Tuesday, Mar 8, 2022

صفحه نخست » چپ چپرچلاق و آسیب‌شناسی آن، اکبر کرمی

Akbar_Karami.jpgچپ هم‌ چپ آمریکایی

جنگ اوکراین با همه‌ی نکبت‌ها ی‌اش یک نکته‌ی بسیار برجسته داشت. میان چپ‌ها‌ی آمریکایی (۱) و اروپایی از یک طرف و چپ‌ها‌ی چپرچلاق شرقی از طرف دیگر فاصله بسیار است. چپ‌ها‌ی چپرچلاق (۲) انگار عکس‌برگردان راست‌ها‌ی وحشی‌اند.

پیش از آن که این ادعا توضیح دهم بگذارید بگویم که من در پهنه‌ی سیاست کجا ایستاده‌ام تا وقتی پیش‌تر می‌رویم، بدفهمی‌ها و کج‌تابی‌‌ها کم‌تر شود. من در ایران و در استانداردها‌ی آن لیبرال و به همین دلیل اصلاح‌طلب هستم. در ایران اصلاح‌طلب‌ها مرا رادیکال می‌دانستد و در این ارزیابی چندان هم بی‌راه نبودند. من به شدت منتقد روحانیت، خامنه‌ای و اسلام‌سیاسی بودم و هستم؛ حتا ردی از اسلام‌ستیزی را نوشته‌ها‌ی آغازین من می‌توان یافت؛ در نتیجه اصلاح‌طلبان حکومتی و دل‌بسته به جمهوری اسلامی کاملن حق داشتند که مرا از خودشان نمی‌دانستند و به همین دلیل هم وقتی بازداشت شدم چندان واکنشی از خود نشان نداند. من حتا وقتی ایران بودم به لحاظ راه‌بردی به عبور از جمهوری اسلامی رسیده بودم و اشاره داشتم! عبور اصلاح‌طلبانه از جمهوری اسلامی راه‌کار من برای نقد و گذار از جمهوری وحشت اسلامی بود و هنوز هم است. در نتیجه من در ایران یک لیبرال توسعه‌گرا، مدرن، سکولار، دمکرات و‌ کمی راست محسوب می‌شدم. در استانداردها‌ی آمریکایی اما من به چپ‌ها و سوسیال‌‌دمکرات‌ها (پروگرسیوها) نزدیک‌تر هستم.

در این جای‌گاه است که من انتها‌ی طیف سیاسی ایران را در سویه‌ی راست، راست وحشی و در سویه‌ی چپ چپ‌چپرچلاق می‌خوانم. راست وحشی به قول لطف‌الله میثمی کلفت‌خور و نازک‌کار است و هیچ سودایی جز غارت ندارد. راست وحشی در پهنه‌ی جهانی غارت حاشیه‌ها (ملت‌ها‌ی دیگر) را در سر می‌پرورد و در در حاشیه‌ها غارت منابع موجود و ملت خود را. اما چپ چپر‌چلاق جریانی از چپ است که در گل تاریخ وامانده است و زور نادانی و ناتوانایی در هر کجا که ایستاده است هم چرند می‌بافد و هم فاجعه می‌کارد. چپ چپر‌چلاق با آن که در نظر خود را در برابر راست وحشی و غارت جهانی تعریف می‌کند، اما در عمل به هم‌کاری با راست وحشی کشیده شده است؛ آن‌ها با اره و تیشه دادن به راست وحشی تیشه به ریشه‌ی رویای پیش‌رفت و توسعه در ایران زده‌اند و زمینه‌ی غارت را برای راست وحشی از درون و برون فراهم آورده‌اند.

در بحران اوکراین چپ‌ چپرچلاق فرصت یافت در حواشی این خبر خودنمایی کند و گاهی خود را که چیزی بیش یک حاشیه پرسروصدا نیست همانند یک متن تازه در چشم‌ها فروکند. اما چپ چپرچلاق تراژدی تاریخ ما نیست؛ کمدی آن است و در حال تکرار خود است.

ایرانیان در آینه‌ی هم‌سایه

ایرانیان به جهت تاریخی که دارند از ترکیب دردناک‌ خودبزرگ‌بینی و خودکم‌بینی رنج می‌برند؛ و چرا چنین نباشد؟
ملتی با آن تاریخ باشکوه، حالا و در سده‌ها‌ی اخیر چنان به شیب خواری افتاده است، که حتا امید برخاستن از آن هر روز بی‌رنگ‌تر از دی‌روز می‌نماید. ممکن است پذیرش این توصیف برای پاره‌ای از ایرانیان که هنوز از آن شکوه سپری‌شده سرشار هستند، چندان آسان نباشد، اما نیم‌نگاهی به کشور بزرگ هم‌سایه، که از اتفاق تاریخی بسیار همانند با ما دارد و آن‌ها هم از ترکیب دردناک خودکم‌بینی و خود‌بزرگ‌بینی رنج می‌برند، بسیار کمک‌کننده است.
روس‌ها از آن امپراطور تزاری بزرگ و قدرت‌مند (که هنوز خیلی فاصله نگرفته‌اند) و از اتحاد جماهیر شوروی (که دست‌کم صاحب نصف جهان بود)، حالا به چاهی بزرگ و پر نفت و گاز برای اروپا افتاده‌اند! و در دست دزدها‌ی کوچک و بزرگ اسیر هستند! و چرا چنین ملتی از احساس خسران و حقارت سرشار نباشد؟ و کیست که نمی‌داند آن خشم و امیدی که بخشی از ملت روس را در پشت دیوانه‌ای همانند پوتین به صف کرده است، از آن احساس حقارت عمیق آب می‌خورد.

آن‌چه آن تاریخ را بیش از هر چیز به تاریخ ما پیوند می‌دهد، منازعات تاریخی و ژیوپلوتیک ما در منطقه و تاریخ نیست! (که در جای خود اهمیت دارد و باید به آن اندیشید.) درد مشترک توسعه‌نایافته‌گی است که بیش از هر جا در پهنه‌ی سیاست خودنمایی می‌کند. هر دو کشور در توزیع پایدار قدرت و سامانیدن تنازع قدرت درمانده‌اند.

اهمیت این نکته برای ما آن‌جاست که باید در عمق جان خود درک کنیم که در غیبت حقوق بشر و دمکراسی حتا اگر دارنده‌ی تسلیحات هسته‌ای کلان باشیم و در شورای امنیت سازمان ملل حق "وتو"، بازهم به جایی نخواهیم رسید! توزیع قدرت، آزادی و‌شان است که رفاه و آینده‌ای انسانی برای ما و فرزندان‌مان خواهد آورد. هیچ قهرمانی (شیخ یا شاه) حتا اگر بتواند همه صداها‌ی مخالف را خاموش کند، و به زور اتمی مسلح شود و در نهادها‌ی جهانی حرفی و زوری برای فشار داشته باشد، نمی‌تواند یک ملت گل‌مالی شده را سرپا کند. تنها ملی کردن قدرت و قانون است که می‌تواند روان زخمی یک ملت زمین‌خورده را آرام کند؛ و غرور لگدمال‌شده‌شان را بازیابد. برای درمان آن ترکیب دردناک هیچ نوش‌دارویی غیر از دمکراسی و حقوق بشر نیست. و برای ما هیچ آیینه‌ای شفاف‌تر از دیستوپیا‌ی روسیه نیست؛ اما افسوس که چپ چپرچلاق، چنان ذوب در برادر بزرگ‌تر است که خطاها‌ی او را نمی‌ببیند.

صلح و جنگ

کسانی که جنگ را بی‌هیچ اما و اگری نقد و تقبیح می‌کنند، ممکن است انسان‌ها‌ی خوبی باشند، اما صلح‌طلب‌ها و سیاست‌مدارها‌ی خوبی نیستند! و در باور من اساسن درکی از سیاست ندارند. کسانی که جنگ را در سایه‌ی تاریک انگاره‌ها‌ی نیرنگ می‌گذارند و بی‌هیچ شک ‌و تردیدی به آن یورش می‌برند، ممکن است آدم‌ها‌ی مهربان و نازی باشند، اما درکی عمیق از مهربانی و نازبودن در پهنه‌ی سخت سیاست ندارند. آن‌ها هنوز باید در کلاس سیاست و سیاست‌ورزی بنشینند و بیاموزند که صلح چه‌گونه و چرا به جنگ مربوط می‌شود. باید میان جنگ‌طلب و آغازگر جنگ و کسانی که از خود و دوستان خود دفاع می‌کنند فاصله گذاشت. باید میان کشورها‌ی دمکراتیک و غیردمکراتیک فاصله گذاشت؛ باید میان کسانی که به هنجارها‌ی جهانی احترام می‌گزارند و کسانی که زیر میز می‌زنند تفاوت قایل شد. جنگ‌ برای روسیه و دیکتاتور دیوانه‌ی حاکم بر آن و دمکراسی نوپا‌ی اوکراین یکی نیست. برای آن که درک مناسبی از صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت‌آمیز داشته باشیم باید درک خود از جنگ را تازه کنیم! باید به جنگ به عنوان آخرین ابزار در جعبه ابزار صلح اندیشید. جنگ هسته‌ی سخت سیاست است؛ و همیشه روی دیگر صلح. (در سطوح ملی نادیده گرفتن مرزها‌ی پیدا و ناپیدا‌ی ملت‌دولت به جنگ‌ها‌ی داخلی و انقلاب می‌رسد و در سطوح جهانی و بین‌المللی عبور از هنجارها‌ی جهانی.)

