طیف گسترده مخالفان انقلاب ۵۷، از سلطنت باختگان و سلطنت طلبان گرفته تا طرفداران پشیمان شده انقلاب که "رحمت به کفن دزد اولی" میگویند، در یک هماوائی جمعی از طریق وسائل تبلیغی متعدد و بس قدرتمندی که در اختیار دارند، همچنان و بیش از پیش چپها را مسئول به قدرت رسیدن خمینی و جهنم جمهوری اسلامی معرفی میکنند. در کشوری همچون ایران که در آن حافظه جمعی وجود ندارد ونسلهای جوان گرفتار در جهنم رژیم فاشیستی اسلامی، تجربه و خاطره شخصی از دوران پیش از انقلاب و از جریان انقلاب ندارند، تحریف تاریخ، آسان ترین کار است، اما اثبات تحریف و اقناع مردم به حقیقت تاریخ، به کارعظیم تهیه و تدارک اسناد و شواهد معتبر، و از آن بمراتب دشوارتر، به واداشتن تودههای میلیونی مردم به مطالعه، تفکر، تأمل و آموختن نیاز دارد. در مملکت نفرین شده ما هنوز که هنوز است برای اکثریت مردم، " علی همای رحمت" است و انوشیروان، پادشاه عادل!
آیا چپها آنچنان نفوذ و قدرتی در تودهها داشتند که سی چهل میلیون را به خیابان بکشند و یک سال و نیم در خیابان نگهدارند؟ اگر چپها چنان قدرتی داشتند که خمینی را به قدرت برسانند چرا خودشان قدرت را در دست نگرفتند؟!
برای اثبات تحریف شدگی نقش چپ در به قدرت رسیدن خمینی و استقرار رژیم اسلامی، یک کار بزرگ و سنگین تحقیقی برای جمع آوری اسناد گذشته لازم است. این اسناد به وفور وجود دارند و تنها یک یا چند صاحب اراده و همت برای جمع آوری و تدوین و تنظیم و نشر آنها باید پیدا شود. من در این نوشته تنها به شیوه استدلالی به این تحریف تاریخ میپردازم.
[ در همینجا برای رفع هر سؤتفاهمی لازم میدانم تذکر بدهم که این نوشته در باره تاریخ چپ نیست خوانندگان انتظار داشته باشند من به بررسی و تحلیل همه جانبه و نقادانه چپ و بیان کاستیهای نظری و اشتباهات تاکتیکیاش در دوره پیش و پس از انقلاب بپردام. من در نوشتهها مصاحبههای دیگری تا اندازهای در باره ضعفها و خطاهای چپ نوشته و گفتهام. نوشته حاضر روی یک موضوع معین و محدود متمرکز است و آن اتهام مسئولیت چپ در به قدرت رسیدن خمینی و ایجاد رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی است].
در این بحث، باید تاریخ چپ ایران را از زمان مطرح شدن خمینی در عرصه سیاسی ایران مورد بررسی قرارداد: دوره اول، از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲تا ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ را دربرمی گیرد. در جریان خرداد ۴۲ که شورش در حوزه علمیه قم و تبعید خمینی به ترکیه و سپس به عراق را در پی داشت، در نتیجه استبداد خونریز و خفقان سیاسی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هیچ حزب و جریان سیاسی چپ در ایران وجود نداشت. نه " نیروی سوم" سوسیال دموکرات علنی خلیل ملکی، نه محافل دانشجوئی و روشنفکری چپ از بلوای خمینی و شعارهای ارتجاعی او حمایت نکردند. حزب توده در خارج از کشور نیز به تبعیت از سیاست خارجی شوروی که در خط حمایت از " انقلاب سفید شاه" قیام خمینی را ارتجاعی و «حرکت فئودالها و روحانیون مرتجع و مخالف اصلاحات» ارزیابی کرده بود، از آن حمایت نکرد. تا زمان پیدایش جنبش چریکی در ۱۳۴۹ خلا یک جریان سیاسی مطرح چپ وجود داشت و سازمان چریکهای فدائی خلق و دیگر گروههای چپ چریکی نظیر "آرمان خلق" و "ستاره سرخ" و... هرگز از خمینی که از عراق فعالیت میکرد حمایت نکردند و خمینی اصلا در محل توجه اغلب این جریانات چپ نبود. بیژن جزنی هم که هوشیارانه به پتانسیل نفوذ تودهای خمینی اشاره کرده بود، هرگز به هیچ شکلی از او حمایت نکرد. در گرایشات چپ کنفدراسیون دانشجوئی خارج از کشور هم، برخلاف شاخههای اسلامی و ملی گرای کنفدراسیون، همین منوال بود.
