پژوهشهای نوین درباره اسلام هر روز بیشتر از روز پیش ما را به این برداشت رهنمون میشوند که اسلام در درون مرزهای ایران و در گذر چندین سده از دل مسیحیت یکتاپرست پدید آمده است. انبوهی از عربهای باورمند به شاخههای گوناگون مسیحیت باختری که پس از سده سوم میلادی و بویژه پس از سرکوبهای گسترده دگرکیشان در امپراتوری بیزانس به ایران گریخته بودند، سرانجام در حکومت عباسیان به دینی فرارستند که دیرتر اسلام نام گرفت. این عربها ولی از درون بیابان سوزان حجاز به درون مرزهای ایرانشهر نیامده بودند. آنان سدهها در کنار دیگر شهروندان ایرانی در شاهنشاهی ساسانی زیسته بودند و دور از پندار نخواهد بود که بیانگاریم آنان نیز درباره باورهای همسایگان خود، یعنی باورمندان به آئین مزدیسنا بسیار کنجکاو بوده باشند. اینکه قرآن از "مجوس" در کنار مسیحیان و یهودیان و صابئین نام میبرد[۱] و فقه اسلامی زرتشتیان را از "اهل کتاب" میشمارد، خود گواه استواری بر درستی دستآوردهای اسلامپژوهی بازنگرانه است.
از دیگر سو همانگونه که در کتاب مغاک تیره تاریخ نشان دادم، تاریخنگاری عباسی تلاش گستردهای داشت بر اینکه پیوندهای تاریخی-تباری-اسطورهای بیگسستی میان ایرانیان و عربان و یهودیان پدید آورد و بدینگونه از تودههای ناهمگون زیونده در ایرانشهر ساسانی یک امت واحده در امپراتوری اسلام بسازد.
در پیش روی چنین پسزمینهای بیهوده نخواهد بود، اگر ببینیم نگاه این تاریخنگاران، که به سفارش دستگاه دیوانی عباسیان کار میکردند، به زرتشت چگونه بوده است. یکی از نکتههای برجستهای که در همان آغاز کار به چشم میخورد، پیوند زرتشت با انبیاء بنیاسرائیل است:
«بعضى از اهل کتاب از مردم فلسطین پندارند که او خادم یکى از شاگردان برگزیده ارمیاى نبى بود. تا از او در کارى خیانتى سرزد، استادش او را نفرین کرد، به پیسى مبتلى شد، از آنجا به آذربایجان رفت و دین مجوسیت را بنا نهاد، و نزد بشتاسب رفت و دین خود به او عرضه داشت پادشاه را خوش آمد و مردم را به پذیرفتن آن واداشت» [۲]
«اندر عهد کشتاسب زردشت بیرون آمد، و گشتاسب دین وى بپذیرفت، و گویند نهم پسر بود از آن ابراهیم خلیل علیه السّلام، و شاگرد عُزَیر بود، از آذربایگان به بلخ رفت، و شعبدها نمود، چنانک اندکى گفته شدست، و کتاب بستاق» [۳]
بدینگونه زرتشت نه تنها از شاگردان پیامبران اسرائیلی خوانده میشود، که خود نیز از فرزندان ابراهیم بشمار میآید. در اینجا همانندی شگرفی با گزارشهای همین تاریخنگاران درباره پادشاهان ایرانی میبینیم. برای نمونه مقدسی در باره فریدون چنین مینویسد:
«در بعضى از کتابهاى سیَر عجم خواندم که ابراهیم در سىامین سال شهریارى آفریدون زاده شد، با اینکه بعضى او را خود ابراهیم مىدانند» [۴]
