هشتم مارس ۲۰۲۲ را پشت سر گذاشتیم و حالا دیگر مجبور نیستم نوشتن این مطلب را " به مناسبت" یک سالروز توجیه کنم، این یک بحث زنده و ضروری سراسر سال است.
روی سه مقوله " استقلال، برابری، آزادی" که عموماً در جنبشهای زنان مطرح میشود مکث میکنم.
الف- استقلال
استقلال فردی
یک سطح استقلال، استقلال اقتصادی زن است. استقلال اقتصادی کلید آن پابندی است که آنان را در خانواده تابع اراده و تصمیات و تحمیلات مرد نان آور خانواده نگاه میدارد و مجبورشان میکند تا بخاطر وابستگی اقتصادی، دندان روی جگر بگذارند و عمری بسوزند و بسازند. اهمیت استقلال اقتصادی زنان، برای همگان شناخته شده است و بسیاری از زنان توانستهاند روی پای خود بایستند. زنانی هستند که دوست دارند " زن خانه دار" باشند چون تمایل و نیاز مالی به کار کردن در بیرون از خانه ندارند، از نظر من، این زنان باید آمادگی و توان سر پای خود ایستادن و استقلال اقتصادی را برای " روز مبادا"، برای آن شرائط هرچند نامحتملی که روزی بخاطر لقمهای نان گروگان گرفته شوند، همواره در خود حفظ کنند. مخالفت دستهای از مردان و مخالفت مرتجعین مذهبی با اشتغال زنان دقیقاً بخاطر آگاهیشان از رابطه استقلال اقتصادی زن با استقلال فکری، استقلال انتخاب و استقلال شخصیتی اوست. روی این موضوع بدیهی بیش از این مکث نمیکنم.
استقلال جنبش زنان
دیدهام که بعضی فعالان جنبش زنان ایران، وقتی از استقلال جنبش زنان حرف میزنند، استقلال از دولت جمهوری اسلامی، از امپریالیسم، از سلطنت طلبان و دیگر نیروهای سیاسی مرتجع را افاده میکنند. البته که چنین استقلالی لازم است، اما لزوم این استقلال برای هر تشکل سیاسی و مدنی دموکراتیک دیگری نظیر اتحادیهها و انجمنها و احزاب هم میتواند صادق باشد. این استقلال هیچ چیزی ویژه جنبش زنان و مربوط به هویت اخص آن ندارد و به همان سادگی میتواند به همه جنبشهای دموکراتیک و اجتماعی توصیه شود. روح این " مرزبندی" در یک کلام این است که جنبش زنان باید از نیروهای مرتجع و زن ستیز مستقل باشد. برهان خُلفِ این " مرزبندی" چیزی جز این نیست که تشکلات زنان و جنبشهای زنان میتوانند به دولتها و احزاب سیاسی دموکرات که زن ستیز نباشند، وابسته باشند. از این درک از استقلال تشکلهای زنان، بوی سازمانهای زنان وابسته به احزاب سیاسی بلند است و همینطور وابسته به دولتهای خلقی و" مردمی". چنین درکی از استقلال برای تشکلهای زنان، هرچند زن ستیزانه نباشد، اما در دورانی که کارنامه منفی این گونه تشکلهای دموکراتیک پیش چشم همگان است و استقلال اتحادیهها و انجمنها و نهادهای دموکراتیک از احزاب سیاسی و از دموکراتیک ترین دولتها نیز، یکی از اصول دموکراسی و آزادی شناخته میشود، قطعاً درکی غیر دموکراتیک است.
در پیکار با ستم جنسی، استقلال را نه باید به استقلال از " غیر مردمی "ها و " زن ستیزان " تقلیل داد، و نه به تشکلها محدود ساخت. تشکلهای زنان البته باید مستقل باشند، ولی این استقلال، ضرورت و معنای اصلیاش را از ضرورت استقلال جنبش زنان میگیرد که مفهومی کلی تر از تشکل هاست. استقلال جنبش زنان را نمیتوان توضیح داد، اگر هویت آن بعنوان یک جنبش جنسیتی، و انحصاراً جنس زن، مورد انکار یا بی توجهی قرار بگیرد. زن نیمی از جمعیت است و روشن است که زنان بعنوان کارگر و مزد بگیر در جنبش طبقاتی کارگری، بعنوان دانشجو در جنبش دانشجوئی، بعنوان کُرد و تُر ک و بلوچ و ترکمن و لر و غیره در جنبشهای ضد ستم ملی؛ و بعنوان شهروند، در جنبشهای سیاسی و عمومی جامعه جا دارند. اما جنبش زنان جنبشی است که در آن، زنان فقط بعنوان جنس زن و به دلیل ستم جنسیتی حضور دارند. از اینرو این جنبش برای خود هویتی مستقل از دیگر جنبشها دارد - هر چقدر هم که پیوندها و تداخلاتی با آنها داشته باشد. جنبش زنان برای آن که جنبشی توانمند، کارا، سراسری و موفق باشد، ناگزیر از استقلال است. اما استقلال از چه و به چه معنا؟ " از چه " را پیش از " به چه معنا " بررسی کنیم.