دوره دوم، از قیام تبریز در ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ تا قیام ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ است. در ۱۴ دی ۱۳۵۶ ساواک مطلبی با امضای ساختگی رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات علیه خمینی که فعالیتاش از عراق را شدت بخشیده بود چاپ کرد و شورش اعتراضی طلبههای طرفدار او در قم به خون کشیده شد که تظاهرات اعتراضی زنجیرهای به این کشتار را در سراسر کشور تا قیام ۲۲ بهمن ۵۷ در پی داشت. اگرچه جرقه اولیه این حریق با کشتن چند طلبه طرفدار خمینی در قم زده شده بود، و اگرچه وسیعا از سنتها و مناسک مذهبی برای اعتراضات در همه شهرها استفاده میشد وای بسا طرفداران خمینی در سازماندهی برخی از آنها مشارکت فعال داشتند، اما تداوم تظاهرات سراسری تا مدتها نه در حمایت از خمینی بلکه عموما در اعتراض به کشتارهای زنجیرهای در شهرهای مختلف صورت میگرفت و خمینی تا ماهها پس از سراسری شدن تظاهرات تودهای، اصلا مطرح نبود.
در این دوره، چپ در چه وضعیتی بود؟: تنها سازمان چپ مطرح در داخل ایران، سازمان چریکهای فدائی خلق، به لحاظ تشکیلاتی تقریبا قلع و قمع شده بود و به لحاظ سیاسی اصلا حضور و کارکرد میدانی نداشت و بقایای اعضایش بی پیوند با مردم در خانههای تیمی آچمز شده بودند. هواداران عاطفی و ایدئولوژیک چریکها در میان دانشجویان و روشنفکران نیز مطلقا سازمان نایافته و ناتوان از ایجاد یک جریان چپ در آن حرکات تودهای بودند. دیگر چپهای جان به در برده از مرگ در زیر شکنجه یا اعدام و یا ترور شدن به دست ساواک، همگی در زندانهای اعلیحضرت آریامهر محبوس بودند. حزب توده و کنفدراسیون نیز که در خارج کشور بودند، جز حمایت لفظی از راه دور از خیزش مردمی علیه دیکتاتوری شاه وابسته به امپریالیسم کاری عملی ازشان ساخته نبود. بی تردید افرادی با گرایشات چپ همچون دیگر شهروندان در میان تودهها بودهاند اما وقتی انقلاب بطور قطع درگرفت، یعنی بحران اجتماعی با بحران سیاسی تکمیل شد و جامعه از اعماق به طغیان برخاست و پس از یک سال تداوم به اعتصابات سراسری فراروئید، چپ به مثابه یک تشکل یا حتا یک جریان سیاسی موجودیت محسوس و مشهود و مؤثری در متن جامعه نداشت تا بشود گناه کبیره انقلاب کردن و قدرت گرفتن خمینی را به گردن او انداخت! تازه بعد از ۴ آبان ۱۳۵۷ که درهای زندانها باز شدند، یعنی وقتی انقلاب تودهای لولای دروازههای زندانهای سیاسی را از جا کنده بود، زندانیان چپ پا به خیابان و به میان امواج توفانی مردم گذاشتند... تا مدتها پس از آغاز انقلاب تودهای هنوز از رهبری خمینی حرفی در میان نبود و اکثریت تودهها اصلا او را حتا بعنوان مرجع تقلید هم نمیشناختند. زمانی که چپها از زندان آزاد شدند، یک ماه بود که خمینی در زیر درخت سیب در نوفل لوشاتوی فرانسه نشسته و تصویراش در ایران روی ماه دیده شده بود! چپها نبودند که او را از نجف به پاریس بردند. چپها نبودند که دسته دسته از ایران و از اروپا و آمریکا به دستبوس و اعلام بیعت با خمینی به نوفل لوشاتو شتافتند. چپها نبودند که به او لقب امام دادند. چپها نبودند که نوارهای صوتی و پیامهای او را تهیه و پخش میکردند. رادیو بی بی سی که در نقش خبرگزاری خمینی انجام وظیفه میکرد، رادیوی چپهای ایران نبود. سران کشورهای آمریکا، انگلستان، فرانسه و المان غربی در کنفرانس گوادولوپ چپهای ایران نبودند که تصمیم گرفتند از خمینی بجای شاه حمایت کنند. فرماندهان ارتش شاهنشاهی چپهای ایران نبودند که ژنرال هایزر، فرستاده ویژه جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا (ارباب اصلی شاه) به اعلام بی طرفی (طرفداری از خمینی) متقاعدشان کرد... خود شاه هم که تا جائی که میتوانست خون ریخت و کشت ولی در نهایت علیرغم اصرار برخی وفاداراناش که بماند، مملکت را به خمینی سپرد و فرار کرد، چپ نبود.