جنگ همیشه بازگشت به وضعیت طبیعی نیست، گاهی ابزاری است برای ممانعت از بازگشت به وضعیت طبیعی. تشخیص این دو البته حتا در اجتماعات دمکراتیک و مدرن هم کار چندان آسانی نیست. چپ‌ها‌ی چپرچلاق چنان در گل ایدیولوژی غرب‌ستیزی فرورفته‌اند که صلح و مبانی عمیق آن که از آزادی،‌شان، حقوق و فردگرایی و پاس‌داشت آن‌ها (حقوق بشر) می‌آید را درک نمی‌کنند.

سیاست‌ و آدمیت

ارسطو به درستی گفته است که «انسان حیوانی سیاسی است.» در این معنا سیاسی بودن عالی‌ترین (انسانی‌ترین) و اخلاقی‌ترین (در هر معنایی از اخلاق که ممکن است هنوز برای شما معنا داشته باشد.) کنش انسانی است.

یکم. چنین دریافتی از سیاست با پنداری که سیاست را کثیف، پدرسوخته‌گی و نوعی دغل‌بازی سخیف معنا می‌کند و در نهایت به سیاسی‌نبودن و افتخار مضحک آن می‌رسد، آشکارا بی‌گانه است. در نتیجه، هم‌چنان که احتمالن ارسطو در نظر داشته است سیاسی بودن را باید تکاپویی انسانی برای انسانی‌تر کردن هرچه بیش‌تر و پیش‌تر پهنه‌ی سیاست شناخت و نشاخت. سیاست‌ورزی و مشارکت در سیاست اوج انسانیت است. (جامعه سیاسی خود را توصیف کنید تا من بگویم آدمیت و آدمی‌زاده‌گی در جامعه و اجتماع شما تا چه‌پایه رشد و نمو داشته است. بگویید چه درکی از سیاست دارید؟ تا بگویم در چه سطحی از توسعه هستید.)

دوم. درک آن‌که سیاست خارجی همیشه ادامه‌ی سیاست داخلی است چندان دش‌وار نیست؛ با این همه اگر هنوز ذره‌ای تردید دارید به تحلیل‌ها‌ی احلیلی‌ی تحلیل‌گران انبوه جنگ در اوکراین نگاهی بیاندازید تا با دو چشم خود ببینید صف‌بندی‌ها‌ی داخلی نه تنها در ایران که حتا در آمریکا چه آسان و به آسوده‌گی در توضیح و حتا توصیف جنگی که چیزی بیش از حماقت یک دیکتاتور دیوانه نیست، تکرار می‌شود. دش‌واری‌ی درک‌ این مساله آن‌جا است که سیاست در اساس بازتاب و برآمد درک ما از جان‌ و جهان خودمان است؛ یعنی آن‌که از شانس توسعه در تاریخ شخصی خود بی‌بهره است، از امکانات درک سیاست و توضیح خردمندانه‌تر رخ‌داد‌ها‌ی سیاسی و تاریخ سیاسی هم بی‌بهره خواهد ماند. (اگر دیکتاتور دیوانه، یا دیوانه‌گی‌ها‌ی دیکتاتور را نمی‌بینید یا بهانه و استدلالی برای ایستادن در برابر او در جان و جهان خود نمی‌یابید، چیزی بی‌گانه در جان و جهان شما لانه کرده است.)

توسعه‌ی سیاسی برای یک ملت‌دولت و توسعه در پهنه‌ی سیاست برای هر شهروندی دش‌وارترین گام توسعه است. هم منابع خبری، هم درک ما از منافع خود و هم عینک‌ها‌ی نظری ما که به هر رخ‌دادی رنگ و بو می‌دهند، و آن‌ها را برای ما و طرح ذهنی‌ ی‌مان از هر مفهومی ملموس و معنادار می‌کنند، همه و همه برآمد و نشانه‌ی سطح توسعه هستند. توسعه یک امتیاز است و چپ چپرچلاق انگار از این امتیازبی‌بهره‌ است؛ آن‌ها ممکن است حیوان‌ها‌ی خوبی باشند، اما حیوان‌ها‌ی سیاسی روزآمدی نیستند. اگر بتوانیم اندکی منابع خبری خود را اصلاح کنیم، در درک خود از منافع خود کارآمدتر باشیم، و گاهی با عینک‌هایی روزآمدتر به رخ‌دادها‌ی سیاسی بنگریم، شانس توسعه هم بیش‌تر خواهد شد. اما چپ چپرچلاق چنان در گل گذشته‌ی خود مانده است که انگار از خیال توسعه هم جامانده است. سیاست گفت‌وگو و آموختن و پیش‌رفتن است. سیاست صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت‌آمیز است. سیاست ایستادن در برابر دیکتاتورها‌ی دیوانه و گسترش تعادلات دمکراتیک است. و سیاست دش‌واری انتخاب جنگ یا صلح است. (نکته‌ای که نباید از قلم انداخت آن‌که در غیبت دمکراسی و حقوق بشر انتخابی در کار نیست؛ و همه چیز دیر یا زود به جنگ و انتخاب دیوانه‌ها می‌رسد.) سیاست در جهان واقعی زیستن و رویاهایی انسانی و شدنی برای آن داشتن است.

سفیدشویی یک تجاوز

پس از تجاوز روسیه به اوکراین توییتی از سفیر سابق آمریکا در روسیه منتشر شده است که در آن مک فاول پرسیده است: «اگر کشور ایکیس بدون دعوت‌نامه، نیرو و تانک به کشورایگرگ بفرستد، نام‌اش چیست؟» در پاسخ یک کاربر جامائیکایی گفته است: «پاسخ بسیار ساده است و بستگی دارد کدام کشور باشد، اگر روسیه باشد، نام‌اش تجاوز است، مانند تجاوز به اوکراین و گرجستان. اما اگر آن کشور آمریکا باشد، نام‌اش آزادی است، مانند آزاد کردن عراق، سوریه، لیبی، پاناما، کوبا، ویتنام، لائوس، کامبوج و...» همین نگاه و استدلال در بسیاری از اظهار نظرها‌ی چپ چپرچلاق (ضدغربی و ضدآمریکایی) و در جهت دفاع آشکار یا تلویحی از پوتین و توجیه یورش به اوکراین مطرح می‌شود!

در پاسخ شهروند جامیکایی اما یک بسته مغلطه یک‌جا دیده می‌شود؛ در نتیجه به جای آن‌که کمکی به درک بحران جاری در اوکراین کند، داوری کردن بر آن و ایستادن در جای‌گاه درست تاریخ را دش‌وارتر می‌کند. (این دست آشفته‌گی‌ها هستند که چپ چپرچلاق را گیج می‌کند؛ در چاله‌ی خرگوش می‌اندازد؛ و در نهایت آنان - که داعیه‌ی انسانیت دارند و دایه گی "خلق" در سر می‌پرورند - را به سیاهی‌لشکر سپاه سیاه غرب‌ستیز و توسعه‌‌گریز که بیش‌از هر گروهی به راست وحشی مدد می‌دهد و از محرومان قربانی می‌ستاند، فرومی‌کاهد.)

