Friday, Mar 25, 2022

صفحه نخست » چرا کسینجر غرب را در جنگ اوکراین سرزنش می‌کند

kissinger_032422.jpgکیوان حسینی - بی‌بی‌سی

«سیاست خارجی، هنر شناخت اولویت‌هاست.» هنری کسینجر، چهره تاریخی روابط بین‌الملل، این جمله را در سال ۲۰۱۴ در نقد سیاست خارجی کشورش در قبال روسیه و اوکراین نوشت. از نظر او طرح مساله عضویت اوکراین در ناتو، یک اشتباه استراتژیک بود که نباید بر آن پافشاری کرد.

وقتی کسینجر این جمله را نوشت، نه از الحاق کریمه به خاک روسیه خبری بود و نه حتی جدایی‌طلبان شرق اوکراین با کمک مسکو علیه حکومت مرکزی کشورشان وارد جنگ شده بودند. با این حال، کسی که در اوج جنگ سرد، وزیر خارجه آمریکا بود، با دیدن وقایع «یورومیدان» به این نتیجه رسیده بود که «غرب» راهی اشتباه در قبال مسکو انتخاب کرده است.

حالا که هشت سال بعد از مقاله معروف کسینجر، روسیه به اوکراین حمله کرده است، نه فقط او، بلکه بسیاری از نظریه‌پردازان روابط بین‌الملل که به نحله فکری او باور دارند، مقاله‌های مشابهی را منتشر کرده‌اند. حتی چهره‌‌هایی مانند دیوید اوون (وزیر خارجه بریتانیا در دهه ۷۰)، رابرت اسکیدلسکی (مورخ بریتانیایی) و نینا خروشچف (استاد روابط بین‌الملل در آمریکا) در نامه‌ای سرگشاده، محتوای مقاله قدیمی کسینجر را به همه یادآوری کردند.

در میان نظریه‌پردازان معروف، جان مرشایمر و استیون والت که هر دو به عنوان ستاره‌های «نئورئالیسم» شهرتی جهانی دارند، بیش از هر چیز یادآوری می‌کنند که وقوع اتفاقی شبیه به جنگ اوکراین را پیش‌بینی کرده بودند و درباره عواقب سیاست‌های گسترش‌طلبانه ناتو هشدار داده بودند. و البته نوشته‌هایی از این دست، به سرعت در ماشین پروپاگاندای رژیم‌های ضدغرب مانند «جمهوری اسلامی» در ایران، به مستندات حقانیت غرب‌ستیزی ترجمه می‌شود.

حرف حساب صاحب‌نظرانی مانند هنری کسینجر یا نظریه‌پردازانی مانند مرشایمر و والت چیست؟ آیا آنها واقعا نقشی برای روسیه در آغاز این جنگ قائل نیستند و همه مسئولیت را متوجه «غرب» و ناتو می‌دانند؟ اصولا در چارچوب نظریه «رئالیسم» در روابط بین‌الملل، جنگ اوکراین چگونه تحلیل می‌شود؟

رئالیسم در برابر دیگران

نقطه آغاز مباحثه فعلی، فراتر از مساله اوکراین یا تصمیمات ولادیمیر پوتین، در اختلاف نظری عمیق‌تر نهفته است که بین نظریه‌پردازان روابط بین‌الملل وجود دارد؛ اختلاف بر سر اینکه کشورها بر چه اساسی در عرصه بین‌المللی تصمیم می‌گیرند و اولویت‌های اصلی‌شان چیست.

نظریه‌پردازانی مانند مرشایمر معتقدند مبنای روابط بین‌الملل، سیاست مبتنی بر قدرت یا «رئال پولتیک» است و بی‌توجهی به این مساله، نتیجه نگاهی آرمانگرایانه به سیاست جهانی است. بر اساس این نظریه، در سطح روابط بین‌الملل، وضعیت «آنارشی» حاکم است و فراتر از حاکمیت ملی، هیچ نهادبالادستی در جهان، اختیار، قدرت و مشروعیت کافی برای حکمرانی ندارد.