درباره زادگاه، زندگی و پیامبری زرتشت با افسانههایی روبروئیم که باز هم نمونههای آن را تاریخ طبری و طبقات ابن سعد دیدهایم:
«او از مردم ایران بود. کتابى نوشت و آن را در روى زمین گرداند. همه جا برد و به همه کس نشان داد، ولى هیچ کس معنى آن را ندانست. زرتشت گمان مىکرد کتاب او کتابى آسمانى است که به وى خطاب شده است. این کتاب را اشتا [اوستا] نامید و از آذربایجان به فارس رفت. مردم فارس نیز ندانستند که در آن چیست و آن را نپذیرفتند. سپس به هندوستان رفت و آن را به فرمانروایان هند نشان داد. از آن جا به چین و ترکستان رفت، ولى هیچ کس آن را نپذیرفت و همه او را از شهرهاى خود راندند. آنگاه به شهر فرغانه رفت. پادشاه فرغانه خواست او را بکشد. ولى او گریخت و به درگاه ویشتاسب بن لهراسب روى آورد. ویشتاسب فرمود تا او را به زندان اندازند. زردشت چندى در زندان به سر برد و شرحى بر کتاب خود نوشت و آن را زند نامید که به معنى تفسیر است. بعد کتاب دیگرى در شرح زند نگاشت و آن را پازند نامید که بمعنى تفسیر بر تفسیر است» [۵]
از آنجا که در دینهای ابراهیمی "معجزه" جایگاه ویژهای در زندگی پیامبران دارد، باید زرتشت نیز با کارهای شگرف سخن خود را به مردم بپذیراند:
«بعد، ویشتاسب که در بلخ به سر مىبرد، زردشت را فرا خواند. زردشت همینکه بدو رسید، آئین خود را آغاز کرد و او را از اندیشههاى خود به شگفتى انداخت، چنان که فریفته او شد و به کیش او گروید و [... ] اما زرتشتیان برآنند که زرتشت از مردم آذربایجان است. او بر پادشاه روزگار خود، از سقف ایوان او فرود آمد در حالى که یک پاره آتش در دست داشت و با آن بازى مىکرد و آتش دستش را نمىسوزاند. هر کس دیگرى هم که آن آتش را از دست او مىگرفت، دستش نمىسوخت» [۶]
یکی از ویژگیهای برجسته، اگر نگوییم برجستهترین ویژگی تاریخنگاری دینی، پدیدهای است که من آن را "پیشگوئی گذشته" مینامم. بدینگونه که در این نوشتهها سالها پس از یک رخداد تاریخی داستانی سروده میشود که بر پایه آن، کسی سالها پیشتر از آن رویداد بر آمدنش نوید داده بوده است. یکی از شناخته شدهترین این پیشگوئیها، همان است که در کتاب عهد عتیق به آن "مکاشفه دانیال نبی" میگویند. در آنجا نویسندگان کتاب مقدس یهودیان با آفریدن چهرهای بنام دانیال، سالها پس از مرگ کوروش پیروزی او بر بختالنصر را "پیشگویی" میکنند. ابناثیر نیز در کتاب خود پای در جایپای نگارندگان عبرانی مینهد:
«از آتشى که در دست زردشت بود، آن آتشکدهها را برافروخت. زردشتیان مىپندارند آتش پرستشگاههاى ایشان از همان آتش برافروخته شده که تا امروز همچنان روشن است و هرگز خاموش نگردیده است. ولى دروغ مىگویند زیرا - به گونهاى که ما به خواست خداى بزرگ در جاى خود شرح خواهیم داد -، هنگامى که خداوند محمد صلىالله علیه و سلم را به پیامبرى برانگیخت، آتش تمام آتشکدههاى زردشتیان خاموش شد» [۷].
«در کتاب زردشت دانشهاى گوناگون مانند ریاضیات و احکام نجومى و پزشکى و جز اینها از اخبار سدههاى گذشته و کتابهاى پیامبران است. این دستور نیز در کتاب او آمده است: "آنچه را که من براى شما آوردهام، نگاه دارید و دریابید تا هنگامى که مردى داراى شترى سرخ - یعنى محمد، صلىالله علیه و سلم - به نزد شما بیاید. و او درست در هزار و ششصد سال دیگر پدیدار خواهد شد" در پى این پیشگوئى کینهاى میان ایرانیان و تازیان افتاد. در تاریخ فرمانروائى شاپور ذو الاکتاف نیز یادآورى مىشود که از جمله انگیزههاى جنگ تازیان همین سخن بوده است. خدا بهتر مىداند» [۸]
در مجمل التواریخ والقصص نویسنده پای را از این نیز فراتر مینهد و شاپور را به مکه و به نزد نیای محمد میفرستد:
«اندر پیروزنامه خواندم که کینه شاپور با عرب از آن بود که در احکام جاماسب بخواند که از عرب پیغمبرى بیرون آید و دین زردشت براندازد، و چون بسیارى بکشت از عرب سوى مکّه و حجاز آمد، قصىّ بن کلاب جدّ پیغمبر علیه السلام با اشراف پیش آمد، پیرى فرّهمند، شاپور ازین سخن ویرا پرسید، قصى گفت همانا کى خود نباشد، این سخن دروغ است و اگر بودنى است و خداى تعالى در آن حکمى نهادست کس نتواند که آنرا بگرداند. شاپور گفتا راست مىگویى»
درباره زادگاه او همگان کمابیش همسخنند و او را از آذربایجان میدانند. بلاذری حتا شهر زادگاه او را نیز میداند و آن را ارومیه مینامد[۹]. گرذیزی شمار سالیان زندگانی او را ۷۷ میداند و کشنده زرتشت را مردی بنام "براتروکرش" مینامد[۱۰]. برخی از این تاریخنگاران به ویژگیهای آئین او و جهانبینیاش نیز پرداختهاند. یعقوبی مینویسد:
«ایرانیان بکیش زردشت که او را پیغمبر خود میدانند بر این بودند که روشنى - و آنرا زروان مىنامند- قدیم و ازلى است، و در اثر لغزش اندکى اندیشه بدى کرد که غصهناک شد، چون نیک زشت میگردد و خوشبو بدبو میشود [... ] پس چون قدیم اندیشه بد کرد و آه سردى از نهاد برکشید آن غصه از درونش برون آمد و در پیش رویش مجسم گردید، این غصه مجسم شده پیش روى قدیم را اهرمن نامند و زروان را هرمز نیز گویند، اهرمن خواست با هرمز بجنگد هرمز براى آنکه بدى انجام ندهد نخواست، و نیز گفتهاند که هرمز و اهرمن دو جسم و دو روحند و در میان آنها براى دشمنى شکافى است نه آنکه بهم پیوسته باشند. و گفتهاند هرمز یعنى روشنایى اجسام و مناسبات آنها را مىآفریند و اهریمن ضررها را در این گوهرها خلق مىکند مانند زهر در حشرات زننده و خشم و خستگى و بدیها و دشمنى و کینهورزى و ترس در حیوان زیرا که خدا خالق گوهرها و عرضهاى مناسب آنها است» [۱۱]