یکم. نه روسیه و نه آمریکا ذاتی جاودانه ندارند که درک آن به کار داوری کردن در همه‌ی دوران‌ها و همه‌ی مصادیق و موارد بخورد! یعنی حتا اگر بپذیریم آمریکا هم در گذشته تجاوز کرده است، ما را به آن‌جا نمی‌رساند که در این مورد ویژه روسیه تجاوزگر نیست؛ و یورش به اوکراین از مصادیق تجاوز نیست. (شرم‌آور است اگر ورزدادن واژه‌ها و رخ‌دادها به جایی برسد که محکوم کردن تجاوز آشکارا دش‌وار شود. شرم‌آور نیست همانند کردن آمریکا در دوران حمله به ویتنام و ام‌روز؟)

دوم. در این پاسخ نوعی این‌همانی میان یک دمکراسی ریشه‌دار و یک حکومت خودکامه و شخصی دیده می‌شود. یعنی اگرچه ممکن است ما انتقادهایی به رفتار و تصمیمات آمریکایی‌ها در موارد دیگر داشته باشیم، اما دست‌کم باید بپذیریم که میان خطاها‌ی یک کشور دمکراتیک و یک حکومت خودکامه و شخصی تفاوت بسیار است! مگر آن‌که بخواهیم این دست تفاوت‌ها را با چسب و برچسب یک ایدیولوژی نا‌به‌کار نادیده بگریم و در سایه‌ی انگاره‌ها‌ی نیرنگ بایستیم و همه چیز را به برنامه‌ها‌ی مراکز پنهان و قدرت‌ها‌ی ناشناس و مجعول نسبت دهیم. (شرم‌آور نیست همانند کردن یک دمکراسی با یک حکومت استبدادی و شخصی و مافیایی؟)

سوم. در این پاسخ حتا تفاوت‌ها‌ی رخ‌دادهایی همانند یورش به اوکراین و گرجستان، سوریه، کامبوج، ویتنام، لایوس، پاناما، لیبی و عراق نادیده گرفته شده است. ممکن است ما در همه‌ی این موارد منتقد آمریکا و تصمیمات دولت وقت آن باشیم؛ (هم‌چنان که در خود آمریکا هم در همه‌ی موارد منتقدانی بوده‌اند و هستند.) اما در این چشم‌انداز نمی‌توان همه‌ی این موارد را یک‌کاسه کرد و در یک انگاره‌ی همانند توضیح و توجیه کرد. تنها یک ایدیولوژی به‌روزنشده این توان و پتانسیل را دارد و منتقدانی ایدیولوژی‌زده، همانند چپ‌ها‌ی چپرچلاق. (شرم‌آور نیست همانند کردن لیبی، کامبوج و ویتنام با اوکراین؟)

چهارم. این یک واقعیت آشکار است که کشورها و بازی‌گران گوناگون در پهنه‌ی جهان منافع گوناگون و‌گاهی متضادی دارند؛ در نتیجه اصلن عجیب و غیرعادی نیست اگر کشورها و بازی‌گران آن‌ها در جهت توضیح منافع خود و ‌توجیه اقدامات‌شان شواهد گوناگون و‌ حتا متضادی را پیش‌بگذارند. آن‌چه عجیب است و غیرعادی آن که در قامت یک تحلیل‌گر و منتقد گرفتار شاهد خودمان باشیم و اسیر آلترناتیو فکت؛ و به جای داوری بر این اختلاف‌ها بخشی از دعوا شویم. این ادعا که آمریکا، ناتو، یا غرب در بحران اخیر منافع خود را پی‌گیری می‌کنند، چیزی نیست که قابل نقد باشد! (سیاست مگر چیزی غیر از این می‌تواند باشد.) و حتا این که ادعا کنیم آ‌ن‌ها هم اشتباه می‌کنند، اهمیت ندارد. (چه، هر تصوری از سیاست که بیرون از آزمون و خطا ایستاده باشد، با سیاست در مفهوم مدرن و توسعه‌یافته‌ی آن ناسازگار است.) تاکید بر این بنیان‌ها تنها از اندیشه‌ها‌ی بی‌بنیان برمی‌خیزد؛ چه، این دست منتقدان در به‌ترین حالت درکی یوتوپیایی از سیاست دارند. (شرم‌آور نیست در این موارد اختلافی در کنار تاریکی و دیوانه‌ای همانند پوتین ایستادن؟)

مساله‌ی هواداران‌ پوتین چیز دیگری است؛ پوتین و سرکوب و سرب حاکم بر روسیه نماد منافع و نظر مردم روسیه نیست. اگر در روسیه دمکراسی بود، جنگ در نمی‌گرفت. (چه، دولت‌ها‌ی دمکرات با هم نمی‌جنگند.) این‌جنگ، جنگ با دمکراسی است. این جنگ، جنگ با خواست و تمنا‌ی دمکراسی است. این جنگ، جنگ با جامعه‌ی باز و مناسبات آن است. آن‌ها که با پوتین و پروپاگاندا‌ی تباه او هم‌پوشانی و هم‌ذات‌پنداری دارند در عمق جان و جهان خود با مدرنیته و دمکراسی مساله دارند. آن‌ها با هوا‌ی تازه و جامعه‌ی باز دشمن هستند. وقتی مقابله کشورها‌ی دمکراتیک و هنجارها‌ی جهانی با یک حکومت سرکوب‌گر و اقتدارگرا به استدلال‌هایی مشکوک و مندرس همانند همانند‌یدن رخ‌دادها‌ی گوناگون تاریخی می‌رسد، حقیقت و حق‌جویی قربانی می‌شود.

اگرچه حق و حقیقت همیشه در یک‌طرف نیست، اما در اطراف دیکتاتورها هیچ حقیقتی یافت نمی‌شود. دیکتاتورها در به‌ترین حالت حقیقت را برای استتار تباهی و سیاهی خود به کار می‌برند.

فردا ادامه‌ی امروز است

برای نجات ایران چه باید کرد؟
پاسخ من ساده است: باید در بنیان‌ها با حکومت و حاکمان خود بی‌گانه و دیگر شویم.

یکم. در تاریخ ایران هیچ‌گاه حکومت و شخص حاکم تا این حد منحط، ستم‌گر، غارت‌پیشه، هیچ‌انگار، نادان، ایران‌ستیز و حتا دین‌ستیز نبوده است؛ در تاریخ ایران هیچ‌گاه ملت تا این حد از حکومت و حاکمان خود پیش‌تر، عاقل‌تر، روشن‌تر و مترقی‌تر نبوده است؛ و در تاریخ ایران هیچ‌گاه خواست آزادی و دمکراسی تا این حد پرزور و باشکوه نبوده است. با این همه خطایی بزرگ خواهد بود اگر از این دست داوری‌ها‌ی راست به این برآورد ناراست برسیم که حکومت‌ و نظامیان حاکم در ایران به کلی از مردم بی‌گانه‌اند و هم‌پوشانی چندانی میان حاکمان و‌ محکومان دیده نمی‌شود. از اتفاق و شوربختانه در بنیادها هنوز هم‌پوشانی‌ها بسیار است. (شاید به همین دلیل است که در ایران "حاکمیت" و "حکومت" برابر دیده می‌شود.) و این آسیب شاید شوندی است که ادامه حیات این مرده‌ی متحرک را توضیح می‌دهد. ایرانیان هرچند قربانی یک غارت ملی هستند، اما هم‌زمان و به طور گسترده بخشی از آن فرایند غارت هم هستند. (یعنی این که مردم به حکومت حاکمیت هم می‌گویند یک تپق زبانی ساده نیست! که بازتاب جانی است که با این جهان هم‍پوشانی دارد.)

دوم. تعادلات دمکراتیک، مدنیت، آمیزش اجتماعی مسالمت‌آمیز و گذار از اجتماع و فرهنگ به جامعه، دست‌کم در جایی به گذار از انگاره‌ها‌ی "ناآزادی‌بنیاد" (محدویت‌بنیاد) به انگاره‌ها‌ی "آزادی‌بنیاد" هم‌می‌رسد؛ یعنی مدنیت دانستن آزادی و خواستن و پاس‌بانیدن آن است. چنین گذاری تنها محدود به مجموعه‌ای از قوانین نیست و به راه‌بردی انسان‌شناختی و جهان‌شناختی نیز اشاره دارد و باز می‌گردد. یعنی یک فرهنگ و اجتماع، هنگامی جامعه می‌شود که درکی از رنگارنگی و‌ گونه‌گونه‌گی و ‌بنیادها ‌ی آن پیدا کند؛ در سنت (فرهنگ و اجتماع) هرچه هست یک‌رنگی و یه‌گانه‌گی است. (شرک و خیانت به گله در عمیق‌ترین لایه‌ها‌ی خود نفی رنگارنگی است.) با فردگرایی است که جامعه متولد می‌شود و "دیگری" و حقوق‌اش و رعایت آزادی‌ها ی‌اش هم اهمیت پیدا می‌کند. (و دیگری همیشه از خانه و خانواده شروع می‌شود.)
سنت‌‌ها، فرهنگ‌ها، اجتماعات، هم‌باشی‌ها و هم‌ستان‌ها و انگاره‌ها‌ی "ناآزادی‌بنیاد" در اساس تکرار پیش‌انگاره‌ای از انسان و انسانیت هستند که مدنیت را نه تنها برآمد اعمال سلطه و زور که ادامه‌ی آن می‌داند. این نادانی ادامه‌ی نادانی بزرگ‌تری است که حقوق را در اساس حق‌بنیاد و است‌بنیاد می‌داند؛ یعنی "حق‌بودن" را مقدم بر "حق‌داشتن" می‌داند و می‌خواهد. این نادانی در جایی به برهان لطف می‌رسد و‌ "مدنیت ناتمام" تنها یکی از پی‌آمدها و‌ بحرانی‌هایی است که از این آسیب به جان اجتماع و فرهنگ می‌دود. با چنین پنداری است که آزادی همیشه فرع است و استبداد اصل. این بدخیمی است که آزادی را مشروط به اسلام، اخلاق یا حتا علم می‌کند. با ارج‌شناسی سنتی جهانی انسانی نمی‌توان ساخت.