اما آنچه این نظریه‌پردازان را در این روزها به مرکز توجه تبدیل کرده، نه اصرار آنها بر وجود «آنارشی»، بلکه انتقادهایی است که متوجه «غرب» کرده‌اند. آن هم در شرایطی که بسیاری، روسیه و شخص ولادیمیر پوتین را مسئول جنگ اوکراین می‌دانند و معتقدند که او با بهانه‌سازی و حتی تحریف تاریخ، به این حمله نظامی دست زده است.

این دقیقا همان نکته‌ای است که جان مرشایمر و استیون والت با آن مخالفند. و البته هر دوی این نظریه‌پردازان تاکید کرده‌اند که تردیدی درباره مسئولیت اخلاقی پوتین یا روسیه در این جنگ ندارند و آنچه را این روزها در اوکراین رخ می‌دهد، تایید نمی‌کنند. اما از نگاه این صاحب‌نظران، روایت «غرب» از جنگ اوکراین دقیق نیست.

این نظریه‌پردازان، همگی در مقاطع مختلف پیش از این تاکید کرده‌اند که رفتار غرب در قبال روسیه، سیاستی تنش‌زاست که می‌تواند عواقبی دشوار مانند جنگ در پی داشته باشد. مشخصا جان مرشایمر از جمله کسانی است که به اشکال مختلف، پیش از وقوع جنگ اوکراین تاکید کرده بود که اصرار بر عضویت اوکراین در ناتو، جهان را با خطر جنگ هسته‌ای روبه‌رو می‌کند.

بر اساس این روایت، برخلاف آنچه توسط برخی سیاستمداران غربی گفته می‌شود، ولادیمیر پوتین یک رهبر «غیرمنطقی» نیست و حتی پیش‌بینی اتفاقی شبیه به جنگ اوکراین نیز دشوار نبوده است. هم مرشایمر و هم والت (و البته دیگر کارشناسان معتقد به رئالیسم در روابط بین‌الملل)، آنچه را در نشست ناتو در سال ۲۰۰۸ میلادی رخ داد، زمینه‌ساز وضعیت فعلی می‌دانند.

در آن سال ناتو اعلام کرد که اوکراین و گرجستان می‌توانند به عضویت این ائتلاف نظامی در بیایند. مسکو خیلی زود به این تصمیم ناتو واکنشی تند نشان داد و چنین اتفاقی را تهدیدی برای موجودیتش توصیف کرد. منتقدین سیاست خارجی غرب می‌گویند که رهبران غربی، مطلقا به نگرانی مسکو توجهی نکردند و راهشان را برای گسترش ناتو ادامه دادند.

تنها چند ماه بعد از نشست ناتو در سال ۲۰۰۸، روسیه به گرجستان حمله کرد و کنترل «اوستیای جنوبی» و «آبخازیا» را از دست تفلیس خارج کرد. در این مناطق، جدایی‌طلبانی که از حمایت مسکو برخوردار بودند اعلان استقلال کردند و پوتین به غرب نشان داد که در زیرپاگذاشتن عرف و قوانین بین‌المللی، با آنها تعارف ندارد.

پنج سال بعد، اعتراض‌های گسترده مردم اوکراین، بار دیگر روسیه و غرب را رودرروی هم قرار داد. این بار، مخالفان اوکراینی موفق شدند با حمایت غرب - به ویژه آمریکا - ویکتور یانوکوویچ، رئیس‌جمهور طرفدار مسکو را ساقط کنند. واکنش روسیه از سال ۲۰۰۸ هم شدیدتر بود. این بار مسکو نه فقط بخش‌هایی از استان‌های «دونتسک» و «لوهانسک» را از اوکراین جدا کرد، بلکه شبه‌جزیره استراتژیک کریمه را نیز به خاک خود ضمیمه کرد.

