• غربستیزی شکلی از عصبیت قومی است
با همهی فحشهایی که شب و روز به جهت گشودن در بدشگون غربستیزی نثار جلال آلحمد و احمد فردید میشود و نیز با همهی هزینههای هنگفتی که در ادامهی آن نکبت نادانی در همکاری جریانهای چپ و جمهور وحشت اسلامی بر ایران آوار شد، آشکار است که غربستیزی و فرزند خلف آن آمریکاستیزی نه با آن دونکیشوتها آغازیده است و نه با آنها پایان خواهد یافت. ترکیب دردناک خودبزرگبینی (به جهت شکوه تاریخی سپریشده) و خودکمبینی (به دلیل حاشیهنشینی طولانی و توسعهنایافتهگی) در میان ایرانیان (و حتا میتوان گفت شرقیها) سدهها است که قربانی میگیرد و نگذاشته است و هنوز نمیگذارد آنها بپذیرند که بازی تمام و غرب برنده شده است. نوعی عصبیت قومی در جان و جهان ما جاری است و آزارمان میدهد و امکان پیشرفتن را از ما گرفته است. ما چنان با غم شیرین گذشته خوشایم که نمیخواهیم باور کنیم جهان تغییر کرده است؛ و امروز، روز دیگری است.
این روزها ما با اشکال تازه و مخفیتری از غربستیزی و آمریکاستیزی هم روبهرو هستیم، که اگر حواسمان نباشد، هزینههای بسیار دیگری روی دستمان خواهد گذاشت. نشانه رفتن به آدمکهای حصیری و حمله به انگارههای رنگارنگ نیرنگ در این پهنه کار کارستانی نخواهد بود. چه، نقد اگر نقد باشد و نقاد اگر حرفی برای گفتن داشته باشد باید برود سراغ جدیترین و در همان حال منطقیترین نمایندهی این جریان تا بتواند به قلب حادثه بزند؛ و گرنه زخم زدن به جریانهای غربستیز و آمریکاستیز اگر نتواند به آسیبهای زیرین این دست پندارها نقب بزند کاری از پیش نخواهد برد. تنها حرف و حدیثها را بیشتر و عبور از این آسیب را دشوارتر خواهد کرد.
غربستیزی زیرپوستی
در میان ایرانیان جدیترین شکل غربستیزی و آمریکاستیزی ایرانی از اتفاق در میان چهرهها، روزنامهنگاران و شخصیتهایی دیده میشود که ساکن غرب هستند؛ این جماعت کموبیش غرب را میشناسند (دستکم چون ساکن آنجا هستند این ادعا را دارند.) و با زبان انگلیسی آشنا هستند. (یعنی در دالانها تنگ ترجمه سرگردان نیستند و به غرب و آمریکا از پنجرهی تنگ عینکهای خود نگاه نمیکنند.) آنها غالبن درسخوانده و متخصص در برخی از رشتههای دانش و تکنیکاند. کم وبیش دمکرات و مدعی و متعهد به حقوق بشر هستند. در نتیجه غربستیزی این دسته از ایرانیان با چپها به طور عام و با چپهای وامانده در گل تاریخ اندیشه که من آنان را چپ چپرچلاق میخوانم متفاوت است. این گروه اگر لیبرال و راست هم باشند، همانند راستهای وحشی نیستند که سودای غارت در کلههای پوکشان شعله میکشد؛ نادانهایی بیپرنسیب و بیاتیکت که خود را زرنگ میدانند و اگر لازم افتد زبان غربستیز و آمریکاستیز هم دارند. یعنی این غربستیزهای جدید نه چپرچلاقاند و نه وحشی؛ آنها زیرپوستی هستند! آنها غالبن در پوستین منتقد غرب و رفتار آمریکا ظاهر میشوند. نه این که بخواهم ادعا کنم، نقدها یشان یا ادعاها یشان دروغین و ریاکارانه است (که اگر باشد خود به خود به آدمکهای حصیری دگردیسی مییابند و نقدشان هم چندان اهمیتی نخواهد داشت.) بلکه میخواهم تیپلوژی و تصویری دقیقتر از آنها را بکشم. آنها غالبن صادق و حتا دقیق به نظر میرسند و باید به عنوان اندیشمند و روشنفکر مورد نقد و توجه باشند.
دشواره آن است که ما با جماعت روبهرو هستیم که ممکن است در دلاش همانند ناصرالدین شاه که در صفر نخستین به سپهسالار گفت: «وضع قوانین جدید و ترقیات حاضره این عصر خیلی مشکل است که بتوان به زودی اجرا کرد»، باشیم، اما در زبان گرفتار خوانشی از اباطیلی همانند «شبیخون فرهنگی» و «جاهلیت مدرن» باشیم که لقلقهی ذهن الکن علی خامنهای است!
به زبان دیگر به جای نقد کسانی که درکی و حظی از دمکراسی و مناسبات تازه ندارند، باید به نقد کسانی پرداخت که در زبان ستایشگر دمکراسی، حقوق بشر و سکولاریسم هستند، اما در عمل به جهت گرفتار شدن در چالهی خرگوش غربستیزی و آمریکاستیزی خوانشی یوتوپیایی از این مفاهیم را علم کردهاند و با هر رخدادی در پهنهی سیاست جهانی المشنگه راه میاندازند و صداقت غربیها در ایمان و تعهد به این مفاهیم را به چالش میکشند!
یک نمونهی برجسته از این دست غربستیزان پنهان اکبر گنجی است.
اشتباه نشود؛ او را من روزنامهنگاری برجسته و بسیار محترم میدانم و در موارد بسیاری (که پای ایران و نقد خامنهای در میان است) خود را کموبیش با او همراه و همسو احساس میکنم. او هم صادق است و هم پرکار. نوشتههای او پر از آمار و شاهد است. ممکن است ما با نتایجی که او از آن آمار و شواهد میگیرد، چندان همرای نباشیم، اما او گرفتار خبرهای زرد، آلترناتیو ریالیتی، دروغپردازی، انگارههای نیرنگ رنگورورفته و نخنما نیست و نمیشود. او صاحب اندیشه و منطق است! در راهی که میرود هم صاحب سبک است و هم معتبر. با این همه دستکم در داوری من او هم در چالهی خرگوش غربستیزی افتاده است و کمی تا قسمتی آمریکاستیز است.