در چنین چشم‌اندازی است که مدیریت آزادی‌بنیاد و امکانات شگرف آن به آسانی از یادها می‌گریزد و هم‌واره استثنا می‌ماند؛ استثنایی که نمی‌تواند قدرت را تا نهایی‌ترین و نهانی‌ترین پوشش‌ها و پویش‌ها ی‌اش بچالد، به نقد بکشد و توزیع کند. در چنین چشم‌اندازی است که حکومتی غارت‌گر، ناکارآمد، ناروا و نامشروع می‌تواند بر مردمان خود زندان‌بانی کند و شهربندان را نه‌ تنها از حقوق شهروندی محروم بدارد، که در فرایند غارت سهیم کند. برای پایین کشیدن این حکومت ستم‌کار باید آن‌بنیان‌ها‌ی نابه‌کار را پایین کشید؛ و به تمامی هم پایین کشید. از کنار این فاجعه که بخشی از مردم ما در جنگ اوکراین گاهی استدلال‌ها و ادعاها‌ی حاکمان خود را تکرار می‌کنند، آسان نباید گذشت. از کنار چپ‌ها‌ی چپرچلاق هم با آسوده‌گی نمی‌توان گذشت. این چپ‌ها ادامه‌ی راست وحشی و ستون پنجم آن هستند. (نادانی عادی‌ترین شکل خیانت به خود است.) فردا همیشه ادامه تصویری است که ام‌روز ساخته می‌شود.

ویروس مزمن غرب‌ستیزی

یکی از موزیانه‌‌ترین و در همان حال پنهان‌ترین اشکال غرب‌ستیزی و مدرنیته‌ی ناتمام تفکیک "غرب فرهنگی" از "غرب سیاسی" است؛ چه، در باور برسازنده‌گان‌ این انگاره (فردیدی‌ها)، انگار سیاست‌مدارها و سیاست‌گذاری‌ها در غرب از مریخ آمده‌اند؛ یا می‌آیند. تفکیک غرب فرهنگی از غرب سیاسی هم‌نادرست است و هم‌ نالازم و در جایی به بدپنداری در مورد غرب، مدرنیته و حتا درک ما از "ما" می‌رسد. (و چه چیز عادی‌تر از دشمنی کردن با خود وقتی درک نادرستی از خود در میان است.) می‌توان نشان داد که این تفکیک خود ادامه‌ی تلطیف‌شده‌ی نوعی غرب‌ستیزی در میان ناسیونالیست‌ها (و برخی از ملی‌گرا و ملی‌مذهبی‌ها)‌ی ایرانی است. ناسیونالیست‌هایی که هم چشم به مدرنیته و دست‌آوردها‌ی خیره‌کننده و خردکننده‌ی آن دارند و هم نمی‌توانند از نوستالژی و شکوه گذشته بگذرند.)

نادرست است، زیرا غرب فرهنگی با هر تعریفی اگر در متغیرها و دش‌واری‌ها‌ی سیاست و‌ سیاست‌ورزی ضرب شود، به آسانی غرب سیاسی را در ادامه و امتداد آن می‌گذارد. (و مگر غیر از این ممکن است.) از آن‌جا که در ایران درک مناسبی از سیاست و‌ سیاست‌ورزی و پیچیده‌گی‌ها‌ی آن‌ها دیده نمی‌شود، بدفهمی و ساده‌سازی در مورد تاریخ و سیاست هم بسیار رایج است و همین بدفهمی‌ها هستند که به این‌دست تفکیک‌ها گم‌راه‌کننده می‌رسند. این تفکیک خوانش دیگری از توهم «آن‌چه خود داشت» است. تاریخ در ایران همیشه حاشیه‌ای بر دین و مذهب بوده است و دانش تاریخی ما هنوز نوعی الهی‌نامه است که در به‌ترین حالت در جایی به نوعی شاه‌نامه می‌رسد. (دردناک‌تر است که با کندوکاو عمیق‌تر می‌توان نشان داد مذهب هم خود - دست بالا- حاشیه‌ای بر سنت است.)

شرق فرهنگی را هم نمی‌توان و نباید از شرق سیاسی تفکیک کرد. بی‌معناست اگر تصور کنیم آن‌چه در پهنه‌ی سیاست در ایران می‌گذرد، نسبتی با سنت و فرهنگ مستولی بر ما ندارد. هر نقدی نقد می‌شود اگر درجایی به این "ما" که در هسته‌ای سخت پنهان شده است، برسد. (چپ چپرچلاق با نقد خود مساله دارد.) نقد "دیگری" به هر حال چیزی بیش از عصبیت قومی و پیش‌فرض‌ها‌ی (غالبن و قالبن مخدوش) ما از "دیگری" نیست.

اما تفکیک غرب سیاسی از غرب فرهنگی نالازم هم هست؛ چه، اگر میان فرهنگ و سیاست فاصله هست، که هست، این فاصله هم در شرق و هم در غرب دیده می‌شود. (ضرب یا تقسیم دو طرف معادله در یک چیز، تغیری در اصل معادله نمی‌دهد.) در نتیجه، فاصله گذاشتن بی‌معناست! به زبان دیگر دش‌واری امر سیاسی و سیاست‌گذاری است که به این دست فاصله‌ها می‌انجامد؛ نه فاصله‌ی سیاست و سیاست‌مدارها از فرهنگ. درست است که سیاست پهنه‌ی پهنه‌ها است و هیچ چیز بالاتر و اولا‌تر از آن نیست؛ و هرچه به سیاست نزدیک شود، خرج آن خواهد شد؛ اما سیاست و سیاست‌گذاری‌ها هم در خلا کار نمی‌کنند. هم بر فرهنگ اثر می‌گذارند و هم از آن اثر می‌پذیرند. منادیان این تفکیک بی‌راهه رفته‌اند! هم غرب سیاسی ادامه‌ی غرب فرهنگی است و هم استبداد شرقی و سیاست‌مداران‌ شرقی ادامه فرهنگ شرقی هستند و با مردم هم‌پوشانی آشکار دارند.

آرامش و صلح، ستایش جوامع باز و تکاپوی درآمدن به آن است

آرامش و صلح یعنی جهانی انسانی‌تر و به‌تر. یعنی حاکمیت بیش‌تر و پیش‌تر حقوق بشر و دمکراسی. یعنی غرب به‌تر و سرمایه‌داری انسانی‌تر. یعنی توسعه و دمکراسی و‌ مدرنیت و مدنیتی فراتر. یعنی ارج‌شناسی جدید. بر خلاف پندار چپ چپرچلاق این آماج از مسیر نقد غرب، بازبینی محاسبات و مناسبات آن‌ها، اما در هم‌راهی با آن‌ها که منادی جهان‌ها‌ی باز و ارزش‌ها‌ی آن‌ها هستند، می‌گذرد. منتقدان غرب در جان خود خوب می‌دانند که غرب، توسعه، دمکراسی و جهان آزاد با همه انتقادها هنوز بی‌رقیب است؛ (و به همین دلیل است که کودکان خود را به غرب و دانش‌گاه‌ها‌ی آن می‌فرستند! و حتا خودشان به داشتن مدارک آمریکایی - حتا اگر از نوع خریدنی‌اش باشد- افتخار می‌کنند.)

وقتی نقد غرب به نفی ارزش‌ها‌ی مدرن می‌رسد، بیش از هر چیز نادانی، سردرگمی، ریافروشی، فریب‌کاری و شارلاتانیزم حاکم بر جان و جهان این منتقدان پوشالی آشکار می‌شود؛ نقد غرب برای شارلاتان‌ها طفره‌رفتن از توزیع آزادی، قدرت،‌شان و خدای‌گانی است، و برای نادان‌ها هیچ‌ستانی است که در آن دچار خلسه‌ها‌ی عرفانی می‌شوند و فیل‌شان یاد "حکمت خسروانی" و "علم لدنی" می‌کند. نقد جهان آزاد و جوامع باز تنها با کمک به آن‌ها برای فرارفتن و فراروفتن این مسیر فراهم می‌آید. نقد جهان آزاد، ستایش آزادی و توسعه و انسان خودبنیاد است. نقد غرب نباید و نمی‌تواند در هیچ معنایی به جای‌گزینی شرق و ارزش‌ها‌ی سنتی یا حتا دینی بینجامد. ارزش‌ها‌ی سنتی و دینی هرچه که هستند و از هر کجا که آمده‌اند، چیزی بیش سرجمع رنج‌هایی نیستند که جهان و جهانیان را به ستوه آورده‌ است.