هیچ کدام این اتفاقات موجب نشد تا غرب در برابر روسیه عقب‌نشینی کند. این همان انتقادی است که جان مرشایمر و باقی رئالیست‌ها از غرب و ناتو بیان می‌کنند. آنها می‌گویند که واکنش روسیه به گسترش ناتو، رفتاری «منطقی» است و غرب بایست به هنگام تصمیم‌گیری برای عضویت کشورهایی مانند اوکراین در ناتو، واکنش احتمالی کرملین و وقایع ویرانگری مانند جنگ اوکراین را نیز در نظر می‌گرفت.

معمای امنیت

یکی از مفاهیم اساسی برای درک موضع رئالیست‌ها در مساله اوکراین، نظریه «معمای امنیت» است که در کنار نظریه «توازن قوا» اهمیتی قابل توجه در فهم سیاست خارجی، در چارچوب این پاردایم کلیدی روابط بین‌الملل دارد.

بر اساس مفهوم «معمای امنیت»، وقتی کشور الف به شکل فزاینده‌ای بر قدرتش بیفزاید، کشور ب نیز مجبور می‌شود تا با تدابیری مانند خریدهای نظامی یا عضویت در ائتلاف‌ها و ... بر قدرتش بیفزاید. این مساله کشور الف را نگران می‌کند و این کشور نیز به افزایش قدرت ادامه می‌دهد. و در مقابل کشور ب نیز همین مسیر را دنبال می‌کند.

در جریان رویارویی غرب با روسیه، یکی از هشدارهای همیشگی نظريه‌پردازان رئالیست، توجه به «معمای امنیت» بوده؛ سناریویی که که برمبنای آن، مسکو به جز تلاش برای افزایش قدرت، گزینه دیگری ندارد و این اقدام روسیه در نهایت به نفع غرب نیست.

علاوه بر این، مساله برهم خوردن «توازن قوا» و سلطه یک طرف بر دیگری، یکی دیگر از موضوعاتی بوده که موجب شده تا رئالیست‌ها، سیاست گسترش ناتو را، سیاستی تنش‌آفرین توصیف کنند که می‌تواند «توازن قوا» را برهم‌ بزند و زمینه‌ساز جنگی تازه شود.

آنها حالا می‌گویند که همه پیش‌بینی‌هایشان بر پایه این دو مفهوم درست از آب درآمده و پوتین همانطور رفتار کرده که هر رهبری در روسیه در چنین موقعیتی رفتار می‌کرد. چرا که رئیس‌جمهور روسیه نگران «امنیت» کشورش است و برای تامین این امنیت، تلاش کرده از طرق مختلف (از جمله حمله به گرجستان یا جمع کردن نیروهایش در پشت مرزهای اوکراین)، جلوی افزایش قدرت و نفوذ رقیبش را بگیرد.

در میان نظریه‌پردازان روابط بین‌الملل، جان مرشایمر از جمله کسانی است که به طور مشخص بر روی اهمیت مفاهیم ریشه گرفته از «رئال پالتیک» در میان «قدرت‌های بزرگ» اصرار دارد و می‌گوید که بر خلاف کشورهای کوچک که به دلیل تنوع موقعیت و اولویت‌ها، رفتارهای گوناگونی از خود نشان می‌دهند، مشخصا سیاست‌های «قدرت‌های بزرگ»، بازتاب‌دهنده الگوهای مشابهی است که نظریه رئالیسم را تایید می‌کند.

به همین دلیل نیز او می‌گوید که علاوه بر روسیه، غرب نیز باید به دلیل جنگ اوکراین سرزنش شود، چرا که نه تنها واکنش مخاصمه‌جویانه روسیه در برابر سیاست گسترش ناتو قابل پیش‌بینی بوده، بلکه اصرار غرب بر افزایش قدرتش در برابر روسیه و تلاش غرب برای سلطه بر سراسر اروپا و عقب‌راندن مسکو، جهان را با خطر جنگ هسته‌ای روبه‌رو کرده است.

