرب به دیگر کشورها و ملیت ها تنها شامل روسیه نمی شود. آمریکا در دهه هفتاد میلادی با کمک پلیس امنیت پاکستان موجوداتی را، در مزرعه های اسلامی پاکستان، به نام طالب و طالبان پرورش داد. اگرچه در آغاز آنان می بایستی با نیروهای شوروی در افغانستان بجنگند، اما پس از خروج شوروی از افغانستان، آنان را به جان مردم افغانستان انداخت و سال گذشته هم چون دیگرنیازی به طالبان ندارد و جای کمربند سبز اسلامی دور شوروی سابق، به کمربند ناتو ی دور روسیه داده شده است، افغانستان را دربست در اختیار طالبان گذاشت و، بدون توجه به آن که بر سر مردم افغانستان و آینده این کشور چه خواهد رفت، آن گذار افتضاح آمیز را انجام داد.
بی تردید این حق اوکراین است که بدون تهدید روسیه و بر مبنای منافع ملی خود سیاست های خود را تنظیم کند، همان طور، آن چنان که امانوئل مکرون می گوید، حق روسیه هم هست، که از جانب همسایگان خود تهدید نشود.
فرانسیس فوکویاما می گوید، او با پیشنهاد عضویت اوکراین و گرجستان در ناتو در زمان اعلامیه بخارست در سال ۲۰۰۸ میلادی مخالف بوده است، چون کشورهایی که دفاع از آنان برای ناتو مشکل است، باید با موانع زیادی برای ورود به آن پیمان روبرو باشند، «چرا که در صورتی که این کشورها با حملهای مصمم از سوی روسیه مواجه شوند، هیچ راه واقع بینانهای برای اجرای تعهد ماده پنجم وجود ندارد.» چون ماده پنجم اساسنامه ناتو به عنوان یک معاهده امنیتی می گوید، حمله به یک عضو ناتو به مثابه حمله به همه اعضای آن پیمان قلمداد میشود. بنابراین در گفته های فوکویاما هم این واقعیت وجود دارد که عضویت اوکراین در ناتو ضریب امنیتی این کشور را بالا نمی برد بلکه باعث افزایش ضریب درگیری نظامی و جنگ در اروپا می شود.
آمریکا و غرب انگیزه خود از عضو کردن اوکراین در ناتو را مسکوت می گذارند و آن را با این «استدلال» خنده آور، که خواست اوکراین این است، توجیه می کنند، در حالی که می دانند نگرانی های امنیتی و نظامی روسیه از این اقدام ناتو هم عینی و هم موجه است و گسترش ناتو با عضویت اوکراین به صلح و همزیستی در اروپا کمک نمی کند و بیم روسیه از محاصره شدن توسط ناتو، ترسی عینی و ملموس است و به روسیه این حق را میدهد که با این تهدید مقابله کند. گذشته از آن در اوکراین اقلیتی بزرگ از روس تباران زندگی می کنند. روس تبارانی که روسیه خود را مسئول سرنوشت آنان می داند. این روس تباران در اوکراین از سوی دولت مرکزی و گروه های ناسیونالیستی و شبه فاشیستی در اوکراین، خود را مورد تهدید می بینند و هر درگیری میان اوکراین و روسیه زندگی آنان را دگرگون می کند. بنابراین گسترش ناتو و حضور نیروهای ناتو در پشت مرزهای روسیه همه اروپا را تهدید می کند. هم اوکراین و ناتو و هم روسیه باید از هرگونه تحریکاتی که صلح در اروپا را به خطر می اندازد، پرهیزکنند.
گذشته از آن که بسیاری از کارشناسان و منتقدان گسترش قلمروی ناتو تا پشت مرزهای روسیه بر این باورند که اتفاقا فرایند توسعه سیاسی در روسیه بدون سیاست های تحریک آمیز غرب، شاید می توانست به لیبرال تر شدن فضا در روسیه بیشتر کمک کند، باید به کسانی که حتی برا ی خود رسالت «دموکراتیزه کردن روسیه» را هم قائل هستند، گوشزد کرد که باید این واقعیت را بپذیرند که راه حل این بحران