چپها وقتی از زندانها بیرون آمدند، گیج و منگ، هنوز جهات جغرافیائی را بجا نیاورده، خود را در برابر امواج کوبنده اقیانوس توده هائی یافتند که با عکسهای خمینی و شعار «مرگ بر مثلث کمونیسم، امپریالیسم، صهیونیسم» مشت بر هوا میکوبیدند. چپها نبودند که این اقیانوس را به راه انداخته و با شعارهای اسلامی سازماندهی کردند؛ اما آنها به سرعت در زیر تهاجمات و ضربات دستههای حزب اللهی (در آن زمان "فالانژ" گفته میشد) شروع به سازماندهی مستقل خودشان و طرح شعارهای مترقی، انقلابی و چپ خودشان کردند. قیام مسلحانه هم کار چپها نبود. با درگیری مسلحانه همافران نیروی هوائی با گارد ویژه، جرقه قیام مسلحانه تودهای در سراسر کشور زده شد. این قیام را تودههای محلات برپا کردند و چپها هم بصورت فردی در آن شرکت بسیار فعال داشتند. پس از پیروزی قیام، چپ در هیات تشکلهای متعدد، با دفاتر و ستادهای سیاسی و بعضا نظامی ابراز وجود و به فعالیت آغاز کرد.
چپ با همه کاستی هائ نظری، سیاسی و تجربیاش، سنگر مقاومت شجاعانه در برابر هیولائی بود که از بطن انقلاب سر برآورده بود. سازمانها و شخصیتهای سیاسی، فرهنگی و هنری چپ، از همان ابتدا در تقابل با خمینی و رژیم او مجلس خبرگان قانون اساسی را محکوم، و شرکت در رفراندم برای قانون اساسی را تحریم کردند. چپها ماهیت ارتجاعی و فریبکارانه ضد امپریالیسم خمینی را بی وقفه افشا کردند. چپها در تلویزیون ملی و در مطبوعات سراسری که تسخیر کرده بودند، در دانشگاهها، در شوراهای کارخانهها، در کمیتههای اولیه محلات، در کانون نویسندگان ایران، در تآترها، در میتینگها و تظاهرات مستقلی که بلافاصله محاصره و منکوب میشد، در نشریات، سرودها و سرودهها، در کردستان و ترکمن صحرا و... جانانه و با از جان گذشتگی در برابر دشنهها و گلولههای نیروهای خمینی مقاومت میکردند. به همین سبب بود که از همان نخستین روزهای بعد از پیروزی قیام، تعقیب و شکار و ترور و اعدام آنها، خارج کردن تلویزیون ملی و روزنامههای کیهان و اطلاعات از دستشان، بستن روزنامه هائی چون آیندگان، تصفیه ادارات از چپها، از کمیتههای محلات و شوراهای کارگری، حمله به ستادها و دفاتر سیاسی، آتش زدن کتابفروشیها و لشکرکشی به کردستان و خوزستان و ترکمن صحرا و آذربایجان، انقلاب فرهنگی با به خاک و خون کشیدن دانشگاهها، در صدر وظائف عاجل برای استقرار رژیم جدید قرار گرفت.
و سازمان اکثریت چه؟
در این نوشته بهیچوجه قصد تسویه حساب و یا حتا نقد حزب توده و اکثریت را ندارم - که جایش اینجا نیست- اما باید روی نقش آنها هم مکثی بکنم چون عمده استناد ضد کمونیستها به مسئولیت چپ در مورد خمینی و رژیم او، به سیاستهای حزب توده و سازمان اکثریت است.