این موضوع البته برای ما اگر ساکنان معنوی یا مادی کشورها‌ی توسعه‌نایافته باشیم، هم دردناک است و هم گاهی دش‌وار! اما واقعیت بزرگ‌تر آن است که راه‌ها‌ی دیگر هم دردناک‌تر‌اند و هم دش‌وارتر؛ و بی‌سرانجام‌تر. نقد غرب ستایش آزادی و دمکراسی است. نقد غرب ایمان به اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و گسترش مناسبات آن است. نقد راستین غرب پشت کردن راستین به سربازان تاریکی است. نقد غرب دوست‌‌داشتن جوامع باز و فاصله‌گرفتن از دشمنان آن است. با خودمان صادق باشیم؛ تا کی می‌خواهیم و می‌توانیم "با دست پس‌بزنیم و با پا پیش‌بکشیم" نقد غرب باید ادامه‌ی تلاش‌ها‌ی ما و جوانان ما برای مهاجرت معنوی به غرب باشد؛ غرب به‌تر و سرمایه‌داری انسانی‌تر دوست داشتن جهان آزاد و سامان بیش‌تر مناسبات و ترتیبات آن است.

جنگ در اوکراین و کک در تنبان غرب‌ستیزان

در تحلیل جنگ اوکراین چپ‌ها در به‌ترین حالت پس از محکوم کردن جنگ و پوتین، بلافاصله می‌گویند "اما"؛ اما گاهی این "اما" مهم‌تر از اصل موضع‌گیری و محکومیت جنگ می‌شود! چه، انگار آن محکومیت امری تحمیلی است و خیلی از دل‌شان برنیامده است. (نه این‌که بخواهم ادعا کنم، دروغ می‌گویند! نه، زیرا این ادعا قابل‌ دفاع نیست؛ و انگیزه‌خوانی بی‌پایه‌تر از آن است که اساسن قابل‌ طرح باشد. با این همه می‌توان تصور کرد که برای گروهی ممکن است این "اما" همین معنا را داشته باشد.) پرسش مهم آن است که چرا؟ چرا چپ‌ها (به ویژه چپ‌ها‌ی چپرچلاق) بیش از اصل داستان دل‌نگران حواشی داستان هستند؟ این مشکل در ایران تنها به چپ‌ها هم محدود نیست! و در میان ایرانیان بسیار دیده می‌شود؛ (برای مثال نهضت آزادی هم پس از محکوم کردن روسیه و پوتین، بلافاصله به اشغال اسراییل، حمله به عراق و افغانستان اشاره دارد.) چرا این گونه است؟ چه نیازی است که به این "اما" چنین جان و نیرو می‌دهد؟

در چشم‌اندازی که این جریان‌ها ایستاده‌اند نوعی این همانی میان آمریکا (غرب) و روسیه (شرق) وجود دارد. یعنی‌ آن‌ها خطاها‌ی سیاست‌خارجی را در دولت‌ها‌ی غربی و دمکرات در اساس با خطاها‌ی سیاسی دولت‌ها‌ی سرکوب‌گر، اقتدارگرا و شخصی یک‌سان می‌بینند. این نگاه که هم‌دلانه‌ترین گزارش از این خطا است، در جا‌ی خود هم نادرست است و هم خطرناک! و بیش از حاشیه‌ای بر نوعی از انگاره‌ی نیرنگ نیست.

درست نیست؛ زیرا در اساس هرچند در هر دو طرف ممکن است خطاهایی در سطوح تصمیم‌سازی، تصمیم‌گیری و اجرا دیده شود، اما از این خطاها حتا اگر بسیار همانند باشند، نمی‌توان به این نتیجه رسید که دولت‌ها‌ی دمکرات و غیردمکرات یک‌سان یا همانند هستند. این همانند‌سازی و همانند‌بینی دروغین است و بر نوعی خطا نظری ملهک اشاره دارد. شاید این تحلیل‌گران گرفتار نوعی یوتوپیای سیاسی هستند و از دمکراسی دریافتی پوتوپیایی دارند که خطاها‌ی دولت‌ها‌ی دمکراتیک چنان آزارشان می‌دهد؟ چه‌کسی و چه‌گونه این اندیشه را در جان آن‌ها روان کرده است که دموکراسی‌ها خطا نمی‌کنند و نباید بکنند؟ و اگر دمکراسی‌ها هم خطا می‌کنند، چرا آن‌ها می‌توانند دولت‌ها‌ی دمکراتیک و غیردمکراتیک را تنها به جهت خطاها‌ی همانند، همانند کنند؟ و همانند ببینند؟ سیاست در عمیق‌ترین معنا کم‌وبیش تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری در پهنه‌‌هایی است که پیش‌تر تجربه نشده است. یعنی ما در سیاست بیش از هر پهنه‌ی دیگری با متغیرهایی که در لحظه تغییر می‌کنند روبه‌رو هستیم. از یک‌طرف ضریب خطا در این پهنه بسیار بالا است و از طرف دیگر هزینه‌ها‌ی خطاها هم. به زبان دیگر سیاست‌ورزی بیزینس بسیار حساس و خطرخیزی است؛ و به همین دلیل است که توسعه‌ی سیاسی هم بسیار دش‌وار است و هم بسیار حیاتی. با این همه باید توجه داشت که توسعه‌ سیاسی و دمکراسی تنها این خطاها را کم‌تر و محدودتر خواهد کرد، و کرده است! اگر کسانی با این گزاره‌ها هم‌راه نیستند، درک مناسبی از توسعه، دمکراسی و توزیع قدرت ندارند و باید درک خود را نه تنها از این مفاهیم و برساخته‌ها که از امر سیاست تازه کنند.

اگر این‌طور است چرا باید اشتباهات احتمالی دولت‌ها‌ی دمکراتیک با یک دولت شخصی و سرکوب‌گر ی‌گانه و هم‌سان دیده شود؟ اگر این همانندسازی‌ها‌ی کاذب از نادانی در درک سیاست، توسعه و‌ دمکراسی برنخیزد، باید پذیرفت که در ذهن این تحلیل‌گران نوعی انگاره‌ی نیرنگ حاکم است و کار می‌کند. یعنی آن‌ها دمکراسی آمریکا و پیچیده‌گی‌ها‌ی آن را به تعبیر خودشان صوری و نمایشی می‌دانند. یعنی در باور آن‌ها (که ممکن است به زبان نیاید) این ظاهر نمایش است؛ در باطن اما داستان دیگری در جریان است؛ آدم‌ها، یا نهادها‌ی قدرت‌مند و پنهانی دیگری هستند که این نمایش‌ها و عروسک‌ها را می‌چرخانند. در دل همین جان و جهان نیرنگ‌آلوده است که گاهی به جای افراد و نهادها، ایدیولوژی‌ها قرار می‌گیرند؛ چه، توضیح نیرنگ‌بنیاد بی‌اساس‌تر و مسخره‌تر از آن است که از زبان‌ها‌ی آدم‌ها‌ی جدی‌تر جاری شود. این آدم‌ها که ظاهرن دانشمند‌تر به نظر می‌رسند به جای آدم‌ها و‌ نهادها‌ی قدرت‌مند از "منطق بازار آزاد" یا منطق "سود بیش‌تر" صحبت و گلایه می‌کنند. و درست از همین‌روست که این‌تحلیل‌ها (و تحلیل‌گران) هم وحشت‌ناک هستند! زیرا در این استدلال‌ها‌ی ظاهرن بسیار انسانی و اخلاقی، هیچ‌نکته قابل توجه و راستی وجود ندارد؛ در این‌جا ما تنها با یک جان و‌ جهان ایدیولوژی‌زده ‌و ذهن زنگ‌زده روبه‌رو هستیم. یعنی انسان و ذهنی که پیشاپیش منطق بازار آزاد و سود‌ بیش‌تر را نپذیرفته است! و لابد راه به‌تری می‌شناسد. در این جا تنها یک مشکل کوچک وجود دارد! و آن این که هنوز کسی نمی‌داند که آن منطق مناسب‌تر و انسانی‌تر چیست و در کجا دیده شده است؟ و چرا همه‌ی این منتقدان با همه‌ی این انتقادها ترجیح می‌دهند در غرب و در جهانی زنده‌گی کنند که برآمد همین منطق به باور آنان خام و خراب است؟

این منطق و این همانند‌سازی زورکی میان غرب و شرق یا توسعه/دمکراسی و عقب‌مانده‌گی/سرکوب بسیار خطرناک است و می‌تواند بیزینس جنگ و صلح را به آشوب‌ها‌ی بیش‌تری مبتلا کند و فرایند دش‌وار تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری را در پهنه‌ی سیاست دش‌وارتر و خطاها را بیش‌تر کند. به زبان دیگر این یوتوپیا که از درک ناتمام امر سیاست رنج می‌برد، سرانجام به یک دیستوپیا می‌رسد. و آن چپ‌ها‌ی به ظاهر جدی‌تر را به چپ‌ها‌ی چپرچلاق پیوند می‌دهد. و چرا این‌گونه نباشد؟ هنگامی که ما کشورها‌ی دمکرات و غیردمکرات را هم‌سان و یک‌سان می‌گیریم، یا خطاها‌ی آنان را برابر و هم‌سان می‌بینیم، بیش از هر چیز بنیان‌ها‌ی انگاره‌ی دمکراسی و توسعه و توزیع قدرت را ویران و داغان می‌کنیم. از ادبیات این بی‌سوادها که پر از واژه‌ها‌ی ادبی و دانشگاهی است بگذرید، برون‌ده نظری آن‌ها چندان تفاوت معناداری با فارغ‌التحصیل‌ها‌ی دانشگاه امام صادق (که ترکیب دردناکی از چپ‌ چپرچلاق، اسلام سیاسی، پسامدرن واپس‌گرا و حتا ناسیونالیسم بدخیم است) ندارد.