همانند اکبر گنجی در آمریکا و در میان چپهای سوسیالدمکرات آمریکایی کم نیست، اما به دلایلی که خواهم آورد باید حساب آنها را از حساب کسانی همانند گنجی جدا کرد. به آنها نمیتوان گفت غربستیز یا آمریکاستیز! چه، آنها بخشی از وجدان و سازهی پردازشگر ذهن فرهنگی و سیاسی غرب هستند و برای غرب بازخورد تولید میکنند و در فرایند همایستایی (هموستازی) غرب هم بسیار موثر هستند و هم پیشرو. ممکن است جریانها سیاسی چیره در غرب در چشماندازهای نزدیک چندان زیر نفوذ و اثر این گروهها و جریانها نباشند، اما آشکارا در چشماندازهای دورتر آنها هستند که سکان کشتی فرهنگی و سیاسی غرب را میچرخانند و آینده را برای غرب رقم میزنند؛ و جهان را انسانیتر میکنند و غرب را جهانیتر.
به زبان دیگر از این که مثلن اکبر گنجی حرفهای نوام چامسکی یا الیزابت وارن را تکرار کند، نباید به این نتیجه رسید که او هم پروگرسیو است و حرفی اگرچه جنجالی، اما از جنس زمان میزند. چه، در این برآورد یک مشکل کوچک وجود دارد که وقتی در حد زبانی که این آدمها تکلم میکنند و ضریب شکست (۱) جامعهی زبانی و فرهنگی که برای آن حرف میزنند و مینویسند ضرب شود به مشکلی بسیار بزرگ تبدیل میشود؛ که ما آن را غربستیزی و آمریکاستیزی میخوانیم. همهی آن حرفهایی را که اکبر به زبان فارسی و برای مخاطبان ایرانی مینویسد اگر به انگلیسی و برای مخاطب غربی بنویسد، داستان دیگر خواهد شد. اینجا (در میان آمریکاییها) ما دستکم با صورتی از غربستیزی و آمریکاستیزی که غربیها آن را تعادل دروغین میخوانند، روبهرو نیستیم. دست بالا میتوان آن تحلیلها را ناتمام و آسیبشناسیها را خام ارزیابید. اما وقتی گنجی همان حرفهای گاهن خام و ناتمام را به فارسی و برای مخاطبان ایرانی و اسلامی (که لبریز از عصبیت قومی و احساس حقارت هستند) مینویسد هم گرفتار فالس اکویوالانس میان غرب (امریکا، دمکراسی، و مسیحیت) و شرق (ایران، استبداد، و اسلام) است و هم به این آسیب دامن میزند.
دشواری سیاستورزی و دشوارهی آمریکاستیزی
از این نکته گذشته هنوز یک لایهی نازک دیگر هم از غربستیزی هست که باید کاویده و بالا زده شود، تا غربشناسی ایرانی (اگر اصلن چنین چیزی به گونهای معنادار وجود داشته باشد.) از گزند غربستیزی در امان بماند. من آن لایه را نادانی درفهم امر سیاست و ناتوانی در تحلیل سیاستورزی دمکراتیک میدانم. در فرایند توسعه و انگارههایی که در مورد آن بالا آمده است ایران کشوری حاشیهای (یا نیمهحاشیهای) است. یعنی ایران (و البته ما ایرانیان) هنوز در پهنههای بسیاری با توسعه و مفاهیم آن مساله داریم. این آسیب البته در پهنهی سیاست بسیار بیشتر از هر پهنهی دیگری دیده میشود. به زبان ساده ما هنوز دشواریهای امر سیاست و سیاستورزی را به طور عام و دشواریهای آن را به طور ویژه در دمکراسیها به درستی و به تمامی درک نمیکنیم. و غالبن همانند کسانی که هنوز بیماریها و شکستهای فردی را به ذات، خدا، شیطان، اختیار، چشمخوردهگی، دست بیصدای طبیعت یا کارما و چیزهایی از این دست فرومیکاهند ما هم هنوز ناکامیها سیاسی را آن گونه تحلیل میکنیم. هم آن نگاه در آسیبشناسی شکست افراد و گروههای آسیبپذیر و هم این نگاه در آسیبشناسی رخدادهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی نوعی بدفهمی عمیق انسانشناسانه و هستیشناسانه است. این بدفهمی وقتی به پهنهی سیاست کشیده میشود و با تنازعهای داغ سیاسی و دشواریهای گران سیاستگزاری در اجتماعات گوناگون همراه میگردد، هم درک ما را از خودمان و هم درک ما را ازغرب دشوارتر از پیش میکند. در این دشواریها است که قارچهای غربستیزی و آمریکاستیزی همانند غریبهستیزی و دشمنستیزی عادی میشود و با جان و جهان ما عجین میگردد.
در این چشمانداز غربستیز و آمریکاستیز انسان نادان یا حتا کمدان و کودنی نیست که نمیتواند برای دیگریشان و احترامی داشته باشد؛ او انسانی است که به جهت تاریخی و روانی خود را (خودآگاه و بیشتر ناخودآگاه) در جنگ با دیگری (که در این جا غرب است) میبیند و میباید. به زبان دیگر غربستیزی اینجا برآمد یک عصبیت قومی است. (به تاریخ استعمار، دخالتهای آمریکا در ایران و مساله فلسطین توجه کنید.) عصبیتی که در جایی به دریافت ما از حق، حقوق و حقیقت و مناسبات آنها میرسد.
در داوری من اکبر گنجی به ویژه در مقالات و نوشتههایی که به نقد اسراییل یا رفتارغرب/امریکا میپردازد، و در تکاپوی آن است که نشان دهد غرب گرفتار استانداردهای دوگانه است، گرفتار نوعی از غربستیزی و آمریکاستیزی زیرپوستی است و چنین نوشتهها و نقدهایی هستند که به غربستیزی و آمریکاستیزی دامن میزنند و زور میدهند؛ و کار را به جایی میرسانند که محکومیت حملهی پوتین به اوکراین برای پارهای از ایرانیان بسیار دشوار میشود. این همپوشانی میان حکومت سرکوب و سرب در ایران (که اکبر گنجی قربانی آن است و شجاعانه بر آن شوریده است) با منتقدان ودشمنان آن یک اتفاق ساده نیست.
نادانی و دشوارهی حق، حقوق، و حقیقت
دشوارهی فهم حق، حقوق و حقیقت است که نمیگذارد فرهنگ ایرانی اسلامی دشواری سیاست و سیاستورزی دمکراتیک را درک کند و به جای غربستیزی و آمریکاستیزی به همکاری با آنها کشیده شود. و شوربختانه ایران و جمهوری اسلامی تنها کشورهایی نیستند که در گل این بدانگاری ماندهاند و درجا میزنند. بسیاری از دوستان منطقهای آمریکا هم گرفتار این آسیب هستند؛ و به همین دلیل است که این دوستیها عمق و عقبه ندارد و به توزیع قدرت در منطقه و پایانیدن تنازع قدرت در آنها نمیرسد.