جنبش زنان باید از جنبش طبقاتی، از جنبش سیاسی همگانی، از جنبش ملی، و از مردان، مستقل (و نه بدون پیوند) باشد؛ به دلائل زیر:
سرمایه داری از تبعیض جنسی بر زنان، برای پرداخت دستمزد پائین تر از مردان، تقدم در اخراج، و محدودیت استخدامی برای زنان متأهل و باردار، سؤ استفاده میکند (تجارت سکس و تبلیغات تجاری سکسیستی به کنار). با این تبعیض دو پشته، زنان کارگر و مزد بگیر از ستم طبقاتی و جنسیتی شدیدتر و ظالمانه تری نسبت به زنانی که مجبور به فروش نیروی کارشان نیستند رنج میبرند. اگر مبارزه علیه این ستم دولایه، استقلال تشکل زنان مزد بگیر و زحمتکش را از زنان طبقات بورژوا توجیه میکند، اما واقعیت بزرگی که در این میان نباید مورد غفلت قرار بگیرد، این است که این ستم اضافی بر زنان در بازار کار، نه بخاطر کارگر بودنشان، بلکه فقط بخاطر زن بودنشان روا داشته میشود. اگر همه زنان مشمول این ستم مضاعف نیستند، اما همه زنان بخاطر زن بودنشان و صرفنظر از این که به کدام طبقه اجتماعی تعلق داشته باشند، مورد ستم جنسیتی قرار دارند. ستم جنسیتی یک مقوله نه طبقاتی، نه فراطبقاتی، بلکه همه طبقاتی است. آن زنی هم که در مقام سرمایه دار یا کارفرما، کارگر زن را بخاطر زن بودناش مورد تبعیض قرار میدهد، خودش بعنوان زن، تحت ستم و تبعیض از جانب شوهر و پدر و برادر و جامعه مرد سالار و دولت و قانون و سنّت و مذهب است. نمونه محمد رضا شاه نمونه برجسته ایست که همسر بسیار محبوباش ثریا اسفندیاری را طلاق داد چون باردار نمیشد تا پسری به ولایتعهدی برای او - که حاضر نبود دختراش شهناز را جانشین خود کند، بیاورد؛ همان شاهنشاه آریامهر مبشر " تمدن بزرگ" که در مصاحبهها با خبرنگاران خارجی وقیحانه بر کم عقلی زنها صحه میگذاشت... بلی، ستم جنسیتی امری همه طبقاتی است و از اینجاست که هویت مستقل جنبش زنان باید در قبال جنبش طبقاتی مورد توجه قرار بگیرد.
اساس این استدلال در مورد به رسمیت شناختن هویت مستقل جنبش زنان، در قبال جنبش ملی و جنبش سیاسی، ضد استبدادی و بطور کلی جنبش همگانی هم صادق است. زنان در همه این جنبشها جا و حضور دارند، اما نه بمثابه زن، بلکه بعنوان عضوی از فلان ملت و اتنیک، و یا بعنوان شهروند. آنان در این عرصهها برای حل مسائلی و برای مطالباتی تلاش میکنند، که مختص زنان نیست، بلکه مردان هم در آن شریکاند: حقوق ملی، حقوق مدنی و شهروندی، مطالبات صنفی، آزادیهای فردی. اما زنان مسائل و مطالباتی اخص دارند که مسائل نیمه دیگر، یعنی مردان در این جنبشها نیست. از این رو هر اندازه هم که این جنبشها در چهارچوب وظائف خود برخی از مسائل زنان را هم که در آن چهارچوب میگنجد دنبال کنند، نمیتوانند جای یک جنبش مستقل برای مبارزه علیه ستم جنسیتی بر زنان را بگیرند. انکار ضرورت چنین جنبش مستقلی، ادعای این که مسائل زنان خود به خود با رفع شدن تضاد طبقاتی یا ملی یا با تأمین آزادیهای سیاسی و فردی و حقوق شهروندی حل خواهند شد، و با این پندار، تشکلهای زنان را زائدهها و ضمیمههای دیگر جنبشها و تشکلات آنها کردن، جز کمک به لاینحل ماندن " مسأله زن "، استمرار مرد سالاری و جان سختیی تبعیضات جنسیتی در جامعه رها شده از استبداد، از ستم ملی، و از حاکمیت سرمایه، نتیجهای نخواهد داشت.
اما جنبش زنان چرا باید مستقل از مردان باشد؟: چون جنبش زنان علیه ستمی جنسیتی است که از نظام مردسالار بر آنان روا داشته میشود. مردان در روابطی که آنان را بر زنان مسلط میکند منافع دارند و در حفظ آن ذی نفعاند. این منافع، هم شامل شاه، هم گدا، هم سرمایه دار و هم کارگران میشود. این منافع از خانه و آشپزخانه تا تجارتخانه و وزارتخانه و کارخانه، در همه جا وجود دارد و عمل میکند. با برابری حقوقی، با تأمین حقوق شهروندی و با کنارگذاشتن قوانین شرعی، این منافع از میان نمیروند. این منافع و امتیازات، شالوده مادیی نابرابری حقوقی و تبعیضات رسمی و غیر رسمی و سنّت و فرهنگ زن کهتریاند. تا جلو این منافع و امتیازات نه فقط در عرصه قانون و حقوق، بلکه در عمل و با قاطعیت گرفته نشود، برابری حقوقی و به رسمیت شناختنهای لفظی، مانع از تداوم نابرابری و ستم و حاکمیت و سلطه مرد بر زن نمیشود. نابرابری آهنین خیلی به آسانی میتواند با برابری کاغذین همزیستی کند و حتا غالبا ترجیح میدهد خود را در آن بپیچد - هم نابرابری جنسیتی، هم ملی، هم "نژادی" (اگر اصلا به وجود نژاد باور داشته باشیم!).
از مرد سالاری غالباً فقط بمثابه یک فرهنگ یاد میشود. از چنین نقطه عزیمتی، مبارزه با مردسالاری از سطح مبارزه برای حقوق برابر و مبارزه با فرهنگ مردسالار فراتر نمیرود. آنچه از نظر و از دسترس دور میماند، منشأ عینی و مادی این نابرابری حقوقی و این فرهنگ است. مبارزهای که از این سطح نخواهد فراتر برود، میتواند به هر حال روی همدلی و حتا همراهی مردان حساب کند. با زنانی که مروج و توجیه کننده مرد سالاریاند، میشود فقط برخورد فرهنگی و آگاهگرانه کرد؛ اما با مردان، تنها برخورد فرهنگی کفایت نمیکند. علاوه بر تلاش فرهنگی و علاوه بر مبارزه برای به رسمیت شناساندن برابرْ حقوقی به آنان، باید با امتیازات و منافع مردان در سلطه بر زنان در افتاد. باید در هر کشور و در هر شرایط مشخص، این منافع را بطور ابژکتیو در هر سطحی - از خانواده تا دولت - شناسائی کرد و به مقابله آگاهانه و سازمان یافته با آنها رفت.
آیا این کار، یعنی سد کردن راهِ برآورده شدنِ منافع مردان از سرَوری و سلطه بر زنان را میشود از مردان در مقیاس کلان اجتماعی توقع داشت؟ ً! ضرورت استقلال جنبش زنان از مردان، از این سئوال است که بر میخیزد.
و اما این که استقلال جنبش زنان به چه معناست؟ بهتر است به این صورت مطرح شود که به چه معنا نیست؟
استقلال جنبش زنان به این معنا نیست که در درون این جنبش، زنان از همه طبقات و با هر گرایشی از چپ و راست و سوسیال فمینیست و باصطلاح " فمینیست اسلامی!! " و غیره بدون استقلال صفوفشان از یکدیگر، همگی در یک تشکیلات واحد زنان متشکل شوند. این کار نه ممکن است، نه به سود جنبش زنان و نه به سود دموکراسی. غرض نفی پلورالیسم و تعدد تشکلات در جنبش زنان نیست، بلکه فقط این است که هریک از این تشکلها و گرایشات باید اعم از راست و چپ، کارگری یا بورژوائی بودنشان، تشکلی با هویت مستقل جنسی و علیه ستم جنسیتی باشند و نه یدک احزاب و جنبشهای دیگر.