حتی اگر جنگی خانمانسوز دامن جهان را نگیرد، تا همین‌جا، ویرانی و کشتار در اوکراین از جمله مسایلی است که در نگاه نظریه‌پردازان رئالیست، قابل پیش‌گیری توصیف می‌شود. از نظر آنها تنها کاری که غرب بایست می‌کرد تا این جنگ رخ ندهد این بود که به مسکو تضمین بدهد اوکراین عضو ناتو نمی‌شود.

عدم عضویت اوکراین در ناتو، یکی از چهار پیشنهاد سال ۲۰۱۴ هنری کسینجر بود که برای حل مساله اوکراین پیشنهاد کرده بود؛ پیشنهادی که هرگز به مذاق رهبران غربی خوش نیامد. استدلال سیاستمداران غربی همواره این بود که عضویت یا عدم عضویت اوکراین در ناتو، تصمیمی است که باید توسط مردم اوکراین گرفته شود، نه قدرت‌های بزرگ.

و البته در ظاهر اینطور به نظر می‌رسد که تضمین عدم عضویت اوکراین در ناتو توسط غرب و بدون مداخله مردم اوکراین، رویکردی امپریالیستی به امور یک کشور دیگر است. اگر مردم اوکراین در جریان سازوکاری دموکراتیک تصمیم بگیرند که عضو ناتو شوند، چرا باید غرب در برابر این خواست دموکراتیک مانع ایجاد کند؟

رئالیست‌ها در دفاع از خود، همواره تاکید دارند که با دموکراسی در اوکراین مخالفتی ندارند. چه هنری کسینجر و چه مرشایمر یا والت، همگی تاکید کرده‌اند که برعکس، همگی علاقه‌مند هستند که اوکراین - و البته کشورهای دیگر - نظام‌هایی دموکراتیک و با ثبات داشته باشند.

اما بر اساس نظریات آنها، تصمیمات دموکراتیک یک کشور لزوما دلیلی برای پذیرش آنها از سوی دیگر کشورها نیست. کمااینکه به عنوان مثال اگر همین حالا ترکیه به شکلی دموکراتیک تصمیم بگیرد که عضو اتحادیه اروپا شود، این اتحادیه لزوما با این تصمیم موافقت نمی‌کند.

اوکراین می‌تواند در ارتباط با عضویت در ائتلاف‌های نظامی یا چگونگی تنظیم روابطش با مسکو هر تصمیمی بگیرد. و در عین حال ناتو نیز بر اساس نیازها، اولویت منافع و خواسته‌هایش، کشوری مانند اوکراین را در جمع خود بپذیرد یا نه. وقتی ناتو تاکید دارد که به رغم مخالفت روسیه، با عضویت اوکراین مشکلی ندارد، نه فقط دغدغه امنیتی این کشور را نادیده می‌گیرد، بلکه خود را در موقعیتی به مراتب قدرتمند‌تر از مسکو در سلسله مراتب بین‌المللی، تعریف می‌کند.

وضعیت امروز

یکی از مهم‌ترین انتقادهایی که از نظریه‌پردازان رئالیست در ارتباط با جنگ اوکراین مطرح می‌شود این است که روش‌های مورد نظر آنها از سوی نظریه‌پردازان لیبرال، «کوتاه آمدن در برابر قلدری» توصیف می‌شود. واقعیت این است که رئالیست‌ها، مشکل ایدئولوژیک یا اخلاقی با این مساله ندارند. آنها می‌گویند اصولا دنیای امروز به همین شکل اداره می‌شود و غرب نیز بارها تلاش کرده که با «قلدری» خواسته‌هایش را به دیگران تحمیل کند.

بر اساس استدلال جان مرشایمر و استیون والت، این نخستین بار نیست که سیاست‌گذاران غربی با رویکردی «آرمان‌گرایانه» به سیاست بین‌الملل نگاه می‌کنند و در موارد قبلی - مانند جنگ‌های ویتنام و عراق (۲۰۰۳) - همین رویکرد، نتایج ویرانگری به جا گذاشته است. آنها می‌گویند این‌بار نیز چشم‌انداز مثبتی برای رفتار «آرمانگرایانه» غرب در دفاع از «حق» دیده نمی‌شود.