جان و جهان ایرانی اسلامی در دریافت "حق" و "حقیقت" هنوز و همچنان گرفتار نوعی تلقی پیشینی است. یعنی در بهترین حالت ما بر این باور هستیم که "حق" پیش از هر نزاعی آشکار است و بیرون از هر نزاعی قرار دارد. (و شاید به همین دلیل است که بسیاری از ما پیش از هر رخدادی تحلیلهایی آماده برای آن داریم.) به زبان دیگر ما همهی نزاعها را بر سر حق و حقوق به شکلی نالازم، ناشی از بدفهمی، خودخواهی، و کموبیش زرگری و ساختهگی میدانیم! و عجیب نیست اگر ما همیشه یکطرف دعوا هستیم و حتا حاضر نیستیم به داستان طرف دیگر که داستانی دیگر از حق، حقوق و حقیقت است حتا گوش بدهیم. چنین خوانشی از حق و حقیقت و حقوق است که راه را برای دریافت حقوق بشر و دمکراسی همانند ترفندی جهت هژمونی غرب یا سلطهی آمریکا هموار میکند و زرادخانهی تولید انگارههای رنگارنگ نیرنگ را سرپا نگاه میدارد. در نبود درکی پسینی از حق، حقوق و حقیقت است که هم نظام حقوقی لیبرال و پیچیدهگیهای آن کمتر فهمیده میشود و هم نهادها و سازوکارهای دمکراتیک و سکولار.
حتا میتوان خطر کرد و یک گام جلوتر گذاشت و ادعا کرد ناکامی ما در توزیع قدرت، بازتاب ناکامی ما در درک حق، حقوق، و حقیقت است. به زبان دیگر از تلقیهای پیشینی از این مفاهیم راهی هموار به دمکراسی، حقوق بشر، سکولاریسم و مناسبات آنها وجود ندارد. درک دمکراسی، حقوق بشر و سکولاریسم به عنوان مقدمه و پیشنیاز آفرینش حق و حقوق و حقیقت است که میتواند امکانات و ضرورتهای توزیع قدرت را فراهم آورد. به زبان دیگر حق و حقوق و حتا حقیقت، استبنیاد نیستند و کشف نمیشوند (برخلاف تصور ما) آنها در فرایند دمکراسی و رعایت حقوق بشر آفریده میشوند. و چون ما درکها و دریافتها و کشفهای گوناگونی از حق، حقوق، و حقیقت داریم، ابتدا باید ساختارها و نهادهایی برای آفریدن این برساختهها و سازوکارهای سازش بر سر آنها را داشته باشیم تا بعد بتوانیم دست به داوری و آفرینش بزنیم. به زبان دیگر در غیبت دمکراسی، حقوق بشر و سازش ما استها، بایدها، حقها، حقوقها و حقیقتها داریم؛ و همهی دعواها هم به همین جا میرسد.
توزیع قدرت در این چشمانداز ادامهی توزیعشان و حق داوری است. توزیع قدرت در نظام دانایی سنتی ممکن نیست زیرا توزیع حق داوری در مورد حق، حقوق و حقیقت ممکن نیست. توزیع قدرت در نظام دانایی سنتی ممکن نیست، زیرا یک ذهنیت سنتی نمیداند و نمیتواند بداند که حق، حقوق و حقیقت بازتاب یک رژیم حق، یک رژیم حقوق و یک رژیم حقیقت هستند. زیرا یک ذهن سنتی نمیداند همهی نزاعها به رم قدرت میرسد. زیرا یک آدم سنتی نمیداند که سیاست پهنهی پهنهها است.
در این چشمانداز آنچه گنجی را غرب/آمریکاستیز میکند انگشت گذاشتن او روی آن استانداردهای دوگانه، یا حتا نادرستی آن شواهد و ادله نیست که تحلیلی است که بر آنها سوار میکند. چه، استانداردهای دوگانه در همهی فرهنگها و سیاستگذاریهای کشورهای گوناگون کم و بیش دیده میشود. با این جمله نمیخواهم از این رفتار دفاع کنم، میخواهم تاکید کنم که چیز عجیبی در میان نیست. یعنی برای مثال در رای گیریهای نهاد شورای امنیت طبیعی است اگر کشورها با توجه به منافع و همپیمانیهای خود با دیگر کشورها رای میدهند. (ومگر غیر از این ممکن است؟) این نکته ادامهی واقعیتی است که کشورهای گوناگون و منافع آنان را از هم گوناگون میکند. نادانی و ناتوانی درک سیاست و سیاستورزی در این حد برای روشنفکری در آن حد خود شاهکار و مثالزدنی است.
چنین نگاهی به سیاست و چنین انتظاری از سیاستمدارها آشکارا یوتوپیایی و رومانتیک است؛ و انگار این بدانگاری رومانتیک است که سرانجام در جایی به آن عصبیت قومی میرسد. اینجا هم پای یک تلقی پیشینی از منافع (که شکل دیگری از فهم "حق" است و "منافع واقعی" خوانده میشود) یک دولت دمکراتیک در میان است. یعنی این دسته از منتقدان بر این باور هستند که دولتهای دمکراتیک درک درستی از منافع خود ندارند، یا (بدتر) حمایت از دمکراسی و حقوق بشر چندان برای آنها مهم نیست! آنها نمیدانند و گاهی نمیتوانند بدانند که همین گفتوگوها و اختلافها هستند کهشان نزول دمکراسی و حقوق بشر و بستر برآمدن آنها هستند. به زبان دیگر اگر این دست اختلافها نبود، ضرورتی هم برای برساختن دمکراسی نبود؛ و از طرف دیگر اگر دمکراسی هست بازگشت به این دعواها دیگر ضرورتی ندارد. یعنی منافع واقعی برآمد همین تخمینها و تصمیمها در دمکراسیها است. (یعنی دمکراسی راه جستوجوی راهحل است، نه راه حل!) یعنی در غیبت دمکراسی پیگیری منافع ملی و ادعای پشتیبانی از آن تا حد بسیاری یک توهم است و با بودن دمکراسی این حرفها و نقدها!
چنین نگاهی است که در تحلیل جنگ اوکراین اکبر گنجی را به همدلی با نوشتهی «چرا غرب مسوول اصلی بحران اوکراین است؟...» میرساند. او با ذوقزدهگی این جمله از یک نویسندهی غربی را بازتویت کرده است که «گسترش بیپروای ناتو باعث تحریک روسیه به حمله به اوکراین شد.» و عجیب نخواهد بود اگر آدم بیاختیار یاد کسانی میافتد که زنان و طرز لباس پوشیدن آنها دلیل تجاوز به آنها میدانند.
اگر درک مناسبی از آنچه پوپر در نقد انگارههای نیرنگ در "جامعهی باز و دشمناناش" آورده است داشته باشیم، متهم اصلی در هر فاجعهای آشکارا و همیشه، هم در شرق و هم درغرب و هم حتا در ذهن این منتقدان "نادانی" است. اگر ما امروز بیهیچ اما و اگری باید در کنار غرب و در همراهی با کشورهای دمکرات بایستیم به این دلیل نیست که در غرب و در میان غربیها نادانی نیست، یا آنها در سیاستها و سیاستورزیهای خود خطا نمیکنند، بلکه به این خاطر است که خطاهای دمکراسیها به مراتب کمتر از طرف مقابل است. اصلن دمکراسیها برای پرهیز از همین دست بگومگوها برآمدهاند.
نقد راستین نقد "خود" است
دمکراسیها با همهی ضعفها و نقدها از حکومتهای سرکوبگر و اقتدارگرا قابل اعتمادتر هستند. همانندیدن دمکراتها و غیردمکراتها در هر معنایی دستکم جستوجوی دمکراسی و استقرار آن را در جهان و در کشورهای غیردمکرات دشوارتر خواهد کرد و به انگارههای نیرنگ تازه خواهد انجامید.
این که جامعهای همانند آمریکا هم خود را نقد میکند و همبه نقادان حرفهای خود نه تنها آزادی که پول میدهد نقدهای استخواندارتری بنویسند، بسیار اهمیت دارد. بدون درک این امتیاز و توانمندی که ویژهی جوامع غربی و از امتیازهای توسعه است، شناخت غرب ناتمام خواهد ماند. و در این ناتمامی است که ما میتوانیم همانند کسانی باشیم که با مصرف تولیدات و برندهای غربی در تلاش هستند، خود را غربی و توسعهیافته نشان دهند! جاخوشکردن در کافهها و دانشگاههای غربی و نقد غرب را در واشنکتن دسیسی (از روی دست غربیها) برای شرقیها نوشتن تنها نشانهی ناسپاسی نیست؛ نشانهی نادانی عمیق در فهم توسعه و دشواری سیاستورزی هم هست. کمترین آسیب این نادانی آن است که خوانندهگان و قربانیان این چرندنامهها به آسانی ادعا خواهند کرد "آسمان همه جا همین رنگ است. " یا "صدای دهل از دور خوش است. "
همیشه نقد خود است که اهمیت دارد؛ نقد راستین نقد خود است؛ نقد دیگری غالبن چیزی بیش از عصبیت قومی و ادامهی آن نیست. نشان به آن نشان که نقد "جان جوزف مرشایمر در اکنومیست نوشته میشود و تحلیل اکبر گنجی از آن، از خبرگزاری فارس سربرمیآورد؛ و خوراکی میشود برای دونکیشوتهای آمریکاستیز تا بتوانند برای ایستادن در کنار پوتین راهی و حرفی بیابند. برای آن که بتوانیم میان غرب و شرق یا میان حکومتها دمکرات و غیردمکرات فاصله بگذاریم، لازم نیست راه دوری برویم (و خطاهای آنان را سبکسنگین کنیم) به همین جنگ اوکراین و رفتار غرب و شرق نگاه کنید تا با دو چشم خود ببینید فاصله از کجا تا به کجاست؟ یک طرف بیپروا و آغازگر یک جنگ تمامعیار و فاجعهبار است و جهان را در آستانهی یک رویارویی اتمی تمامعیار قرار داده است و دیگری برای پرهیز از یک رویارویی کامل و اتمی همچنان دست به عصا و خویشتندار و دوراندیش و حسابشده عمل میکند. و برای آن که بدانید شما کجا ایستادهاید؟ تنها لازم است نگاه کنید چه کسانی کنار شما ایستادهاند!
یک نمونه از آمریکاستیزی زیرپوستی
به گفتوگوی فیسبوکی زیر که با یکی از ایرانیان که سالها است در آمریکا زندهگی میکند، استاد دانشگاه است، به قول خودش به دولت آمریکا مالیات میدهد و... نگاه کنید و مناسب بودن برچسب آمریکاستیزی را بر او داوری کنید.
در ص یکی از هوادران آشکار روسیه در جنگ اوکراین به ادعایی برخوردم که بر اساس یک پرسش و پاسخ در جلسهای علنی در سنای آمریکا ظن تولید سلاح شیمیای و کاربرد احتمالی آن مطرح شده است. پرسشگر (مارکو ربیو) از حزب جمهوریخواه و هوادار ترامپ و پرسشوند (ویکتوریا نالند) از همکاران کابینه بایدن است. با آن که در همهی اخبار مربوط به آن گفت و شنود در سنا آشکارا تولید تسلیحات بیولوژیک از سوی اوکراین رد شده است، و بر احتمال استفادهی پوتین از آن تسلیحات تاکید شده است، این خبردر ص مذبور و در فرایند "یک کلاغ چهل کلاغ" به ظن دست داشتن دولت اوکراین در تولید تسلیحات بیولوژیک و در نتیجه دلیلی مناسب برای نگرانی پوتین و حمله روسیه به اوکراین آمده است. خبر سنجاق شدهی اصلی را که باز میکنید به ص محمد سهامی و یاداشتی از او با سرنام "پنتاگون بودجه آزمایشگاه بیولوژیکی در اوکراین را تامین میکند" میرسید. با آن که در خبر اصلی آشکارا آزانس دفاعی کاهش تهدید (دیتیآرای) آمده است، سهیمی یاداشت خود را این گونه پایان برده است. «بدین ترتیب به نظر میرسد که دستکم بخشی از آنچه که پوتین و وزارت دفاع روسیه گفته بودند صحیح است.»
این موضع و موضوع آشکار آمریکاستیزانه است! و من که خوشخیالانه در این فکر بودم که اشتباهی پیش آمده است در صدد آمدم که سر گفتوگو با ایشان را باز کنم و برایاش نوشتم:
- درود و مهر
یکم. شما فکر نمیکنید اگر این موضوع یک پروژهی مخفی و غیرقانونی و برخلاف هنجارهای بینالمللی بود، دولت آمریکا از طرح آن در یک جلسهی علنی پرهیز میکرد؟ و منطقن بررسی آن را و اطلاعات در مورد آن را دستکم در یک جلسهی غیرعلنی پی میگرفت؟
دوم. این که میفرمایید تا این جا «دستکم بخشی از آنچه که پوتین و وزارت دفاع روسیه گفته بودند صحیح است.» یعنی چه؟ یعنی اوکراین و آمریکا در حال تهیهی سلاحهای (بیولوزیک و) شیمیایی بودند؟
سوم. چه گونه میتوان نشان داد شما گرفتار آمریکاستیزی نیستید؟ و چهگونه میتوان نشان داد که شما گرفتار انگارههای نیرنگ نیستید؟
من نمیخواهم ادعا کنم آمریکا و دولتهای آن اهل نیرنگ و رفتارهای از این دست نیستند! میخواهم بگویم وقتی بدون سند و مدرک به یکطرف بقلتید از مسیر انصاف و تحقیق که رسالت روشنفکری است خارج شدهاید و به بخشی از پروپاگاندای یک جریان تاریک و ندانمکار فروکاهیدهاید.