استقلال جنبش زنان به این معنا نیست که مبارزه برای امر زنان و علیه ستم جنسیتی باید در انحصار تشکلهای زنان باشد و سازمانهای سیاسی و انجمنهای دموکراتیک و مدافع حقوق بشر و غیره نباید خود را " قاطی" مسائل زنان کنند و نباید کمیسیونها و کمیتههای مربوط به مسائل زنان تشکیل دهند. ستم بر زنان مختص زنان است، و نه مبارزه با آن - هر چند که تشکلات غیر از تشکلهای زنان نتوانند یا نخواهند در همه زمینهها، یا بطور رادیکال در این مبارزه شرکت کنند.
این استقلال به این معنا نیست که جنبش زنان باید به جنبشهای سیاسی، جنبشهای مدنی، به جنبش برابری طلبانه مزد بگیران، جنبشهای ضد ستم ملی، جنبش محیط زیست و به مردان پشت بکند؛ بخش بزرگی از مطالبات انسانی، سیاسی، شهروندی و مدنی زنان، و نیز برخی از مطالبات اخص ضد تبعیضشان جزو مطالبات عمومی دموکراتیک در جنبشهای سیاسی و همگانی است. این جنبشهای سیاسی و دموکراتیک نیز به دلائل متعدد به مطالبات و مبارزات زنان گره خوردهاند. گسست جنبش زنان از این جنبشها و پرهیز از پیوند و اشتراک در مبارزات آنها، هم این جنبشها را از پتانسیل عظیم آزادی خواهی و برابری طلبی و ستم ستیزی نیمی از جمعیت بی بهره میکند؛ و هم جنبش زنان را از جنبشهای عمومی منزوی و از همراهی و همیاری آنان محروم میسازد. جنبش زنان اگر به خودی خود جنبشی طبقاتی نیست، اما، هم جوهر برابری طلبی آنان با برابری طلبی طبقاتیی مزد بگیران و تهیدستان، و هم ستم هائی که سرمایه داری و مناسبات کالائی بر کارگران و زنان روا میدارد، زمینه هائی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی برای همپیوندی و همیاری این دو جنبش فراهم میسازند. نه مبارزه برای دموکراسی سوسیالیستی بدون آزادی زنان و برابری حقوقی و عملی آنان با مردان میتواند به هدف برسد، و نه مبارزه زنان علیه موقعیت کالائی خود در جامعه سرمایه داری، علیه تجارت سکس و علیه بهره کشی جنسی میتواند بدون همدستی و همسوئی با جنبش ضد سرمایه داری راه به جائی ببرد.
استقلال جنبش زنان از مردان به این معنا نیست که آپارتاید جنسی این بار از طرف زنان و علیه مردان صورت بگیرد و آنان را از مشارکت در پیکار زنان و عضویت در تشکلهای زنان منع کنند. جنبش زنان باید بکوشد تا در مقیاسی هر چه بزرگتر مردان را با مطالبات و اهداف خود همدل و همراه کند. همانطور که در مبارزات ضد آپارتاید نژادی در آفریقای جنوبی شاهد بودیم؛ همانطور که در جنبش مردم فلسطین علیه صهیونیسم شاهدیم؛ و همانطور که در مبارزه طبقاتی کارگران دیدهایم، بخشی از سفید پوستان از سیاهان، یهودیان از فلسطینیان، و روشنفکران بورژوازی از پرولتاریا به دفاع برخاسته و در اردوی آنان و برای آرمان آنان مبارزه کرده و میکنند. جنبش زنان نیز متحدین و همراهانی در میان مردان دارد و باید بجای تبدیل زنان به دشمنان مردان، تعداد هرچه بیشتری از مردان را به دشمنان مردسالاری و به همدستان خود تبدیل کند.