عدهای از روی بی اطلاعی، و عده بیشتری هم به عمد و حساب شده، وقتی از چپ ایران یا کمونیستها یاد میکنند، فقط نظرشان به حزب توده و سازمان فدائیان خلق (اکثریت) است. چنین تمایلی بطور پس حزب توده آزار دهندهای متاسفانه در نزد برخی دوستان هم دیده میشود. آنها وجود تعداد زیادی سازمانهای چپ و کمونیستی فعال و مطرح در بعد از قیام بهمن را بکلی از قلم میاندازند نظیر: سازمان راه کارگر؛ سازمان فدائیان خلق (اقلیت)؛ سازمان پیکار در راه ازادی طبقه کارگر؛ سازمان رزمندگان آزادی طبقه کارگر؛ اتحاد مبارزان کمونیست؛ سازمان چریکهای فدائی خلق ایران؛ حزب کمونیست ایران؛ کومه له... اعضای همین سازمانها به تنهائی روی هم هزاران کشته در ترورها و اعدامهای خرداد ۱۳۶۰ و در قتل عام زندانیان سیاسی در ۱۳۶۷ و هزاران جلای وطن کرده دارند. انبوه نشریات و اعلامیهها و کتابهای آنها در مبارزه با رژیم خمینی در همان سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۴بمراتب بیشتر از مجموعه انتشارات حزب توده و اکثریت در آن مقطع بوده است. نا گفته و نادیده گذاشتن این واقعیت، یک دلیل میتواند داشته باشد: عمد به سانسور مبارزه و مقاومت چپ در برابر خمینی و رژیم اسلامی و بی اعتبار کردن چپ بطور کلی، بامنحصر کردن آن به یک گرایشی که از خمینی حمایت کرده است. دیگرانی هم که حزب توده و اکثریت آن دوره را به اعتبار ایدئولوژیک چپ ارزیابی میکنند، صرفا بخاطر جثه بزرگترشان آنها را به حساب میآورند و بقیه را پول خرد میشمارند که ارزش شمردن ندارد!
به نظر من حزب توده و سازمان فدائی خلق (اکثریت) آن دوره را به اعتبار ایدئولوژی یا وابستگیشان به شوروی چپ تلقی کردن، غلط و گمراه کننده است زیرا ابژکتیویته تاریخی و سیاسی را به حساب نمیآورد و فقط به ملاکی صوری و منتزع از عینیت استناد میکند گوئی یخ در روی اجاق هم یخ است. آنها در آن مقطع تاریخساز، در صف ارائی سیاسی آن روز، در صف آرائی ضد انقلاب برخاسته از درون انقلاب و مدافعان انقلاب، در صف مقابل چپ و علیه مبارزات آزادی خواهانه و دموکراتیک چپ در ایران ایستاده بودند. حال هرچقدر هم که توجیهات " ضدامپریالیستی" و مقتضیات " دوران " چیرگی اردوگاه سوسیالیستی بر اردوگاه سرمایه داری را با خود یدک میکشیدند.
به این حقیقت هم باید توجه داشت که حزب توده و اکثریت (چه آنها را چپ بدانیم یا نه) هر چند در خوش خدمتی و حتا خوشرقصی نسبت به " امام خمینی" و " پیروی از خط ضد امپریالیستی امام" و سینه چسباندن به تنور " شکوفائی جمهوری اسلامی" از هیچ رذالت سیاسی و اخلاقی و خیانت به چپ کوتاهی نکردند، اما آنها را مسئول به قدرت رسیدن خمینی و جمهوری اسلامی دانستن هم دور از واقعیت است. آنها عملا برخلاف میل و التماس خودشان، قادر به هیچ خدمتی برای " شکوفائی جمهوری اسلامی" نشدند چرا که رژیم هشیارانه دست رد به عرضه خدمات آنها میزد. خمینی و سران حکومت اسلامی از بهشتی و رفسنجانی و خامنهای و غیره به هیچوجه حاضر به پذیرش خدمات حزب توده و اکثریت نبودند تا جائی که حتا در بحرانی ترین مخمصه جنگ با عراق، حاضر به پذیرش داوطلبان توده-اکثریتی برای اعزام به جبهه نبودند چون آنها را کمونیست و نفوذی شوروی میدانستند.
حزب توده و اکثریت، عمده کار موثری که در خدمت به خمینی و رژیم او کردند، تحریک و تشویق رژیم به سرکوب چپها (و دیگر مخالفان نیز البته) همچون "عمال سازمانهای سیا و موساد" بود. رژیم اجازه نداد از این خوش خدمتی جلوتر بروند چرا که با سؤظن مطلق به این خوشخدمتیها و خوشرقصیهای باور نکردنی مینگریست؛ و در نهایت هم قربانی همین سؤظن شدند.
چپها نبودند که انقلاب کردند. خمینی هم انقلاب نکرد. تودههای مردم ایران انقلاب کردند. چپها در رژیم شاه قلع و قمع شده و شرائط اثرگذاری تعیین کنندهای در انقلاب مردم را نداشتند و با آن که با تمام وجود و در حد امکاناتشان در انقلاب شرکت کردند، در حاشیه آن ماندند؛ اما روحانیون ضدکمونیست که همه زمینهها و امکانات ایدئولوژیک، تشکیلاتی، سازماندهی، مالی و تبلیغاتی را از برکت استراتژی ضد کمونیستی شاه و اربابان امپریالیستاش در اختیار داشتند، وارد شدند و اوضاع را در دست گرفتند.