- سهامی برایام نوشت:
«اول، چه آمریکا انکار کند، و چه نکند، موضوع حمایت مالی آمریکا از آزمایشهای بیولوژیکی، آنهم با مواد بسیاری خطرناک، هم افشا شده، و هم بودجه آن رسما توسط "دترا" (که متلق به پنتاگون است و بعد از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تاسیس شد) تایید شده است. حضرتعالی چنان مینویسید که گویا امریکاییها دروغ نمیگویند، و یا نگفته اند. هجوم غیر قانونی آمریکا به عراق و حمله پیمان ناتو به لیبی بر اساس دروغ بود.
دوم، بله، آمریکا و اکراین مشغول آزمایش با مواد خطرناک بیولوژیکی بودند. خود آقای رابرت پوپ از "دترا" اینرا تایید کرده است که پاتوژنهای خطرناکی در آن آزمایشگاه وجود دارند، و از این میترسد که در اثر حمله روسیه آنها در هوا پخش شوند.
سوم، شما کی هستید که از من درباره "آمریکاستیز" بودن و "گرفتار نیرنگ نبودن" بازخواست کنید؟ کی گفته که من باید این را به شما ثابت کنم که نیستم؟ این صفحه سالهاست که فعال است. هزاران خواننده دارد، و خوانندگان آن اغلب دارای آگاهی زیادی هستند. اگر این خوانندگان تصور میکردند که من "نیرنگ" میزنم دیگر به این صفحه نمیآمدند. شما در مقاله خود جنگهای ۲۰ ساله غرب در خاورمیانه را که باعث کشتار بیش از ۱. ۵ میلیون انسان بی گناه، ویرانی تاریخی، کشته شدن هزاران کودک و نوجوان، یتیم شدن هزاران کودک و نوجوان، آواره شدن میلیونها نفر، و پناهنده شدن میلیونها نفر دیگر را "اشتباهات از طرف یک حکومت دموکراتیک" مینامید تا آنها را ماستمالی کنید، و حتی مایل نیستید آنرا جنایت
بنامید. امری که بسیاری در خود غرب آنرا جنایت میبینند. عجب! ولی از من میخواهید ثابت کنم که فلان و بهمان نیستم؟
چهارم، بدون سند و مدرک یعنی چه قربان؟ معتبرترین روزنامه نگاران آنرا گزارش داده اند؛ خود رابرت پوپ اذعان دارد که مواد خطرناک بیولوژیکی در آن آزمایشگاه وجود دارند؛ بودجه آن از طرف دیتیآرای تامین شده [ردیف بودجه آن موجود است]، ولی چون شما میخواهید مثل مقاله خود که با کلمات توهینآمیز به چپ حمله میکنید، به من انگ "آمریکاستیزی" بزنید - آنهم مملکتی که در آن ۴۴ سال است زندگی میکنم - از من مدرک میخواهید؟ اصلا شما چی را مدرک مینامید؟
پنجم، شاید تصور شما این است که این پست من "توجیه" تجاوز روسیه به اوکراین است. خیر. بنده از آغاز این تجاوز را محکوم کردهام، و در مقاله دیروز خود در وبسایت رادیو زمانه اینرا صریحا نوشتم. ولی این به هیچ وجه نه حقانیت به غرب، که دست آن غرق در خون مردم بی گناه خاورمیانه و ایران است، میدهد، و نه از این واقعیت چیزی میکاهد که از زاویه سیاسی-امنیت ملی روسیه نگرانیهای کاملا مشروع دارد.
ششم، من یک استاد دانشگاه هستم و کار من پژوهش علمی و انتشار نتایج پژوهشهای خود و دانشجویان خود از طریق مقالات علمی در مجلات معتبر علمی است. در این راه ما آموخته آیم که هر ادعای خودرا باید با مرجع و سند ارائه کنیم، چرا که در غیر این صورت داوران مقالات علمی ما آنرا رد خواهند کرد. بر خلاف شما و امثال شما که مقالات بسیار طولانی سیاسی مینویسید که حتی یک مرجع ندارد، هم مقالات علمی و هم مقالات سیاسی من همگی همیشه دارای دهها منبع معتبر هستند.
کرمی- یکم. من ادعا نکردهام امریکاییها دروغ نمیگویند! ادعا کردهام اگر بدون شاهد و سند حرف بزنید، گرفتار انگارهی نیرنگ هستید! (یعنی دستکم خطاهای ممکن را نادیده گرفتهاید.)
دوم. نقدهای بسیاری به آمریکا وارد است، اما از این نقدها آنچه را شما در بالا آوردهاید نمیتوان کشف کرد. (دستکم توضیحات دیگری هم ممکن است که شما بیپروا از آنها گذشتهاید.) شما چنان آمریکا را یککاسه کردهاید که انگار آمریکای دوران بوش با آمریکای بایدن هیچ تفاوتی ندارد. این نگاه یا درک مناسبی از دمکراسی ندارد، یا دمکراسی آمریکا را دستکم گرفته است.
سوم. این که پاتوژنهای خطرناکی در آن آزمایشگاه هست یا بوده است، به این معنا نیست که تولید تسلیحات بیولوژیک انجام میشده است.
چهارم. جایگاه من چندان اهمیت ندارد. آنچه اهمیت دارد آن است که من به عنوان مخاطب شما حق دارم شما را به پرسش بکشم! و از شما توضیح بخواهم! برخی از این ادعاها ابطالناپذیر و بیمعنا است! اگر غیر از این است، راهی نشان دهید.
پنجم. اگر از من یا نوشتههای من دلخون هستید، حق شماست که اعتراض کنید و آنها را نقد کنید و جواب بخواهید! اما این کاری که الان و در این پاسخ انجام دادهاید کار دیگری است! شما به جای دفاع از ادعاهای خود به مدعی حمله کردهاید، شاید برای آن که پرسش را دردناک یافتهاید.
ششم. من هیچ تصوری از پست شما ندارم. من پست شما را خواندهام و نقد کردهام. نه آمریکاستیزان شاخ و دم دارند و نه زندهگی کردن در آمریکا واکسن ضدآمریکاستیزی دارد. وقتی شما از شواهد استفادهی نابهجا ببرید و در نقد یک دمکراسی ریشهدار چنان رفتار کنید که انگار با یک حکومت خودکامه و اقتدارگرا روبهرو هستی که هیچ حساب و کتابی بر آن حاکم نیست؛ معنای سادهاش میشود غرب ستیزی! میشود آمریکاستیزی!
هفتم. خوشحالم که خود را آمریکاستیز و هوادار انگارههای نیرنگ نمیدانید، اما از این نمیتوان به این اطمینان رسید که متن یک متن آمریکاستیزانه و آلوده به انگارههای نیرنگ نیست. بسیاری از نژادپرستها هم خود را نژادپرست نمیدانند، اما هستند! چون ادعاها و حرفها یشان اینطور نشان میدهد.
هفتم. درود بر شما که تجاوز به اوکراین را محکوم کردهاید! اما این موضع مناسب توضیح مناسبی برای کجسلیقهگی احتمالی شما در پیشکشیدن موضوعات بیربط نیست! چه ممکن است مخاطبان شما به علت این کجسلیقگی آن ادعاها را جدی نگیرند. من با نقد هیچ موضوعی مشکل ندارم. اما پرداختن به داستان عراق و افغانستان در کوران این فاجعه، چیزی بیش از سبک کردن بار این فاجعه نیست! آدم یاد پاسخ دانالد ترامپ میافتد که گفت: آمریکا هم آدم کشته است!
نهم. این که شما کی هستید به خودتان مربوط است و محترم است؛ اما ادعاهایتان را باید نوشتهها یتان نشان دهد. و نوشتههای من بد یا خوب، زبان دارند و میتوانند از خودشان دفاع کنند! اگر شما نقدی دارید بنویسید و جواب بگیرید. به قول قدیمیها «بیار آنچه داری ز مردی و زور»
اما اینجا من نقد کردهام و پاسخ میطلبم! هیچ نیازی به این حرفها نیست. لطف کنید و برای رعایت حق مشتری تحیقپذیر بودن ادعاهای خود را با ابطالپذیر بودن آنها نشان دهید.
شاد و سربلند باشید.
سهامی -اول، با پوزش فراوان، پاسخ شما مثل صفحه خط افتاده گرامافون قدیمی است که فقط حرف خودرا تکرار میکند. قربان، من خبر را که تمامی رسانههای معتبر آمریکا گزارش داده اند، نقل قول کردم -- تکرار میکنم، نقل قول کردم. امیدوارم بدانید نقل قول یعنی چی. شما باز هم میگویید "سند بدهید" شاید شما با این روزنامه نگاران بسیار معتبر مثل گلن گرینوالد آشنایی ندارید، ولی من نه تنها دارم بلکه به آنها اطمینان دارم، چون ایشان اگر اشتباه هم بکنه، در کمال صداقت قبول میکنه، کما اینکه در گذشته اینکار را کرده.
من میگویم اصولا این پژوهش با آن مواد خطرناک بیولوژیکی کاربرد دیگری ندارد، چون آن پاتوژنها بسیار خطرناک بوده، و فقط در تولید این سلاحها بکار برده میشوند. اینرا من میدانم، و شما نمیدانید، چون من استاد مهندسی شیمی و علم مواد هستم. با این وجود، حرف من را قبول نکنید و خودتان در اینترنت بررسی کنید. ولی حضرتعالی بدون کوچکترین آگاهی در این مورد فقط میفرمایید "اینکه دلیل نمیشود.
دوم، شما حتی معنی آمریکا-ستیزی را هم نمیدانید، و یا آنرا معادل انتقاد از سیاست خارجی آمریکا میدانید. آمریکا-ستیزی یعنی مخالف وجود کشوری به نام آمریکا. جمهوری اسلامی اسرائیل-ستیز است، چون مخالف وجود اسرائیل است. شما هم در جایگاهی نیستید که تعین کنید چه کسی آمریکا-ستیز هست یا نیست، چون اصولا معنی آنرا نمیدانید، هرچند که بی محابا بکار میبرید.
من شهروند آمریکا هستم، و با همان معیارهایی که امریکاییهای متولد شده در آمریکا حق اعتراض و انتقاد دارند، من هم همان حق را را دارم. من و همسرم هر سال دهها هزار دلار مالیات میدهیم، و من، مانند میلیونها امریکایی دیگر، راضی نیستم این پولها صرف جنگهای بی پایان و کشتار مردم جهان، بخصوص مردم منطقه من، یعنی خاورمیانه، شود. شما هیچگونه پاسخی برای این جنایات ندارید و فقط میخواهید با فرار به جلو از پاسخ دادن طفره روید، ولی ماشا الله آنقدر خودرا در جایگاه حق میبینید که کاری را که خود میکنید به من نسبت میدهید.
شما سوال دردناکی نکردید. سوالی دردناک است که پایه و اساس در حقیقت داشته باشد که من مایل نباشم آنرا بشنوم. سوال شما اساسی ندارد. برای خود یک معنی من دراوردی از "آمریکا-ستیز" ساختهاید و به من حمله میکنید. من اعتنائی به اینگونه سوالات ندارم. اشاره من به توهین شما به چپها اشاره من به طرز نوشتن و تفکر شما است. وگرنه، این سوال شما آنقدر بی اساس است که اگر موضوع جدی نبود، تا صبح میخندیدم. ما (من) وقت ندارم که به امثال مقاله شما پاسخ دهم. مقالهای که حتی یک مرجع ندارد.
بقیه پاسخ شما شعار است. من نه وقت آنرا دارم که پاسخ شعار دهم، و نه اصولا معتقدم که این بحث با ادامه آن ممکن است به جایی برسد. نظر شما محترم است، ولی چون شما با اتهام و برچسب، آنهم بدون کوچکترین اساسی، این بحث را آغاز کردید، ادامه آن از نظر من مفید نیست.
کرمی- جناب سهامی درود و مهر خود را تازه میکنم تا کمی آرام شوید و همانند یک استاد دانشگاه در آمریکا رفتار کنید و یادآوری میکنم که ما دشمن هم نیستیم! ما منتقد یکدیگر هستیم.
یکم. برخلاف تصور شما مخالفان و منتقدان شما هم از پشتکوه و از زیر بته نیامدهاند؛ آنها هم از اتفاق ممکن است استاد دانشگاه در آمریکا باشند، پزشک باشند، آمریکایی باشند، مالیات بدهند، فیزیولوژی، آناتومی و بیولوژی و میکروبیولوژی درس بدهند. با این همه هیچکدام دلیل نمیشود که انتقاد آنها راست و درست باشد. راستی و درستی انتقادها را دلایل و تحلیلها نشان میدهد که در مورد شما شوربختانه رسواکننده است.
دوم. من استدلال نکردهام که فکت شما یا منبع آن نادرست است؛ استدلال و پرسش من ناظر بر فکتخوانی و تحلیل شما از آنها است. من ادعا کردهام که شما از فکتها پادبهره میبرید تا هوسهای آمریکاستیزانه و غربسنیزانهی خود را سیراب کنید. در یک نظام دانایی و شناخت تنها دسترسی به فکتها و شواهد (و دادهها) معجزه نمیکند؛ باید سیستمپردازشگر اطلاعات ارزش دادهها و نیز جایگاه آنها را در توپولوژی مفاهیم و کانسپتها درک کند. از ادعاها و استدلالهای شما بر میآید که در این زمینه دچار مشکل هستید و نمیتوانید از شواهد در جای مناسب و بهگونهای مناسب بهره ببرید! اگر در این مورد تردید دارید میتوانم در یک گفتوگوی دقیقتر نشان دهم که این مغالطات چهگونه در استدلالهای شما ظاهر میشود و شما را به دام میکشد.
سوم. این ادعا که این پژوهشها کاربرد دیگری ندارد در اساس نادرست است؛ از جمله میتوان به تحقیقاتی اشاره کرد که مقابله با تسلیحات بیولوژیک را دنبال میکنند. تحقیقاتی که مقاصد صلحآمیز و ژنتیکی و علمی را دنبال میکنند. شما نمیتوانید تنها با تکیه بر حدس و گمان دروغپراکنی و اتهامافکنی کنی؛ مگر آن که از قبل تصمیمتان را گرفته باشید و مقاصدی غیر از جستوجوی حقیقت را پیبکیرید!
چهارم. آمریکاستیزی و غربستیزی، اسراییلستیزی و حتا اسلامستیزی الزامن به معنای هوادار نابودی آنان بودن نیست؛ بسیاری از این جرگهها در اساس از نادانی رنج میبرند و تنها به جهت نادانی و کمدانی با یککاسه کردن این مجموعهها که بسیار کلان و بزرگ هستند از نقد آنها به دشمنی با آنها کشیده میشوند. آنها غالبن در چالهی خرگوش افتادهاند و توان واقعبینی و استدلال مناسب بر اساس شواهد مناسب را از دست دادهاند.
این که شما در مورد خود چه احساسی دارید در نقد آثار شما چندان اهمیت ندارد. دست بالا میتوان ادعا کرد که شما دستکم با غرب، آمریکا و اسراییل نادانسته دشمن هستید و دشمنی میکنید. ادبیات شما آشکارا غربستیزانه و آمریکاستیزانه است.) ادبیات شما آشکارا در جهت این ادعا کار میکند که غرب و آمریکا، و لایههایی از جمهوری اسلامی (و خامنهای) و پوتین را برابر بگذارد و در یک راستا دروغگو، خطرناک و تهدید برای بشریت نشان دهید. ممکن است شما ندانید اما من به عنوان یک خواننده آشکارا این دریافت را دارم که شما وقتی پای نقد جمهوری اسلامی و مسلمانان در میان است به درستی از یککاسه کردن آنها میپرهیزید و در تلاش هستید که سهم هر کدام را در جای خود بگذارید، اما شوربختانه وقتی پای دشمنانتان در میان است، بانادرستی چشمها یتان را میبندید و آنها را یککاسه میکنید و همه را یکجا و نستوه محکوم و سرکوب میکنید.
پنجم. در آمریکا هم هر روز بسیاری از اقدامات دولت آمریکا نقد میشود. اما همهی آنها آمریکاستیز نیستند! در سویهی چپ کسانی که در واشنگتن پست قلم میزنند و بسیاری از نویسندهگانی که در والستریت ژورنال و در سویهی راست هستند آمریکا ستیز نیستند، هرچند دایم در حال نقد اجزا، پالسیها و پالتیکهای بخشی از دولتهای آمریکا هستند. تفاوت آشکاری هست میان آن نقدها و نقدهایی همانند آنچه شما مینویسید! آنها آمریکایی یکپارچه که برای جهان خطرناک باشد وهمانند دولت پوتین یا خامنهای باشد، نمیشناسند. آنها دمکراسی آمریکا را بسیار بالاتر از همانند کردن با دولتهای سرکوبگر و حکومتهای سرب و سراب میدانند. نقد آمریکا بخشی از دوستداشتن آمریکا و ادای دین به این دمکراسی باشکوه است، اما دشمنی با آن از نادانی و ناسپاسی برمیخیزد!
ششم. مخالفت با جنگ بسیار ستوده است اما به بهانه مخالفت با جنگ، جفنگبافتن قابل قبول نیست! جنگ را و جنگطلبها را نقد و رسوا کردن کاری شجاعانه است، اما در وسط یک جنگ و فاجعه دیگ تاریخ را هم زدن و همه را جنگطلب و برابر خواندن مبارزه با جنگ و جنگطلبی نیست! این رفتار را در منطق تعادل کاذب و فالس اکویوالانس مینامند که آشکارا در جهت کمک به یک طرف دعوا و جنگ عمل میکند. میتوان نشان داد که این دست تحلیلها ادامهی انگارههای نیرنگ هستند و چنین کارکردی دارند. چه، انگار تحلیلگر پشت مخالفت با جنگ پنهان شده است که احتمالن از یک طرف پشتیبانی کنید! و محلل گسترش یک نادانی و ابهام باشد.
هفتم. از درشتگویی و توهین نوشتهاید و رفتار من را در نامیدن لایههایی از جریان چپ ایرانی با سرنام "چپرچلاق" توهینآمیز خواندهاید. این را به داوری مخاطبان میگذارم و زبان داراز همان متن! اما اگر شما نگران توهین هستید به زبان و ادبیات خودتان روجوع کنید تا اشکال گوناگون توهین و مصادیق آن را یکجا ببینید. نشان به آن نشان که من هم که مخالف ومنتقد مسیح علینژاد هستم در کامنتی زبان شما و الفاظ شما را توهینآمیز و تلاشی برای خوارداشت یک انسان تلقی کردم و برای شما نوشتم؛ اما شما هنوز همان راه را میروید.
پیش از آن که دوباره برای خودتان نوشابه باز کنید کنار آینه بایستید و به همین گفتوگو دوباره نگاه کنید! باشد که درکتان از توهین و درشتگویی تغییر کند. شاید رستگار شوید.
سهامی- فقط یک سوال از شما دارم [بقیه آنچه را که نوشتهاید تکرار مکررات است به اضافه توهینهای جدید، و قابل پاسخگویی نیست]: منتقد آمریکا کیست، و آمریکا-ستیز کیست؟ چه جوری این دو را از هم تشخیص میدهید؟
آن کسی که میگوید -- یعنی من -- آمریکا در ۲۰ سال گذشته خاک خاورمیانه را به توبره کشیده و باعث ویرانی، خونریزی، ودرد میلیونها شده -- که تمامی آن اثبات شده و زیر سوال نیست -- "آمریکا-ستیز" است، ولی حضرتعالی که آنها را "اشتباهات حکومت دموکراتیک" میدانید منتقد هستید؟ جل الخالق!
وقتی عرض میکنم که شما راجع به پژوهش سلاح بیولوژیک چیزی نمیدانید، سند آن دقیقا ادعای شما است. قربان، اگر هدف پژوهش درباره مقابله با اینگونه سلاحها باشند، خود پتوژن خطرناک را بکار نمیبرند، بلکه مدل بی خطر آنرا به کار میبرند. اگر هم هدف راههای استفاده از آن اهداف غیر نظامی و تحقیقات باشد، نه تنها این پتوژنها هیچگونه چنین کاربردی ندارند، بلکه دلیلی ندارد که پنتاگون بودجه آنرا تامین کند. بنیاد ملی علوم آمریکا، و یا وزارت انرژی آمریکا بودجه آنرا تامین میکنند.
آقای کرمی، من نمیدانم که شما در آمریکا هستید یا خیر، و اصولا از ایران خارج شدهاید یا نه. ولی راه خودرا مطرح کردن تملق آمریکا را گفتن، به اصلاحطلبانی شجاعی مثل امثال تاجزاده که در ایران در حد توان خود مبارزه میکنند و هزینه میدهند، و همینطور به چپهای مترقی ضد جنگ با عبارات توهین آمیز حمله کردن، و امثال من، یک فرد عادی نگران کشور و مردم، نیست. جو گیر نشوید. برخی این راه را رفته اند، و تمامی اعتباری که در ایران بخاطر مبارزات خود داشتند را از دست دادند، و حالا فقط بعنوان جنگ طلب شناخته میشوند. خود دانید.
کرمی- یکم. دوست عزیز من در سال ۲۰۰۹ و به هنگام جنبش سبز و به عنوان یکی از شخصیتهای موثر در قم بازداشت و زندانی شدم و در همان سال به توصیهی وکلای خود در فاصلهی دادگاههای تجدید نظر از ایران گریختهام و سالها است در آمریکا زندهگی میکنم.
دوم. من لیبرال و اصلاحطلب هستم و با همهی نقدهای خود به اصلاحطلبان حکومتی و معطوف به صندلی هنوز این جمعبندی را ندارم که جریانیموثرتر و قابلقبولتر از اصلاحطلبان در پهنهی سیاسی ایران ظهور کرده است. به آن امید دارم اما نمییابم. به همین دلیل در انتخابات گذشته از جملهی کسانی بودهام که از آغاز کاندیداتوری تاجزاده هم از او دفاع کردهام و هم در دفاع از او و کاندیداتوری او چندین یاداشت نوشتهام. سوم. من اینجا استاد دانشگاه هستم و دانش بیولوژی و سیاسی من در حدی هست که با اعتماد به نفس در مورد این موضوع اظهار نظر کنم. اما حتا اگر یک گوگل ساده کنید و نگاهی به دیتیآرای بیندازید آشکار میشود که این نهاد و کارکرد آن روی کاغذ و بر اساس قانون چیست؟ همیشه امکان خلاف و رفتارهای غیرقانونی هست، اما چون این احتمال هست، نباید بدون دلایل کافی به آنها دامن زد.
چهارم. در پاسخ به پرسش حضرتعالی در مورد آمریکاستیزی تفکیک دولتهای دمکرات از دولتهای غیردمکراتیک بسیار اساسی است. چه، هم دمکراسیها عاری از خطا نیستند و هم پهنه سیاست پهنهای نیست که داوری کردن در آن کار آسانی باشد. متغیرهای سیاست به ویژه در پهنهی بینالمللی هم بسیار و بیشمار هستند و هم بسیار ناپایدار و ناآشکار؛ در سیاست ما از لحظهها و در تصمیمهای بزرگ و خطرخیز و تحلیل آنها گفتوگو میکنیم. در نتیجه اگر هنجارهای موجود، دمکراسی، حقوق بشر و گزارشهای رسمی را در سایه انگارههای نیرنگ بگذاریم و مثلن به جای اعتماد به نهادهای غربی و دمکراتیک به نهادهای روسیه و جمهوری اسلامی اعتماد کنیم، به خطا رفتهایم.
دموکراسیها با همهی خطاهای ممکن با حکومتهای سرکوبگر و اقتدارگرا متفاوت هستند. آن که به ارتقا و رشد دمکراسی و حقوق بشر میاندیشد نمیتواند زیر میز این مفاهیم و نهادهای برآمده از آن برند؛ و نباید بزند. شما با نقد آمریکا به آمریکا کمک میکنید؛ و پاس شهروندی خود را ادا میکنید. اصلن در آمریکا هرینههای بسیاری میشود که همین کار به صورت حرفهای و دقیق انجام شود. پس نقد آمریکا اوج دوست داشتن آمریکا است. آنچه مساله است؛ کجسلیقهگی و فالس ایکویوالانس آمریکا با دشمنان آن است. این یکی از ابزارهایی تازهای است که به قول ا. زیمرن از زرادخانهی جنبشهای پادآزادی و پادبرابری آمده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویسها
۱- همچنان که نور هنگام عبور از یک محیط به محیطی دیگر دچار انکسار و شکست میشود، من بر این باور هستم که ایدهها، باورها و داوریهای فرهنگی و اندیشهگی و فلسفی هم هنگام ترجمه و انتقال از یک جامعهی زبانی به جامعهی زبانی دیگر دچارشکست و تغییر میشوند. در نتیجه عجیب نخواهد بود اگر برآمد و برآیند آن در اجتماع و محیط تازه آشکارا با محیط نخست گوناگون باشد. حتا از این هم دقیقتر هنگام انتقال اندیشه و اطلاعات از یک ذهن به دیگر ما گرفتار همین فرآیند و آشوب هستیم که در موارد بسیاری میتواند به امتناع گفتوگو کشیده شود.