ب - برابری
ما دائماً عبارات " برابری زنان" و " برابری زنان و مردان " را میشنویم. بکار بردن این عبارات خیلی متداول است و من هم مثل همه میدانم که منظور این است که زنان و مردان حقوق برابر داشته باشند؛ و چون این منظور، بدیهی و محرز است، شاید هر تأملی بر درستی یا نادرستی این عبارات، کاری خرده گیرانه و ملا نُقَطی به نظر برسد. اما به گمان من لا اقل در اسنادی که بیان حقوقی دارند، باید دقت و وسواس زبان حقوقی هم رعایت شود. تنها از این جهت و محض توصیه به دقت کافی در فرموله کردن است که روی آن مکث میکنم.
آنچه قاعدتاً از عبارت " برابری زنان " باید فهمیده شود، برابری میان خود زنان است. یک چنین درخواستی میتواند کاملا به مورد باشد، مثلا در نظام آپارتاید نژادی، یا در حاکمیت اسلامی که حقوق زن کافر و مسلمان را نا برابر میکند، همچنین در سرمایه داری پیشرفته غرب، که حقوق برابر همه را روی کاغذ به رسمیت میشناسد، ولی در عمل غالباً در استخدام و اخراج و دستمزد و غیره میان زنان بومی و مهاجر، جوان و مسن؛ مجرد و متأهل؛ رنگین پوست و سفید پوست؛ خوش بر و رو و نه چندان، تبعیض قائل میشود. اما در هر صورت این تبعیض میان خود زنها ربطی به تبعیضات و نابرابری جنسیتی ندارد.
عبارت " برابری زن و مرد " یا " برابری میان زن و مرد " البته به منظور، نزدیک تر است و فرمولی که در قانون اساسی و مدنی باید بکار رود، همین است و به خودی خود اشکالی ندارد. اما در عرصه مطالبات - که هنوز از ثبت دستاورد بصورت قانون فاصله دارد - توجه به این واقعیت اهمیت دارد که این طلب برابری، با این پیشفرض صورت میگیرد که حقوق مردان، بیشتر از زنان است. پس برابری، متضمن افزایش حقوق زنان تا سطح حقوق مردان است. از لحاظ نظری، اگر برابری به خودی خود هدف تلقی شود، میتواند برابری در بی حقی و فلاکت هم معنا بدهد. در تحت حاکمیت اسلامی که علنا از میکروفنهای نماز جمعه، بی حقی انسان در برابر الله و حکومت الله را فریاد میزند و عملاً به سلب هرچه بیشترحقوق شهروندان و به حد اقل رساندن آن گرایش دارد، و در مقابله با لیبرالیسم نوین اقتصادی و نظام غارت و چپاول که دستاوردها و حقوق تثبیت شده مردم در طول دههها و قرنها را یکی پس از دیگری از چنگشان بیرون میآورد، دمیدن روح افزایش و ارتقأ به برابری طلبی، اهمیت دارد. صرفنظر از این که در عمل، تأمین برابری زن و مرد، از طریق کاهش و تنزل حقوق مردان تا چه اندازه عملی باشد، و اصلاً کسی در پی آن باشد یانه، مهم است که در طرح برابری جنسیتی، حقوق مرد بعنوان رفرانس گرفته شده و برابری، جهتِ افزایش حقوق زن را به نمایش بگذارد. با این ملاحظات فکر میکنم مناسب تر است که از عبارت " برابری زنان با مردان " استفاده شود.
ج- آزادی
وقتی از برابری صحبت میشود، منظور از آن روشن است: برابرْ حقوقی زنان با مردان. اما آزادی زنان یعنی چه؟
این که آزادی زن چیست و از چیست، عموماً با پاسخ هائی رفع و رجوع میشود که من آن را هیچ چیزی جز یک تقلب مرد سالارانه از نوع دموکرات مآبانه نمیتوانم بنامم. بدیهی ترین چیز این است که زنان بعنوان نیمی از شهروندان، مثل مردان مشمول همه بی حقیهای سیاسی، مدنی، شهروندی و فقدان آزادیهای سیاسی و فردی هستند. و باز هم بدیهی است که زنان کارگر و مزد بگیر، مثل همه مردان هم طبقهشان اسیر چنگال سرمایه و غارتگراناند. از اینها هم واضح تر این است که زنان هم باید همچون مردان از این اسارتها و زنجیرها و بی حقیهای عمومی و طبقاتی آزاد شوند و آزادی از این غل و زنجیرها، جزئی از موضوع آزادی زنان محسوب میشود. اما تقلب مردسالارانه در این است که وقتی موضوع آزادی زن به میان میآید، آن را آزادی از بی حقیها و زنجیرهائی وانمود میکنند که حوزه شمول آن یا عمومی است، یا طبقاتی؛ حال آن که موضوع آزادی زنان موضوعی است خاص زنان و منحصر به زنان. آن آزادیهای سیاسی، دموکراتیک و فردی که یاد شد، آزادیهای همگانیاند و نه فقط زنان. موضوع آزادی زنان، نه عمومی است، نه طبقاتی، بلکه جنسیتی است. حتا آزادی روابط جنسی هم که یک آزادی جنسی است، از جنس «آزادی زنان» نیست بلکه جزو آزادیهای فردی است که شامل مردان هم میشود.
تقلب مردسالارانه در تبیین آزادی زنان، در آنجا شکل پوشیده تر و ظاهر فریب تری به خود میگیرد که دامنه عدم آزادی همگانی و بی حقی عمومی را به عرصه تبعیضات و ستمهای مختص زنان هم گسترش میدهد، اما آنها را فقط (یا اساساً) به تبعیضات و محدودیت هائی که از مذهب، شرع و حکومت دینی بر زنان تحمیل میشود محدود میسازد: حجاب اجباری، ممنوعیت سفر بدون اجازه پدر یا شوهر، ممنوعیت برخی حرفهها و ورزشها و غیره. البته اگرمردسالاری " چپ " هم باشد، ستم مضاعفی را که سرمایه داری اختصاصاً بر زنان روا میدارد، از قلم نمیاندازد (اگر مثل برخی چپها ستم بر زنان را فقط ستم بر زنان طبقه کارگر ندادند!)
چه کسی میتواند انکار کند که این فقره ازفقدان حقوق و آزادیها، منحصراً به زنان محدود میشود؟ و چه کسی میتواند انکار کند که آزادی از این فقره قیود و تبعیضات، جزئی از آزادی زنان بمعنی اخص کلمه است؟ همه اینها حقیقت دارند و تقلبِ پیچیده شده در زرورق این حقایق در این است که اگر فرض را بر تأمین شدن آزادیهای سیاسی و فردی، حقوق مدنی و شهروندی و ملغا شدن تبعیضات مضاعف دولت دینی و سرمایه داری بگذاریم، گویا آزادی زنان تأمین شده است! این، حقیقت ندارد. بر این مبنا در کشورهای پیشرفته غربی که نه دولت دینی مثل ایران حکومت میکند، نه قوانین مذهبی رسمیت دارند، وآزادیهای عمومی و فردی در حدی یکسان برای مردان و زنان به رسمیت شناخته شدهاند، آزادی زنان باید تأمین شده تلقی گردد - مگر فقط در مورد آزادی سقط جنین! اما این هم حقیقت ندارد.
بر اساس چنین تبیینی از آزادی زنان، این آزادیها برای زنان در ایران عبارت میشوند از: آزادی بیان و تشکل و...؛ آزادی پوشش؛ آزادی گزین همسر و حرفه؛ آزادی مسافرت بدون اجازه پدر و همسر؛ آزادی دوچرخه سواری، ورود به استادیوم فوتبال، آواز خواندن و رقصیدن و نظایر اینها. در اهمیت و فوریت اینها کوچکترین تردیدی نیست، اما آزادی زنان فقط اینها نیست و زنان در سلب آزادیشان تنها با مذهب، دولت و کارخانه دار رو برونیستند. غالبا فراموش میشود که آزادی زنان در جوهر خود و بنا بر تعریفی که در خود عبارت مستتر است، آزادی یک جنس است و این نمیتواند فقط بمعنی آزادی از ستمهای دولت و مذهب و سرمایه باشد که مردان را هم شامل میشود. آزادی زنان در رابطه با مردان معنی پیدا میکند و مضمون اساسی آن، آزادی یک جنس، از سلطه جنس دیگر است. و این درست همان چیزی است که مردسالاری دموکرات و طرفدار برابری حقوق زنان با مردان هم آن را دُور میزند، تا چه رسد به مردسالاری ارتجاعی و ضد زن، که وقتی میشنود موضوع آزادی زن، آزادی از انقیاد جنسی توسط مرد است، مو بر تن و رگ بر گردناش راست میشود و خون جلو چشمهایش را میگیرد.
جوهر اسارت و انقیاد زن بمثابه یک جنس، مالکیت جنسی مرد بر زن است. میگویم مالکیت جنسی و نه صرفا مالکیت، تا بر تفاوت آن با مالکیت برده دارانه، سرمایه دارانه و غیره صراحت داده باشم. این ما لکیت، جنسی است و به همین دلیل هم با برافتادن مالکیت سرمایه دارانه، به خودی خود بر نمیافتد.
در مقیاس کلی وقتی از آزادی و برابری یاد میشود، آزادی به حوزه حقوق (حق حاکمیت، آزادیهای سیاسی و فردی، حقوق مدنی و...) بر میگردد و برابری، به حوزه مالکیت. اما در قلمرو ستم جنسیتی، برابری است که به حوزه حقوق مربوط میشود و آزادی به مالکیت (جنسی). چه در آن عرصه کلی و چه در این عرصه ستم جنسیتی، " مالکیت " است که "تابو" یا " خط قرمز" به حساب میآید. اگر نظام بورژوائی مبارزه برای آزادی را در جائی کم و در جائی بیش به این یا آن شکل تحمل میکند و تن به تساوی حقوقی شهروندان میدهد ولی مبارزه برای برابری را که چالش با مالکیت خصوصی است بر نمیتابد، نظام مرد سالار در عرصه جنسی برعکس عمل میکند: در قبال " برابری " به نحوی کنار میآید ولی حرف " آزادی زن" را هم نمیتواند بشنود. و تصادفی نیست که وقتی نمیتواند مقوله " آزادی زن " را از جنبش علیه ستم جنسیتی حذف کند، میکوشد مضمون آن را تحریف و عوض کند: آزادی پوشش، آزادی انتخاب همسر، آزادی سقط جنین، آزادی آواز خواندن، آزادی سیگار کشیدن در خیابان، و...
به این ترتیب، با این ترفند، یعنی با بیرون کشیدن چاشنی مالکیت جنسی از مقوله " آزادی زن"، ستم جنسی صرفاً به نابرابری تنزل داده شده و چنین القأ میشود که با رفع تبعیضات و به رسمیت شناخته شدن برابری حقوقی زن با مرد، آزادی زن تأمین و تکمیل خواهد شد؛ حال آن که این نابرابریهای حقوقی و این تبعیضات مضاعف، بیان حقوقی و سنّتیی آن تملک جنسی بر زن است که به مرد حق و امکان میدهد در مقام قیّم، سرپرست، مراقب، مسئول و محافظ زن ظاهر شود.
برخلاف فرهنگ ژورنالیستی، تملک بر زن تنها از طریق تصاحب به زور و تجاوز به عُنف و با خشونت نیست که معنی پیدا میکند. حتا عاشقانه ترین و لطیف ترین عواطف میتوانند توجیه احساس مالکانه " غیرت مردانه " باشند. در جامعه مردسالار، عشق نمیتواند در آزادی زن تبلور پیدا کند، بلکه با هرچه بیشتر " پائیدن "، " مراقبت " و " محافظت " کردن میتواند ثابت شود. مردِ عاشق در جامعه مردسالار نمیتواند درِ قفس را باز بگذارد.
جز با مالکیت جنسی مرد بر زن، " غیرت " و " ناموس " و " شرف مردانه " را نمیتوان توضیح داد. این احساسها، سگهای محافظ مالکیت جنسیاند، برخی سگهای ملوس، و برخی سگهای درندهای همچون پدر داس به دست رومینا اشرفی در تالش، و شوهر مونا حیدری با نمایش سر بریده او در خیابانهای اهواز و هزاران مورد دیگر...
شدت و ضعف تملک بر زنان و سلب آزادی و اختیارشان و همچنین شکل و شیوه اِعمال سلطه و سروری مردان بر زنان، در همه زمانها و مکانها و نزد همه مردان یکی نیست. سطح رشد جنبش زنان و میزان تأثیری که در ساختارهای خانواده، جامعه و دولت و نظام حقوقی کشورها گذاشته اند؛ سطح فرهنگ عمومی جامعه؛ سطح فرهنگ در چهار دیواری هر خانه و در کله هر مرد و هر زن؛ و صد البته بعنوان شالوده مادی همه اینها، سطح تکامل اقتصادی، فنی، علمی و آموزشی هر جامعه، مجموعه عواملی هستند که در چند و چون این موضوع مداخله دارند و از این رو مالکیت جنسی را نباید فرویدیستی دید. این یک پدیده اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی است و نه در منشأ خود، " طبیعی " که به طبیعت و جنسیت مرد و زن رجوع داده شود. از این رو شرائط و رفتارهای مردسالارانه قابل تعمیم نیستند، اما چیزی که قابل تعمیم است، این است که در کنه همه نابرابریهای حقوقی و تبعیضات مضاعفی که بر زنان میرود، در کنه تقسیم کار جنسیتی در خانه و جامعه، در کنه ناموس پرستی و نیز فرهنگی که (در وجه عاطفی و انسانیاش) محافظت، سرپرستی و نگهداری از زن را وظیفه مرد میداند، رابطه مالک و مملوکی پنهان شده است. نه فقط آخوندی که زن " زناکار " را سنگسار میکند، بلکه مرد روشنفکر و " فمینیست شده ای" هم که در قبال شستن ظرفهای شام و کشیدن جارو برقی، حقِ " کجا بودی؟ " و " کجا میروی؟ " را برای خودش نگهمیدارد، تا چه اندازه به این موضوع آگاهی دارند یا ندارند، تغییری در این واقعیت نمیدهد که در هر دو حال، " زن، پرولتر مرد است". (کارل مارکس)
آزادی زن، سطوح و وجوه متعددی دارد، سیاسی، حقوقی، اجتماعی، اقتصادی... اما وقتی سخن از اصول پایهای در باره آزادی زن به میان میآید، پایهای ترین اصل، آزادی زن از تملک جنسی مرد است. شعار معروف فمینیستی: " با هرکه خواستم، و هر وقت خودم خواستم! " آزادی قطعی و واقعی زن بمثابه زن (و نه شهروند و کارگر و...) زمانی است که تن او، و اختیار آن در هر شرائطی و بطور مطلق، بی هیچ قید و شرطی به خودش تعلق داشته باشد. اما جهانِ مردسالار هنوز با سماجت تمام بر آن است که " زمین از آنِ کسی است که آن را میکارد! ".... و وای بر وقتی که قبالهای هم در کار باشد!
پیکار برای برابری زنان با مردان، و برای آزادی زنان از انقیاد جنسی و ستمهای جنسیتی، پیکاری بس دشوار و طولانی است، اما این دومی به کندن صخره با ناخن میماند. برخلاف " برابری حقوقی " (که حالا تقریبا همه ادعای حمایت از آن را دارند) حتا به دست آوردن آزادیی سخن گفتن از مضمون ومعنای حقیقی آزادی زن، خود به مبارزهای جسورانه، سنگین بها و طولانی نیاز دارد و پیش از هرچیز باید جرأتِ اندیشیدن در باره معنای حقیقی آزادی زن را به خود بدهیم و از آن با شهامت دفاع کنیم.
***
در طول تاریخ، استبداد سیاسی، نظام پدر سالاری و مرد سالاری، و سرمایه داری، دست در دست هم، با دریغ کردن تأمین اقتصادی و اجتماعی از زنان و متزلزل کردن امنیت شغلی زنان شاغل، با علیل کردن حقوقی زنان، با تحقیر و سرکوب شخصیت و منزلت انسانیشان، با مسدود کردن امکانات شکوفائی ابتکارات و خلاقیتها و توانائیهاشان، با فشار و استثمار مضاعفشان، زمینههای اقتصادی و روانی وابستگی زنان به مردان را فراهم میسازند و باز میسازند. به این ترتیب، در شرائط نا امنی مادی و روحی، آنان را بجای ایستادن روی پای خود، اندیشیدن با مغز خود و تصمیم گرفتن با میل و اراده خود، به آویختن به مرد " قوی "، به تکیه گاه جّستن در مرد و حمایت و حراست شدن توسط او سوق میدهند. و همین خود، در طول زمان به یک ایدئولوژی، به یک فرهنگ - حتا در میان زنان - تبدیل میشود که بیان تمثیلی آن چنین است:
«زن، بدون حفاطت مرد، ماهی بدون تُنگ است»!
بلی راست میگویند ولی ناقص میگویند. من اضافه میکنم: «در دریا»!
ماهیان جهان، تُنگها را بشکنید!
شهاب برهان
آمریکاستیزی در میدان دوپانت، اکبر کرمی
حذف کرامت انسانی از معادلات سرمایه داری، محمدتقی طیب