دانستن توسعه

هم‌راهی بسیاری از جریان‌ها‌ی چپ و توده‌ها و حتا لایه‌ها‌ی گسترده‌ای از روشن‌فکران در انقلاب ۵۷ با روحانیت و خمینی آن‌قدر شرم‌آور و پرهزینه بود و هنوز هست، که آدمی ناخودآگاه تصور می‌کند باید درس گرفته باشیم و دیگر این خلط‌ها، خبط‌ها و خطاها را تکرار نکنیم. اما دریغ و درد و هزار افسوس که هنوز در بر همان پاشنه می‌چرخد! جریان غالب چپ وطنی چپرچلاق است و در جنگ رسوا‌ی اوکراین، با علی خامنه‌ای هم صدا شده‌اند! و کم‌وبیش با همان استدلال‌ها‌ی نخ‌نمایی که به دفاع از خمینی رفتند به دفاع از پوتین برخاسته‌اند.
چرا این گونه است؟

یکم. روبه‌رویی صادقانه و منتقدانه با فرهنگ توده‌ها و حتا صورت‌بندی واقع‌بینانه‌‌ی آن کار چندان آسانی نیست، و از عهده‌ی هر روشن‌فکر یا سیاست‌مداری برنمی‌آید؛ به ویژه در شرایطی که هواداری توده‌ها بخش مهمی از موتور پیش‌رفت و انرژی سیاسی را در هر اجتماعی رقم می‌زند. یعنی ما با نوعی تریدآف دهشت‌ناک در این پهنه روبه‌رو هستیم؛ اگر توده‌ها و خواهش‌ها و نگرش‌ها‌ی آن‌ها را نقد کنیم، هواداری و هواخواهی آن‌ها را از دست خواهیم داد و اگر چشم به هواداری و انرژی آن‌ها بدوزیم، مدیریت و مدنیت توده‌ها را از دست می‌دهیم. نهادسازی، تعمیق فرهنگ دمکراتیک و درگیریدن توده‌ها با نهادها (که ادامه‌ی فرهنگ و توسعه و سواد است) راه‌کاری است که در جوامع توسعه‌یافته برای عبور از این دش‌واری طراحی و پیش‌‌گذاشته شده است. به عنوان نمونه در اجتماعات و جوامع توسعه‌یافته (و در میان خردمندان) نهادها‌ی شاهد‌یابی ساخته و پرداخته شده است (همانند رسانه‌ها، مراکز علمی و پژوهشی مستقل و خودبسنده) که میان‌جی سیاست‌مدارها (و روشن‌فکران) و توده‌ها باشند. در این جوامع و در سایه‌ی این ابزار البته هم نقد و هم‌ هم‌کاری و هم‌راهی با توده‌ها آسان‌تر خواهد شد. با این همه نباید خوش‌خیالی کرد و کار را تمام‌شده دید. سپاه سیاهی هم بی‌کار ننشسته واز نادانی و انرژی عظیم توده‌ها چشم برنداشته است؛ آن‌ها هم ابزارها‌ی جدیدی را از زرادخانه‌ی جنبش‌ها‌ی پادآزادی و پادبرابری بیرون آورده‌اند و به جنگ نهادها‌ی شاهدیاب شتافته‌اند؛ نهادها‌ی آلترناتیو، آلترناتیو فکت، واقعیت‌ها‌ی ساخته‌گی و نهادها‌ی شاهدیاب موازی، انگاره‌ها‌ی نیرنگ جدید، و خوانش‌ها‌ی جدی از انگاره‌ها‌ی نیرنگ قدیمی درکارند تا دوباره توده‌ها را به سیاهی‌لشکر لشکر تاریکی درآورند. به همین جنگ در اوکراین نگاه کنید. اگر "تجاوز" و "جنگ بی‌معنا و تجاوزکارانه" هنوز معنایی داشته باشد، جنگ اوکراین از جمله‌ی مناسب‌ترین آن نمونه‌ها خواهد بود! در حالی که در همین مورد هم، چنان به آسانی و با آسوده‌گی انگاره‌ها‌ی نیرنگ، گفت‌وگو‌ها‌ی انحرافی و نامربوط، پرچم‌ها‌ی دروغین و شواهد ساخته‌گی و نادرست رایج و روان است که داوری کردن را برای بسیاری از باهوش‌ها هم دش‌وار کرده است.

دوم. بدبینی و بدانگاری در مورد رسانه‌ها یکی دیگر از نافذترین این سازوکارها است؛ آن‌ها به درستی بر فاسد بودن و صادق نبودن برخی از رسانه‌ها اشاره می‌کنند، اما با نادرستی فاسدترین رسانه‌ها را جای‌گزین رسانه‌ها‌ی معتبر و قابل اعتماد می‌کنند. در این که رسانه‌ها گاهی منافع و اغراض ویژه‌ای را دنبال می‌کنند، حرفی نیست؛ واین حقیقتی است که نیازی به تکرار آن نیست. نکته‌ی مهم‌تر اما آن است که ما نمی‌توانیم در غیبت رسانه‌ها و در بی‌اعتمادی کامل به رسانه‌ها زنده‌گی کنیم. راه حل حرفه‌ای‌گری در پهنه‌ی رسانه‌ها است؛ و نیر درجه‌بندی رسانه‌ها در حرفه‌ای‌گری و بی‌طرفی. اما این راه حل (که در کشورها‌ی توسعه‌یافته جا افتاده است و برای بسیاری کار می‌کند.) به کام لشکر تاریکی نمی‌نشیند! آن‌ها بی‌اعتمادی عمیق به رسانه‌ها را می‌پسندند؛ و می‌پراکنند. زیرا در این فضا‌ی مسموم آسان‌تر می‌توانند شواهد دروغین خود را به جای یا در کنار شواهد واقعی به خورد توده‌ها بدهند. (در این چشم‌انداز اصلن عجیب نیست اگر در ایران هنوز هیچ نهادی برای درجه‌بندی رسانه‌ها‌ی فارسی‌زبان شکل نگرفته است! هرچه جامعه وامانده‌تر، از این دست نهادها‌ی میانه بی‌بهره‌تر.)

شوربختانه هیچ راه حل آسانی در افق دیده نمی‌شود. پیش‌رفت و توسعه نام دیگر مدنیت و مدرنیت است؛ و مدنیت و مدرنیت را به بها دهند، نه به بهانه. آن‌که از تاریخ نمی‌آموزد و نمی‌تواند بیاموزد، با آموختن مساله دارد. ایدیولوژی‌زده‌گی و دیدن دنیا از پنجره‌ی تنگ ایدیولوژی‌ها‌ی وامانده و جامانده است که نمی‌گذارد، فرایند دش‌وار آموختن حتا در کلاس تاریخ کار کند و کارگر افتد. دش‌واری آموختن دش‌واری مدنیت و مدرنیت و توسعه است. دانستن توسعه دش‌واری توسعه است.

غرب قابل نقد است، اما...

بی‌شک همان‌طور که شرق را نمی‌توان یک‌کاسه کرد و در مورد آن فتوایی ی‌گانه داد، غرب را هم نمی‌توان و نباید کرد. توسعه‌نایافته‌گی همانند نژادپرستی و نکبت‌ها‌ی دیگر انسانی اموری پاندمیک و گاهی اندمیک هستند! یعنی کم‌وبیش در همه جا یافت می‌شوند (هرچند در برخی از مناطق دنیا چنان در سنت و مناسبات آن آمیخته‌اند که حتا تشخیص آن هم دش‌وار است.) درست است که در غرب ما با سطح توسعه‌ی بالاتری روبه‌رو هستیم و در سنجه‌ها‌ی گوناگون می‌توان این تفاوت‌ها را دید و بررسید، اما این به آن معنا نیست که مثلن در غرب، همه‌ی اجتماعات و آدم‌ها به طور کلی از همه‌ی اجتماعات و آدم‌ها در شرق توسعه‌یافته‌تر هستند! واقعیت بسیار پیچیده‌تر از این اندازه‌ها و تصورها است. به هر سنجه‌ای که از منحنی توزیع نرمال پی‌روی می‌کند، نگاه کنید، در همه‌ی اجتماعات و جوامع ما با یک منحنی منگوله‌شکل کم‌وبیش ی‌گانه‌ای روبه‌رو هستیم. آن‌چه تفاوت دارد عمدتن جابه‌جایی زنگوله در محور افقی و اندکی در محور عمودی است. یعنی به‌طور کلی اجتماعات و جوامع توسعه‌یافته در غالب موارد وضعیت به‌تری دارند. همین.

این همه را آورده‌ام تا به یک آیرونی و تضاد ریاکارانه در گزارش رفتار غربی‌ها و داوری بر آن‌ها در میان خودمان اشاره کنم که چپ چپرچلاق حاضر نیست خود را از آن جدا کند. برای نمونه انگشت گذاشتن بر رفتار دوگانه‌ی برخی از غربی‌ها و دولت‌ها‌ی دمکراتیک در مواجهه با پناهنده‌گان سوری و افغانی و اوکراینی اگر برای اصلاح آن باشد، بسیار ستایش‌انگیز است؛ هم‌چنان که بسیاری از نخبه‌گان در غرب به آن اشاره دارند، اما اگر این غلط‌‌گیری‌ها بهانه‌ای شود برای گسترش انگاره‌ها‌ی نیرنگ و یا بدتر استدلالی باشد برای دامن زدن بر عصبیت‌ها‌ی قومی و جنگ تمدن‌ها و نادیده گرفتن هنجارها‌ی دمکراتیک و جهانی، چیزی بیش از تخلیه هیجان یک روان زخمی و واپس‌مانده نیست. و نخواهد بود.
ما در فرهنگ خودمان کم‌وبیش از برساخته‌ی "حق‌داشتن" محروم و بی‌گانه هستیم! اصلن آن را نمی‌شناسیم. و شاید به همین شوند است که فرایند دمکراسی و حقوق بشر در این خاک به آسانی ریشه نمی‌دواند. چه، ما غالبن و قالبن حق‌داشتن را صورتی و دنباله‌ای از برساخته‌ی "حق‌بودن" می‌دانیم. این که غربی‌ها بنیان‌گذار حقوق بشر و قانون در این معنا و برای حفاظت از این دست حقوق بوده‌اند چندان عجیب نیست؛ چه، غربی‌ها و یونانی‌ها کاشف این نکته بوده‌اند و آن‌ها بودند که برای نخستین بار و به عنوان یک میراث بشری توانسته‌اند حق‌بودن را از حق‌داشتن جدا کنند و حق‌داشتن را مقدم ‌و سرتر و برتر از حق بودن بشناسند و بنشانند.

در فرهنگ ایرانی اسلامی (تا آن‌جا که من یافته‌ام) نزدیک‌ترین روایت به این موضوع و‌ موضع شاید این‌ جمله از ابوالحسن خرقانی باشد که بر سردر خانقاه خود نوشته بود: «هرکه در این سرا درآید نان‌اش دهید و از ایمان‌اش مپرسید؛ چه آن‌کس که به درگاه باری تعالی به جانی ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نانی ارزد.»
آشکارا در این برهان لطف لطیف هنوز خودبنیادی آدمی و حق خطا کردن که در جایی به خدایی‌کردن آدمی می‌رسد، دیده نمی‌شود! با این همه این گزارش آن‌قدر انسانی است که به جدا کردن برخی از حق‌داشتن‌ها از حق‌بودن‌ها رسیده است و فتوا داده است. حالا برخی از ما یعنی شرقی‌ها که با اصل مطلب مساله داریم؛ و هنوز در برابر حقوق بشر و دمکراسی اما و چرا می‌آوریم؛ با نقد رفتار برخی از غربی‌ها که گرفتار نکبت توسعه‌نایافته‌گی‌اند و از نژادپرستی رنج می‌برند، می‌خواهیم کل این فرهنگ و مدنیت باشکوه را به پرسش بکشیم! نادانی در دریافت این تاریخ اندیشه است که به چنین نقدهایی در مورد غربی‌ها می‌رسد. هرجا این خبط‌ها، خلط‌ها و خطاها دیده می‌شود پا‌ی یک ایدیولوژی موزی و مزمن در میان است؛ یعنی یک انسان ایدیولوژی‌زده و زخمی در جایی ایستاده است و با درهم‌ریختن این مرزها‌ی باریک و گاهی تاریک می‌خواهد برای زخم‌ها‌ی خود از نادانی مرحمی بسازد. دمکراسی‌ها قابل‌نقد هستند، اما دمکراسی‌ها همانند حکومت‌ها‌ی سرکوب‌گر و اقتدارگرا نیستند! آن‌ها بسیار جلوتر هستند.

یک نمونه از چپ چپرچلاق در تحلیل تجاوز به اوکراین

نمونه‌ای از این چپ‌زده‌گی بی‌سروته را که در نوع خود شاه‌کار به حساب می‌آید من از یک چپ چپرچلاق انتخاب کرده‌ام که همه‌ی نشانه‌گان آن را یک‌جا دارد. او می‌گوید: برخی از «منتقدان نظم نوین جهانی بر این نکته تاکید کرده‌اند که ارزش‌های مدرن در جهان سرمایه‌داری ذیل منطق بازار رفته و تعیین کننده نهایی، منطق سود است. روسیه می‌تواند لشکرکشی نظامی کند و مقابله‌ای جدی را در برابر خود نبیند چون در منطق اقتصادی جهان جایگاه مهمی دارد. ‏شهرهای بزرگ اروپا مالامال از سرمایه‌گذاری روس‌ها است. منابع اقتصادی آن‌ها چنان در تنظیم امور جهانی نقش بازی می‌کند که چشم‌پوشی از آن ممکن نیست. این واقعیت هرگونه آرمان انسانی مدرن را می‌تواند تعلیق کند و همه دنیا را در واقع به همدست او مبدل کند.»

تا این‌جای کار این چپ چپرچلاق خطا کرده‌است؛ چه، هنوز چند روز بیش‌تر از جنگ اوکراین نگذشته است که تمام ناتو، غرب و جهان آزاد با همه‌ی دش‌واری هم‌پارچه در برابر روسیه و تجاورزگری آن ایستاده است. (بگذریم که در این لوچ‌بینی در اساس ذکری از خطر جنگ اتمی نشده است.)

او ادامه می‌دهد: «آن‌چه مهم است اینست که روس‌ها از روی دست "برنامه‌ عملی" مشق نوشته‌اند که در تنظیم آن آمریکا و غرب نقش اصلی را در مدرنیته متاخر داشته‌اند.»

نگذارید این برساخته‌ی "برنامه‌ی عملی" یا "مدرنیته‌ی متاخر" شما را سرگران و گیج کند! این‌ها همه انحرافی‌اند و تنها برای استتار چپرچلاق بودن ماتن و لوچ‌بینی او آمده است. او می‌خواهد بگوید آمریکا و روسیه هم‌کاسه‌اند و این دعواها همه ساخته‌گی و زرگری است. یا بدتر او می‌خواهد بگوید: روسیه‌ی عروسک آمریکا و هر دو عروسک سرمایه‌داری‌اند! این درخشش تیره خوانشی دیگر از همان ادعا‌ی مرتضی مطهری است که نیم قرن پیش گفت: «کمونیسم و امپریالیسم مانند دو تیغه یک قیچی هستند که گرچه در ظاهر با هم تضاد دارند، اما در واقع هر دو برای قطع یک ریشه به حرکت در می‌آیند.» (دست‌کم نیم قرن واپس‌مانده‌گی برای چپرچلاق خواندن یک نویسنده منصفانه باید باشد.)

او همانند یک دن‌کیشوت می‌گوید: «آنچه دیده می‌شود، هر خبر و اقدامی، هر مقایسه و تحلیلی به ما می‌گوید آنچه در جهان معاصر از سر می‌گذرانیم غلط و غیرانسانی است... نظم موجود همان بی‌نظمی ترسناکی‌ست که باید آن را دور انداخت. دیوانگیِ قدرتْ توزیع شده و استیصال، مرسوم‌ترین واکنش مردم به این صحنه است. باید قبول کنیم که در تعیین خط و مشی‌های اجتماعی و سیاسی کلان، "مردم" حذف شده‌اند.»

به واژه‌ی بی‌زبان "مردم" نگاه کنید. حالا هر احمقی هر حماقتی را می‌خواهد به مردم تحمیل کند از این واژه بهره می‌برد! و چه حماقتی بالاتر از آن که در جهانی که اعلامیه‌ی جهانی و منشور جهانی حقوق بشر هست به جای این واژه‌ها‌ی زبان‌دار به واژه‌ی بی‌زبان مردم متوصل شویم؟ مگر غیر از دمکراسی راه دیگری هم برای درگیریدن مردم در سیاست هست؟ و اگر نیست، چرا این چپ چپرچلاق می‌خواهد بگوید آمریکا به عنوان یکی از نمونه‌ها‌ی درخشان دمکراسی و آزادی با روسیه که نمونه‌ای بی‌تردید از اقتدارگرایی و سرکوب است، برابر هستند؟ یا از روی دست هم مشق گرفته‌اند؟

او برای این‌که نادانی خود را هم‌چون یک دانایی تروتازه صورت‌بندی کند پا‌ی "راستی‌آزمایی" را هم به میان می‌کشد و می‌پرسد: «آیا سیاست از ورزش جداست؟ آیا نباید تیم‌های ورزشی روسیه را به‌خاطر تجاوز به اکراین از مسابقات ورزشی کنار گذاشت؟» و چون پرسشی در واقع درمیان نیست ادامه می‌دهد: «پاسخ به این سؤال همان پاسخ به این پرسش خواهد بود که با اسرائیل چه باید کرد؟»

در غرب هم منتقدان و جریان‌ها‌ی بسیاری هستند که سیاست‌گذاری‌ها‌ی کشورهای دمکرات و غربی در پشتی‌بانی غیرمشروط از اسراییل را نمی‌پسندند. اما از این نقد درست و راست نمی‌توان به آن ادعا‌ی نادرست و ناراست رسید و دمکراسی‌ها را با همه‌ی خطاها‌ی ممکن در کنار حکومت‌ها‌ی سرب و سراب و سرکوب گذاشت.

این چپ چپرچلاق اما این‌گونه به داستان نگاه نمی‌کند او فقط با غرب و برخی از پاسخ‌ها‌ی آن به مشکلات تازه مشکل ندارد. مشکل او با مدرنیته است. او شوالیه‌ی تاریکی است هرچند با ابزارها‌ی جدید به جنگ جوامع باز و مناسبات آن آمده است. و از همین روست که از پرسش اول تمام نشده یک پرسش دیگر هوا می‌کند. «و سوالی چه بسا مهم‌تر: آیا زندگی مدرن و اروپایی بودن بطور خودکار می‌تواند سوژه مدرن بسازد؟»

گیرم نمی‌تواند و اصلن گیریم اروپایی‌ها خر هستند! زنده‌گی رویایی شما و پیش‌نهاد شما چیست؟ و چرا در آمریکا و دانشکده‌‌ها‌ی آمریکایی در جست‌وجوی آن هستی؟

ادامه می‌دهد: «روس‌ها که تا پیش از این بخشی از سوژه مدرن و اروپایی به حساب می‌آمدند، سوژه‌هایی که گفته می‌شد با فروپاشی شوروی و پیوستن به جهان آزاد رها شده‌اند، همین روس‌ها، می‌دانیم که حامیان پوتین و حتی سیاست‌ او درباره اوکراین ‌اند؛ کسانی که برای اشغال کریمه هورا کشیدند و در رویای احیای امپراتوری روسیه‌اند.»

بلاهت هم حدی دارد! گیریم همان‌طور که رسانه‌ها‌ی بسته‌‌ی روسی می‌گویند، ۷۰ درصد مردم روسیه هوادار پوتین و اقدامات او هستند و برای او هورا کشیدند؛ از این ادعا چه نتیجه‌ای باید گرفت؟ باید اروپایی بودن روس‌ها یا دمکراسی اروپایی‌ها را انکار کرد؟ یا باید خطر اقتدارگرایی در جهان را در عمق جان خود جدی گرفت. او انگار چنان از احساس حقارت در برابر غرب رنج می‌برد که به نکوهش ادعا‌ی نوعی ‌ژن برتر در غرب برآمده است. اما تا آن‌جا که می‌دانیم تنها راست وحشی این ادعا را دارد و خوش‌بختانه آن‌ها در دمکراسی‌ها با همه‌ی خطراتی که دارند، هنوز عمده نشده‌اند. و به همین دلیل باید هواخواه دمکراسی و جامعه‌ی باز بود. جامعه باز همیشه خوش‌خیم‌تر از یک جامعه‌ی بسته است. (این جماعت وقتی پا‌ی دین و شرق در میان است به درستی می‌گویند نباید اسلام‌گرایان و حاکمان مسلمان را نماد مردمان ایران و مسلمان دید، اما وقتی پا‌ی غرب در میان است با ناراستی و به نادرستی تفاله‌ها‌ی غرب را نماد آن می‌بینند.)

چپ چپرچلاق چنان از"منطق بازار" و "سود بیش‌تر" می‌نالد که انگار می‌توان بازار را یا منطق سود را تغییر داد. این ذهن ایدیولوژی‌زده چنان گرفتار یوتوپیا‌ی بازار و انسان و جهان است که هیچ محاسبه‌ای از هزینه‌ی دیستوپیایی که به بیضه نشسته است، ندارد. او اساسن نمی‌داند چه می‌گوید. عالی‌ترین شکل کنترل آزاد و آزادی در بازار آزادی (که از اتفاق در غرب دیده می‌شود و به حفظ منافع خریداران و ‌گروه‌ها‌ی آسیب‌پذیر می‌اندیشد)، چیزی بیش از درکی مدرن‌تر از منطق بازار و سود و آزادی نیست! (برای این‌جا دعوا‌ی مدرن‌ها و پسامدرن‌ها را در اپوخه بگذارید.) برای تغییر اوضاعی که نمی‌پسندیدم لازم نیست نیرو‌ی جاذبه را انکار یا بی‌کار کنیم! باید بیاموزیم چه‌گونه می‌توان از آن بهره برد و پری به پرواز گشود. این چپ‌ها در نقد بازار آزاد و‌ منطق سود افسانه می‌بافند، روضه می‌خوانند، و آخوندی می‌کنند. آن‌ها تنها دل‌شان برای قبیله و غار تنگ شده است. آن‌ها نمی‌دانند چه می‌گویند.

آسیب‌شناسی انحطاط در ایران باید در جایی تکلیف ما را با جریان‌ها‌ی بدخیم اسلام سیاسی، ناسیونالیزم و چپ چپرچلاق روشن کند. این جریان‌ها اگر چه برآمد نقد سنت و پاسخی به انحطاط هستند، اما باردار بدخیمی سنت و امکان بازتولید آن هم هستند. آن‌ها اگر به قدرت برسند همه چیز را ویران می‌کنند و اگر بیرون از قدرت باشند به راست وحشی در غرب بهانه می‌دهند که هرچه را می‌تواند ویران کند.

برای برون‌شد از این نکبت‌ها و دش‌واری‌ها باید خود را متعهد به آمیزش اجتماعی مسالمت‌آمیز و هرمنوتیک صلح کنیم. چه، هرمنوتیک صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت‌آمیز است که در نهایت می‌تواند نشان ‌دهد ما در کجا ایستاده‌ایم و چه اندازه از این آسیب‌ها و بدخیمی‌ها‌ی سنتی رنج می‌بریم. و هیچ توضیح و ادعایی مناسب‌تر از آمیزش اجتماعی مسالمت‌‌آمیز و هرمنوتیک صلح نمی‌تواند جریان‌ها‌ی بدخیم را نشان‌دار کند.

ــــــــــــــــــــــــــــ

پانویس‌ها
۱- منظورم از چپ آمریکایی کسانی همانند نوآم چامسکی، برنی سندرز و الیزابت وارن هستند.
۲- چپ چپرچلاق را نخستین بار من در نقد علی علیزاده به کار برده‌ام. اما شواهد نشان می‌دهد که این جریان در میان چپ‌ها‌ی ایرانی بسیار بزرگ و تنومند است. و به همین دلیل پرداختن به آن بسیار لازم. اما نباید این متن به عنوان متنی ضد چپ خوانده شود. چه، هم در میان چپ‌ها‌ی ایرانی اندیشمندان و سیاست‌مداران بزرگ و درخوری دیده می‌شود و هم در میان لیبرال‌ها آدم‌ها‌ی شلخته و شکسته کم نیست. اصولن توسعه‌نایافته‌گی در ایران امری عمومی است و همه‌ی جریان‌ها از آن آسیب دیده‌اند و رنج می‌برند.
این مجموعه کم‌وبیش پیش‌تر در یاداشت‌هایی در فیس‌بوک آمده است. این متن ادامه‌ی آن یاداشت‌ها و ویراستی تازه از آن‌ها است.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy