خدای فلسفیِ فیلسوفانِ کلاسیک همچون ارسطو، در همین جهان مادی حضور پُررنگ دارد؛ از نظر ارسطو ماده بعنوان محرک اولیه که زمینهٔهای ساخت صورت (بعنوان صفات ماده) را به تحرک در میآورد، "خدا" نام دارد. در واقع مادهٔ متحرک کننده، متافیزیک است و صورت یا صفات، فیزیک. بعبار دیگر، "متافیزیک" از نظر ارسطو همان نیروی محرک در جهان هستی است که متحرک میکند بی آنکه خود متحرک باشد یا شود. مشائیان اسلامی همچون ابن سینا و فارابی، "متافیزیک" و محرک نامتحرک را به غلط "واجب الوجود" یعنی خدای خارج از جهان مادی و هستی، ترجمه کردند. خدای ارسطویی و فیلسوفان متناظر است بر مفهوم فرهنگیِ یونانیان باستان. و یونانیان باستان، دائماً و تواماً در سازگاری و ناسازگاری با خدای شناخته شدهٔ خود بسر میبُردند. در حالیکه خدای مفهوم فرهنگیِ ایران کهن و پس از آن، در خارج از جهان مادی، جهان واقعی را میآفریند و ناسازگاری با وی بلاموضوع و سرپیچی از امر مقدس بوده که عقوبت سخت را در پی خواهد داشت. بنابراین این، دو طرز تلقی از آفرینندگی جهان هستی و چگونگیِ به گردش در آمدن آن است که، همه شئونات زندگی از جمله اخلاق و ادبیات یک قلمرو فرهنگی گرفته تا نوع و مفهوم سیاست را متأثر میکند.
با تمایز میان خدای "ایلیاد" و "شاهنامه" میتوان در حد معین، به تمایز میان تفکر اروپایی و بینش ایرانى راه پیدا کرد. هر دو سبک و اثر ادبی (ایلیاد و شاهنامه) منبعث از کلیت خاص مفهوم فرهنگ بومی خوداند. ادبیات هر قلمرو سرزمینی تافته جدا بافته از کلیت فرهنگیِ آن نیست. اگر ادبیات کهن، میانه و جدید ایرانیان آلوده به خدای یکتا و عرفان است این نمیتواند در حوزه اختصاصی خود، برآیند مفهوم فرهنگی نبوده باشد. باری، در آغاز کتاب "ایلیاد" مى خوانیم: "اى الهه بخوان سرود خشم آشیل را" در حالیکه "شاهنامه" از "بنام خداوند جان و خرد" مى آغازد. این دو نوع برخورد و ارتباط با خدا، تعیین کننده دو نوع رابطه متفاوت میان انسان و خداست. اولی به "الهه" امر میکند تا خشم آشیل را بر اثر کشته شدن معشوقاش در "جنگ پاتروکلس" فریاد کند تا وی برای انتقام، به جنگ که ابتدا آن را ترک کرده بود بازگردد در حالیکه فردوسی بدون نام مقدس "خداوند" که به وی "جان و خرد" بخشیده، اصلاً نمیتواند سخن آغاز کند. خداى فردوسى همواره نیک سرشت و نیکوکار است. اشتباه و گناه هم در کارش نیست. به همین جهت سازگاری و فرمانبری از چنین خدایی واجب است. در حالیکه خداى هومر چندگانه و متفاوت هستند؛ خدایان اُلمپى مانند انسانها مرتکب گناه مى شوند و مسئول و پاسخگوى گناه خود هستند. بعضىشان تنها فرقی که با انسان دارند در این است که، بر خلاف انسان جاودانه هستند اما در صورت بُروز گناه، این خدایان هستند که مى بایست گناه را بگردن گیرند و پاسخ دهند.
خداى فردوسى و بطورکلى خداى شرقیان هیچگاه مرتکب گناه نمى شود بلکه انسان را که خود آفریده، گناهکار آفریده و وی را همواره گناهکار میشمارد. در هر صورت، تک خدایى فردوسى در نیک سرشتىاش و چندخدایى هومر در رفتارهاى گوناگون و متناقضشان، نشان از دو نگره متفاوت ادبیِ یونانى (و غربى) و ایرانى به هستى است. در بینش ایرانى خدای قادر و توانا، آسمانى هست و بر همه جا و همه کس احاطه دارد و تقدیر انسان ایرانى در ید قدرت چنین خدایى است در حالیکه در نگره یونانى، خدا زمینى هست که سرنوشت آدمى را در عالى ترینِ هر چیز معنا و مفهوم میبخشد.
در مفهوم فرهنگی سیاسی ایران قدیم، میانه و جدید، نوع رابطه میان خدا و انسان مبتنی بر علت و معلول نیست. "علت"، یعنی خدا در خارج از جهان مادی، معلل خود است و از استطاعت وی این جهان آفریده میشود؛ به سبب اطاعت از وی. "نه زایید و نه زاییده شده" یک امر طلبکارانه و معنایش اینست که علتِ خودش، خودش است. در حالیکه خدای یونانیان کهن در همین جهان مادی و در همه اشکالش در کنار صفات همه موجودات و اشیاء، حضور دارد. "علت" یا "ضرورت" ارسطویی همان محرک است که متحرک میکند (رابطه عّلی) اما ارادهای برای به اطاعت در آوردن ندارد. صفات و صورت را میسازد و سپس در انفعال، فعلِ برآمده از خود را میپذیرد. به همین جهت از خدای ایرانیان، به اشکالِ ساخته شدهٔ دین و کُشتار دینی میرسیم و از خدای یونانیان به فلسفه و آزادی.
نیکروز اعظمی