کمابیش همه این گزارندگان دین ایرانیان را در روزگار پیش از زرتشت دین صابئی خواندهاند[۱۲]. اگر صابئی همانی باشد که ما امروزه میشناسیم، باید این سخن را نیز تلاش دیگری بشمار آورد، برای پیوستن ایرانیان به بنیاسرائیل و دینهای ابراهیمی، چرا که صابئیان همان پیروان یحیی تعمید دهندهاند، که داستانش به زمان عیسای ناصری، یعنی سالهای آغازین سده یکم بازمیگردد. بدینگونه دوران زرتشتی بودن ایرانیان یک میانپرده در میان دو دین ابراهیمیِ صابئی و اسلام است. یک گزارش دیگر هم شایان ارج ویژهایست و باید بدان پرداخت. پافشاری تاریخنگاران مسلمان بر پیوند میان دربار ویشتاسبشاه و زبان عبری، آنان را به آشفتهگوئی واداشته است. ابناثیر مینویسد:
«مردى از فرزندان اسرائیل پیش ویشتاسب رفت. او خود را پیامبرى مىپنداشت که از سوى خداوند براى راهنمائى ویشتاسب فرستاده شده بود. از این رو در بلخ به نزد پادشاه رفت. او به عبرى سخن مىگفت و زرتشت، پیغمبر ایرانیان، نیز سخنانش را شرح و تفسیر مىکرد. جاماسب، دانشمند دربار ویشتاسب هم گفتههاى او را از زبان اسرائیلى ترجمه مىکرد» [۱۳]
«علماى فرس معتقدند که زرادشت از تخمه منوشهر شاه است و پیامبرى از بنى اسرائیل بر بشتاسب که در بلخ بود، مبعوث شد. زرادشت و جاماسب دانا که او نیز از تخمه منوشهر بود هر چه آن پیامبر به زبان عبرانى مىگفت به زبان فارسى مىنوشتند جاماسب زبان عربی مىدانست و براى زرادشت ترجمه مىکرد» [۱۴]
پس زرتشت و جاماسب دانا سخنان آن پیامبر "عبرانی" را به پارسی مینوشتند، و جاماسب که "عربی" میدانست، آن سخنان را برای زرتشت ترجمه میکرد[۱۵].
چکیده سخن اینکه مسلمانان چهره زرتشت را بر گونه پیامبران خویش، و بویژه پیامبران عبرانی میآراستند و تلاش شگفتانگیزی در راستای پیوستن سرگذشت او با پیامبران بنیاسرائیل داشتند. تاکید چندباره آنان بر اینکه زرتشت از شاگردان عزیر یا ارمیاء بوده و رساندن تبار او به ابراهیم خلیل و همچنین فرستادن یک پیامبر عبرانی به دربار ویشتاسب و عبری دانستن زرتشت و جاماسب را میتوان تلاشی برای ساختن یک "امت واحده" از پارسیان پیرو آئین مزدیسنا و عربهای مسیحی در درون مرزهای ایرانشهر دانست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ. الحجج/ ۲۲
[۲] تاریخ ابنخلدون، ترجمه، پوشینه ۱، برگ ۱۸۲ / الکامل فی تاریخ، پوشینه ۳، برگ ۱۰۵
[۳] مجمل التواریخ و القصص، برگ ۹۲
[۴] آفرینش و تاریخ، ترجمه، پوشینه ۱، برگ ۵۰۲
[۵] الکامل فی تاریخ، پوشینه ۳، برگ ۱۰۶
[۶] همان، ۱۰۸
[۷] همان، ۱۰۸
[۸] همان، ۱۰۷
[۹] فتوح البلدان، ترجمه، برگ ۴۶۳
[۱۰] زین الأخبار، برگ ۵۲
[۱۱] تاریخیعقوبى، ترجمه، پوشینه ۱، برگ ۲۱۸
[۱۲] الکامل فی تاریخ، پوشینه ۳، برگ ۱۴۷ / غرر اخبار ملوک الفرس، ترجمه، برگ ۱۱۹
[۱۳] الکامل فی تاریخ، پوشینه ۳، برگ ۱۴۷
[۱۴] تاریخ ابنخلدون، ترجمه، پوشینه ۱، برگ ۱۸۲
[۱۵] یکتبان بالفارسیة ما یقول ذلک النبیّ بالعبرانیة، و کان جاماسب یعرف اللسان العربیّ و یترجمه لزرادشت / تاریخابنخلدون، ج۲، ص: ۱۹۰
برگرفته از [بنیاد میراث پاسارگاد]
«منافع ملی» در مسلخ «مصالح اسلامی»، امیر امیری
ویژگیهای استبدادزای انقلاب ایران، شیدان وثیق