ضدیت با کمونیسم نقطه اشتراک رژیم حاضر و سلطنت طلبان و لیبرال هاست. باز رژیم مدام میگوید چپها و کمونیستها در انقلاب اسلامی نقشی نداشتند، اما سلطنت طلبان علی رغم همه شواهد تاریخی اصرار دارند چپها و کمونیستها را بانی انقلاب و به قدرت رسیدن خمینی معرفی کنند. این تحریفات از یک سو بخاطر کینه آنها نسبت به مخالفت همیشگی چپ با شاه و شرکت فعال چپ در قیام مسلحانه و در سرنگونی شاه است (که میخواهند آن را با به قدرت رساندن خمینی به دست چپ یکی بنمایانند!) و از سوی دیگر، ضدیت با چپ و کمونیسم، همچنان که در سراسر حاکمیت پهلویها، اصلی اساسی از استراتژی آنها برای حال و آینده ایران و منطقه است.
به یاد سلطنت باختگان و سلطنت طلبان میآورم که شاهنشاه آریامهرشان در دوازدهم بهمن ۱۳۵۷ در تلویزیون خطاب به مردم گفت: «ملت عزیز ایران! در فضای باز سیاسی که از دو سال پیش به تدریج ایجاد میشد، شما ملت ایران علیه ظلم و فساد بپا خاستید. انقلاب ملت ایران نمیتواند مورد تایید من بعنوان پادشاه ایران و بعنوان یک فرد ایرانی نباشد... من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم». خود شاه برخاستن مردم را انقلاب نامید و آن را قیام مردم علیه ظلم و فساد در نظام خودش دانست، اما شاه پرستها کوتاه نمیایند. مثلی هست که: " شاه میبخشد، شیخعلیخان نمیبخشد"! البته گوش همایونی به کری مصلحتی دچار بود و از صدای انقلاب مردم، فقط نارضائی از برخی مسئولین ظالم و فاسد را میشنید که با جابجائی آنها و دست بالا با قربانی کردن چند وزیر و وکیل میشد پایگاه اصلی ظلم و فساد، یعنی دربار و هزار فامیل را نجات داد. اما این ترفندها کارساز نشد و مردم شعار دادند: " مامیگیم شاه نمیخوایم، نخست وزیر عوض میشه! مرگ بر شاه! مرگ بر شاه! "
چرا انقلاب شد و چه کسی خمینی را بر ایران مسلط کرد؟
انقلاب کودتا نیست که با توطئه و تصمیم عدهای عملی بشود. انقلاب را تودهها میکنند و هر انقلابی دلائل و زمینههای متعدد دور و نزدیک مرکب و درهم تنیدهای دارد، و تازه همه این دلائل و محرکها و زمینهها در مجموعه شرائط خاص داخلی و بین المللی میتوانند به انقلاب منجر شوند.
اگر از زمینههای دور و عوامل بی شماری که در بستر سازی تاریخی برای انقلاب بهمن دخیل بودهاند بگذریم، در یک بیان فشرده، انقلاب بهمن، محصول کودتای سیاه ۸ ۲ مرداد و " انقلاب سفید " و تضادها و بحرانهای ساختاری منتج از آنها بود. از کودتای امپریالیستی ۲۸ مرداد به بعد، از لحاظ سیاسی، حکومت پلیسی با سلطه اختناقی - جنائی ساواک بر فضای سیاسی، روشنفکری، فرهنگی و هنری ایران چیره شده بود. بگیر و ببندهای مداوم سیاسی، شکنجه و گسترش اعدام و حبسهای طولانی برای مخالفان سیاسی رواج داشت. آزادی بیان و مطبوعات مستقل وجود نداشت؛ سانسور شدید بر کتاب و مطبوعات و هنر اعمال میشد؛ انتخابات آزاد و دموکراتیک وجود نداشت؛ دولت، دستگاه زورگوئی صاحبان قدرت بود و پارتی بازی و فساد دستگاه اداری و قضائی، صاحب منصبی و صاحب امتیازیی چاکران و جان نثاران اعلیحضرت، همهٴ عرصهها را برای مردم تنگ کرده بود. منتقدین و معترضین بخصوص روشنفکران چپ سرکوب میشدند؛ اتحادیهها و تشکلهای مستقل، احزاب آزاد و مستقل ممنوع بودند، و سختگیری در فعالیت حزبی به جائی رسید که حتا سه حزب درباریی «مردم» به دبیر کلی اسد الله علم وزیر دربار، حزب «ملیّون» به دبیر کلی منوچهر اقبال رئیس هیأت مدیره شرکت نفت (وزیر اسبق دربار)، و حزب «ایران نوین» به دبیر کلی امیر عباس هویدا نخست وزیر (وزیر آتی دربار) برچیده شده و حزب واحد «رستاخیز» به فرمان شاه بجای همه آنها ایجاد و اعلام شد که هرکس نمیخواهد عضو آن شود تقاضای گذرنامه کند و از ایران برود (شخص ساده لوحی در زندان قصر با من همبند بود که بخاطر همین تقاضا، بجای گذرنامه، سه سال حبس گرفته بود!).
ممنوعیت آموزش به زبان مادری و فارسی زبانیی رسمی و اجباری، فارس گردانی سیاسی- اداری متمرکز [در برابر عدم تمرکز و خودگردانی] و تبعیضات گزینشی در رشد اقتصادی مناطق اتنیکهای غیر فارس، یکی از مهمترین و اصلی ترین سطوح لگد مال کردن دموکراسی سیاسی و عدالت اقتصادی در کشور چند ملیتی ایران دوران پهلوی بود. زیر دستی و تحقیر شدگی نظامیان و حتا امرای ارتش توسط مستشاران آمریکائی، ایفای نقش ژاندارم آمریکا در خلیج فارس و پرداخت هزینه تسلیحات آن از جیب کارگران و تهیدستان ایران؛ سرکوب مبارزات مردم ظفار توسط ارتش ایران و همکاری و دوستی با دولت اسرائیل، در فضائی که اکثریت مردم ایران با مردم ویتنام و فلسطین همدلی میکردند، ناخشنودیهای مردم را از حکومت شاه تشدید میکردند.
" انقلاب سفید " (با صرفنظر کردن از گل و بوتههای تزئینیاش مثل حق رأی زنان، سپاه دانش، سپاه بهداشت و غیره) اساسا عبارت بود از الغإ فئودالیته و جایگزین کردن آن با نوعی سرمایه داری بعنوان نظام اجتماعی - اقتصادی مسلط، که توسط دولت جان اف. کندی در راستای استراتژی نوین انباشت سرمایه و بمنظور ادغام کشورهای موسوم به " جهان سوم " در بازار جهانی سرمایه داری به شاه دیکته شد. با تحمیل نخست وزیری علی امینی از طرف آمریکا به شاه و اجرای اصلاحات ارضی، ملاکان به سرمایه داران و اکثریت روستائیان به نیمه پرولتاریای خانه خراب تبدیل شدند. با تکیه بر اقتصاد تک محصولی نفتی، سرمایه گذاری زود بازده و پرسود و عمدتاً غیر تولیدی تشویق شد. این شیوه توسعه سرمایه داری، به ایجاد یک طبقه بورژوازی انگل غیر تولیدی بانکدار، بیمه گر، دلال، رباخوار، بورس باز، بساز بفروش و امثال اینها از یک سو، و توده عظیم دهقانان رانده از روستاها که سرمایه داری تولیدی نحیف ظرفیت جذب و استثمارشان را نداشت منجر شد. جمعیت عظیم دهقانان بی زمین و گرسنه برای یافتن کار در شهرها، از روستاها کوچیدند. دهقانانی که با وام گرفتن از بانکها به خرده مالک تبدیل شده بودند، در ناتوانی از پرداخت بهرههای سنگین، به خاک سیاه نشستند و به زاغه نشینان پیوستند.
این توده چند میلیونی رانده از روستا و مانده از شهر، عمده ترین تلفات "انقلاب سفید" بود که در حاشیه شهرها، در حاشیه تولید، در حاشیه زندگی، در حلبی آبادها، حصیر آبادها، زاغهها و گودها، غرقه در محرومیت و فقر مادی و فرهنگی تلنبار شد. این توده ساقط همچون" اضافه جمعیتی" در نظر گرفته شد که شایستگی بهره مندی از حق کار، مسکن، آموزش، بهداشت و حتا حق بهره مندی از خدمات شهری مثل آب لوله کشی، حمام، مدرسه، اتوبوس و آسفالت را نداشت، این توده میلیونی مفلوک، با فرهنگ خرافی و عقب مانده روستائی، مستأصل بی امروز و بی فردا که حتا از «شانس» استثمارشدن توسط سرمایه داری محروم بود، به عمده ترین نیروی ذخیره برای پوپولیسم مذهبی خمینی تبدیل شد.
بولدوزرهائی که از سال ۵ ۵ ۳ ۱ در اجرای «ماده ۰ ۰ ۱ شهرداری» برای ویران کردن آلونکها پیاپی به حاشیه شهرها هجوم میبردند و با پاره آجرهای زنان و کودکان بی سرپناه شده بدرقه میشدند، در حقیقت نخستین تانکهای جنگ رو در روی رژیم شاه و قربانیان " انقلاب سفید "اش بودند؛ جنگی که سرانجام به انقلابی تودهای فرا روئید و تا بی خانمان شدن خود شاه امتداد یافت.
ناموزونی رشد سرمایه داری میان صنعت و کشاورزی، میان تولید و خدمات، میان سرمایه داری تولیدی و مالی؛ ناموزنی توسعه پایتخت و شهرستان ها؛ تبعیضات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مرکز گرائی فارس محور به زیان اتنیکهای غیر فارس؛ وارونه شدن تناسب جمعیت شهری و روستائی بدون ظرفیت اشتغال، مسکن، انرژی، آموزش، بهداشت، و خدمات در شهرها؛ زمین خواریی بورس بازان و بحران حاد مسکن؛ گرانی فزاینده کرایه خانه، تورم و گرانی کمر شکن؛ افزایش بیکاری؛ معضل دیپلمههای مانده پشت کنکور دانشگاهها و بی چشم انداز اشتغال که با اختراع انواع دورههای سپاهی (دانش، بهداشت، ترویج و آبادانی) قابل حل نبود؛ بی بضاعتی اکثر کارمندان دولت و بخصوص معلمان؛ تبعیض شدید اقتصادی و عقب نگهداشتگی مناطق اتنیکی و بخصوص محرومیت همه جانبه مناطق سیستان، بلوچستان و کردستان همچون استانهای ناتنی کشور؛ کسری شدید بودجه، خاموشیهای سراسری برق، تورم کالاهای وارداتی ترخیص نشده در بنادر و بسیاری نابه سامانیهای دیگر، دیگ مردم را در آستانه انقلاب به غلیان آورده بود.
طنز تاریخ این که هزینه سرسام آور تاجگذاری شاه در چنین شرائطی، در حقیقت خرج برداشتن تاج از سرش بود. شاه با بر پا کردن "جشنهای دوهزار و پانصد سال شاهنشاهی" نمیفهمید که دارد مجلس ختم دوهزار و پانصد سال شاهنشاهی را برگزار میکند.
نا گفته نباید گذاشت که نارضائی هائی هم با جهات کاملاً ارتجاعی و تاریک اندیشانه در لایه هائی از جمعیت وجود داشت که همچون سمومات و آلودگیها وارد شط انقلاب شدند: با توسعه تولید ماشینی و نیز سیاست درهای باز برای واردات کالاهای مصرفی به دنبال " انقلاب سفید "، بسیاری از اصناف، حرفهها و مشاغل سنتی نظیر سفالگری، مسگری، رویگری، جوراب بافی و کفشدوزی دستی و غیره با تولیداتی چون پلاستیک و نایلون و ملامین و دیگر تولیدات ماشینی یا از میان رفتند یا ضربات سختی خوردند. بخشی از این جمعیت که یا قادر به انطباق خود با این تحول نبود یا ساختار تولیدی جدید قادر به جذبشان نبود، با حسرت گذشته و کششی ارتجاعی، با هر نوع تحولی به مخالفت برخاستند. اینها نخستین حواریون خمینی بودند که در قیام خونین ۵ ۱ خرداد ۲ ۴ ۳ ۱ اعلام موجودیت کردند. خمینی سخنگوی ارتجاعیت این لایهها بود. این حسرت گذشته محدود به اصناف و کسبه سنتی نبود و طبعاً در میان روستائیان رانده از ده و مانده از شهر هم زمینهای گسترده داشت. به همه اینها باید آن لایههای به لحاظ فرهنگی بسیارسنتی و متعصب ضد زن و ضد تجد مثل آخوندها و رده هائی از بازاریان را افزود.
بُردار نهائی همه این نارضائیها یک همسوئی همگانی علیه شاه بود که بر منافع طبقاتی - یا حتا مقاصد مشترکی در مخالفت با شاه - مبتنی نبود. بیش از آن که منافع و اهداف مشترک طبقات در کار باشد، تمرکز تمام قدرت و سرنوشت همه طبقات در دست شاه و دستگاه حکومتی تحت فرمان او بود که هر تیر در رفته از کمان را به مرکز قدرت، یعنی به شخص شاه جذب میکرد. این خود شاه و تضادهای ساختاری نظام سیاسی و اقتصادی تحت هدایتاش بود که زمینه انقلاب را فراهم کرد. خمینی و رژیم فاشیستی ارتجاع مذهبی را چپها نیاوردند، از قضا برعکس، یکی از عمده ترین دلائل به قدرت رسیدن خمینی و رژیم اسلامیاش غیاب یک نیروی سیاسی توانمند چپ در جانعه بود. رژیم خمینی به این سبب جایگزین رژیم پادشاهی شد که شاه در ائتلاف تاریخی سلطنت با روحانیت، همه امکانات تبلیغی و سازماندهی و مالی را برای آنها فراهم ساخته بود و به هنگام وقوع بحران اجتماعی و سیاسی، همه نیروهای مترقی و آزادیخواه و دموکرات بویژه چپها در گورها و در سیاهچالهای اعلیحضرت چپانده شده بودند و هیچ نیروی الترناتیو دیگری بجز روحانیت در میدان نبود.
خمینی هرچند استثنائا مغضوب شاه بود، از نفوذ و شبکه مذهبی کل روحانیت برای گستراندن حوزه اقتدار سیاسی خود استفاده کرد. مذهب و مساجد و حسینیهها و زینبیهها و امامزادهها و تکایا و تاسوعا و عاشورا و هیاتهای سینه زنی و انبوهی از چاپخانههای کتابهای دینی و حوزههای علمیه و تربیت طلبه و غیره در اختیار کل روحانیت بودند. خمینی و طرفداراناش این شبکه و نهادها و ابزارهای مذهبی پیش ساختهٴ متعلق به همه روحانیت را مثل سیم کشی حاضر و آمادهای که در همه شهرها و محلات وجود داشت و به همه کوچهها و خانهها متصل بود، به ستاد سیاسی خمینی وصل کردند و در زمانی اندک پس از قیام بهمن هم، رادیو و تلویزیون و روزنامههای بزرگی چون کیهان و اطلاعات - یعنی ابزارهای ارتباط جمعی مدرن را به زور تفنگ و سرنیزه از دست چپها به در آورده و در اختیار خود گرفتند. اما چپهای از چرخ گوشتْ گذشته و جانْ به در برده از سرکوب و زندان، همه تلاشهای جانانه و جانفشانانهشان را باید بدون یک چنین میراث تاریخی و از صفر شروع میکردند، آن هم در زیر ضربات پیاپی ساطور آدمکشان خمینی. در چنین شرائطی چپها تا خودشان را پیدا کنند آبهای زیادی از آسیاب ریخته، خمینی آردش را بیخته و الک را آویخته بود!
افتادن رهبری انقلاب به دست خمینی به این دلیل اجتناب ناپذیر شد که در آن شرائط عینی تاریخیی میراث رژیم منحوس کودتای ۸ ۲ مرداد و بخصوص در آن زمان کوتاه، هیچ نیروی سیاسی دیگری با هر میزان از تلاش و اراده نمیتوانست به نیروئی هماورد با روحانیت تبدیل شود. رهبری خمینی میوه زهرآگین درخت استبداد اسلام پناه خرافه گستر ضد کمونیستی شاه بود.
جوانان ایران! این یک مغلطه است که هرکس در انقلاب و در سرنگونی شاه شرکت داشت، خمینی را آورده و جمهوری اسلامی را برپا کرده است!
ای جوانان!ای نسل جوانی که پدران و مادران خود را نفرین میکنید که چرا انقلاب کردند، کف پاهای خودتان را ببینید که چگونه روی آتشفشان خشم و انزجار مردم از جمهوری اسلامی دارند میسوزند! انقلاب اینطور شکل میگیرد. این داغی زمین زیرپایتان، این فورانهای "آبان" و "دی" از احتمال انفجارهای بزرگ خبر میآورند. این انقلاب است که دارد تخمیر میشود. روزی این آتشفشان به این یا آن شکل دهان باز خواهد کرد. آنزمان اگر کودکان شما از شما بپرسند چرا انقلاب کردید، چه پاسخی به آنها خواهید داد؟! شمائید و فقط شما که میتوانید - تا مجال هست- سرنوشت آینده و فرزندانتان را از حالا با تکیه بر خود و رو به اینده و نه به امید بازگشته، نه به امید بازگشت از دهان اژدها به دهان سوسمار، رقم بزنید! تحریفگران تاریخ و مسببان سرنوشت فاجعه بار انقلاب ۵۷ را که مسئولیتی کمتر از خمینی و حاکمان مرده و زنده جمهوری اسلامی ندارند، بشناسید! گذشته چراغ راه آینده است.
شهاب برهان
ره افسانه زدند...، شیرین سمیعی