این در حالی است که تا همین‌ جای کار، شرایطی که برای روسیه در اوکراین پیش آمده، چندان به ضرر غرب به نظر نمی‌رسد. چهره‌های مطرح نظریه‌پردازی لیبرال مانند دنیل درزنر می‌گویند که برخلاف آنچه رئالیست‌ها می‌گویند، غرب تا امروز از اتخاذ رویکردی تهاجمی در برابر روسیه ضرر نکرده و در جریان جنگ اوکراین نیز، تا امروز شرایط بیشتر به ضرر مسکو بوده تا غرب.

بر مبنای این تحلیل، مسکو تا امروز با ضربه‌ای قابل ملاحظه در سطح افکار عمومی جهان روبه‌رو شده، تحریم‌های کمرشکن دست‌هایش را بسته و حتی موفق نشده حمایت همه جانبه متحد مهمی مانند چین را جلب کند. علاوه بر اینها، پوتین در محاسبه میزان مقاومت اوکراین و همچنین سطح واکنش غرب نیز سو‌ءمحاسبه کرده و به همین دلیل، تا همین جا، جز ضرر چیزی عایدش نشده است.

اما به رغم طولانی‌شدن جنگ اوکراین، استدلال‌هایی از این دست همچنان به شواهد بیشتری نیاز دارند. جنگ اوکراین هنوز به پایان نرسیده و فعلا روشن نیست که چه پایانی در انتظار روسیه، اوکراین و اعضای ناتو خواهد بود. استیون والت می‌گوید که حتی شرایط نامناسب روسیه در این جنگ در حال حاضر، لزوما چیزی از خطرات این جنگ برای غرب و جهان کم نمی‌کند.

او در تشریح این تحلیل به نظریه‌ «قمار بر سر رستاخیز» اشاره می‌کند که بر مبنای تفاوت رفتار رهبران خودکامه با رهبران دموکراتیک در زمان جنگ شکل گرفته است. بر اساس این نظریه، جنگ ممکن است برای رهبران خودکامه به بازی مرگ و زندگی تبدیل شود و به همین دلیل نیز این امکان وجود دارد که آنها به رغم شکست‌های متوالی، به امید رستاخیز یا معجزه‌ای ناگهانی به آب‌و‌آتش بزنند.

در چنین وضعیتی این امکان وجود دارد که سرنوشت آن رهبر مانند آدولف هیتلر یا معمر قذافی به شکست و مرگ ختم شود. اما هستند رهبرانی مانند بشار اسد که به رغم شکست‌های بسیار و قرار گرفتن در آستانه سقوط به «قمار برای رستاخیز» تن دادند و به رغم ویرانی‌های بسیار و عواقب گسترده انسانی، به «معجزه‌ای» که می‌خواستند دست یافتند.

به بیان دیگر، اگرچه سیاستمداران غربی هنوز اصرار دارند که مقصر اصلی جنگ اوکراین، ولادیمیر پوتین است، اما دست‌کم تا امروز روشن نیست که آیا موفق خواهند شد که او را به عقب برانند یا در پایان این پوتین خواهد بود که بعد از جنگی پرهزینه، اوکراین را به یکی از کشورهای اقماری روسیه تبدیل خواهد کرد.

اگر پوتین موفق شود که «اوکراین دموکراتیک» را به کشوری اقماری با حکومتی دست‌نشانده تبدیل کند و غرب نتواند جلویش را بگیرد، نظریه‌پردازان رئالیست تا مدت‌ها می‌توانند به نمونه رفتار غرب در برابر مسکو به عنوان یکی از مستندات مهم نظریه‌هایشان اشاره کنند. و البته اگر موفق نشود، کم نخواهند بود لیبرال‌هایی که از پافشاری بر عرف و قوانین بین‌المللی و تکیه بر نهادها و قواعد پذیرفته‌شده حکمرانی جهانی، به عنوان روشی اصولی، دفاع خواهند کرد.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy